«

»

Print this نوشته

نگاهی به کتاب “مهاجرت سوسیالیستی و سرنوشت ایرانیان” / ‌م. موبدی‌

‌‌‌

  • فضیلت و توان اصلی بابک در آفرینش یک دستگاه فکری و بینشی است. اندیشیدن، استقلال رای، قائم به ذات بودن، نفرت از تقلید کورکورانه، استواری بر نظر و نرمش در عمل به او این قدرت را بخشیده که نظر و دیدگاه خود را در باره مشاجره انگیز‌ترین و کلیدی‌ترین مسایل ایران امروز مانند اقوام و مسله ملی، راه مسالمت‌آمیز و اصلاح‌طلبی در ایران، رد خشونت سیاسی، عدالت اجتماعی، امکانات و راه تحول ایران در دستگاهی منسجم تدوین کند. همین خصوصیات به او چهره‌ای ویژه می‌دهد.

         ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌م. موبدی‌

‌‌Mahajerat_1M-Mobedi

نگاهی به کتاب
“مهاجرت سوسیالیستی و سرنوشت ایرانیان”

کتاب “مهاجرت سوسیالیستی…” سرگذشت مهاجران سیاسی چپ و کمونیست ایرانی است که از ۹ دهه پبش به شوروی و کشورهای سوسیالیستی خاور مهاجرت کردند. آن مهاجران بر پایه سال‌های مهاجرت به چهار نسل گروه‌بندی می‌شوند:

نسل اول، رهبران و کادرهای حزب کمونیست ایران هستند. از حدود ۱۵۰ نفر آن‌ها، بجز یک یا دو نفر، همه‌گی زیر شکنجه وادار به اعترافات ساختگی شده و کشته شدند و یا با تبعید به اردوگاه‌های سیبری، جان خود را از دست دادند. رویداد هولناکی که به استالینیسم مشهور شد، ادامه منطقی مکتب لنین بود و از همان فردای انقلاب اکتبر آغاز گشت و در زمان استالین میلیون‌ها انسان بیگناه را به ورطه نابودی کشاند.

نسل دوم، مهاجران فرقه دمکرات آذربایجان هستند که در مجموع ۷-۸ هزار نفر را شامل می‌شود. ترکیب این نسل بیشتر از کارگران و دهقانان ساده بود. فصل”هزیمت فرقه‌ای‌ها پس از فاجعه آذر ۱۳۲۵” در کتاب، شرح وضعیت اسفناک آن پناهندگان هنگام ورود به شوروی است که پس از تبعید آنها به اردوگاه‌ها و بسیاری نابود شدند و آنها که زنده ماندند زندگانی مشقت‌باری یافتند.

نسل سوم، مهاجران سال‌های پس از ۲۸ مرداد هستند. مهاجران این نسل از ۲۰۰-۲۵۰ نفر تجاوز نکرد. رنج و سختی این نسل به مراتب کمتر از دو نسل پیشین است. در فصل “وضعیت پرتناقض مهاجران سیاسی” تناقضات خرد‌کننده‌ در درون این نسل به نگارش در‌آمده است. تشدید روند وابستگی حزب توده به شوروی در مهاجرت بعلت نیاز‌های مالی و اقتصادی این حزب و افراد آن مورد بررسی قرار می‌گیرد.

نسل چهارم، مهاجران سال‌های بین ۱۳۶۲-۱۳۶۸ هستند. تعداد این پناهندگان در حدود ۱۶۰۰ نفر بوده است. ترکیب این نسل از کادرها و اعضاء حزب توده و رهبران و مسئولین و اعضای فدائیان اکثریت بود. در فصل “عبور از مرز سرنوشت” احساسات و افکار برخی مهاجران در گام‌های پایانی خروج از ایران به تصویر کشیده شده و در فصل‌های بعد تغییرات فکری و افزایش تناقضات گروهی تا فروپاشی بخش مهمی از حزب و سازمان به نگارش در آمده است.

