«

»

Print this نوشته

سودای آزاد کردن گذشته

بخش ۳

روبرو شدن با عناصر، عوامل و جبهه‌های واپسماندگی

سودای آزاد کردن گذشته

اگر آلمان‌ها شکست در جنگ دوم جهانی را لازم داشتند تا شهامت روبرو شدن با گذشته و آزاد کردن خود را از آن بیابند ما انقلاب اسلامی را برای آزاد کردن گذشته‌های خود داریم. آنها خیره در آنچه کرده بودند، در مسئولیت ملی، نگریستند و پیش تاختند. ما در اندیشه پاکشوئی گذشته‌های خود درجا می‌زنیم و واپس‌تر می‌افتیم. در یک سو انقلابیان ما، بیشترین‌شان، با چشمان نیم بسته به پیامد‌های آنچه کردند، به “محصولات فرعی“ انقلاب شکوهمند (به گفته یکی از سران انقلابی که هنوز با سربلندی از مردم طلبکاری می‌کند) می‌نگرند و بهر ترفند زبانی ــ از جمله تغییر نام آن انقلاب ــ می‌کوشند گذشته خود را از پیامد‌هایش آزاد کنند؛ سهم خود را در آن بزرگ بدارند و از دنباله‌هایش روی بگردانند. اگر هم فشار واقعیت‌های بیست سی ساله گذشته از اندازه نگرش گزینشی و همیشه حق به جانب ما درگذرد، آنچه را کرده‌اند اجتناب‌ناپذیر، و در حد “قضای آسمان که دیگرگون نمی‌شد“ بشمارند.

در سوی دیگر طیف، آنها که بیشترین سهم را در انقلاب داشتند زیرا بیشترین اسباب قدرت در دستشان بود، با چشمانی گشاده بر پیامد‌ها، و کمابیش بسته بر عوامل انقلاب می‌نگرند؛ یک گذشته را به یاری نشان دادن سیاهی‌های گذشته‌ای دیگر ــ که از شوربختی و ناشایستگی ملی ما تا اکنون و آینده نا معلوم کشیده است ــ سپیدکاری می‌کنند. در سر دیگر طیف نیز همین ترفند در کار هست. پیش از انقلاب را برای سپیدکاری انقلاب خود سراسر به سیاهی می‌آلایند. هیچ کس مسئول “آدمی“ که در آن دوران بود و تصمیم‌هائی که گرفت نیست؛ همه یا ناگزیر بودند یا قربانی اوضاع و احوال. یا همة کرده‌ها و تصمیم‌ها و پیشکش کردن کشور به انقلاب درست می‌بود و هر چه گناه است به گردن انقلابیان و امریکا و بریتانیاست؛ یا هیچ گزینش دیگری جز تسلیم شدن به رهبری آخوند نمی‌بود و حکومت چاره‌ای جز اشتباهاتی که روی داد، برای تسلیم شدگان نمی‌گذاشت. (تالیران اشتباه را از جنایت، و از خیانت ــ که به گفته او موضوع زمان است ــ بدتر می‌شمرد.)

اما همین بس است که در هردو سوی طیف دمی از خود بپرسند که اگر به آن دوران بر‌می‌گشتند آیا همان گونه رفتار می‌کردند و اگر رویکرد و رفتار متفاوتی می‌داشتند نتیجه باز همان می‌شد؟ خود اینکه ما از امری پشیمان شویم برای برباد دادن همه استدلال‌ها در باره لازم بودن یا اجتناب ناپذیر بودن آن امر بس است. پشیمانی به معنی پی بردن به امکان رفتار و رویکرد متفاوت در گذشته است؛ به این معنی است که می‌شد از رویدادی جلوگیری کرد. اینکه کسانی شب و روز از تبهکاری و ناشایستگی گروه فرمانروای بیست و هشت سال گذشته می‌گویند، از رژیمی برخاسته از انقلاب و حکومتی که اختیار و رهبریش مانند خود انقلاب از آغاز در دست آخوند بود، و آنگاه به کسی که انقلاب را نالازم دانسته خرده می‌گیرند، خبر از پشیمانی آنان می‌دهد، اما پشیمانی را تا پایانش نمی‌روند. اگر بتوانند گامی دیگر پیش بگذارند معمای سیاسی و اخلاقی خود و فصل تازه‌ای را در پرورش سیاسی ملت ما خواهند گشود.

