امروز… دیگر سخن گفتن از دمکراسی در چپ ایران «گناه بورژوایی» و «لیبرالی» جلوه نمیکند. این چرخش مهم هم نتیجه تحولات مهم داخلی و بینالمللی بود و هم حاصل تلاش کنشگرانی مانند بابک که با وجود نقدهای گزنده و دشنامهای ایدئولوژیک کار بازخوانی تجربه چپ را پی گرفتند. امروز باید با فروتنی و صداقت به قدردانی از کسانی پرداخت که به شکلی در دگردیسی چپ ایران نقشی داشتند و با نقد و سنجشگری اندیشهها و تئوریهای چپ، آن را در روند بازسازی و نوسازی یاری کردند.
سعید پیوندی
بابک امیرخسروی و موضوع دمکراسی در چپ رادیکال
چپ ایران شاید هیچگاه چون دوران کنونی با اندیشه و گفتمان دمکراسی همساز نبوده است. این تحول هر چند شامل همه نیروهای چپ نمیشود و یا همگی به یک میزان دل به دمکراسی نسپردهاند و اگر و مگرها گاه نوعی ابهام گفتمانی بوجود میآورند، اما میتوان گفت که بخش مهمی از چپ ایران چرخش ساختاری مهمی را تجربه کرده که در تاریخ چند دهه اخیر آن سابقه نداشته است. بیتردید، در شکلگیری ذهنیت جدید چپ ایران تجربه انقلاب ایران و یا فروپاشی اردوگاه سوسیالیستی و اتحاد شوروی نقش مهمی ایفا کردند. اما همزمان باید گفت که این فرهنگ جدید بخودی خود بوجود نیامد. روشنفکرانی بودند که با نقد و یا دامن زدن به برخورد انتقادی به دگمها، باورها و تجربه چپ (در ایران و کشورهای دیگر) نقش فعالی در تحولات ربع قرن گذشته بازی کردند.
بابک امیرخسروی یکی از روشنفکران اصلی چپ ایران بود که پیش از فرو ریختن دیوار برلین و وقوع زلزله سیاسی در کشورهای سوسیالیستی پا به میدان دشوار نقد چپ و برخورد سنجشگرانه به تجربه کمونیستها در ایران و جهان گذاشت. فعالیت حزبی سالهای پس از ۱۳۳۲، شناخت از درون کشورهای سوسیالیستی وغرب پشتوانههای مهمی برای شکل دادن به گفتمان انتقادی او به شمار میرفتند. شاید برخی از حرفها و نقدهای آن زمان در شرایط کنونی شکل جلوه و اهمیت چندانی نداشته باشد. ولی برای داوری منصفانه باید فضا و روانشناسی آن روز چپ ایران و دگمهای آن زمان را در نظر آورد. برای بخش مهمی از چپ رادیکال سالهای انقلابی ۱۳۴۰ تا ۱۳۶۰ شمسی سخن گفتن از دمکراسی به سبک و سیاق غربی و یا نقد «مبارزه ضد امپریالیستی» و «انترناسیونالیسم پرولتری» حرفهای «لیبرالی»، «سوسیال دمکراتیک»، «اوروکمونیستی» و یا حتا «ضد کمونیستی» بودند. کافیست به نوشتههایی که درباره وی در نشریات آن زمان چپ رادیکال منتشر شده بازگشت تا با چند و چون داوری پیرامون چنین مواضعی آشنا شد.
سه نقد درک دمکراسی
بازخوانی نوشتههای بابک امیرخسروی در دهه پر ماجرای شصت نشان میدهد که او کم و بیش از سه ورودی مهم به موضوع دمکراسی در چپ ایران پرداخت:
وجه اول برخورد او بازگشت به اهمیت دمکراسی در جامعه بر پایه تعاریف متعارف و تجربه معاصر جامعه بشری است. دمکراسی در تجربه قرن بیستمی به نظام سیاسی اطلاق میشود که با پذیرش تفکیک قوا، کثرتگرایی سیاسی، انتخابات از طریق رای مستقیم شهروندان و آزادی بیان و احزاب، گروهها و سازمانهای مدنی و رسانههای جمعی شرایط لازم برای رقابت و تغییرات سیاسی را بوجود آورد. دمکراسی باید این امکان را بوجود آورد که نیروهای اپوزیسیون بتوانند با ساز و کار انتخاباتی قدرت سیاسی را کسب کنند بدون آنکه بازندگان و برندگان دست به انتقامگیری از یکدیگر و سرکوب زنند.
