«

»

Print this نوشته

مرز تازه زشتی و بدی

بخش ۳

روبرو شدن با عناصر، عوامل و جبهه‌های واپسماندگی

مرز تازه زشتی و بدی

در فولکلور مذهبی دوزخ را به طبقات تقسیم می‌کنند و در این اشاره به حقیقتی است. زشتی و بدی درجات دارند. چاه بی‌بنی هستند که فرد و نظام حکومتی و جامعه می‌تواند همچنان در آن پائین‌تر رود. این پیش‌بینی که دیگر از این نمی‌تواند بد‌تر شود همواره نادرست در آمده است. آدمیان اگر به خود اجازه دهند می‌توانند خویشتن و جهان را بد‌تر و بد‌تر کنند. آفرینشگری انسان مرز ندارد. با اینهمه ما در زمان و مکان زندگی می‌کنیم و هر لحظه ما مرز‌بندی می‌شود. اکنون در این زمان و در جائی که ایران است می‌توانیم مرز تازه زشتی و بدی را ببینیم. پیش از ما روس‌ها و سپس ایتالیائیان و آلمان‌ها به این مرز رسیدند و ده‌ها جامعه انسانی به دنبالشان. این مرز تازه ــ واپسین مرز تا اینجا ــ عادی شدن زشتی و بدی، به زبان دیگر، زشت نبودن و بد نبودن زشتی و بدی است.

 زشتی و بدی، حتی عادی شدن آن تا مرز زشت و بد شمرده نشدنش، تازگی ندارد و به کهنگی جامعه انسانی است. در اینجا به گونه تازه و ترسناک‌تری از این فرایند نظر داریم که لنین آغازگر آن است. به گفته یک تاریخنگار بریتانیائی“این ایده که یک جهان‌بینی یگانه و تام (توتال) را می‌توان به دست یک رژیم پلیسی دد‌منش بر همه جهان تحمیل کرد یک سرنوشت تازه سیاسی برای جهان مدرن بود.“ او( لزلی چمبرلین) نخستین رویداد مهم را در این فرایند به روزی در سپتامبر ۱۹۲۲ می‌برد که نخستین کشتی را از نویسندگان و اندیشه‌وران روس (پس از پرونده‌سازی و بازجوئی‌های شرم‌آور) پر کردند و از پترو‌گراد آن روز، سن پترز‌بورگ اصلی، به تبعید اروپای باختری فرستادند. مسافران آن کشتی که به ناو فلسفه مشهور شد پیشاهنگان صد‌ها هزار انتلکتوئلی هستد که در سده بیستم بدین گونه پاکسازی و تبعید شدند و هنوز می‌شوند. (استالین البته لنین را با آغاز گولاگ و تیرباران‌های چند هزارتنی مسکو در ۱۹۳۷ “تکمیل“ کرد.)

تکیه در این گفتاورد بر “رژیم پلیسی دد‌منش“ و “جهان مدرن“ است. پیش از لنین نیز، هم جهان‌بینی مطلق‌گرای جهانروا به صورت مذهب بود و هم شیوه‌های دد‌منشانه که پایگان hierarchy مذهبی، یا دست در دست حکومت‌ها و یا به استقلال بر زمینه نا‌آگاهی عمومی بکار می‌برد. سرتاسر تاریخ بشری داستان زشتی و بدی، و پذیرفته شدن و ناپسند ندانستن آن است. فرض بر این بود که جهان مدرن از چنان سرنوشتی پاک شده است. ولی جهان مدرن با خود ایدئولوژی‌های توتالیتر و رژیم‌های پلیسی نیز آورد که با کارائی بی‌مانندش آنچه را که مذهب هم نتوانسته بود با انسانیت کردند.

اکنون حال ایران را می‌باید دید که زشتی جهان مدرن و مذهب اعصار کهن در آن دست یکی کرده‌اند. اسباب رژیم پلیسی مدرن در خدمت مذهب در‌آمده است، و آن مذهب در تعبیر پایگان مذهبی و پوشانده در واپسماندگی دل‌بهمزن او، به یک ایدئولوژی (با “ای“ بزرگ و از روی نمونه لنینی) دگردیسی شده است. جنبش اسلام سیاسی از همان شریعتی‌اش یک پا در فولکلور شیعی، از بد‌ترین و غیر‌انسانی‌ترین روایت سراسر آلوده به خشونت و عوامفریبی و خرافات آن، و پای دیگر در توتالیتاریسم لنینی داشت و خمینی آن را سلاحی برای تحمیل لایه اجتماعی آخوند بر سرتاسر زندگی ملی گردانید. او گفتمان انقلابی و توتالیتر مارکسیست ـ لنینیست‌ها را پیچیده در جامه شیعی از شریعتی گرفت که ستاینده‌اش بود (هیچ ستایشی بالا‌تر از تقلید نیست؛) و تکنیک‌های رژیم پلیسی را از سازمان‌های چریکی و حزب توده گرفت که بی‌دریغ به خدمتش کمر بستند. اکنون جانشینانش در راه “دولت توتالیتر پادگانی، واپسین مرحله لنینیسم“ هستند که در نظام‌های کمونیستی نیز به درجات و صورت‌های گوناگون روی داد. (با وامگیری از “امپریالیسم، واپسین مرحله سرمایه‌داری“ خود لنین.)