درباره اجتناب‌پذیر بودن انقلاب گفتاوردی از خامنه‌ای شاید بسنده باشد. او در مصاحبه‌ای با اطلاعات، در سال ۱۳۶٢ و بمناسبت سالگرد ٢٢ بهمن چنین می‌گوید: “ما در یک حالت بهت بودیم. درحالی که در همه فعالیت‌های آن روزها طبعا ما داخل بودیم. همانطور که می‌دانید عضو شورای انقلاب بودیم و یک حضور دائمی تقریبا در آنجا وجود داشت. لاکن یک حالت ناباوری و بهت بر همه ما حاکم بود. من چیزی بگویم که شاید شما تعجب کنید. من تا مدتی حتی بعد از آنکه ٢٢ بهمن گذشته بود، بارها به این فکر افتادم که ما خوابیم یا بیدار و تلاش می‌کردم که از خواب بیدار نشوم که اگر خواب هستم این رویاهای طولانی که لابد بعدش اگر آدم بیدار شود نخواهد بود دیگر ادامه نکند. این قدر مسئله برای ما شگفت آور بود.“

اکنون آیا نمی‌توان گفت که اگر رژیم پادشاهی بجای تسلیم به نیرو‌های انقلابی، (و نیرو‌های انقلابی بجای تسلیم به خمینی) و بجای سپردن تصمیم‌گیری به حکومت کارتر، می‌ایستاد و از کشور دفاع می‌کرد؛ و اگر با چنان وضعی دست کم بجای گروه ناتوان کارتر، گروه کاردیده فورد در امریکا بر سر کار می‌بود خامنه‌ای‌ها خوابش را نیز همچنان نمی‌دیدند؟

ما در اینجا نیازی نداریم که به ادبیات پشیمانی که در این بیست و چند سال بخش قابل ملاحظه‌ای از بایگانی تاریخی ما شده است بنگریم. یک پشیمان را از نسل انقلاب نمی‌توان یافت که از “خود“ سه دهه پیشش سربلند باشد. مانند‌های انقلابی سربلند از انقلاب شکوهمند و بی اعتنا به “محصولات فرعی“ را دیگر تنها در “طبقه جدید“ اسلامی در سرتاسر گروه‌های برخورداران می‌توان یافت. دیگران اگر از تئوری‌های توطئه و افسانه مقدر بودن انقلاب دست بردارند از بند گذشته‌شان آزاد‌تر خواهند شد ــ مقدر وجود ندارد و هر چه در دست انسان است می‌تواند صورت‌های گوناگون با نتایج گوناگون به خود گیرد. رویداد هر چه بزرگ‌تر، تابعی از عوامل پرشمار‌تر با نتایج گوناگون‌تر است. این اجتناب‌پذیری رویداد‌ها چندان است که یکی از وظایف تاریخ را نشان دادن اینکه رویداد‌ها می‌توانست به گونه یا گونه‌های دیگری باشد دانسته‌اند. تاریخنگار نقش عوامل مهم یک رویداد را بررسی می‌کند و نشان می‌دهد که گاه یک تصادف چه پیامد‌هائی داشته است.

نبرد “پلاسی“ در سده هژدهم در سرنوشت امپراتوری مغول هندوستان تعیین کننده بود. در آن نبرد نیرو‌های انگلیسی قدرت آتش کمتری داشتند. ولی در آستانه نبرد باران سختی درگرفت و باروت توپچیان هندی نم برداشت. توپچیان بریتانیائی به فرمان “لرد کلای و“ باروت خود را خشک نگه داشتند و پس از ایستادن باران نبرد نابرابر را بردند. این درست است که بریتانیا تمدنی بسیار پیشرفته‌تر داشت ولی با یک فرمانده هندی دیگر چنان کشور پهناوری را به چنان آسانی نمی‌شد گرفت.

موضوع این نیست که کسانی از پشیمانی و انتقاد ازخود دیگران بستانکاری کنند. اگر آن دیگران به ریشه درخت زدند آن کسان نیز بر سر شاخ بن می‌بریدند. کسی جز آنها که هیچ نکردند و نمی‌کنند از گنداب انقلاب اسلامی پاک بدر نیامده است و با “شستن در دریای هفتگانه“ نیز در نخواهد آمد. آزاد کردن خود از گذشته، به جای آزاد کردن گذشته خود، برعکس اعتباری به دست درکاران خواهد بخشید که اکنون تنها در دایره تنگ همفکران و بی سودمندی لمس‌پذیری، به درجاتی برخوردارند. ما بسیار چنین تجربه‌ای را شاهد بوده‌ایم. هر که دربرابر مردم ایستاده است و در صدد پاکشوئی خود نبوده در پیشگاه افکار عمومی سربلند‌تر آمده است. مردم استعداد بالائی در ستودن فضیلت‌هائی که خود ندارند نشان می‌دهند.

