خزعل
خزعل بالاخره از كشتي بيرون آمد و در منزلي كه براي او تهيه ديده بودند وارد شد. مراسلهاي نوشته بود كه چون در خود لياقت شرفيابي نميبيند، يك نفر از همراهان محترم خود را نزد او بفرستم.
من هم فرجاللهخان بهرامي (دبير اعظم) را، كه از بدو زمامداري با من بوده و در سفر و حضر هميشه ملتزم خدمت و مرجع حفظ اسرار من بوده، و در اين سفر پرخطر نيز عاشقانه و داوطلبانه با من حركت كرده است، امر دادم كه برود و مطالب شيخ را اصغا كند.
اين شخص از بس تعدي كرده است، حتي از اقوام و اطرافيان خود هم ايمن نيست. چه در ايام جنگ و چه در زمان امن و آسايش، اغلب در ميان كشتي مانده هيچوقت بدون چند نفر مسلح حركت نميكند.
در اين موقع، حوالي منزل و حياط خانة او پر از تفنگچي بود، و در اطاقي هم كه از دبيراعظم پذيرايي ميكرده دو نفر مسلح ايستاده بودند.
شرح مذاكرات اين دو نفر در بدو امر بيمزه نيست، و روحيات هر دو را در تلو آن، ميتوان تشخيص داد. پس از اينكه مشاراليه ورود خود را بهعمارت خزعل اعلام ميدارد، و او نيز تا وسط عمارت در بين تفنگچيها از او استقبال مينمايد، وارد اطاق ميشوند. بلافاصله بهترتيب ذيل بين آنها صحبت طرح ميشود:
خزعل – من خيلي متشكر و مسرورم كه بندگان حضرت اشرف شما را براي اصغاي عرايض من مأمور فرمودهاند. اگر چه تا بهحال سعادت ملاقات شما را نداشتهام، ولي نظر بهاينكه سابقاً مراحم حضرت اشرف را بهمن ابلاغ ميكرديد و مرا دعوت بهنوكري و صميميت و صداقت با ايشان مينموديد، يقين دارم حالا هم از مساعدت با من و شفاعت من صرفنظر نخواهيد كرد. فعلاً با آنكه شما را در اطاق خود نشسته ميبينم و ميدانم كه اينجا هم اهواز است، خواهش دارم قطعاً بهمن اطلاع بدهيد كه آيا حقيقتاً حضرت اشرف وارد اهواز شدهاند و شخصاً اينجا تشريف دارند؟ شما با چه جرئت و با كدام پيشبيني اينطور بيباكانه وارد اهواز شدهايد؟ شهري كه تمام مجهّز است، و اهالي آن بر ضد شما مسلح شدهاند. من نميگويم دوستان و سواران خود من، من ميگويم اگر يكي از دشمنان من در ورود بهاين شهر شما را هدف گلوله خود قرار ميداد چه ميكرديد و من چه ميتوانستم بكنم؟!
فيالحقيقه نميتوانم باور بكنم كه حضرت اشرف شخصاً بهاهواز آمده باشند. اگرصحت داشته باشد، چنين متهوّر جسوري در عالم نيست.
دبيراعظم – بر عكس شما كه بهملاقات من اظهار مسرت مينماييد، اگر نه اطاعت مافوق خود را واجب و لازم ميدانستم، من هرگز بهملاقات شما قدمي برنميداشتم، حالا هم درضمن اطاعت امر، فوقالعاده متأسفّمكه بهمنزل كسي ورود مينمايم كه مظهر خيانت بهوطن و آلت تخريب ايران و ايرانپرستي است. صحيح است كه يكي دو مرتبه از تهران كتباً واسطه تبليغ مراحم بودم و براي حفظ رياست خانوادگي شما، رستگاري و بقاي شما را در اطاعت و صداقت و خدمتگزاري تشخيص دادم و تذكر دادم اما گمان داشتم كه با يك نفر ايراني وطنخواه در جواب و سؤالم، نه با يك نفر مزدور اجنبي. شما حق داريد كه از ورود حضرت اشرف بهاهواز اظهار تعجب نماييد. اما خيلي دير ملتفت شدهايد، كه شجاعت سرپرست امروزة ايران در عالم نظير ندارد. اگر شما عنصر باهوشي بوديد، خيلي زودتر از اين، در سواحل بحر خزر (درياي مازندران) و وسط قلعة چهريق و قلب لرستان و مغان بايد اين تهوّر را تشخيص داده باشيد.
