«میوه ممنوعه» حکومت مذهبی:
تجربه تلخ ما و جنبشهای جدید جهان عربی ـ اسلامی
حسن یوسفی اشکوری
فروردین ۱۳۹۰
ــ تجدید انتشار مقالة پژوهشی «اخوانالمسلمین» در شرایطی که در کشورهای عربی و شمال آفریقا دگرگونیهای ظاهراً برقآسایی جریان دارند، به لحاظ جلب نظر و کنجکاوی برانگیختة خوانندگان ایرانی حساس به رخدادهای منطقه و تحلیل دقیقتری از بازیگران حاضر در این تحولات، بسیار به موقع بود.
اما از آنجا که میان این نوشته و انتشار دوبارة آن امروز فاصله زمانی نسبتاً طولانی وجود دارد، برای ما این پرسش را پیش میآورد که شما به عنوان پژوهشگر و نگارنده این مطلب در بارة وجوه مختلف تاریخ «اخوانالمسلمین»، با چه پرسش یا ضرورتی در کشورمان در آن زمان مواجه بودید که میتوانست ارائه تحقیقی در سرنوشت یک سازمان مذهبی ـ سیاسی برخاسته و ریشهدار در کشوری دیگر، به حل آن پرسش یا رفع آن نیاز یاری رساند؟
اشکوری ـ واقعیت این است که تحقیق و تحریر مقاله «اخوانالمسلمین» در حدود بیست سال پیش، چندان با انگیزه و تصمیم شخصی نبود، بلکه سفارش مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی عامل و بانی در نگارش این مقاله بود. توضیح مطلب آن است که من از سال ۱۳۶۴ به عنوان نویسنده با مرکز دائرهالمعارف در تهران همکاری داشتم و هم اکنون نیز رسما عضو آن هستم و کمی همکاری نیز دارم. سنت نگارش مقالات دائرةالمعارفی این است که هر مدخلی را به متخصص آن موضوع سفارش میدهند. از آنجا که من محقق تاریخ اسلام هستم و سالیانی در حوزه و دانشگاه تاریخ اسلام تدریس کرده و نیز با تاریخ معاصر و به ویژه تاریخ جنبشهای اسلامی معاصر آشنایی دارم، آن مرکز مدخل اخوانالمسلمین را به من سفارش داد و از من خواست این مدخل را بنویسم و من هم پذیرفته و مقاله را نوشتم.
در عینحال انگیزه شخصی هم در قبول این دعوت بیتأثیر نبوده است. با این توضیح که از آغاز جوانی با نام و سازمان مذهبی ـ سیاسی اخوانالمسلمین آشنا بودم و شماری از اعضا و گویندگان و نویسندگان اخوانی را به خوبی میشناختم و به طور خاص آثار حسنالبنّا (بنیادگذار اخوان) و سید قطب (مؤثرترین و با نفوذترین نویسنده اخوان) را به عربی و فارسی خوانده بودم. آگاه بودم که روحانیت سیاسی و مبارز ما در پنجاه سال اخیر عمدتا تحت تأثیر افکار و اعمال اخوان بوده و از این رو شناخت درست اخوانالمسلمین به شناخت اندیشهها و رفتار سیاسی و دینی بخشی از انقلابیون مسلمان معاصر ایران کمک میکند. اکنون میدیدم نگارش مقاله برای دائرهالمعارف بهانهای میشود برای یک تحقیق جدی و کسب اطلاعات مستند و جامع در مورد این سازمان اسلامی پرنفوذ و نقشآفرین. به هرحال فرصت را مغتنم شمرده تا اطلاعات بیشتر و دقیقتری در مدخل اخوان به دست آورم. در نگارش مقاله هم به مقتضای کار دائرةالمعارفی تلاش وافر داشتهام تا مستند و جامع و منصفانه و بیطرفانه سخن بگویم. این را هم بیافزایم که این مقاله حاوی اطلاعاتی در مورد اخوان تا زمان نگارش مقاله است و از این رو نیازمند تحقیق بیشتر و نوتر است.