در نگاه غالب چپ رادیکال ایران در دهههای گذشته این نوع دمکراسی اما «صوری» و «لیبرالی» و بیش از هر چیز در خدمت حاکمیت سرمایهداری قرار داشت. خوانش طبقاتی دمکراسی در گفتمان چپ رادیکال بدان معناست که در جامعه سرمایهداری دمکراسی خصلت طبقاتی دارد و به مثابه امر «روبنایی» بازتاب منافع طبقه حاکم (بورژوازی) است. با حرکت از این تحلیل است که در گفتمان چپ انقلابی آزادی در جامعه بورژوایی آزادی همزمان گرگ و میش تلقی میشود و واژههایی مانند لیبرال یا لیبرالیسم، پارلمانتاریسم مصداقهای دمکراسی صوری و حتا گاه بار منفی پیدا میکنند.
در برابر این دمکراسی «صوری» رایج در غرب، واژهشناسی چپ انقلابی از «دمکراسی خلقی»، «دمکراسی مردمی» یا «دمکراسی تودهای» استفاده میکند که معنای آن تلفیق دمکراسی و عدالت اجتماعی در چهارچوب نظامهای غیرسرمایهداری است. در این نظام گفتمانی دمکراسی «واقعی» زمانی میتواند بوجود آید که آزادیهای سیاسی با عدالت اجتماعی و عدم سلطه طبقاتی و رابطه تولیدی عاری از استثمار همراه باشد.
بابک امیرخسروی یکی از اولین کادرهای چپ رادیکال بود که به نقد چنین درکی از دمکراسی دست زد. نقدی که به بهانه شکست انقلاب و بویژه شکست پروژه حزب توده ایران آغاز شد ولی ابعاد آن از تجربه خاص کشور ما فراتر رفت و نوع نگرش کمونیستها به موضوع دمکراسی را به چالش کشید. از نظر او بحث پیرامون دمکراسی در شکل متعارف و شناخته شده آن (و نه روایت سوسیالیستی ضد دمکراتیک و از محتوی تهی شده) میبایست در مرکز بازاندیشی چپ رادیکال قرار گیرد.
وجه دیگر نقد بابک به تقابل و تعارضی باز میگردد که در گفتمان چپ میان دمکراسی و مقولاتی مانند عدالت اجتماعی و مبارزه ضد امپریالیستی وجود داشتند و یا دارند. نقد او بویژه به تجربه انقلاب ایران و نوع برخورد حزب توده ایران با دمکراسی و قربانی کردن آن به پای سمتگیری ضدامپریالیستی جمهوری اسلامی نظر داشت. برای حزب توده ایران همچون بسیاری دیگر از احزاب و سازمانهای کمونیستی مشابه گرایش «ضدامپریالیستی» یک نظام سیاسی نشانه اصلی «مترقی» بودن آن به شمار میرفت. نبودن دمکراسی و یا سرکوب آزادیها در برابر مبارزه با امریکا و یا سایر کشورهای «امپریالیستی» امری ثانوی به شمار میرفت. چنین نظامهایی بخاطر مقابله با کشورهای غربی بگونهای خطی و ناگزیر بسوی کشورهای سوسیالیستی و بویژه اتحاد جماهیر شوروی و در نتیجه اردوگاه انقلاب متمایل میشدند. چنین ذهنیتی در فرهنگ چپ البته چندان هم عجیب نبود چرا که همه الگوهای اصلی آن از چین و اتحاد شوروی گرفته تا کوبا چیزی به نام دمکراسی به معنای آزادی احزاب و انتخابات را به رسمیت نمیشناختند و در آنها نه خبری از آزادیهای دمکراتیک بود و نه انتخابات واقعی و امکان جابجایی مسالمتآمیز قدرت. کشورهای جهان سومی مورد ستایش حزب توده ایران هم سوریه، لیبی، انگولا، موزامبیک و یا الجزایر بودند که در آن احزاب و گروههای حاکم قدرت را بگونهای انحصاری در دست داشتند. ضرورت الویت دادن به مبارزه برای دمکراسی و یا زیانهای پربها دادن به مبارزه ضدامپریالیستی در کشورهای غیردمکراتیک در نوشتههای انتقادی اولیه بابک امیرخسروی جای برجستهای پیدا میکند. دستمایه این بحث مهم تجربه انقلاب ایران و شکست بزرگ نیروهای سیاسی بود و وجود حکومتی دینی که بگونهای واقعی در برابرامریکا و غرب قرار داشت بدون باور به دمکراسی.
