فرهنگ ایرانی در نظر من چهار رکن بزرگ دارد که تربیت ایرانی بر آن چهار رکن استوار میشود یعنی: شاهنامۀ فردوسی و مثنوی مولوی و کلیات شیخ سعدی و دیوان خواجه حافظ. البته ناصرخسرو و سنایی وشیخعطار و خیام و باباطاهر و بعضی از آثار قصیده سرایان و چندین کتاب نثر از قبیل کلیله و دمنه بهرامشاهی و چهارمقالۀ عروضی و قابوسنامه و سیاستنامۀ نظامالملک و بعضی از کتب تاریخ و غیره را هم نباید فراموش کرد (گلستان سعدی در ضمن کلیات شیخ مندرج است) اما آن چهار کتاب نسبت به آثار دیگر نه تنها در ادبیات فارسی بلکه در ادبیات سراسر جهان مقام خورشید را دارد در میان ستارگان
ادبیات ایران*
«به مناسبت کتاب آقای بدیعالزمان در شرح احوال مولانا جلالالدین»
محمدعلی فروغی
ایرانیان و عموم فارسی زبانان نعمت خداوندی دارند که قدرش را به درستی نمیدانند و آن ادبیات فارسی است یعنی آثار قلمی که از دانشمندان ایرانی باقی مانده است.
برای این که قدر این نعمت معلوم شود باید به یاد آورد که ملل اروپایی در امر تعلیم و تربیت چه اندازه به ادبیات اهمیت میدهند و به مؤانست به ادبیات ملی خود اکتفا نکرده آشنایی با ادبیات ملل خارج و همچنین ادبیات یونان و رم قدیم را نیز لازم میدانند.
کسانی که از احوال اروپاییان آگاه هستند میدانند که آغاز ترقی کامل اروپا از زمانی است که در تاریخ آن اقلیم رنسانس(۱) خوانده میشود و این کلمه به معنی تجدید حیاتست و مراد تجدید حیات ادبی و صنعتی است چرا که ملل اروپا که تا آن زمان از خود ادبیات قابل اعتنا نداشتند در آن هنگام به موجباتی که شرحش مفصل و در تواریخ مسطور است به ادبیات و صنایع یونان و روم قدیم پی بردند و چنان مهم و گرانبها یافتند که تعلیم آن را اساس تربیت ملی خود قرار دادند و این روش تا کنون باقی است با این تفاوت که چون در ظرف چهار صد سال که از زمان رنسانس میگذرد ملل اروپایی خود نیز آثار ادبی گرانبهای فراوان دارا شدهاند تعلیم آنها را هم بر ادبیات یونان و روم افزودهاند.
به عقیدۀ اروپاییان اساس تربیت باید تعلیماتی باشد که جوانان را دارای قوۀ فکر و تعقل بسازد و مایۀ فکری و عقلی و اخلاقی به آنها ببخشد و نفوس ایشان را در طریق انسانیت بیندازد و به آداب مخصوص آدمیت پرورش دهد و ملکۀ آداب و عقایدی که هر شخص مهذب باید به آن آداب مؤدب و به آن عقاید معتقد باشد در ایشان ایجاد کند و معتقدند که این نتیجه از تعلیمات ادبی حاصل میشود یعنی آنچه مردم را آدم میکند تعلیمات ادبی است و به همین جهت اروپاییان تعلیمات ادبی را که در سالهای آخر در دبیرستانها به جوانان داده میشود، اومانیته(۲) یعنی تحصیل آدمیت میخوانند و تعلیم ادبیات یونان و روم قدیم جزء مهم این تحصیلات است.
از این مقدمه این جانب چنین نتیجه میگیرم که ما ایرانیها باید به نیاکان خود سپاسگزار باشیم که برای ما به قدری آثار ادبی نفیس به یادگار گذاشتهاند که میتوانند برای ما به قول اروپاییها مایۀ تحصیل آدمیت شود به شرط این که قدر این نعمت را بدانیم و به لوازمش عمل کنیم.
دانستن قدر این نعمت به دو چیز است:
اول ایمان به این که آن نوع تربیتی که اروپاییها تحصیل آدمیت مینامند برای ما هم لازم است و چون اثبات این معنی موضوع مقالۀ ما نیست در آن باب بحث نمیکنیم و اگر کسی منکر باشد داستانی را یادآوری میکنم که شخصی کسی را دید که بر شکم افتاده آب میخورد گفت اینسان آب مخور که ذهنت کور میشود. او پرسید ذهن چیست؟ جواب داد اشتباه کردم بخور که عیب ندارد.