ــ همزمان با تجدید انتشار این مقاله، از شما در تارنماهای گوناگون، مقالهها و گزارشهائی در بارة رخدادهای مورد ذکر مشاهده شد که بیشتر آنها با هشدارها، تردیدها و پرسشهایی در مورد سمت و سوی این جنبشهاست. علت این تردیدها چیست و مخاطب این هشدارها چه کسانی هستند؟ مردم این کشورها یا خودِ ما؟
اشکوری ـ روشن است که من (مانند بسیار دیگر از هم نسلانم) در شرایطی نیستم که صرفا تحت تأثیر عقاید مذهبی و عواطف شخصی ایمانی و یا آرمانهای سیاسی به طور لحظهای به حوادث و تحولات سیاسی جاری در جهان اسلام و یا ایران نگاه کنم و از سر ذوقزدگی دست به عمل سیاسی بزنم. «ما» (یعنی مای ایرانی و مای مسلمان) یک تجربه مهم و شگفتی به نام «انقلاب اسلامی ایران» و «جمهوری اسلامی ایران» را از سرگذرانده و با پیامدهای غالبا ویرانگر و غیرقابل تصور آن در آغاز (حداقل برای کسانی چون من) مواجه هستیم و از عواقب سوء آن در رنجیم و تلاش میکنیم در حد امکان از عواقب نامطلوب این رخدادها بکاهیم. کشورهای اسلامی هنوز یک حکومت مذهبی از نوع نظام سیاسی ایران را تجربه نکردهاند و به تعبیر زنده یاد نصر حامد ابوزید، متفکر نواندیش مسلمان مصری در دیدار با من در لایدن هلند در تابستان سال ۸۸، مصریان و دیگر مسلمانان هنوز «میوة ممنوعه» را نخوردهاند و ما ایرانیان خوردهایم. حال که مردمان اکثریت مسلمان کشورهای خاورمیانه بر ضد حکومتها و حاکمان مستبد خود برخاسته و آزادی و دموکراسی و عدالت را فریاد میزنند، طبعا برای افرادی چون من، که هم تا حدودی جنبشهای اسلامی و از جمله سازمان پرنفوذ و سراسری هشتاد ساله اخوانالمسلمین و افکار و آرمانهایشان را میشناسم و هم از نسل انقلاب ایرانم و تجربه شکست خوردة نظام مذهبی کشورم را در برابر دارم، نگران کننده است و ناچار دغدغهها و نگرانیهایم را اظهار میکنم. نگرانی از اینکه مسلمانان تونس و مصر و لیبی و جاهای دیگر با ایثار و فداکاری به انگیزه آزادی از خودکامکی و استبداد مستبدانی را براندازند، ولی پس از آن برای تأسیس نظام جدید دچار توهم و اشتباه شوند و تجربه ایران را تکرار کنند. به دلایلی (از جمله مسأله حل نشده فلسطین و رفتارهای ستیزهجویانه و غیر صلحطلبانه اسرائیل) چنین زمینههایی در کشورهای اسلامی وجود دارد. آموزه و به طور کلی ایدئولوژی اخوان مستعد چنین اشتباهی است. مثلا از بٌعد اندیشه سیاسی، اخوان همواره روی دو شعار محوری تکیه میکند، یکی شعار «الاسلام هوالحلّ» و دیگر «الاسلام دین و دوله» که اولی به این معناست که راه رهایی و امکان نجات و حل مشکلات ما در این زمان در اسلام است و دومی یعنی اسلام عبارت است از «دین و دولت». از این رو سازمان اخوان که چهار سال پس از زوال عثمانی در سال ۱۹۲۸ در اسکندریه مصر تشکیل شد، در واقع به قصد پر کردن خلاء قدرت سیاسی متمرکز خلافت زوال یافته و در نهایت تأسیس نوعی خلافت جدید اسلامی پدید آمد. تعالیم حسنالبنا و قطب و دیگران عموما معطوف به تحقق این دو شعار محوری بوده و هست.
اما خوشبختانه در تحولات جدید نشانههایی از اخوان و برخی دیگر از رهبران دینی ـ سیاسی دیده شد که تا حدودی این نگرانی را برطرف کرد. از جمله رهبران اخوان آشکارا اعلام کردند که در پی تأسیس حکومت دینی نیستند و گفتند این انقلاب مردم مصر است نه فقط انقلاب مسلمانان. نیز شخصیتی چون راشدالغنوشی، رهبر «النهضه» تونس که سالیان پیش کتابی در مورد آیتالله خمینی نوشته و از انقلاب ایران متأثر بوده و هست، صریحا و مکرر اعلام کرد که من خمینی نیستم و نمیخواهم لباس خمینی را بر تن کنم. با این همه هنوز باید منتظر ماند و آینده نشان خواهد داد که این سخنان و در واقع این آگاهی چه اندازه جدی و از سر تعقل و اخلاص است.