همین روایت پیرامون «عدالت اجتماعی» به چشم میخورد. برای حزب توده ایران تقسیم زمین میان دهقانان، ملی کردن کارخانهها و یا دولتی کردن تجارت خارجی به مراتب بیش از آزادی احزاب و رسانهها و یا انتخابات دمکراتیک اهمیت داشت. برخورد انتقادی با چنین درکی یکی از اصلیترین گسستها با تفکر سنتی مارکسیستی ـ لنینیستی و تئوریهای رایج در اتحاد شوروی بود. در حقیقت برای ساخته و پرداخته شدن ذهنیت جدید چپ درباره دمکراسی میبایست دگمهای مهمی مانند الویت مبارزه ضدامپریالیستی و یا عدالت اجتماعی و رابطه آنها با دمکراسی مورد نقد و برخورد جدی قرار میگرفت.
وجه سوم نقد بابک امیرخسروی پیرامون دمکراسی در نگرش چپ رادیکال به روابط حزبی و یا درون سازمانی باز میگردد. برای او حزب، تشکیلات و یا جبههای که در زندگی درونی خود به ساز و کارهای دمکراتیک پایبند نیست نمیتواند پیامآور دمکراسی برای جامعه باشد. گام اول دمکراسی از نزدیکترین افراد و از درون خانه خود آغاز میشود و فقط از طریق این تمرین واقعی است که میتوان عیار دمکرات بودن یک نیروی سیاسی و فرهنگ دمکراتیک آن را محک زد. نیروهای چپ رادیکال آن زمان بخش مهمی از زندگی خود را در دوران مخفی و یا مهاجرت تجربه کرده بودند و کمتر توانسته بودند از یک زندگی سازمانی متعارف برخوردار باشند. همین ویژگی سبب میشد که دمکراسی درون سازمانی امری فرعی و غیرضروری تلقی شود و از «سانترالیسم دمکراتیک» ادعایی چیزی جز مرکزیتی که همه قدرت را در دست داشت باقی نماند.
از سوی دیگر الگوهای خارجی بسیاری از این نیروها (احزاب کمونیستی اروپای شرقی و یا کشورهای در حال توسعه) هم باور چندانی به زندگی دمکراتیک درون سازمانی و یا تمرین دمکراسی و دیالوگ در داخل تشکیلات نداشتند. در سطح بینالمللی بخشی از نیروهای چپ بویژه در اروپا زندگی دمکراتیک درونی داشتند اما گرایش و فلسفه آنها کمتر با اقبال سازمانهای چپ رادیکال ایران روبرو میشد. کنگره منظم بسیاری از احزاب کمونیست سنتی بیشتر به مراسم تشریفاتی، ماشین رایگیری و نمایش اقتدار «سانترالیسم دمکراتیک» شبیه بودند تا محل دیالوگ، برخورد چالشی آرا و نظرات و پراتیک دمکراتیک. در مورد خاص حزب توده ایران، آنچه وضعیت را پیچیدهتر میکرد دخالت مستقیم احزاب «برادر» و بویژه حزب کمونیست اتحاد شوروی در امور داخلی آن بود. برای بابک امیرخسروی دمکراسی داخلی نه تنها تعهد عملی و تمرین چیزی بود که یک سازمان چپ برای همه جامعه مطالبه میکرد که یکی از راههای بازگشت به تشکیلات خود مختار و فرار از تله تاریخی وابستگی هم به شمار میرفت.
