محور سیاست ایران تنها برای ایران و در خدمتِ آن معنا دارد و نه صرفِ ضدیت با رژیم حاکم بر آن. ضدیت با رژیم اگر به بهای برانگیختن دشمنی علیه ایران باشد، به پول سیاهی هم نمیارزد.
گام خلافِ مصلحتِ کشور سکوتبردار نیست
فرخنده مدرّس
سه سال پیش (۲۶ ژوئن ۲۰۱۱) هنگامی که توسط گروهی خلقالساعه با نام نامأنوس “دفتر مطالعات ایران و عرب” در شهر لندن کنفرانسی برگزار گردید، به یقین تا آن زمان آن کنفرانس در نوع خود بیسابقه بود. از این نظر که برای نخستینبار یک مؤسسه عربی بدون آن که وابستگی خود را به کشورهای عربی منطقه پوشیده دارد، با پشتیبانی مالی و سازماندهی آنها و البته با واسطهگری و خدمت برخی از روزنامهنگاران تبعیدی، توانست جمعی از طیفهای گوناگون ایرانیان تبعیدی را با دستی گشاده در پرداخت هزینههای سفر و اقامت دو روزهشان در لندن گرد هم آورد. در آن گردهمآیی جمع رنگارنگی، از حزب دمکرات کردستان ایران و دستههای قومگرا و جداییخواه دیگر گرفته تا سازمانهای سلطنتطلب و مشاورین رهبریشان و چهرههایی از اتحاد جمهوریخواهان حضور داشتند، که این گروه آخر در آن زمان در درون خود با جدال و مخالفتهای شدیدی بر سر اخذ سیاست و رفتاری خلاف منافع ایران درگیر بود. در کنار گروهها و احزاب سیاسی حاضر در آن نشست، افرادی به ظاهر پراکنده و بدون وابستگی سازمانی نیز تحت عنوان استادان و متخصصین سیاسی و اقتصادی و حقوقی ایرانی در تبعید نیز دعوت شده بودند. ظاهراً به این افراد گفته شده بود؛ بیایند و حرفهای “استادانه” و نتایج “تحقیقاتی” خود در باره اوضاع روز ایران را به اطلاع افکار عمومی جهان برسانند و همچنین به آنان قول داده شده بود که این سخنان و تحقیقات بعداً به صورت مجموعهای منتشر خواهد شد. از آن کتاب هنوز پس از سالها خبری نرسیده است، اما بلافاصله، حتا پیش از آن که کار آن سمینار به پایان رسد، قطعنامهای بیرون آمد که از محتوای آن مبنی بر “پذیرفته شدن طرح فدرالیستی کردن ایران توسط اپوزیسیون” تنها تلویزیون العربیه با خبر شده بود و آن خبر را در بوق و کرنای خود دمید! برخی از آن “متخصصین” و “استادان” از این که وسیله بازی عربها شده بودند، بعداً مدعی شگفتی و رنجیدگی خاطر بسیار گردیدند، اما ندیدیم جایی دست همتی از سوی آنان در افشای کل برنامه و انگیزههای پس آن برآید. در آن زمان تنها نشریه تلاش سکوت نکرد و در نوشتهای تحت عنوان «“ایران دوستی” تلویزیون العربیه» به قلم علی کشگر به افشای مقاصد اولیه آن نشست و روشنگریهایی در باره مفهوم فدرالیسم و اعتراض به طرح آن به منظور از همپاشیدن کشور اقدام نمود.
تا آن زمان البته “علاقمندی” و ابراز “لطف” و یاری برخی دولتها و مقامات و کشورهای عربی به نیروهای مخالف رژیمهای وقت در ایران و کمکهای مالی آنان به برخی سازمانها و شخصیتهای سیاسی و گروههای چریکی و قومگرایان بیسابقه نبود. و پس از پیروزی انقلاب اسلامی یاری مالی صدام حسین به سازمان مجاهدین خلق، با بخدمت گرفتن آنان درهنگام جنگ هشت ساله علیه ایران و در اختیار قرار دادن پایگاه و ابزار و سلاحهای سبک و سنگین نظامی به منظور حمله به مرزهای کشور، هر چند از شرمآورترین، اما تنها نمونهای نبود که از پرده برون افتاده باشد.