کتاب رویارویی دردناک و تراژیک آرمان چهار نسل از کمونیست‌های ایرانی در برابر واقعیت کشور سوسیالیستی شوروی است. آن چهار نسل در کمتر از ۷ دهه به کشورهای سوسیالیستی، پناه بردند و حقیقت ذهن و آرمان خود را در پراتیک و رویارویی با “سوسیالیسم واقعا موجود” تجربه کردند. آنها برای کشور خود و جهان سرمشق کشور شوراها را داشتند؛ برای این هدف کوشیدند و فداکاری کردند. مهاجرت گامی بزرگ و تعیین‌کننده در دگرگونی آنها بود. بیشتر آنها بهای سنگینی پرداختند که از خواندن و شنیدن آن، توان و قرار از دست می‌رود. توهین‌ها، بازجویی‌ها، شکنجه‌ها، تبعید‌ها به کار اجباری و کشنده و اعدام‌ها، بهایی بود که پرداختند. بارها اتفاق افتاد که بهانه دستگیری، شکنجه یا تبعید آن‌ها، تهیه شده از سوی رفقای خود بود که به اجبار یا ضعف یا فرصت‌طلبی، با سازمان امنیت شوروی همکاری می‌کردند.

پرداختن به سرگذشت و تراژدی چپ‌ها و کمونیست‌های ایرانی، هدف اساسی نویسندگان بوده است. افزون بر آن، بررسی تاثیرات مهاجرت در افکار و اخلاقِ مهاجران؛ نقش نیروهای سیاسی بویژه رهبران و اثر کشور “میزبان” بر آنها توسط نویسندگان مورد بررسی قرار گرفته و ادامه روند دگرگونی ذهنی و تشکیلاتی آنها، تا زوال نسبی آن تشکیلات دنبال می‌شود.

خاطرات و شهادت‌های انسان‌های شریفی که قربانی آن نظام توتالیتر شدند از بخش‌های زندهِ کتاب است و مورد استناد بحث‌های کتاب قرار گرفته است.

در بخش اول، بابک امیرخسروی با سبکی تاریخ‌نگارانه و از روی اسناد و مدارک و خاطرات، به سرگذشت سه نسل اول می‌پردازد. او با تلاشی فراوان و با قلبی آکنده از اندوه برای بیگناهان و جان‌باختگانی که در دوره ترورهای استالینی و پس از آن نابود شدند، کوشیده است از سرگذشت قربانیان اطلاع یافته و آن را در دسترس خواننده قرار بدهد. او در این راه از جستجو در بایگانی‌ها و بررسی خاطرات مرتبط با موضوع تا بهره‌گیری از ارتباطات وسیعی که داشته است فروگذار نبوده و مانند محسن حیدریان، دیگر نویسنده کتاب، تاکید می‌کند داده‌های کتاب محدود و ناکافی است و بر پایه آنچه تاکنون بدست آورده‌اند قرار دارد و ایرانیان لازم است با مراجعه به بایگانی‌های واقعی کا.گ.ب و اسناد مرتبط، از سرنوشت اعدام‌شدگان، اتهامات آنها و چگونگی محاکمه آنها اطلاع یافته و داده‌ها و ارزیابی‌های کتاب را وسعت بخشند.

بخش دوم کتاب ارائه یک کار تحقیقی، بر پایه جمع‌آوری اطلاعات از طریق گفتگوها با شاهدان زنده است. که توسط محسن حیدریان به نگارش صورت گرفته است. تعیین و بازتاب دگرگونی احساسات، تفکر و تغییر رویکردهای نسل چهارم در شوروی با نظمی منطقی زیر ذره‌بین قرار گرفته است. این بررسی تا زوال نسبی و پاشیدگی آن گروه‌ها ادامه می‌یابد و یادمانده ها و نوشته‌های افراد بسیاری در اختیار خواننده قرار می‌گیرد.
‌‌
نسل اول – از کودتای ۱۲۹۹
این نسل از کوشندگان انقلاب اکتبر بود و نهالِ تازه روئیده‌ای را که خود در آن دستی داشت، نظاره‌گر شد و بجز چند نفر، بقیه در دوره خفقان و ترور استالینی نابود شدند.