دوم اعتقاد به این که ادبیات فارسی میتواند اساس تکمیل تربیت انسانیتی ما بشود. اثبات این مدعا هم در مقابل کسی که منکر باشد طول و تفصیل دارد و جای آن اینجا نیست همینقدر خاطرنشان میکنم که آشنایی این جانب با ادبیات اروپایی کمتر از ادبیات ایرانی نیست و از بن دندان میپسندم و از آن تمتع فراوان برده و استفاده بسیار کردهام و دقایق و لطایفی در آن آثار دیدهام که مخصوص خود آنهاست و معتقدم که هر کس با ادبیات اروپایی آشنا نباشد امروزه از جهت بهرهیابی از فکر و ذوق غبن فاحش دارد ولیکن با تصدیق به همۀ مراتب اطمینان میدهم که مقام ادبیات ایرانی پستتر از هیچ یک از ادبیات ملل دیگر قدیم و جدید نیست و آشنایی به این ادبیات به خوبی میتواند برای ما اساس تکمیل لوازم آدمیت باشد و باید چنین باشد و ما باید به مؤانست با ادبیات فارسی این منظور را به نحو اتم تأمین بکنیم جز این که البته بسیار مستحسن و شاید واجب باشد که به وسیلۀ آشنایی با ادبیات ملل دیگر نیز معلومات خویش را بسط داده افق فکر را وسیع سازیم.
پس از آن که معتقد شدیم که ادبیات فارسی میتواند بلکه باید اساس تربیت انسانیت ما باشد باید به لوازمش عمل کنیم و آن به چند چیز است که اگر بخواهم شماره کنم سخن دراز میشود از جمله یکی از نخستین وظایف این است که آن آثار ادبی را به دسترس عامه بگذاریم. و به مردم بشناسانیم به این که به طور مقتضی و مرغوب به چاپ برسانیم و منتشر سازیم و ترویج کنیم به انواع مختلف یعنی هم باید آن آثار را تمام و کامل چاپ کرد و هم از آنها که مفصل است (مانند شاهنامه و مثنوی) باید خلاصهها ترتیب داد و هم منتخباتی باید تهیه نمود با نظرهای مختلف یعنی برای کودکان و برای جوانان و برای عوام و برای خواص و برای طبقات گوناگون از اهل علم و فن و مناسب حال هر طبقه باید توضیحات و افادات بر اصل متنها ضمیمه نمود تا آنچه از خواندن آنها منظور است دستگیر خوانندگان گردد، در موضوعهایی که آن آثار شامل آنهاست باید تحقیقات به عمل آورد انتقاد باید کرد. حسن و عیبها و درستی و نادرستی گفتهها را باید توجه داد.
باری این آثار را از همه جهت به قول معروف باید حلاجی کرد تا خوانندگانی که قوۀ استفادۀ شخصاً ندارند به آن وسیله صاحب قوه شوند و آنها که مستعدند متنبه و متوجه گردند و این کاری است که ملل دیگر در بارۀ آثار ادبی خود بلکه نسبت به آثار ادبی دیگران کرده و میکنند و هر روز توجه مردم را به سوی آنها تازه مینمایند و ما باید تصدیق کنیم که در این باب بسیار کوتاهی کردهایم و همین فقره دلیل است بر این که ایمان و اعتقادی که باید نسبت به آثار ادبی خود داشته باشیم نداشتهایم. در این چند سال آخر میبینیم یک اندازه بعضی اهل ذوق جسته جسته در این خط کار میکنند ولیکن هنوز خیلی باقی دارد و میدانی وسیع برای این عملیات باز است.
یکی دیگر از لوازم قدردانی از آثار ادبی این است که به احوال کسانی که آن آثار را برای ما گذاشتهاند شناسایی پیدا کنیم و در این باب از قسمت اول هم بیشتر کوتاهی کردهایم چنان که میتوان گفت در واقع ما بزرگان علمی و ادبی خود را خوب نمیشناسیم و این موضوع هم نشانۀ ناسپاسی ما نسبت به احسانکنندگان ماست و هم مایۀ محرومی از فواید معرفت احوال بزرگان بدست میآید و اکنون در دنیای ادب و تاریخ آن بیش از همه محل توجه دانشمندان است این قسمت است چون امروزه برای اثبات هر مدعا باید به گفتار و کردار اروپاییان استناد جست و توجه میدهم که ملاحظه کنید آن مردم چگونه در معرفت به احوال دانشمندان و هنرمندان گذشتۀ خود اهتمام میورزند و همواره رسالهها و کتابها و مقالههای گوناگون در بارۀ ایشان میپردازند و منتشر میسازند و هر روز به بهانهای بنام یکی از آنها جشن میگیرند و تجلیل و تعظیم میکنند و دستآویزی برای گفتگو از مردان نامی و شناساندن آنها میجویند.
کوتاهی ما در ادای این وظیفه چنان بوده که امروز چون بخواهیم آن را تدارک کنیم به مشقت میافتیم و جستجوهای دور و دراز باید بکنیم تا از گوشه و کنار موادی فراهم سازیم و این کیفیت برای اصل مقصود بسیار مایۀ تأسف است ولیکن برای کسانی که در این راه قدم میزنند و میدانند چه بکنند مایۀ سرفرازی و افتخار خواهد بود.