***

ما همه ــ هر که ناراضی است و اندیشه هم می‌کند ــ از انقلاب و جمهوری اسلامی درس‌هائی گرفته‌ایم ــ نشانه دیگری بر اجتناب‌پذیری آن انقلاب و این رژیم. از این درس‌ها، دگرگون کردن گفتمان و نظرگاه (پرسکتیو) هنوز به اندازه کافی گرفته نشده است ولی پاره‌ای از ما یک درس را بیش از اندازه گرفته‌اند: تفاوت گذاشتن میان مبارزه و انقلاب. از چهار پنج دهه پیش گروه‌های روز‌افزونی که به دلائلی کاملا پذیرفتنی، اگرچه به بهانه‌های خردگریز مانند مخالفت با اصلاحات ارضی و حق رای زنان و اصلاحات اجتماعی دیگر، به مبارزه روی آوردند. آنها با نظامی هم اصلاحگر و توسعه‌اندیش و هم استبدادی و دچار فساد، و ناتوان از گشودن تناقضات خویش، مخالف بودند ــ چنانکه حق هر کسی است که در هرجا با هرچه بخواهد مخالف باشد و از در مبارزه درآید. آن مخالفان بی اثری جبهه ملی را بهانه روی آوردن به کارزار مسلحانه و مبارزه انقلابی ساختند و بی اثری خود را با پیوستن به اردوی اسلامی جبران کردند. آنها ارتجاع لنینی را به اسلامیان وام دادند و ارتجاع مذهبی را از آنان گرفتند و در آن ترکیب ناخجسته به انقلاب اسلامی (بهمن بعدیشان) رسیدند.

همه کوشش‌های امروز آنان بر ضرورت و اجتناب‌ناپذیری مبارزه استوار است که کسی درباره‌اش تردیدی نمی‌تواند بکند. موضوع آن است که آیا هر مبارزه‌ای می‌باید با آن روحیه، شعار‌ها و بویژه رهبری باشد؟ امروز آنان کارزار مسلحانه و انقلاب را در شرایطی به مراتب بد‌تر و بی رحمانه‌تر از گذشته رد می‌کنند، و پاره‌ای از ترس انقلاب تا پای سازشکاری می‌روند. آن روز هم می‌توانستند اندکی از گرمای انقلابی بکاهند. مسئله در آدم‌ها و روحیه‌هاست. اگر امروز می‌شود جور دیگری رفتار کرد، آن روز آسان‌تر می‌شد.

این نیاز به توجیه خود، به آزاد کردن گذشته از پیامد‌هایش، در قلب بی اثری بسیاری از نیرو‌های سیاسی قرار دارد. گذشته را از پیامد‌هایش نمی‌توان جدا کرد زیرا یک فرایند است. بی آن گذشته چنان پیامد‌هائی نمی‌بود. اگر از پیامد‌های اقدامات گذشته خود خشنود نیستیم ناچار به این معنی است که دیگر آن گونه رفتار نخواهیم کرد. ولی این گریزی از موضوع بیش نیست. اگر رویکرد ما همان باشد که در گذشته بود باز در اوضاع و احوال دیگری اشتباهات و کوتاهی‌های تازه از ما سر خواهد زد که بر همان روال گذشته‌های ما خواهد بود، هرچند امکان تکرار بسیاری از همان اشتباهات و کوتاهی‌های گذشته را نخواهیم داشت.

برای آنکه آینده‌ای متفاوت و مایه خشنودی داشته باشیم می‌باید گذشته خود را بازنگری کنیم. رویگرداندن ساده از گذشته بی نقادی و تحلیل آن رفع تکلیفی بیش نیست. پشیمانی اگر چیزی بیش از یک احساس مزاحم گاهگاهی باشد به معنی باز‌نگری انتقادی کردار‌های پیشین است؛ یک پالایش درونی است و شخص را انسان تازه‌ای خواهد کرد. ما نه تنها می‌باید گفتمان و نظام ارزش‌های تازه‌ای داشته باشیم دستکاری‌هائی را در رویکرد خود نیز لازم داریم ــ پیش از همه این احساس حقمداری  self righteousness؛ این بی مدارائی که در نزد قهرمانان آزادیخواهی نه کمتر از دیگران دیده می‌شود؛ این حالت شخصی دادن به اصولی‌ترین و عمومی‌ترین مسائل. دست و پا زدن‌ها برای آزاد کردن گذشته نیز از همین رویکرد حقمدار می‌آید.

آوریل‏ ۲۰۰۷