واپسین کلام اینکه گرچه مخاطب اصلی نگرانی و هشدارهای من مسلمانان مبارز کشورهای اسلامیاند اما ایرانیان هم دور از نظر نیستند. زیرا که جنبش مدنی و سبز کنونی نیز از تکرار تجربه انقلاب و جمهوری اسلامی در امان نیستند، ممکن است که خود ما نیز در شرایطی همان اشتباه گذشته را تکرار کنیم. با توجه به این نگرانی است که در این دو سال اخیر بارها در مورد «روحانیت و آینده جنبش سبز» سخن گفته و نوشتهام و هشدارهای لازم را دادهام.
ــ در همان مقاله به نفوذ و تأثیر این جریان اسلامی بر فدائیان اسلام و نواب صفوی اشاره داشتهاید. هر چند پیامدهای رفتار و عمل این جریان بنیادگرا در ایران بسیار مخرب و مسموم کننده بوده است، ولی نیروهای اسلامی تعیین کننده در ایران، از جمله رهبری انقلاب اسلامی، در ظاهر کمتر به این جریان اهمیت میدادند. اما در واقعیت و در عمل چطور؟ آیا وجوه یگانه و مضمونی واحد در میان این نیروها یافت میشود؟ به عنوان نمونه اجبار و الزام به تشکیل حکومت اسلامی در کشورهای مسلماننشین یا «وحدت جهان اسلام»؟
اشکوری ـ اشاره کردم که روحانیون سیاسی و مبارز ما در نیم قرن اخیر در ایران، بیش از هرچیز تحت تأثیر جنبشهای سیاسی و ضد استعماری و در وجوهی ضدغربی خاورمیانه بودهاند، همان گونه که مسلمانان سیاسی سنی در سدة سیزدهم و چهاردهم هجری/ نوزدهم و بیستم میلادی (از جنگهای ایران و روس تا عصر مشروطه) تحت تأثیر حنبش ضداستعماری و قانونخواهی روحانیان شیعه عراق و ایران بودهاند. به ویژه سازمان اخوانالمسلمین در ایران بسیار اثرگذار بود. در دهه سی تا پنجاه اغلب کتابهای مهم نویسندگان اخوان یا متمایل به آن از جمله بنّا، سید قطب، محمد قطب، محمدالغزالی، مودودی و… به فارسی ترجمه شد و در مطبوعات اسلامی این دوران (مانند هفته نامه آئین اسلام، هفته نامه ندای حق، ماهنامه مکتب اسلام…) از اخوان و افکار و سخنگویانش بسیار یاد و در واقع تبلیغ میشد. به ویژه اعدام سید قطب در حکومت جمال عبدالناصر در ایران بسیار اثر گذاشت و عواطف مسلمانان سیاسی و روحانیان مبارز را برانگیخت.
میتوان گفت که نخستین گروه که در ایران مستقیما از اخوان مصر اثر پذیرفت، «فدائیان اسلام» در دهه بیست و سی بودند. در این زمان اوج فعالیت اخوان در مصر و سوریه و جاهای دیگر بود. دو شعار «الاسلام هوالحلّ» و «الاسلام دین و دوله» در ایران به زبان شیعی ترجمه شد و «اسلام تامگرا» و به تعبیری اسلام حداکثری شکل گرفت و طرح «حکومت اسلامی» با زبان و ادبیات شیعی برای اولین بار در دهه بیست به وسیله فدائیان اسلام وارد ادبیات برخی روحانیان و مسلمانان سیاسی شد و در دهه سی نیز ادامه یافت و در دهه چهل و پنجاه مدل حکومت فقهی و ولایت فقیهان همان اندیشه را تعیین و تداوم داد. در این دوران حتی این تفکر تا حدودی نواندیشان غیرروحانی و منتقد روحانیت را هم تحت تأثیر قرار داد. موضوع استعمار و نیز نفوذ صهیونیسم و تشکیل دولت اسرائیل در قلب کشورهای عربی ـ اسلامی و آوارگان میلیونی فلسطینیان در کشورهای اسلامی و در جهان، نیز اندیشه احراز اقتدار و ضرورت توانمند شدن مسلمانان را در برابر دشمنان غربی و منطقهای و «وحدت اسلامی» را، که از پیش مطرح شده بود، بیش از پیش ضروریتر و جدیتر نشان داد.
اما، چنان که شما گفتید، در آن دوران، ماهیت چنان اندیشههایی و به ویژه الزامات چنان شعارهایی چندان مورد تعمق و تأمل قرار نمیگرفت و کمتر به پیامدهای اندیشههایی چون استخراج تمام پاسخهای زمانه از اسلام، یکی شدن دین و دولت، تأسیس حکومت اسلامی و… اندیشیده میشد و اگر هم گاه نقدی صورت میگرفت به سختی مورد بیتوجهی و حتی انتقاد و تخطئه قرار میگرفت. در عین حال از آنجا که آموزهها و اهداف اکثریت روحانیت سیاسی و پیروان فقه محورشان با گروههایی چون اخوانالمسلمین و یا نمونه ایرانی آن فدائیان یکی و هماهنگ بود، نمیتوان انتظار توجه و یا نقد چنان افکار و رفتار بنیادگرایانهای را از همتایان ایرانی آنان داشت.
