…کینهی دیرینهای! / سنگِ هر آیینهای! / زندگی، از دستِ تو / اینهمه، فریادگر. / باز، نمیخواهمت / بهمن بیدادگر!
۱
بهمنِ بیدادگر!
باز، تو باز آمدی
ظلمتِ آن خاک وُ خِشت!
باز، نمیخواهمت
بهمنِ خونین سرشت!
با نفَسِ سرد تو
شاخهی شادم شکست.
غم، به سراپردهام
خیمه زد وُ ریشه بست.
با من وُ نیلوفرم
حرفِ تو از برف بود.
با دلِ گُلرنگِ من
گفتگو از برف بود.
کینهی دیرینهای!
سنگِ هر آیینهای!
زندگی، از دستِ تو
اینهمه، فریادگر.
باز، نمیخواهمت
بهمن بیدادگر!
***
۲
چکامهی تاریک
بعد از تو هرچه خنده که در هر شکوفه بود
در پیش رویِ چشم ما از باغ ما گریخت.
آنگاه
من ماندم وُ چکامهی تاریکِ شامگاه
من ماندم وُ “قصیدهی لبخندِ چاکچاک ”
من ماندم وُ سیاهترین آه.