بخش ۳
روبرو شدن با عناصر، عوامل و جبهههای واپسماندگی
در انتظار ظهور
مسافران ایران خبر از نگرانی روزافزون مردم، آن بخش طبقه متوسط و بالای مردم که پیرامون این مسافران را میسازد (ما هرکدام مردم خود را داریم) میدهند. همه جا سخن از تهدید جنگ است. خانوادهها هر چه بتوانند بیرون میفرستند و دوراندیشانه بسیج گریز احتمالی میکنند. در زیر سطح زندگی روزانه، هراس و بدبینی به آینده انباشته میشود. خبرهای خارجی هیچ خوب نیست و لاف زدنهای سران نظامی و غیرنظامی بجای دلگرمی دادن بر احساس ناامیدی میافزاید ــ با سرنوشت کشور در چنین دستهائی، با فرو افتادن در چنین ژرفاهائی جز فاجعه چه میتوان انتظار داشت؟ اینهمه، افزون بر بیترتیبی و ازهم بدر رفتن همه چیز است که در هر بازدید از ایران زنندهتر به چشم میخورد. پاسخ اینکه آیا از این هم بدتر ممکن است، همواره آری در میآید.
آنچه مسافران طبعا کمتر میتوانند ببینند نگرانی در بالاترین لایههای حکومتی است که گاهگاه در سخنان احتیاط آمیز پارهای مسئولان و اظهار نظرهای آشکارتر پارهای مخالفان وفادار یا مجاز رژیم بازتاب مییابد. یک رویداد که میباید ترس را در قویترین دلها بیدار کرده باشد هیچ بر زبانها نیامده است ولی از نظر استراتژهای اسلامی میباید جای مهم، احتمالا تعیین کننده، داشته باشد. ویران شدن تاسیسات اتمی جنینی سوریه در حمله هوائی اسرائیل دو پیام اساسی داشت. نخست، کشورهائی هستند که نمیباید بمب اتمی داشته باشند. این کشورها یا مانند لیبی و کره شمالی امتیازاتی میگیرند و دست از بلندپروازیهای نامناسب برمیدارند یا مانند عراق و سوریه به زور اسلحه رویاهای خود را نقش بر آب میبینند.
دوم، سیستم دفاع هوائی صدها میلیون دلاری که روسیه به جمهوری اسلامی و سوریه (از جیب و با “وام“ یک میلیارد دلاری ایران) فروخته است به هر علت کار نمیکند. تکنولوژی آمریکا و اسرائیل دست کم از عهده آنچه روسها آمادهاند به چنین رژیمهائی بفروشند پیشرفتهتر است. سران رژیم اسلامی که از وضع غمانگیز نیروی هوائی ایران آگاهند (سی سال پیش این نیرو با اسرائیل آن زمان پهلو میزد) بسیار به سیستم روسی خود دلخوش بودند. اف ۱۶ های اسرائیلی آن توهمات را از میان بردهاند. ایران دربرابر حملات هوائی آمریکا یا اسرائیل بکلی بی دفاع است.
***
یک نگرانی دیگر و ریشهدارتر به “دیکتاتور حقیری“ که بر جمهوری اسلامی ریاست میکند و به جایگاهی که چاه جمکران در سیاستگزاری او و پشتیبانانش دارد برمیگردد. او و آن بخش “روحانیت“ که پشت سر اوست گاهگاه انسان را به این اندیشه میاندازند که نه تنها درباره جنگ حسابهای اشتباهی میکنند، در ته وجود خویش بیمی از آن ندارند. همه روانشناسی و نظام اعتقادی آنها برگرد ظهور حضرت شکل گرفته است. آنها مامور آماده کردن اسباب ظهورند، چنانکه آن کوچکمرد بارها گفته است. اگر جنگ به گمانشان استکبار را درهم شکند جهان را به پیشباز آنکه از ژرفای جمکران برخواهد خاست خواهند برد و حقی بر گردن دنیا و آخرت خواهند یافت. اگر هم ببازند باز اسباب ظهور را راست خواهند کرد. مگر آنها افسار “کشور امام زمان“ را در دست ندارند؟
یادآوری گاهگاهی نقش عادتها و قالبهای ذهنی، همانکه ازجمله ایمان نامیده میشود، در مصیبتهائی که به سر مردم میآید به ویژه در بحرانهای بزرگ لازم است. مردمی این گونه دچار تناقض و آشفتگی فکری که مائیم، خود را به جائی رساندهایم که ــ درست همچنانکه آلمانهای سده بیستم ــ احتمال دارد در زندگی یک نسل، نه یک بلکه دو مصیبت بنیانکن ملی را تحمل کنیم. انتظار ظهور در تعبیر آخوندی ـ فولکلوریک آن، اکنون میتواند به یک “آرماگدون“ توراتی برای ملت ما بینجامد.