ــ با استناد به منابع مختلف و در کوششی برای ارائه تعریفی نسبتاً جامع از این سازمان آوردهاید:
«دعوتی سلفی، طریقتی سنی، حقیقتی صوفیانه، سازمانی سیاسی، گروهی ورزشی، پیوندی علمی و فرهنگی، شرکتی اقتصادی و اندیشهای اجتماعی…»
این تعریف ما را به یاد عبارت وضع شده توسط اصلاحطلبان صاحبنام در برخورد و نقد نظرات مدافعان حکومت اسلامی میاندازد؛ «انتظار حداکثری از دین و اسلام»، آنچه که در عمل الهامبخش بیشتر نیروهای رادیکال و بنیادگرای اسلامی نظیر حماس، جهاد اسلامی و… بوده است. آیا غایت غیر از آن است که در حکومت اسلامی در ایران تجربه کردهایم؛ گسترش نفوذ و کسب قدرت سیاسی و سپس اسلامی کردن همه چیز، علم اسلامی، ورزش اسلامی، اقتصاد اسلامی و…؟ آیا این ایدهآل پس از تجربه حکومت اسلامی ـ حداقل در ایران ـ به انتهای ظرفیت خود نرسیده است، حتا اگر دینداران سیاسی ما هنوز نقشی مؤثر در تحولات آینده کشورمان داشته باشند؟
اشکوری ـ اول بگویم تعریف یاد شده از من نیست، آن تعریف ترجمه متنی است که درباره اخوانالمسلمین گفته است. اما واقعیت این است که محصول چنان افکار و اندیشهها کم و بیش همان است که در نظر و عمل نهادها و جریانهای بنیادگرای اسلامی معاصر میبینیم و در این میان بیش از همه در جمهوری اسلامی تجلیات چنان افکار و اهداف را مشاهده میکنیم. در مشروطه نائینی فقط میگفت قوانین خلاف شرع بیّن نباشد اما در حکومت اسلامی و فقهی جمهوری اسلامی ادعا این است که شریعت منشاء قانون است و تمام قوانین باید از متن قرآن و سنت استخراج شوند. روشن است چنین اندیشهای به اسلامیزه کردن تمام امور زندگی و مراقبت تمام عیار زندگی روزمره مردم تحت نظارت متولیان دین منتهی خواهد شد، و چون چنین انتظاری از دین و فقه ثبوتا و اثباتا ممکن نیست و در واقع دین در حقیقت اولیهاش چنین ادعایی نداشت، در عمل به استبداد دینی و اعمال زور و فشار بسیار و حداقل آشفتگی در امور کشورداری و چندگانگی و تناقض در قانون و اجرا کشیده میشود که شده است. داستان اسلامی کردن همه چیز در جمهوری اسلامی به تراژدی وگاه به کمدی و فانتزی تبدیل شده است. اخیرا شهرداری تهران به پیشنهاد یکی از روحانیون تلویزیونی (محسن قرائتی) تصمیم گرفته «سایت خنده حلال» راه بیندازد! اخوانالمسلمین و همتایانش در جهان اسلام، اگر روزی به قدرت حکومتی دست پیدا کنند و در مقام اجرای آموزهها و شعارهای اعلام شدهشان در طول این هشتاد سال برآیند، قطعا با این بنبستها و مشکلات و در نهایت ناکامی مواجه خواهند شد.
با این همه مؤلفههایی که در تعریف و توصیف اخوانالمسلمین آغازین گفته شده است، تا حدود زیادی منطبق بر واقعیت گفتار و رفتار و نقش اجتماعی سازمان یاد شده است. اما اگر سازمانی در همان محدوده بماند و سلفیگری را رها کند و داعیههایی چون یکی شدن دین و دولت و استخراج قانون از شریعت و تأسیس خلافت اسلامی نداشته باشد و از آن سو دست از نفی کامل تمدن و تجدد غربی بر دارد و به تعامل با جهان مدرن اهتمام کند، میتواند در چهارچوب رعایت قواعد دموکراتیک فعالیت کند و نقش مثبت و سازندهای نیز در مجتمع مؤمنان و هم کیشان بازی کند.