اما اينكه اظهار نگراني ميكنيد كه اگر دوستان يا دشمنان شما در ورود بهاهواز ما را هدف گلوله قرار ميدادند، چه ميكرديم، لازم شد واضحتر خاطر شما را سابقه بدهم كه اطلاق لفظ عام «ما» در موضوع ورود بهاهواز معني ندارد. اين فقط حضرت اشرف و پيشخدمت شخصي ايشان بوده است كه بدواً وارد اهواز شدهاند. ساير همراهان و ملتزمين، كه عدة آنها زيادتر از بيست نفر نيست، تمام بهواسطه بدي راه و خرابي اتومبيل عقب مانده و اتفاقاً خود من از اشخاصي هستم كه اتومبيل خراب شدة خود را در وسط بيابان گذارده، و با اتومبيل يك نفر از هوادارانتان دو ساعت از شب گذشته وارد اهواز شدهام، و بالاخره آن كسي كه بدواً بهشهر مجهز و مسلّح شما ورود نموده است فقط سرپرست كنوني مملكت است و بس.
اينكه ميگوئيد، اگر از طرف دوستان يا دشمنان شما گلولهاي بهطرف ما انداخته ميشد، خلاف ترقب شما واقع ميگرديد، از اين بيان اينطور احساس ميكنم كه شما از موجوديت و هويت خود اطلاع كامل نداريد، كه اينطور اظهار نگراني مينماييد. تصور ميكنم، كه اگر شما از معتقدات ما اطلاع و وقوف كامل داشتيد تصديق ميكرديد كه اين نگراني شما دربارة ما اصلاً مفهوم خارجي ندارد. زيرا ما اساساً بهموجوديت شما معتقداتي نداريم كه ورود بهاهواز و غيره موجبات توهّمي را در ما ايجاد نمايد. دليل اقواي آن هم همين ورود حضرت اشرف است بهاهواز با يك نفر پيشخدمت. حقيقتاً شما تصور ميكنيد، كه اگر سرپرست مملكت مختصر معتقداتي بههويت شما داشت، آيا ممكن بود كه يکه و تنها وارد شود در يك شهري كه بهقول شما تمام مجهز و مسلّح هستند؟ من هم ميبينم كه اهواز مجهز و مسلّح است و ميبينم كه شما در وسط گلوله و تفنگ جا گرفتهايد. وسط همينها، كه روبهرو و بالاي سر من ايستاده و با چشم خيره دارند مرا تماشا ميكنند. اما اقرار كنيد كه در اين دستهاي مرتعش، لياقت آن ديده نميشود كه بتوانند يا از راه دوستي و يا از طريق دشمني با شما، ما را هدف قرار دهند، والا اگر غير از اين بود ما هم مثل زمامداران سابق مملكت بهتفرج باغهاي تهران پرداخته و اين طور بيباكانه وارد دريا و خشكي نميشديم. بهاضافه، چنانچه مايل باشيد ممكن است منالساعه يك حقيقتي را بهشما ثابت نمايم و بر شما مدلّل نمايم كه هيچيك از اين سواره و پياده كه فعلاً اطراف شما ايستادهاند، دوست شما و مطيع فرمان شما نيستند. اينها از پول شما ارتزاق ميكنند، اما در موقع خود از هرحكمي كه بهآنها درباره شما بشود روگردان نخواهند بود. آيا الساعه ميل امتحان اين عقيده را داريد؟
خزعل – خير، من خوب اوضاع را مطالعه كرده و سنجيدهام و ترديدي ندارم كه حضرتاشرف، سلطان مملكت است. ديگر شكي برايم باقي نمانده كه با چنين تهوّر و جسارت، به هر مقام و منزلتي ميتوان رسيد. پس دوستانه از شما تقاضايي دارم و جداً انجام آن را خواستارم.
براي سلطان مملكت، هميشه بايد معتقد بهوليعهدي بودكه با اخلاقيات مملكت آشنايي و ارتباط تام داشته باشد.