با وجود این تا آن کنفرانس لندن، کمتر ایرانی چه به صورت فردی یا در قالب گروهی به خود اجازه میداد، دست داشتن در خوان نعمت کمکهای عربی و بده بستانهای سیاسی با آنان را با سربلندی و به صدای بلند آشکار سازد. اما به نظر میرسد با آن کنفرانس این تابو نیز شکسته شده است. یکی از نتایج برآمده از آن تابوشکنی آشکار شدن لابی تبلیغاتی عربهاست که در سالهای شکلگیری جبهه مخالفت کشورهای عربی علیه ایران سربرآورده است. رفت آمد دایمی افرادی از فعالین سیاسی به نام “متخصصین سیاسی و اقتصادی” ایرانی تبعیدی و با عنوان استادان دانشگاههای غربی به کشورهای عربی به ویژه به شیخنشینهای حوزه خلیجفارس و گزارش دهی منظمشان از این سفرها در برخی نشریههای فارسی زبان در خارج و در سایتهای شخصی و گروهی خود و بیان مشاهدات و تبلیغات مداوم در باره برتری سیاستهای توسعه و”پیشرفتهای” آن شیخنشینان در زمینههای اقتصادی و روابط گسترده و همکاریهای وسیع آنها با کشورهای غربی، ظاهراً به تدریج توجه محافل عربی و سیاستمداران آن را متوجه خدمتگذاری “استادان” ایرانیتبار کرده است. هر چند سازمانهای سیاسی و احزاب ایرانی خارج کشوری با مشاهده نتایج مداخلهگری و حمایتهای مالی و پخش اسلحه و ساختن گروههای تروریستی توسط شیخهای نفتی و نقش آنان در انهدام و از هم پاشاندن کشورهای منطقه اسلامی ـ خاورمیانهای و جنگهای خونین پایان ناپذیر، تا حدودی به ظاهر هم که شده محتاطتر شدهاند، اما هنوز آن “استادان” ایرانی بیاعتنا، همچنان به کار و پوشش تبلیغاتی خود به نفع شیخنشینهای عرب ادامه و برخی از آنان حتا به مقام مشاورت شیوخ عرب نیز ارتقا یافتهاند که طبعاً به هیچ روی نمیتواند خوشایند طبع و روحیه ایرانی باشد.
سبب این یادآوری هشدارانه و اعتراض، شنیدن سخنان استاد “علوم سیاسی” ایرانیتباری از یکی از دانشگاههای کشورهای اروپاییست که به تازگی در جمعی دوستانه از دعوت و حضور خود ـ با عنوان یک فرد “مطلع و متخصص” در امور ایران ـ در یک گردهمایی در کشور موناکو تعریف میکرد. گردهمآیی که ظاهراً به دعوت این کشور با شرکت نمایندگانی از کشورهای عربی از جمله قطر و عربستان سعودی و چهرههایی رسمی و سفرایی از اسراییل و از برخی کشورهای غربی تشکیل تا به بحث و تبادل نظر و احتمالاً چارهجویی در باره برنامه هستهای جمهوری اسلامی یا شاید اساساً “مشکل ایران” و “مشکل بزرگی آن” در منطقه و جهان بپردازند. این “استاد علوم” و فعال سیاسی ایرانی دعوت شده به آن گردهمآیی با سربلندی و خشنودی از خویش، از سخنان خود در آن جمع که خطابش به “عربها” بود حکایت میکرد و این که به آنها هشدار داده است؛ “برنامه هستهای جمهوری اسلامی و هدف دستیابی به سلاح اتمی آن علیه ـ شما ـ عربهاست نه اسراییل”! به هوش باشید که خطر این برنامه گریبان شما را خواهد گرفت. و ظاهراً، هنگامی که برخی نمایندگان کشورهای غربی صحت سخنان این “ایرانی متخصص علم سیاست” را در باره اهداف برنامه اتمی جمهوری اسلامی مورد تردید قرار دادند، با خرسندی از خود نقل میکرد، که؛ به آنها ـ یعنی عربها ـ گفتم؛ که رژیم اسلامی اینها ـ یعنی سفرای غربی ـ را خریده است، آن هم با خاویار!
بحث بر سر اعتبار این سخنان نیست که “وزن” سخن، در خود آن گفتهها نهفته است؛ چه در نحوه “استدلال” آن در “اثبات” خطر ایران اتمی علیه اعراب همسایه، و چه در روش “مچگیرانه” در افشای رشوهدهی در سیاست خارجی حکومت اسلامی که شاید به استناد متد احمدینژادی وجهی از توجه را برانگیزد، که البته وی نیز جز از عهده خریدن سران چند کشور فقیر و ناتوان و چاوز برنیآمد و در بالاترین حد “موفقیت” خویش ورق دست بازگریها و معاملهگریهای پوتین با آمریکا شد. شاید هم نتیجه کار قذافی که مرگ هولانگیز دریده شدنش از پارگین در آغاز وزش بادهای سمی “بهار عربی” در لیبی را مدیون رشوه به رؤسای کشورهای ایتالیا و فرانسه در مقطعی از انتخابات در این کشورها بود، برای سیاستمداران قذافیمآب عبرت آموز باشد که بنای حفظ قدرت خود را ـ همچون همان بنای “پیشرفت” شیخنشینهای نفتی ـ بر شنهای روان صحراهای لم یزرع ننهد.