آرزوی رهاننده نهائی را پیشوایان مذهبی زرتشتی، سرگشته از پیروزیهای پایانناپذیر نیروهای اهریمن و ناتوانی همیشگی آدمیان از چیرگی بر دیو درون خود (در بیشتر آدمها چندان هم در درون نمیماند) و همچون پادزهری بر سرنوشت تراژیک انسان، در فرایافت concept سوشیانس و دورانهای سه هزار ساله رستاخیز و پیروزی بر بدی و اهریمنی، به اندیشه مذهبی دادند. آن فرایافت آرزوپرورانه، از آنجا به آئین یهود و مسیحیت راه جست و در سرزمین سوشیانس، “طبیعی“ترین باززائی خود را در مذهب شیعه یافت. (آن اندیشهمندان، بهشت و دوزخ و پاداش و کیفر آن جهانی را نیز همچون انگیزهای برای انسان اصلاحناپذیر، بر الهیات خود افزودند که به همان ترتیب به مذاهب دیگر رسید.)
انتظار ظهور شمشیری دودم بوده است. میتوان در صورت سرهی زرتشتیاش که دیری نپائید، از آن انرژی زاینده گرفت و همدوش اهورا مزدا برای شکست نهائی اهریمن جنگید؛ یا میتوان، چنانکه در همه دورانهای انحطاط پیش آمده است، با تسلیم شدن هرچه بیشتر به نیروهای بدی و زشتی، با بیحرکت ماندن و کمک کردن به “چهار سوار آپوکالیپس“ (جنگ، کشور گشائی، قحطی، طاعون) به آن شتاب بخشید ــ “عالم خراب گشت تو پا در رکاب کن.“ در پستترین دوران قرون وسطای اروپا (سده چهاردهم) همین رویکرد امثال کوچکمرد جمکران را در این سدههای دراز انحطاط اندیشه مذهبی ایران داشتند.
مردمی که شب و روز از روزگار خود مینالند و حق دارند، با این باورها و تاریکاندیشیها بهتر از این سرنوشتی نخواهند داشت. اگر با فرستادن پیام الکترونیک (میتوان تصورش را کرد که بالاترین تکنولوژی به کجاها میرسد؟) و نامهنگاری به چاه و ضریح، مشکلات برطرف خواهد شد بفرمایند: بجای یک چاه دو تا دارند، با بزرگراه و بارگاه و تاسیسات و شعبههاشان؛ و در هر گوشه سرزمین، ضریحی برایشان آماده کردهاند سراسر آماده معجزات. مسئله همه در این یا آن مقام نیست که یک روز آرزومندانه، بستایند و روز دیگر سرخورده، دشنام دهند (هردو بر زمینه فضای عمومی “پاسیو“ جامعه) و خود همواره در جامه پاک بیمسئولیتی، یک روز طلبکار و روز دیگر نالان، زندگی را بسر آورند.
آن میلیونها که وزنه سنگین خرافهپرستی و خردستیزی خود را بر فرهنگ و سیاست ایران انداختهاند به اندازه هر مقام سیاسی و شخصیت تاریخی، گناهکار سرنوشت ناشاد خویشند. به زور آنها بوده است ــ تا چشم در تاریخ برمیگردد ــ که صداها راخفه کردهاند و سرها را بریدهاند و روزنههای روشنائی را بستهاند. به زور آنهاست که بالاترین شخصیت سیاسی کشور در جایگاهی مانند مجمع عمومی سازمان ملل متحد میتواند به آن آسودگی چنان یاوههائی بگوید و هیچ اتفاقی نیفتد. اگر آنها، زندانی جهان مهآلود پوشیده از هالههای گوناگون، نباشند چنین شخصی، فراورده پائینترین سطح فرهنگی در یکی از جامعههای واپسمانده جهان (لایههای پیشرفته درخشان جامعه ایرانی که همه امید ما به آنهاست به کنار) حقیقتا فکر نمیکند که هالهای پیکرش را درمیان گرفته بوده است.
نوامبر ۲۰۰۷