***

رژیم اسلامی در تازه‌ترین پوست‌اندازیش (مار، و اخلاقیات مشهورش، همان است) که با انتخابات استراتژی “چراغ خاموش“ آغاز شد نه تنها می‌خواهد تا پایان راه انقلاب، برقراری یک جامعه اسلامی به معنی ترکیبی از حوزه و حسینیه و دنباله منطقی آن چاه جمکران، برود، نه تنها هیچ استراتژی و تاکتیکی را برای رسیدن به نظام اسلامی خود به اندازه کافی پست و جنایت‌آمیز نمی‌شمارد، بلکه در پی جا انداختن روحیه گروه فرمانروا درسطح جامعه است. مردم می‌باید چنان به همه چیز عادت کنند که هیچ پستی و جنایتی را بد و زشت نبینند.

 بی‌ملاحظه‌گی روز‌افزون حکومت هدفی جز این ندارد که نیاز به پرده‌پوشی و توجیه نیز از میان برود. اعدام‌های دسته جمعی جوانان، بستن بی‌دلیل روزنامه‌ها؛ سنگسار به شمار روزافزون که مانند اعدام‌ها به سطح تفریح عمومی بالا برده می‌شود؛ تبرئه دزدان میلیاردی اموال عمومی و خلافکاران بزرگ محکوم شده در دادگاه‌ها، آزاد کردن عاملان آدمکشی‌های امر به معروف و نهی از منکر، حتی اگر ثابت شود که هیچ معروف و منکری در کار نبوده است؛ ریختن در خیابان‌ها و آزار ده‌ها هزار زن و مرد به بهانه پوشش غیر اسلامی بخشی از این استراتژی است. کمک‌های چند میلیارد دلاری به دوستانی مانند کوبا و نیکاراگوا و سوریه و زیمبابوه و حماس و حزب‌الله، در همان حال که گامی هم برای پاک کردن خیابان‌ها از کارتن‌خواب‌ها و کودکان خیابانی برداشته نمی‌شود بخش دیگر آن. رژیم تعمد دارد به مردم نشان دهد که هیچ تعهدی دربرابر آنان احساس نمی‌کند و آنها می‌باید به فرو رفتن هرچه بیشتر در فقر عادت کنند و بپذیرند که هیچ چیز زننده‌ای در فراموش شدن آنها وجود ندارد. آنها مهم‌ترند یا مثلا حکومت ارتگا؟

این روند همچنان پیش می‌رود. هر مخالفت با حکومت در حکم براندازی است. ایرانیان می‌باید پایندگی این گروه فرمانروا را با هر بدی که دارد مانند خشکسالی که بخش‌های بزرگی از سرزمین ما را تهدید می‌کند و اصلا به رژیم هیچ مربوط نیست امری ناگزیر و جزء طبیعت امور بشمارند: حکومت یعنی همین که عده‌ای هر چه می‌خواهند به سر کشور بیاورند. تکرار روز افزون این نظر از سوی مسئولان و سخنگویان حکومت، و سرکوب بی‌دریغ هر کس عقیده دیگری داشته باشد یاد‌آور شیوه‌های نظام‌های کمونیستی است تا دیگر تصور برداشتن‌شان نیز به ذهن مردمان نیاید. با به رخ کشیدن ناشایستگی و فساد و ستمگری زمینه می‌سازند که حکومتی این چنین امری طبیعی گرفته شود.

اما مرز زشتی و بدی را تنها حکومت‌ها نمی‌کشند. سهم مردم مهم‌تر است. در بد‌ترین دیکتاتوری‌ها نیز سخن لرد اکتون “هر ملتی شایسته حکومتی است که دارد“ به درجه‌ای درست است. اگر مردم نپذیرند این مرز‌ها کشیده نمی‌شوند. ممکن است کسان زورشان به حکومت نرسد ولی در حوزه خودشان آزادی دارند که زیر بار نروند و عادت نکنند. در همین جمهوری اسلامی ده‌ها هزار و بیشتر مبارزان جامعه مدنی از زن و مرد و کارگر و دانشجو و روشنفکر ــ و بیشمارانی که خبری از آنها نمی‌آید زیر بار نمی‌روند. بدی و زشتی را می‌بینند و هر جا بتوانند، اگر چه اندک، پس می‌زنند. دیگران می‌توانند اگر هم خود را ناتوان می‌یابند دست کم دستاویز قضای آسمان و خواست امریکا را (هنوز امریکاست که احمدی‌نژاد‌ها را می‌آورد!) رها کنند و سرنوشت ناشاد خود را تغییر‌ناپذیر نشمارند؛ امید خود را به روزگار بهتر از دست ندهند.

اوت‏‏‏ ۲۰۰۷