از این دست موضوعات که بگذریم که در حاشیه سیاستهای بینالمللی غرب دیده میشوند و بسیار هم دیده میشوند؛ اما آیا از عقل و “علم” یک “استادِ سیاست آموخته” غربی مشاور عربها بیشتر از این برنمیآید!؟ پرسش مهمتر این که چنین فعالان سیاسی در صف ایرانیان چه میکنند و چه نسبتی با سیاست ایران دارند که وظیفه محوریش دفاع از کشور و ملت است!؟ آیا قرار داشتن در صف مخالفین رژیم اسلامی ما را از هر مسئولیتی در قبال کشور و ملت آزاد مینماید!؟
بیتردید شیوه “کشورداری” و “سیاستخارجی” حکومت اسلامی و تأثیر مخرب آن در دهههای گذشته در ایجاد صفبندی دشمنانه گسترده جهانی و منطقهای علیه ایران را نمیتوان و نباید نادیده گرفت و از تذکر اعتراضآمیز و هشدار بدان نباید لحظهای کوتاه آمد. اما در عین حال نباید فراموش کرد که روی این اعتراض و عتاب و خطاب رژیم ایران است. در این که حق ندارد کشور و ملت را به گرداب بلا و خطر دشمنی با دیگران و یا ورطه جنگ اندازد. همچنان که ما نیز به عنوان نیروهای فعال سیاسی مخالف رژیم چنین حقی را نداریم. متأسفانه بخش بزرگی از نیروهای سیاسی خارج کشوری تفاوت این دو رویکرد را نفهمیدهاند. ضرورت هشدار و فشار بر رژیم برای ترک سیاستهای مخاصمهآمیز وخطرآفرین، و تفاوت آن با آتش بیاری معرکه و تلاش در راه دامن زدن به دشمنی دیگران علیه کشور را نفهمیدهاند. آنها این تفاوت را نفهمیدهاند و از فرط ضدیت با رژیم اسلامی به ورطه تبلیغ و بسیج دشمنی علیه ایران افتادهاند. جایی که ضدیت و نفرت جایگزین سیاست شود، فرو رفتن در بیربطی و بدنامی در میان ایرانیان نتیجۀ ناگزیر آنست. نه این گونه “استادان سیاست” و نه آن بخش بزرگ فعالین سیاسی خارج کشوری درنیافتهاند که محور سیاست ایران تنها برای ایران و در خدمتِ آن معنا دارد و نه صرفِ ضدیت با رژیم حاکم بر آن. ضدیت با رژیم اگر به بهای برانگیختن دشمنی علیه ایران باشد، به پول سیاهی هم نمیارزد.
حتا اگر در کل نظام حاکم بر ایران و در سراسر نهادهای حکومتی آن، یک تن هم یافت نمیشد که به حداقل درکی از حس مسئولیت و وظایف دولتمدارانه در حفظ، دوام و بقای سرزمین و مردمانش و هدایت و تقویتش در مسیر برقراری امنیت، ترقی و توسعه رسیده باشد، حتا اگر همه اجزا و عناصر حکومت اسلامی از نوع کسانی میبودند که در آغاز رسیدن به قدرت، با درکی تنگ و کوتهبینانه از کشورداری، جز دست تجاوزگری بر جان و مال مردمان و خوان گسترده کشور نداشته و جز آسیب بر ارکان هستی، انسجام ملی و پایداری آن وارد نساخته باشند، باز هم وجود چنین رژیمی دست مخالفین آن را، با هر درجهای از بیزاری، برای رسیدن به اهدافشان از قید ملاحظه کانونی الویت برتر سیاست یعنی حفظ کشور و بهبود وضع ملت باز نمیگذارد. اولویتی که در هیچ لحظه و تحت هیچ شرایطی اما و اگر بردار نیست، و تک تک ما، تا وقتی خود را ایرانی مینامیم نسبت بدان متعهدیم. تعهدی که ماهیتاً فردی اما رشته پیوند هر فرد ایرانی به کل ملت است، و برای حضور بیدارش نه نیاز به سازمان و حزبی معین دارد و نه مستلزم احساس دلبستگی به شکل نظام سیاسی خاص. تبعیت ما از این تعهد، نمیگذارد و به ما اجازه نمیدهد در مواجهه با گفتارها و عملکردها و یا شکلگیری روندهایی که میتوانند آسیبی به منافع کشور و مردمانش بزنند یا مقدمات آسیب بدآن را فراهم سازند، ساکت مانده و زبان به هشدار نگشاییم، آن هم بی هیچ ملاحظهای! موضع یا عمل خلافِ مصلحت کشور و ملت ملاحظهپذیر و سکوتبردار نیست.