کریم نیک‌بین، آواتیس سلطان‌زاده، مرتضی علوی، ابوالقاسم ذره، حسابی نام‌هایی محدود از ۱۳۰ تا۱۵۰ نفر کادرها و رهبران حزب کمونیست ایران است که در دهه ۳۰ میلادی در ترورهای استالینی و دادگاه های فرمایشی و بر اساس اعترافات زیر شکنجه نابود شده‌اند یا در اردوگاه‌ها بصورت رقت انگیز از گرسنگی، سرما و غیره جان باختند.

این نسل نمی‌توانسته هیچ‌گونه تشکل حزبی و اجازه فعالیت داشته باشد و افراد آن از حداقل پشتیبانی سازمانی به مانند نسل‌های بعدی برخوردار نشد. “انقلاب جهانی” اینک در تناقض با واقعیت لزوم تثبیت کشور سوسیالیستی و ملزومات کشور شوراها و لزوم تفاهم با همسایگان قرار گرفته بود. می‌توان تصور کرد افزون بر کم‌مایگی و کینه‌توزی استالین و دوره خفقان و ترور، شخصیت و منش مستقل این پیکارجویان با برده‌گی برخواسته از واقعیت کمونیسم و استالینیسم خوانایی نداشته است و همه اینها دست بدست هم داده و آنها را از آغاز ۱۹۳۵ تا ۱۹۴۱ به چنگال خونین استالین گرفتار ساخت.

نویسنده در بررسی علل پیدایش چنین رویداد هولناکی می‌گوید:
“… معمولا فاجعه بزرگی را که در اتحاد شوروی رخ داد و به استالینیسم شهرت یافت، حاصل خصوصیات اخلاقی استالین می‌دانند. او در عمل نیز بدرستی در سیمای مردی خشن و کینه توز مظنون و بی اعتماد به همه و همچون فردی بی‌نهایت قدرت‌طلب و دیکتاتور‌منش، در تاریخ ثبت شده است. بی‌گمان این عامل و نقش شخصیت او سهم مهمی در استقرار یکی از مخوف‌ترین و ظالمانه‌ترین رژیم‌های سیاسی جهان داشته است اما خطا است اگر در ریشه‌یابی پیدایش و تکوین چنین نظامی که هفتاد سال دوام یافت و جنبه‌هایی از آن حتی جهانشمول شد، چنین پدیده بغرنجی را در ویژگی‌های اخلاقی و عقده‌های روانی استالین خلاصه نمود. زیرا استالین در اساس مولود سیستمی بود که ریشه در انقلاب اکتبر داشت و از جهات بسیار، ادامه منطقی مکتبی بود که لنین به نام “دیکتاتوری پرولتاریا” در حیطه و سیاست و دولتمداری پایه گذار آن بود…” (ص۲۷)

او یادآوری می کند که “ترور سرخ”، بازداشت و اعدام مخالفین سیاسی، تشکیل اردوگاه‌های کار اجباری و تربیتی و نابودی احزاب دیگر به فرمان لنین و مشارکت تروتسکی و زینوویف و بقیه رهبران اصلی آغاز شده بود و می‌افزاید”:
“استالین چنگیز‌خان عصر معاصر بود که یاسای آن دکترین لنین بود” (ص۳۲)


نسل دوم – از ۲۵ آذر ۱۳۲۵
پس از خروج قوای ارتش شوروی از آذربایجان و نزدیک شدن ارتش ایران به زنجان و تبریز، حدود ۷-۸ هزار نفر به آن سوی مرز گریختند که بنا به گفته فرقه، با حساب خانواده‌هایشان بالغ بر ۲۰-۳۰ هزار نفر می‌شد. بیشتر آنها کارگر و دهقان بودند و اندکی بعد به کالخوزها و سالخوزها فرستاده شدند و زندگی بسیار سختی را گذراندند. بعد از مدتی آنها خواستار بازگشت به ایران شدند اما همه‌ی آنها را به بهانه انتقال به مرز ایران، با وضع تحقیر‌آمیزی به سیبری فرستادند که عده‌ی از آنان از تشنگی و گرسنگی و سرما جان سپردند. در مجموع در این اردوگاه‌ها ۴۰۰-۵۰۰ نفر جان باختند و ۱۰۰ نفر هم بعد از مرگ استالین از اردوگاه‌ها برگردانده شده و به قزاقستان و تبعیدگاه‌های گرمسیر فرستاده شدند. در اعاده حثیت از آنها در زمان خروشچف، البته از نوع “شورایی”، با ناسزا و تف بر صورتشان از آنها پذیرایی شد. بطوری که موهای‌شان کاملا خیس شده بود. زیرا آنها “خائنینی” بودند که در حکومتی توتالیتر از آن‌ها تبری جسته می‌شد.

