بخش ۳
روبرو شدن با عناصر، عوامل و جبهههای واپسماندگی
اگرها در تاریخ
با جای بزرگی که گذشته در زندگی بسیاری از ما یافته است بحث تاریخ و گذشته و اگرهایش را نمیتوان بیهنگام کوتاه کرد. ما آن چنان مردمانی هستیم که در این هنگامه بحرانها و خطرها و در هزاران کیلومتری ایران به دیگران تکلیف میکنیم که دادگاه حقیقتیاب برای رسیدگی به جنایات سه چهار دهه پیش کسانی دیگر تشکیل دهند. بجای چارهجوئی برای جلوگیری از جنایاتی هرچه فجیعتر و در ابعاد گستردهتر که هر روز دربرابر چشمانمان روی میدهد با نداشتن هیچ امکانات و اقتداری، در اندیشه تعیین دادرسان و احضار متهمان و تعیین وکلای مدافع و هیئت منصفه باشند. من بسیار در باره گذشتهزیان و بازماندگانی که در یک دوره، گاه در یک شخصیت، یخ زدهاند گفتهام ولی این تازهترین پرده نمایش درماندگی نسل انقلاب را در بدبینترین لحظههایم نیز تصور نمیکردم. به نظر میرسد که شکستهای پیاپی در سطح ملی و بینالمللی، کسانی را در پافشاری برآنچه بودهاند مصممتر ساخته است.
پیش از آنکه این چنگ زدنها در گذشته برای جلوگیری از هر حرکتی به پیش، برای جلوگیری از هر دگرگونی، روان را تیره کند و امید ما را یکسره از آن نسل بر گیرد، بازگشت به گفتاری که به پارهای از ما یاری خواهد داد بجا خواهد بود تا بلکه زنجیر یک دوره تاسفآور تاریخ از دست و پاها گشوده شود. دربرابر کسانی که دست و پا زنان و با وامگیری از ادبیات روضهخوانی، اشتباهات هلاکتبار گذشته را به گردن هماوردان خود میاندازند میتوان این پرسش را کرد: آیا با همه مسئولیت انکارناپذیر دیگران خود ما ناگزیر از کوتاهیها و کژرویهامان بودهایم و آیا باز به ناچار در کوتاهیها و کژرویهای دیگر ولی از همان ریشه و بنیاد خواهیم افتاد؟
مردمانی ناشاد از روزگار خود در هر فرصت به یاد گذشته میافتند، و بایدها و نبایدهائی که اگر میتوانستند در آن گذشته تغییر میدادند: اگر آن خطا را نرفته بودند؛ اگر آن چاره را اندیشیده بودند. در زندگی شخصی با این اگرها میتوان خیالبافی و گمانپروری کرد یا از آنها پند گرفت و آینده را بهتر از گذشته گردانید. در زندگی سیاسی نیز میتوان همان گونه رفتار کرد و از اینجاست که اگرها در تاریخ جای بسیار بالائی دارند.
اگر درپی گمانپروری نباشیم آنگاه نمیتوانیم بگوئیم در بحث تاریخی، اگرها جائی ندارند. تاریخ، بایگانی نیست، سیاست (زندگی) گذشته است و در زمان جریان مییابد. هر نسل، تاریخ را از نو مینویسد ــ که با اختراع کردن تاریخ تفاوت دارد ــ به این معنی که درسهای خود را از آن میگیرد؛ و آینده را با بهترینها (و برای بیشتر جهان سومیها با بدترینها)ئی که گذشته دارد میسازد. هیچ چیز به اندازه اگرهای تاریخی به کار درس گرفتن نمیآید، همان نقشی که اگرها در زندگی شخصی نیز میتوانند داشته باشند.
