بار سنگین شکست ـ داریوش همایون

حکومت اجامر و اوباش و دورنمای واژگونی کامل کشور و پدیدار شدن ابرهای خونبار در افق، کیفر رژیمی بود که بیش از عدالت به قدرت می‌پرداخت و بیش از مهربانی و دلجوئی تنبیه می‌کرد و معدود ثروتمند و صاحب قدرت را بر توده‌های بی‌چیز ولی صاحب حق و قدرت واقعی مقدم می‌داشت.

آیندگان پنجشنبه ۷ فروردین ۱۳۴۸

داریوش همایون

عکس‌العمل کم ‌وکاست‌های رژیم ده‌ساله ایوب‌خان بسیار شدید‌تر از آن شد که به مارشال اجازه دهد تا روی کارآمدن یک حکومت جانشین بر جای خود بماند. اعلام اینکه رئیس جمهور دیگر در پی رهبری کشور نخواهد بود و موافقت او با پایان “دمکراسی اساسی” و برقراری حکومت پارلمانی و حتی یک نظام فدرال مناسب‌تر برای نیازهای خاص پاکستان و همه امتیازاتی که در مذاکراتش با رهبران مخالف داد ـ و البته از نظر رهبران پاکستان شرقی کافی نبود ـ از حفظ حکومت او تا وقتی جانشینی برایش یافته شود برنیامد.

شورشی که ایوب‌خان را وادار به اعلام کناره‌گیری آینده خود کرد در همانجا نایستاد. شورشیان بیشتر و بیشتر خواستند تا آنجا که چرخ‌های حکومت را متوقف ساختند. توده‌های مردم به کشتار هواداران حکومت و “منتقدین” و “عناصر فاسد” پرداختند. خانه‌ها را سوزاندند و در بسیاری موارد حساب‌های گذشته را، اگر چه خصوصی، تصفیه کردند. موج اعتصابات بالا گرفت و هر کس افزایش دستمزد خواست ـ و گرفت ـ و هرج و مرج کشور را رو به ویرانی و تجزیه برد.

ایوب‌خان امیدوار بود در چند ماه آینده انتقال حکومت را به آرامی و در عین حفظ آنچه برای نیرومندی و وحدت پاکستان کرده بود می‌سر سازد. ولی وقتی ناتوانی حکومت او آشکار شد همه کینه‌ها و سرخوردگی‌های ده‌ساله دهان باز کرد. خودکامگی مأموران دولت، بازیچه داشتن قوانین، فاصله عظیم مزدهای پائین به حد باورنکردنی و سودهای گزاف باز به حد باور نکردنی، و فساد یک نظام بازرگانی ـ نظامی ـ اداری در اعماق جامعه پاکستانی آتشفشانی بوجود آورده بود که یک لحظه ضعف حکومت مرکزی آن را به فوران انداخت.

امروز این آخرین آرزوی ایوب‌خان برای کشوری که بیش از بیست سال با از خودگذشتگی بدان خدمت کرده است ناکام می‌ماند. او وضعی را بسیار آشفته‌تر از آنچه ده سال پیش در دست گرفت به جانشینان خود می‌سپارد. برای مردی که هرچند اطرافیان ناشایست داشت ـ حتی در وجود فرزندش ـ خود شرافت سربازی خویش را نگهداشت، این پایان تلخی است. و برای یک سیاستگر زبردست که قبلاً کسی چنان باوری در باره‌اش نمی‌برد، بار شکست بسیار سنگین است.

ایوب‌خان همه چیز برای پاکستان می‌خواست و هر چه توانست به خاطر آن کرد. اما به عنوان یک سرباز به قدرت سهمی بیش از آنچه باید در کشورداری داد و تکیه‌ای بیش از آنچه شاید به سرنیزه کرد.

سرنیزه‌ها و سرمایه‌داران و صاحبان منافع مستقر و همه آن چند صد هزار تنی که از حکومت او بهره می‌بردند سهم خود را در برپا داشتن رژیم او ادا کردند، ولی تا وقتی که توده‌های میلیونی حضور و وزنه سنگین خود را محسوس نکرده بودند.

در پایان کار محرومی و بینوائی بود که دست بالا‌تر را یافت ـ و اگر چه متأسفانه، ولی کاملاً قابل پیش بینی ـ میدان را به عوامفریبان و احیاناً دست نشاندگان بیگانگان سپرد تا جائی که تاریک‌ترین روزهای پاکستان فرا رسید.

حکومت اجامر و اوباش و دورنمای واژگونی کامل کشور و پدیدار شدن ابرهای خونبار در افق، کیفر رژیمی بود که بیش از عدالت به قدرت می‌پرداخت و بیش از مهربانی و دلجوئی تنبیه می‌کرد و معدود ثروتمند و صاحب قدرت را بر توده‌های بی‌چیز ولی صاحب حق و قدرت واقعی مقدم می‌داشت.

اکنون مگر ارتش بتواند پاکستان را نگهدارد و برای آیندهٔ بهتر آماده سازد.