به جز پیشه‌وری، محمد بی‌ریا و مهتاش که اولی به روایتی در بیمارستان به قتل رسید. رهبران فرقه بعلت سرسپردگی‌شان موقعیت خوبی یافتند. همه‌ی امور مهاجران در آذربایجان از طریق فرقه جریان می‌یافت. و بدین نحو قدرت و نقش فرقه بسیار افزون گشت.

در بخش “هزیمت فرقه‌ای‌ها پس از فاجعه آذر” شهادت سرگرد نوروزاف گوشه‌ای از وضع رقت‌بار پناهندگان ایرانی را نشان می‌دهد. او می‌گوید در فوریه ۱۹۴۷ پناهندگان ایرانی سرگردان بودند و از شدت سرما می‌لرزیدند. چیزی با خود نیاورده بودند. اتاق‌ها سرد بود و اهالی محل به حال آن‌ها می‌گریستند. از قیافه‌شان نفرت می‌بارید و از من می‌پرسیدند چرا ما را به این روز انداختید؟ و این در حالی بود که دستگاه خودفروخته فرقه افراد را به فساد و تباهی می‌کشاند و عده‌ای را با دادن امتیاز به خبرچین تبدیل می‌‌کرد تا برای دیگران پرونده‌سازی بکنند. بسیاری توسط آنها به نام جاسوس به اردوگاه‌ها فرستاده شدند و جان خود را از دست دادند.


نسل سوم – از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲
پس از کشف سازمان افسران حزب توده ایران و یورش گسترده به حزب طی سال های ۱۳۳۲-۱۳۳۴ موج مهاجرت سوم به کشورهای سوسیالیستی آغاز شد. تعداد مهاجران از ۲۰۰-۲۵۰ نفر تجاوز نکرد و وضعیت آنها بمراتب از دو نسل پیشین بهتر بود. عده‌ای از آنان به تحصیل در دانشگاه پرداختند. مرگ استالین و ورود توده‌ای‌ها از اروپا به شوروی – و نه جمهوریهای عقب‌مانده شوروی- در وضع آنها تاثیر مهمی داشت. علاوه بر آن این مهاجران تا حدودی سازمان یافته بودند و جرات یافته بودند بعد از استالین به فعالیت بپردازند.

در بخش:”وضعیت پر تناقض مهاجران سیاسی” – به تناقض دردناک این نسل پرداخته شده است. از طرفی رژیم شاه فکر می‌کرد هر کس که به کشورهای سوسیالیستی گام نهاده است به کمونیستی دو آتشه، مدافع شوروی و به عامل کا.گ.ب تبدیل شده است. از سوی دیگر مهاجران با دیدن عقب افتادگی شوروی و واقعیت آن از شوروی فاصله می‌گرفتند، به انتقاد می‌پرداختند، احساساتِ ایران دوستی‌شان به شدت بروز می‌کرد و انگ “ضد شوروی” بر پیشانی‌شان چسبانده می‌شد. به غیر از معدودی از رهبران حزب و افسران، فرزندان هیچکدام از آنها مدافع شوروی نشدند. طرفه این‌که نسل جوان توده‌ای که در غرب به حزب توده روی خوش نشان می‌داد و یا فرزندان توده‌ای‌های قدیم که به حزب می‌پیوستند چشم‌شان را به هرگونه واقعیات شوروی می‌بستند و با حرارت از آن دفاع کرده و دیگران را به داشتن انحرافات فکری و ایدئولوژیک نسبت می‌دادند.