تاریخ فراموش شده چپ ایران
به این گونه شاید گفت که شاه بیت نقد بابک به حزب توده ایران و پروژه سیاسی و ایدئولوژیک آن موضوع دمکراسی بود. حزب توده ایران البته انحصار این نوع خوانش از دمکراسی و یا بیاعتقادی به دمکراسی را در دست نداشت. از نظر او عدم وجود دمکراسی در درون سازمان حزبی و یا عدم باور به فضیلت دمکراسی در جامعه به سبک و سیاق متداول در دنیا ریشه بسیاری از اشتباهات و خطاهای بزرگ دههای گذشته گروههای چپ رادیکال بود. یکی از ابزار مهم نشان دادن میزان پایبندی به ساز و کار دمکراتیک روزنامه حزبی بود که از نظر بابک میبایست به فضایی برای برخورد عقاید و تحلیلهای متفاوت تبدیل میشد. برای رسیدن به چنین هدفی راهی به جز شکستن قالب منجمد «انضباط سازمانی» در نشریات حزبی وجود نداشت. آنها میبایست نه تنها ستونهای خود را برای بحث و چون و چرا کردن در اختیار اعضا قرار میدادند بلکه به سراغ کسان دیگری هم میرفتند که گاه حتا نسبتی هم با ایدئولوژی حزبی نداشتند. روزنامه و مجله برای او فضایی برای دیالوگ و برخورد عقاید بودند و آئینه دمکراسی مورد نظر چپ.
برای بابک اگر چپ دمکراتیک و انسانی نباشد قابلیت تبدیل شدن به دستگاه سرکوبگر ایدئولوژیک مخوفی را دارد. در حقیقت معنا و سبک و سیاق نگرش چپ به نوع تلقی از دمکراسی باز میگردد. تاریخ صد و چند ساله چپ در ایران و در جهان بخوبی نشانگر این واقعیت اساسی است. آنجا که چپ بنام عدالت اجتماعی و مبارزه علیه سرمایهداری، دمکراسی را از یاد برده، ساز و پرداخت جامعه آرمانیگاه به کابوس انسانی تبدیل شده است. این خطر بویژه در کشورهایی که سنتهای دمکراتیک ندارند و یا در آنها رادیکالیسم سیاسی در اشکال گوناگون آن در فرهنگ سیاسی ریشه دارد جدیتر است.
نگاه به مسیر تجربه بابک بعد از انقلاب ۱۳۵۷ بروشنی نشان دهنده وجود این دغدغههای مهم است. در آن سالها شمار اندکی با این ذهنیت و نگاه همنوا بودند و او با حوصله کوشید شمار بیشتری را گاه حتا به بهای کند شدن حرکت همراه خود داشته باشد. امروز شمار بسیاری به این راه آمدهاند و دیگر سخن گفتن از دمکراسی در چپ ایران «گناه بورژوایی» و «لیبرالی» جلوه نمیکند. این چرخش مهم هم نتیجه تحولات مهم داخلی و بینالمللی بود و هم حاصل تلاش کنشگرانی مانند بابک که با وجود نقدهای گزنده و دشنامهای ایدئولوژیک کار بازخوانی تجربه چپ را پی گرفتند. امروز باید با فروتنی و صداقت به قدردانی از کسانی پرداخت که به شکلی در دگردیسی چپ ایران نقشی داشتند و با نقد و سنجشگری اندیشهها و تئوریهای چپ، آن را در روند بازسازی و نوسازی یاری کردند. این بخشی از تاریخ در سایه مانده چپ ایران است از شکلگیری اولین گرایشهای انتقادی درون حزب توده در سالهای ۱۳۲۰ تا امروز.