سردار اجل، پسر بزرگ من، دختري دارد فوقالعاده خوشگل. شما واسطه شويد تا حضرت اشرف او را عقد كنند و قول بدهند كه پسر آنها وليعهد ايران باشد. اگر اين وصلت صورت گرفت، ما هم البته جان و مال خود را در راه تثبيت اين مقام بذل خواهيم كرد و وسائل آن را فراهم مينماييم.
دبير اعظم – اين طرز پيشنهادها براي سلاطين قاجار خوب است، و شايسته مردي استكه تربيت آنها هم در دودمان آلقاجار شده باشد، نه براي عنصري كه تمام اوقات خود را در صحنة جنگ گذرانيده است. بهعلاوه حامل اين پيشنهاد هم بايد كسي باشد كه متخلّق باشد باخلاق دربار پوسيدة قجر.
شما بايد بهطور قطع و يقين بدانيد كه سلطان مملكت و وليعهد مملكت، سرپرست ايران و همهچيز اين سرزمين، همين شمشيري است كه بالاي فرق شما نگاه داشته شده!
بهتر آنست بهاين پيشنهادات سخيف بيمغز خودتان خاتمه بدهيد و اگر مطلبي داريدكه قابل نقل و عرض باشد، بيان كنيد كه تا من هم بتوانم مفتخرانه حامل آن بشوم.
اما چون ميبينم كه فعلاً در مقام مشورت با من هستيد و صلاح خود را از من ميجوييد، محض اينكه بهوجدان خودم در مشورت خيانت نكرده باشم، بهشما نصيحت ميكنم كه قبل از ورود بههر مذاكره و دخول در هر مرحله، لازم است فوراً تلگرافي بهمجلس شوراي ملي مخابره كنيد و انقياد و اطاعت خود را نسبت بهما اظهار و از كردار نامعقولانة خود ابراز ندامت نماييد، تا پس از آن من بتوانم اگر مطلبي داشته باشيد، با پيشاني بلند بهپيشگاه سرپرست مملكت معروض دارم.
خزعل – مثلاً بگوييد چه بنويسم؟ آنچه بايد تلگراف كنم شما عملاً حقيقت آنرا واضح كردهايد.
دبيراعظم- خيلي صريح و ساده. دو كلمه، تلگراف كنيد: «نفهميدم! – خزعل.» همين قدركافيست.
خزعل – تصور نميكنيد كه خيلي درشت با من حرف ميزنيد؟
دبير اعظم – شنيدهايد كه در روي تپة تركمانچاي، نمايندة ايران بهمأمور روسيه چهگفت و او چه جواب داد؟
خزعل – لاوالله.
دبير اعظم – نمايندة ايران گفت «اين مادّه، كه امضاي آن را بهمن تحميل ميكنيد بهكلي بيانصافانه و زور صرف است.» مأمور روسيه جواب داد «اگر نميخواستيم زور بگوييم در اين نقطه چه كار داشتيم؟»
اين راه دور و اين مصارف گزاف و اين خطرهاي بزرگ را تحمل كردهايم، كه امروز يك حقيقت ثابتي را بهشما بگوييم و در برابر چشم شما كه در صحراي خوزستان پيچيده شدهايد، و از هيچ جاي عالم اطلاع نداريد حقايق امور را عريان تجلي بدهيم و بهشما بفهمانيم كه خيال، غير از حقيقت واقع است.