تناقض دیگر امر استقلال حزبی و وابستگی مالی آن است. “مهاجرت سوسیالیستی” در روند وابستگی حزب و رهبران آن اثر تعیین‌کننده‌ای داشت. حزب توده که در ایران استقلال مالی داشت و هزینه‌های خود را از طریق کمک‌های اعضا و طرفداران حزب تامین می‌کرد و در موارد معدودی از طریق سرقت بانک‌ها و یا از طریق غیرقانونی دیگر برطرف می‌نمود؛ در مهاجرت به شوروی، نه می‌توانست به کمک مالی اعضا تکیه داشته باشد و نه مبارزه‌ای می‌توانست بکند تا شور و هیجان ناشی از آن به پایه‌ای بر استقلال مالی تبدیل گردد. جنبش طرفداری از چین و مائوئیسم هم اکثریت بزرگی از هواداران و اعضای آن را برده بود و در مجموع بیش از ۲۰۰-۱۵۰ نفر در همه کشورهای سوسیالیستی برای وی باقی نمانده بود. با چنین وضعیتی است که رابطه رهبری حزب با حزب کمونیست شوروی شکل گرفت و از ایدئولوژی که عامل همبستگی بود فراتر رفت. رهبری حزب اینک ناچار بود به منتقدان و معترضان حزبی ، از موضع حزب کمونیست شوروی و خواسته‌های آن پاسخ بگوید و چشم و گوش خود را بکار اندازد تا زاویه‌ای با آن ایجاد نشود.
‌‌
نسل چهارم-از ۱۳۶۲-۱۳۶۸
در آذرماه ۱۳۶۱ موسوی تبریزی حزب توده را “منحله” نامید. اندکی بعد ۵۰ نفر از رهبری و مسئولین بالای این حزب به اتهام جاسوسی توسط سپاه دستگیر شده بسیاری از آن‌ها شکنجه شدند. موج دوم دستگیری‌ها در فروردین ۱۳۶۲ بود. در این موج تقریبا همه رهبری و ۱۵۰۰ نفر دیگر از کادرها گرفتار شدند. بقیه به شوروی گریختند. آنها که توانستند.

فدائیان اکثریت این بخت را داشتند که در لیست رژیم، در نوبت بعد از حزب بودند. اغلب رهبران به آن سوی آب رفتند اما تعقیب و گریزهای طولانی و آزار‌دهنده اعضای آن در داخل ادامه یافت. تلاش برای تجدید سازمان دوباره، از مسائل آنها بود و چند ضربه سنگین از طرف رژیم به آنها تحمیل شد.

تعداد پناهندگان به شوروی با کودکان حدود ۱۶۰۰ بوده که از مرزهای دشت مغان،آستارا، سرخس، ترکمن صحرا و درگز گذشتند. این نسل از طبقه متوسط، با میانگین سنی ۳۰ سال و دارای تحصیلات بود. این موج پناهندگی از اردیبهشت ۱۳۶۲ شروع و از اوایل ۶۳ رو به کاهش داشت.

در بخش”عبور از مرز سرنوشت”، نویسنده تصویری هنرمندانه از احساسات مهاجرانی که گام های پایانی را در پشت سر‌گذاشتن میهن و زادگاه و بستگان بر‌می‌داشتند، ارائه می‌دهد.

