«

»

Print this نوشته

سیاست شانزده ساله‌ها

بخش ۳

روبرو شدن با عناصر، عوامل و جبهه‌های واپسماندگی

سیاست شانزده ساله‌ها

در سیاست ایران، مانند روانشناسی ایرانی، عواطف تند بالا‌ترین جا را داشته است، بالا‌تر از واقعگرائی، مصلحت ملی، حتی سود شخصی در تنگ‌ترین تعبیر آن. ما مردمی هستیم که زود برانگیخته می‌شویم، به زبان دیگر تعادل خود را از دست می‌دهیم. زیرا انسان هرچه از بلوغ عاطفی دور‌تر باشد زود‌تر و بیشتر دستخوش عواطف تند است. عاطفه تند (یا شور) را در اینجا از نداشتن معادل بهتر به معنی passion می‌آوریم که، چنانکه هیوم به ما آموخت، زمینه اصلی روان آدمی است. خرد و انتلکت به ما می‌گوید که چگونه با عواطف خود کنار آئیم و آنچه را که خاطرخواه آنهاست به عمل درآوریم. از اینجاست که بلوغ عاطفی از بلوغ عقلی بسیار مهم‌تر است. انسانی که به بلوغ عاطفی برسد می‌تواند تعادل در رفتار داشته باشد و سود شخصی روشنرایانه خود را بازشناسد. تعادل در رفتار یک عنصر فرزانگی است و فضای اجتماعی را قابل زندگی‌تر می‌کند؛ و سود شخصی روشنرایانه (بهتر فهمیده) هرکس بخشی از خیر همگانی است و ازاین رو، سود شخصی برتری است. آنکه جنگل را بی‌دریغ می‌برد خودش نیز، اجتماع به کنار، از آنکه جنگل را در همان حال بازمی‌کارد زیانکار‌تر خواهد بود. هوشبهر (IQ) و انتلکت اگر با رشد عاطفی همراه نباشد می‌تواند در خدمت زشتی و بدی قرار گیرد و فرد و پیرامونش را به ویرانی کشد.

گذشته نزدیک‌تر ما نشان می‌دهد (رفتن به دور‌تر‌ها لازم نیست) که جامعه ما از نظر رشد عاطفی رویهمرفته با یک نوجوان شانزده ساله قابل قیاس بوده است: کینه و خشمی که همواره از زیر پوست بیرون می‌جهد، زود رنجی از کم‌ترین خلاف انتظار، و بی‌اختیاری در برآوردن خواست‌ها بلکه هوس‌ها؛ سستی و زودباوری از یک سو و آشتی‌ناپذیری و سرسختی دربرابر واقعیت‌ها از سوی دیگر؛ آمادگی برای هر زیاده‌روی؛ شتابزدگی در تصمیم‌گیری و قضاوت؛ انداختن هر مسئولیتی از گردن خود؛ نه عیبی در خود دیدن، نه هیچ نظر خطاپوشی به دیگری انداختن. در ستایش به بت‌سازی رسیدن و در نکوهش تا نابودی همه چیز رفتن.

این فهرست را دراز‌تر هم می‌توان کرد و رفتار ناپخته و غیر مسئول بخش بزرگ و نگران کننده‌ای از طبقه سیاسی ایران جائی برای استثنا کردن سرامدان نیز نمی‌گذارد. اگر ما صد سال گذشته را که دوران بیداری، دوران تجدد و پیوستن ما به کاروان جهان پیشرفته بود به این نکبتی رسانده‌ایم که معلوم نیست بیرون آمدن از آن چه نکبت دیگری درپی داشته باشد از همین نارسیدگی جامعه ایرانی بوده است. بد‌تر از همه، گوئی آنهمه درس‌ها اصلا گرفته نشده است. باز هر موضوع مایه اختلافی، همه ضعف سیاسی ایرانی و گرایش خودویرانگر آن را پدیدار می‌کند.

تفاوت نمی‌کند که موضوع، پاک کردن حساب با یک رقیب سیاسی باشد یا مسئله نا‌مربوطی مانند ٢۸ مرداد (برای مردمی که نمی‌دانند فردا چگونه در چشم فرزندان گرسنه خود نگاه کنند) یا اموری که می‌تواند با موجودیت ایران سروکار داشته باشد ــ اینکه ایرانیان از هر گروه قومی (زبانی) چگونه با هم به عنوان ایرانی زندگی کنند. بحث سیاسی، جنگ با وسائل دیگر است، به همان قصد کشت ــ اگر واژه ها را می‌شد بجای کارد به کار برد. هنگامی که پاره‌ای نوشته‌ها را می‌خوانیم، با زهری که از هر جمله می‌تراود، به خوبی می‌توانیم تاسف نویسنده را که چرا واژه‌ها را نمی‌توان مانند کارد به کار برد دریابیم! چنین است که در زیر رژیمی که به دشمنی و کشیدن مرز‌های خون و آتش میان خود و دیگری، دیگری تا حد کمترین تفاوت، زنده است آن دیگران نیز، همه از مخالفان و رنجدیدگان همان رژیم، بی‌دریغ هیزم یک سو‌ نگری در تنور تنفر و دشمنی می‌ریزند.