حقيقتاً جناب شيخ! آيا براي شخصي مثل شما كه دعوي سرحدداري و رياست قبيله ميكنيد و بهتمام معني خود را «شيخ» ميخوانيد، قبيح نيست كه ملعبه و مسخره چند نفر معلومالحال از قبيل شكراللهخان قوامالدوله و سيدحسن مدرس و غيره بشويد كه افكار آنهـا آشكار، و تنگي منظر عقلي آنها
پديدار است؟
آيا انديشه نكرديد كه با تقديم چند هزار تومان بهشاه و ريختن مقداري ليره در دست مردماني بي ثبات و بي مسلك نميتوان اساس مملكتي را تغيير داد، و شمشير توانايي را كه در بالاي آن نگاهداشته شده است فرود آورد و در هم شكست؟
هنوزخيال ميكرديد با رئيسالوزراهاي سابق كه در چهارديوار تهران منجمده شدهاند طرف هستيد؟
من مسبوقم كه شكراللهخان صدري قوامالدوله، چندي در خوزستان حكومت داشت و ميدانم كه شما با او خصوصيت تام و تمام داريد، و همة مردم ميگويند كه مفاسد شرمآگين سيدمدرس و اقليت مجلس و دربار ننگآلود شاه، از طريق شكراللهخانصدري و سيدحسينخان زعيم، بهشما تلقين ميشود و پول شما هم از طريق آنها بهمصرف خائنين مملكت ايثار ميگردد. آيا همان طوري كه مردم تهران، شكرالله خان را از بدو صباوت بهمعروفيت تام ميشناسد، شما هم او را ميشناسيد يا خير؟ اگر نميشناسيد چگونه يك عنصري محرم اسرار شما ميشود كه از وضعيت سوابق او اطلاع و سابقه نداريد؟ و اگر ميشناسيد، باز چگونه تكية خود را بهيك موجودي دادهايد كه سالهاست هيچ عرق خجلتي پيشاني او را تر نكرده است؟ در اينصورت، بهعقيدة من همان اسناد و نوشتههايي را كه از طرف اغوا كنندگان و مفسدهجويان بهشما رسيده است، عيناً در دست گرفته و بهحضور برويد و آن اسناد را شفيع اعمال خود قرار بدهيد تا همه بدانند شما يك عنصر ساده لوح، اما بيگناهي بودهايد، و سوءاعمال و نيات ديگران است كه از گريبان شما سر بهدر آورده است.
خزعل – (در اين موقع روي را در كف دستهاي خود پنهان كرده و گفته بود) بهقدركفايت ريشة مرا كنده، و قلب مرا مجروح، و روي مرا سياه كردهاند. شما ديگر نمك بر جراحت نپاشيد. اما من باور نميكردم كه شما اين قدر تندخو باشيد. بنظرم با عفو و اغماضي كه در وجود مقدس حضرت اشرف سراغ دارم، اگر بدواً خدمت خودشان ميرسيدم، تا اين پايه بيمهري، دربارة من روا نميداشتند. در هرحال از شما بيش از يكخواهش ندارم و آن استدعاي تعيين وقت شرفيابي است.
دبير اعظم – «در حالتي كه برخاسته و بيرون ميآمد» استدعا خواهم كرد.
اين بود عين مذاكرات آنها. اما تلگراف خزعل بهمجلس، كه دو روز بعد صورت آن از تهران به من مخابره شد، از اين قرار است:
از اهواز
تهران
ساحت مقدس مجلس شوراي ملي شيدّاللّه اركانه
«با يأس كاملي كه حاصل شده بود، و اميدواري كه فعلاً بهمراحم بندگان حضرتاشرف اعظم آقاي رئيسالوزرا و فرماندة كل قوا دامت عظمته حاصل گشته، مخصوصاً عفو و اغماضي كه از پيشامدهاي گذشته فرمودند، حقيقتاً لازمه بزرگواري و سرپرستي را فرمودند. و بنده قلباً از وقعاتي كه بهواسطة فساد مفسدهجويان پيشامد كرده بود، اظهار ندامت و تأسف مينمايم، و بر عهدة تمام خدمتگزاران واقعي و ايرانيهاي وطن پرست است كه قدر وجود حضرت معظمله را دانسته و سرپرستي ايشان را در تمام مملكت بهجان و دل خريدار باشند. بنده كه اباً عن جدّ، خدمتگزار بهدولت متبوعه بوده و تمام مفاخرت خود را در ايرانپرستي و خدمت بهدولت ميدانم، از مراحم معزياليه فوقالعاده شكرگزار، و خداوند جزا بدهد مفسدين را كه وسايل فتنه و فساد را در مملكت فراهم و اسباب بدنامي اشخاص خدمتگزار ميشوند. مخصوصاً بهعرض نمايندگان محترم ميرسانم كه مرحمت و توجه حضرت اشرف اسباب افتخار بنده را فراهم كرده، و اميدوارم تا زندهام در خدمتگزاري بهشخص شخيص ايشان غفلت نورزم و استظهار دارم كه مملكت هم بهوجود مقدّس حضرت معظماليه متنعّم شوند.»
خزعل