” … شب ساکت و آرامی بود. بادی نمی‌وزید. همه چیز ساکن و بی‌حرکت بود. از پارس مغان تا بیله سوار برای احمد راه چندان طولانی و دشوار نبود. او وقتی به نزدیکی‌های نوار مرزی رسید سراپای وجودش را اندوه و اضطراب گرفت. تاب پیش رفتن نداشت. قدم‌هایش سست شد. اما اضطرابش از گیجی و نشناختن منطقه نبود. او همه پستی‌ها و بلندی‌ها و کوره راه‌های مرزی را به خوبی می‌شناخت. حدود یک سال قبل به دستور رهبری سازمان نواحی مرزی دشت مغان را برای روز مبادا شناسایی کرده بود. اندوه‌اش از ترک وطن آن هم بدون وداع با خانواده و دوستان بود. به مادرش فکر می‌کرد. بر جای ایستاد تا خود را بیابد. نفس‌های سنگین او سکوت و آرامش غم‌انگیز شب را می‌شکست. تنها از دوردست صدای پارس سگ‌های روستای زیر تپه به گوش می‌رسید. بر فراز تپه نشست. دست‌ها را به زانو گره زد. بند کفش‌های فرسوده و مندرس خود را یک بار دیگر محکم بست و چند نفس عمیق کشید. دقایقی به روستاهای اطراف خیره شد. بغض گلویش را گرفت. اما نخواست آن را بیرون بریزد. در درون گریه کرد…” (ص ۳۵۷)

…اگر کسی در این روزها در این دره‌ای که رودخانه مرزی بهارستان را در دل خود جا داده بود، حضور داشت، بی‌تردید شاهد رفتار و احساسات شگرف و عجیبی می‌شد که در زندگی روزمره کم‌تر بروز می‌کند. چنین کسی نه تنها گونه‌های پر اشک عبدالله در لحظه وداع با برادرش را می‌دید و هق‌هق گریه‌های حسن رستگار و نسرین را می‌شنید بلکه به سهولت ته‌لهجه‌ی آذربایجانی اولی و گویش اصیل تهرانی حسن رستگار را هم باز‌می‌شناخت. چنین کسی می‌توانست شاهد اشک‌ها و لبخند‌ها، سوگندها و یا سکوت حزن‌انگیز و هراسناک صدها انسانی باشد که از بهار سال ۶۲ تا مدتی بعد نوار مرزی شمالی ایران را به قصد پناه‌یافتن نزد همسایه‌ی شمالی پشت سر گذاشتند…” (ص ۳۵۹)

گفتاورد بالا بخشی از بستگی‌های انسانی مهاجران را نشان می‌دهد که در آینده نه‌چندان دور در ایستادگی و پافشاری آنها در رد آنچه از سوی کشور “میزبان” یا برخی یاران دیروزی تحمیل می‌شد تاثیر مهمی داشت. نسل آخر در نخستین گام، عقب‌ماندگی کشور شوراها را دید ولی در آغاز اهمیت نداد. اندکی بعد با دیدن مسائل و مشکلات کشور ایده‌الش خشمگین یا اندوهگین می‌شد. شکل‌گیری حوزه‌ها و جمع‌های گروهی، تناقض واقعیت‌ها با رویاها را برجسته و افزون کرد. نسل جوانی که تحصیل‌کرده بود و تجربه‌ای که از ایران دهه ۵۰ پیش چشمش داشت؛ نمی‌توانست به آسانی با خواست این یا آن رهبر حزبی و سازمانی، “حزب برادر” و یا مامور ک.گ.ب همراه بشود. آن‌ها برده‌ یا بره نبودند و پیکار‌شان در سرانجام کار خود و تشکیلات‌شان بسیار اثر‌گذار بود. اصلاحات گورباچف هم به کمک آمد و در شکستن یخ‌های جامعه شوروی و مهاجران ایرانی یار آنها شد. اما پیش از آن ، پتک سنگین “نامه به رفقا” پس از پلنوم ۱۸ حزب، فرود آمده بود. پلنومی که رهبری حزب، بدست رهبران فرقه دمکرات و وابستگان تمام عیار شوروی و ک.گ.ب افتاد. نوشته بابک امیرخسروی که به موافقت ایرج اسکندری، فریدون آذرنور و فرهاد فرجاد رسیده بود و به مخالفت با وابستگی حزب به شوروی می‌پرداخت و بر ایجاد دمکراسی در حزب پای می‌فشرد؛ نیاز به زمان کوتاهی داشت تا اثر و طنین واقعی خود را نشان دهد. واکنش‌های آغازین، بازتاب شوک وارد شده در فضای خفقان و توطئه و اتهام بود. شکستن تابو‌ها هیچ زمان آسان و بی‌هزینه نبوده است. این نامه، بانکِ بلندی بر علیه فضای خفقان و سانسوری بود. واکنش رهبری وابسته و کم‌مایه حزب، تناقضات موجود را تشدید کرد و خواسته نویسندگان “نامه…” برای فضای دمکراتیک را برجسته‌تر ساخت.