رساندن هر اختلاف نظر به دشمنی تا جائی که هیچ راهی برای گفت و شنود و برخورد باز نماند هر روز دیوار‌های ستبرتری را میان گروه‌های بیشتری بالا می‌برد. اندک اندک می‌توان از این بیمناک شد که، به سخن ریمون آرون درباره فرانسه دهه سی، ایران تنها در تنفری که ایرانیان از هم دارند وجود داشته باشد. برای کسانی که مانند دشمنان کنونی و دوستان پیشین خود در اردوی اسلامی، عمری را در دشمنی و کینه‌خواهی گذرانده‌اند شاید دیگر دیر شده باشد ولی بقیه ما، اکثریتی که کشور و اجتماع را برای زندگی بهتر همگان، از جمله مخالفان و دگراندیشان، می‌خواهند می‌باید بازنگری سراسری در رفتار و رویکرد خود بکنیم. اینهمه میدان دادن به پست‌ترین، به معنی غیر اجتماعی‌ترین عواطف، ما را به کجا خواهد برد؛ کدام جامعه بشری توانسته است با معایب اجتماعی خود پایدار بماند، و کدام عیب بد‌تر از ناتوانی زیستن در کنار دیگری است که به ناچار و بنا بر تعریف نمی‌تواند همانند ما باشد؟

بریتانیائی‌ها که به خشم و کین و رفتن تا پایان خشم و کین شناخته‌اند (هیچ زبانی مانند انگلیسی کار اسلحه را نمی‌کند) پس از آنکه شصت سال سده هفدهم را در جنگ داخلی و کشاکش‌هائی که ما هنوز به شدت و ژرفایش نمی‌رسیم بسر بردند، و پس از سده‌های خونبار پیش از آن، آموختند که چگونه با هم بزیند و کار کنند و به بزرگی برسند. آنها آنچه را که رفتار مودبانه good manners می‌نامند به عرصه عمومی نیز راه دادند. آموختند که حد خود و دیگران را بشناسند و سرمشق بسیاری دیگر شدند. من بحث‌های پارلمان بریتانیا را از نزدیک دیده‌ام. دو سوی بحث در مخالفت با هم، در میل سوزان وارد کردن ضربت‌های خرد کننده بر یکدیگر از هیچ کس در جهان کم ندارند؛ و، مانند همه سیاستگران مسئول در جامعه‌هائی که مردم مانند حیوانات به جان هم نمی‌افتند، در‌ گیر مسائل واقعی جامعه‌اند، اموری که مستقیما بر زندگی میلیون‌ها تاثیر می‌گذارند. اما ادب و احترام و شوخ‌طبعی مشهور بریتانیائی نمی‌گذارد کار به دشمنی و بیزاری برسد و هماوردان به آسانی می‌توانند با هم بنشینند و جامی بزنند.

ما لازم نیست در زندگی سیاسی خود ادبی را که در زندگی شخصی گاه به افراط به کار می‌بریم کنار بگذاریم. عرصه عمومی نیز خویشتنداری و رعایت حال دیگری را لازم دارد. متمدن شدن یعنی پذیرفتن مخالفت و تفاوت، به عنوان بخش دیگری از آنچه تعادل اجتماعی را می‌سازد. جامعه متعادل یک شکل نیست؛ چندگرا و چند گونه است.

هیچ چیز غم‌انگیز‌تر از گرایش به بریدن همه رشته‌ها، به ناممکن کردن هر توافقی اگرچه به سود همگان، در گفتار و کردار بسیاری از سیاسیکاران نیست. آنها لذتی را که از راندن طرف مقابل به کینه و دشمنی می‌برند نمی‌توانند پنهان کنند زیرا خود در چنان فضائی می‌زیند. ایرانی در نابسندگی عاطفی‌اش عادت کرده است جهان را در خود خلاصه و کوچک کند. حق با اوست و دیگر همه چیز رواست. ولی مردمان می‌توانند به پایگاهی برسند که خود را با جهان یکی کنند، بکوشند که با جهانشان بزرگ شوند. این معنی واقعی رشد همه سویه شخصیت است. ما از اینگونه مردمان بسیار داشته‌ایم. گاه و بیگاه یکی از آنها توجه جهانیان را به خود می‌گیرد. در سده نوزدهم خیام بود که نگاه تردید آمیزش را بر باور‌های ریشه‌دار، و از آسمان تصوری به تنها زمینی که داریم انداخت؛ از اواخر سده بیستم مولوی، رومی، شده است که از مذهبی متعصب آغاز کرد و به پرواز‌های بلند رسید. پیش از آنها در سده‌های میانه ابن سینا بود که آغازگر بیرون آمدن اروپائیان از قرون وسطا شد. شاید به پیش‌بینی یک نویسنده تاجیک، نسل‌های آینده به زرتشت روی کنند که از همه بیشتر به کار ساختن این جهان از روی نمونه ناشناخته جهان مینوی می‌آید.

گاهگاهی اندیشیدن به این سرمشق‌ها در میان غوغای مبتذل روزانه نمی‌باید چندان دشوار باشد.

سپتامبر‏‏‏ ۲۰۰۷