نیاز به گفتن ندارد که تاریخ یا امر روی داده را نمیتوان تغییر داد. “اعتبار امر مختوم“ به زبان حقوقدانان جای سخن ندارد. ولی ما در اینجا از جبر تاریخ سخن میگوئیم، از اینکه آیا در یک موقعیت مفروض جز آنچه روی داده چارهای نبوده است یا میشد بر راههای دیگری رفت؟ اهمیت این سخن در دو جاست: در اینکه اگرچه رویدادها تکرار نمیشوند، موقعیتها میتوانند در بافتار context های دیگری پیش آیند؛ و نیز در این است که سرتاسر نگرش انسان به عمل سیاسی، به خود زندگی، بستگی به آن دارد: آیا انسان زنجیربند اوضاع و احوال است یا اوضاع و احوال فرصتی به انسان میدهد که نیروی آفریننده خود را بکار اندازد و جهان را بسازد. در پنجاه هزار سالی که از پدیدار شدن انسان فرزانه بر اختر زمین میگذرد این نگرش دومی، ما را از پیروزی به پیروزی بزرگتر رسانده است، با همه شکستها.
ایرانیان سی سال پیش میتوانستند تسلیم اوضاع و احوال خودشان، هر کدام در جهتی، نشوند و به این هاویه نیفتند، امروز نیز میتوانند خود را بجای رها کردن در اکنون یا گذشته از این هاویه بیرون بکشند. شرطش آن است که پارهای مخالفان فعال رژیم از گذشتهشان بیرون بیایند و توده مردم به اکنون خود تن در ندهند. پیامدهای گذشته دیگر به هیچ ترفند توجیهپذیر نیست؛ و توده مردم تنها با ساختن آینده میتوانند از رنج امروز خود رهائی یابند. آنها که در نسل جوانتر نه غم گذشته خود را دارند، نه تا گردن در غرقاب دشواریهای روز فرو رفتهاند، در کنار آزاد شدگان از گذشته، نویدبخش آیندهای هستند که ارزش مبارزه دارد.
اینکه ما نمیتوانیم بسیاری از بندیان تاریخ را در میان خود ــ آنها که وظیفه اکنون و آینده را نگهداشتن و ساختن گذشته میدانند ــ به حال خود بگذاریم از احساس بستگی نسلی و شرکت در تجربه مشترک، اگر چه در دو سوی میدان، نیست. حتی به این سبب نیست که آنها به حال پیکار همگانی ما سودمندند. از اینجاست که آنها بهترین درس را میتوانند به آیندگان بدهند. چه در آنچه سی چهل سال است کردهاند و چه در آنچه در سالهای باقیماندهشان میتوانند؛ اگر آن تکان اخلاقی و سیاسی لازم را ــ لازم برای نسلی که چنین بدهی سنگینی به تاریخ دارد ــ به خود بدهند. آن تکان اخلاقی و سیاسی را در این بافتار context در یک جمله میتوان خلاصه کرد ــ اینکه بجای بهره برداری سیاسی در پی درس گرفتن از تاریخ باشند. آنگاه به هر انگشت اتهامی که رو به دیگران میگیرند نگاهی نیز به خود خواهند انداخت.
یک سودمندی و زیبائی بررسی انتقادی تاریخی، پی بردن به سهمی است که کسان و گروهها نه تنها در ویرانی خود بلکه در شکل دادن به دشمنان و مخالفان خود داشتهاند. سهمها طبعا یکسان نیست و با قدرت نسبت مستقیم دارد، ولی پی بردن به این حقیقت به ما همه کمک میکند که نگرش یک سویه و جبری به تاریخ را بدور اندازیم. ما حتی میتوانستیم دشمنان خود یا دست کم رفتارشان را نیز بهتر سازیم.
برگسون به همه ماندگان در جبر تاریخ ــ ضرورت آنچه روی داد و جز آن نمیشد ــ کمک بزرگی کرده است. او از جبر ناظر بر گذشته سخن میگوید. تا امری به گذشته نپیوسته باشد از جبری سخن نمیتوان گفت. این نگرش به جبر همان است که ما برای آزاد کردن نیروهای آفرینندگی خود لازم داریم. در آنچه امروز میکنیم جبری در میان نیست. ما محکوم به باز زیستن گذشتهها نیستیم، نامش را هر چه بگذارند. ما میتوانستیم بهتر از این باشیم و باز میتوانیم. اینجاست که “اگر“های تاریخی به کار میآیند. با شناخت آنهاست که در خود دگرگونیهای لازم را میدهیم.
مه ۲۰۰۷