پیکار‌های درون حزب و فدائیان اکثریت، ریشه در مسائل عمیق‌تری داشت که در وهله اول بنظر می‌رسید، و در پایان به فروپاشی حزب توده انجامید. حزب توده نخواست و نتوانست دگراندیشی را در درون خود تاب بیاورد. اما فدائیان در رهبری و بدنه تا حدودی با پذیرش رقیب و مخالف و با فراهم آوردن بولتن داخلی، به سرنوشت حزب دچار نشدند. در این بخش کتاب، روند افزایش تضادها بطور نسبتا مشروح در رخدادهای پلنوم ۱۸، “نامه به رفقا” روی کار آمدن گورباچف، تاسیس حزب دمکراتیک مردم ایران، برگزاری کنفرانس ملی در سال ۱۳۶۵، پلنوم ۲۰ و… مورد بررسی قرار گرفته است.

***


سخن پایانی
تجربه برخواسته از روند دردناک و تاثر آور مهاجرت، بسیار فراتر از آن است که با فروپاشی شوروی و ناممکن بودن پیدایش دوباره چنان وضعیت‌هایی، بر درس‌های برآمده از آن‌ها چشم فروبست. استقلال حزبی و فردی و اولویت منافع ملی، در متن کتاب جای اصلی و مهمی را بخود اختصاص داده است و شایسته است در این‌جا به مواردی از آن اشاره بشود:
محسن حیدریان در بحث “کارکرد وارونه یک ایدئولوژی”؛ مفهوم عملی و رابطه واقعی مقوله “انترناسیونالیسم پرولتری” و “گرایش سوسیالیستی” را با موقعیت ژئوپلتیک ایران مورد بررسی قرار داده و ادامه سیاست تجاوزکارانه تزارهای قدیم در دستیابی به خلیج فارس و دریای عمان، توسط جانشینان کمونیست‌اش را واکاوی می‌کند. او تذکر می‌دهد نیازهای مهم‌تری در کوشش شوروی‌ها در کمک به کمونیست‌های ایرانی، برای ایجاد یک سازمان وابسته به شوروی و تلاش برای جذب افراد آن توسط کا.گ.ب از یک طرف و کوشش‌های تعجب آور دو حزب و سازمان ایرانی در رابطه با به رسمیت شناخته شدن از طرف شوروی و “ملاحظات” ویران کننده این گروه‌ها در رابطه با شوروی وجود داشته و موضوع نباید محدود به نوکرصفتی چند رهبر حزب شده؛ و خاتمه یافته تلقی بشود. (ص ۵۰۴ )

بابک امیرخسروی می‌گوید:”… در زندگی سیاسی من این پیشامد نقطه عطف مهمی در نگرشم به مسائل شد. اثرات شوم وابستگی حزب توده ایران به شوروی هرگز تا آن تاریخ این چنین مرا متوجه و نگران نکرده بود…”
پیشامد مورد اشاره او، رویداد مربوط به سرسپردگی اکثریت پلنوم یازدهم به تبعیت از رای و تهدید شوروی‌ها است که به اخراج قاسمی، فروتن و سغایی سه عضو کمیته مرکزی حزب توده ایران منجر شد. این سه نفر در پاسخ به نظرخواهی هیات دبیران از همه افراد کمیته مرکزی در مورد اختلاف چین و شوروی که تازه آغاز شده بود، گرایش مائوئیستی ملایمی ابراز کرده بودند. این موضوع به پلنوم یازدهم کشانده شده و اخراج آنها درخواست شد. اکثریت بر آن بودند که یک نظرخواهی ساده بین کمیته مرکزی و یک ابراز نظر نباید و نمی‌تواند به اخراج منجر شود. نتیجه اینکه رای به مخالفت با اخراج به تصویب می‌رسد. ولی شرم‌آور این‌که اقلیت موافق اخراج به کمک تهدیدهای مقامات شوروی و شانتاژ، جو را تغییر داده و خواستار رای‌گیری دوباره شدند. این بار بسیاری از شرکت‌کنندگان از ترس و تهدید و با بی‌ارادگی تمام رای به اخراج آن سه نفر و تبعیت از فرمان شوروی می‌دهد. (ص ۲۸۸)