چنان که در احیا و نشر و ترویج آثار ادبی گذشته این اوقات جسته جسته کوششی میشود جای بسی خوشوقتی است که راجع به معرفی صاحبان آن آثار هم گاه گاه اقدامی به عمل میآید از آن جمله افتخاری است که نصیب آقای بدیعالزمان فروزانفر شده است به این که در شرح احوال مولانا جلالالدین محمد صاحب مثنوی معنوی و دیوان شمس تبریزی کتابی پرداختهاند که میتوان گفت از این گونه کتاب در زبان فارسی به این صفت پرداخته نشده و بینظیر است.
اولاً آقای بدیعالزمان برای نوشتن این کتاب همتی ورزیده و حوصله به خرج دادهاند که امروزه نویسندگان ما کمتر چنان حوصله و همت به کار میبرند زیرا که مدت چندین سال دنبال گرد آوردن مآخذ و فراهم ساختن مواد بوده و از داخله و خارجه آنچه میسر بوده است اسناد و مدارک برای این کار بدست آوردهاند.
ثانیاً از این مهمتر آن که در این مواد و مآخذ و گفتههای دیگران نظر تحقیق به کار برده و چنان که عادت پیشینیان ما بوده اکتفا به نقل اقوال صحیح و سقیم و منتهی ساختن باللهاعلم را روا نداسته بهر قولی که برخوردهاند به میزان عقل سنجیده شایستگی رد و قبول آن را معلوم ساختهاند و با فکری درست و ذوقی سلیم و روش مستقیم و بیانی شیوا احوال و زندگانی مولانا را از آغاز ولادت تا انجام و زمان وفات مفصل و مشروح حکایت کرده و فواید بسیار دیگر از ذکر معاصرین و صورت و سیرت مولانا و اثار و بازماندگان او بر آن افزوده و نکته سنجیها نموده و لطائف ادبی بسیار به کار برده مختصر نمونۀ کامل و سرمشقی از این تألیف و تصنیف به دست محققین دادهاند و از این بهتر آن که وعده کردهاند جلد دومی به این جلد ملحق ساخته به تحقیق و بررسی آثار و عقاید مولانا پردازند و نظیر این کار هم نسبت به آثار علمی و ادبی فارسی کمتر واقع شده و با کمال بیصبری باید منتظر بود که با قریحۀ خاص و احاطهای که آقای بدیعالزمان به ادبیات فارسی و عربی دارند هر چه زودتر جلد دوم را نیز بپردازند تا نسبت به یکی از بزرگان درجۀ اول فارسی زبان این تکلیف که نسبت به همۀ آنان بر گردن ایرانیان است چنان که باید ادا شده باشد.
در مقدمۀ این مقاله اظهار عقیده کردیم که بررسی ادبیات فارسی برای ما ایرانیان مایۀ تکمیل لوازم انسانیت است اینک آن عقیده را تتمیم میکنیم به این که آثار ادبی فارسی از نظم و نثر بسیار است و همۀ آنها شایسته توجه و اعتنا میباشند اما فرهنگ ایرانی در نظر من چهار رکن بزرگ دارد که تربیت ایرانی بر آن چهار رکن استوار میشود یعنی: شاهنامۀ فردوسی و مثنوی مولوی و کلیات شیخ سعدی و دیوان خواجه حافظ. البته ناصرخسرو و سنایی وشیخعطار و خیام و باباطاهر و بعضی از آثار قصیده سرایان و چندین کتاب نثر از قبیل کلیله و دمنه بهرامشاهی و چهارمقالۀ عروضی و قابوسنامه و سیاستنامۀ نظامالملک و بعضی از کتب تاریخ و غیره را هم نباید فراموش کرد (گلستان سعدی در ضمن کلیات شیخ مندرج است) اما آن چهار کتاب نسبت به آثار دیگر نه تنها در ادبیات فارسی بلکه در ادبیات سراسر جهان مقام خورشید را دارد در میان ستارگان، و از این رو میتوان دانست که وظیفهای که آقای بدیعالزمان نسبت به یکی از آن چهار رکن ادا کرده و خواهند کرد چه خدمت بزرگی به فرهنگ و ادب ایرانی است و قدر این خدمت را بسزا باید دانست و امیدوار باید بود که نسبت به آثار دیگر صاحبان آنها نیز این وظیفه به همین خوبی ادا شود تا کم کم بهرهمندی ما از تحصیلات آدمیت به کمال رسد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*ـ نقل از مجلۀ تعلیم و تربیت شمارۀ سوم سال هفتم (خرداد ۱۳۱۶)
۱ـ Renaissance
2ـ Humanités
منبع: مقالات فروغی