کوشش خیرخواهانه ولی بی‌سرانجام امیرخسروی و حیدریان در قانع‌کردن فدائیان اکثریت به خودداری از “وحدت با حزب توده” و اندکی بعد “وحدت عاجل با حزب توده”، صرفا” خیرخواهی نیست. همه‌ی اشارات آنها به بدنام بودن حزب توده میان مردم بویژه پس از اعترافات سران آن‌ها در تهران، در جهت اعتقاد بر پایه استقلال حزبی و سازمانی و استقلال رای و حفظ سازمان‌های ایرانی از سقوط به ورطه وابستگی قرار دارد. تاسیس حزب دمکراتیک مردم ایران نیز تجلی اندیشه‌ای بوده که ریشه‌های آن با نظر‌داشت و نفی کژروی‌های بنیانی حزب توده و پیشینیان آن صورت گرفته است. آنها کوشیدند به لزوم سازمانی چپ و مستقل و آزادیخواه و ایرانی تحقق ببخشند. (ص ۴۶۳)

کتاب “مهاجرت …” و کتاب‌های ارزشمند دیگری مانند”خانه دایی یوسف”؛ “در ماگادان کسی پیر نمی‌شود”؛” اجاق سرد همسایه”؛- از آقای فتح‌الله‌زاده- همگی توسط افراد و نویسندگانی دست اندرکار در فعالیت‌های سیاسی و گروهی به نگارش درآمده است و بنظر می‌رسد جای خالی ارائه بررسی و جمعبندی سازمانی یا حزبی توسط تشکل‌های ذیربط هم‌چنان خالی خواهد ماند.

این کتاب‌ها، بهمراه خاطرات نگارش یافته دیگر، جای خالی انتقال تجربه تلخ و سرگذشت اندوه‌بار ایرانیان مهاجر به شوروی را تا حدود زیادی پر کرده است. سال‌هاست که علت اصلی ناآگاهی ایرانیان چپ‌گرا و سقوط آن‌ها به گردابِ “سوسیالیسم موجود”، نبودن کتاب و اطلاعات به زبان فارسی در مورد شوروی عنوان شده است- ما همیشه بیگناه و حق بجانب‌ایم- اما بابک امیرخسروی با اشاراتی درست، در مورد صحت این حکم تردید می‌کند، بدون اینکه تاثیر آن را نفی کرده باشد.

با این یا آن نظر یا تحلیل نویسندگان در کتاب می‌توان موافق یا مخالف بود، اما اصول پایه‌ای نگاهِ بازتاب‌یافته در بررسی پدیده‌ها، در ارزیابی گذشته و پایه‌گزاری آینده بر مبانی آن‌ها؛ آن هم‌رایی است که بیش از پیش ایرانیان آینده خود را بر آن بنا می‌نهند. خواندن کتاب” مهاجرت…” و سرگذشت اندوه‌بار و غیر انسانی که بر مهاجران تحمیل شد، بسیاری را اندوهگین می‌کند اما سهم خود را تا حد امکان به قربانیان ادا کرده و مهم‌تر، در هموار‌تر کردن راه آینده موفق بوده است.

ــــــــــــــــــ

۱- “مهاجرت سوسیالیستی و سرنوشت ایرانیان” نویسندگان: بابک امیرخسروی و محسن حیدریان (تهران ۱۳۸۱ نشر پیام امروز)

  • استالین در اساس مولود سیستمی بود که ریشه در انقلاب اکتبر داشت و از جهات بسیار، ادامه منطقی مکتبی بود که لنین به نام “دیکتاتوری پرولتاریا” در حیطه و سیاست و دولتمداری پایه‌گذار آن بود