«

»

Print this نوشته

خزعل‌

‌‌

خزعل

 ‌

   خزعل‌ بالاخره‌ از کشتی‌ بیرون‌ آمد و در منزلی‌ که‌ برای‌ او تهیه‌ دیده‌ بودند وارد شد. مراسله‌ای‌ نوشته‌ بود که‌ چون‌ در خود لیاقت‌ شرفیابی‌ نمی‌بیند، یک‌ نفر از همراهان‌ محترم‌ خود را نزد او بفرستم‌.

   من‌ هم‌ فرج‌الله‌خان‌ بهرامی‌ (دبیر اعظم‌) را،  که‌ از بدو زمامداری‌ با من‌ بوده‌ و در سفر و حضر همیشه‌ ملتزم‌ خدمت‌ و مرجع‌ حفظ‌ اسرار من‌ بوده‌، و در این‌ سفر پرخطر نیز عاشقانه‌ و داوطلبانه‌ با من‌ حرکت‌ کرده‌ است‌، امر دادم‌ که‌ برود و مطالب‌ شیخ‌ را اصغا کند.

   این‌ شخص‌ از بس‌ تعدی‌ کرده‌ است‌، حتی‌ از اقوام‌ و اطرافیان‌ خود هم‌ ایمن‌ نیست‌. چه‌ در ایام‌ جنگ‌ و چه‌ در زمان‌ امن‌ و آسایش‌، اغلب‌ در میان‌ کشتی‌ مانده‌ هیچ‌وقت‌ بدون‌ چند نفر مسلح‌ حرکت‌ نمی‌کند.

  در این‌ موقع‌، حوالی‌ منزل‌ و حیاط‌ خانة‌ او پر از تفنگچی‌ بود، و در اطاقی‌ هم‌ که‌ از دبیراعظم‌ پذیرایی‌ می‌کرده‌ دو نفر مسلح‌ ایستاده‌ بودند.

   شرح‌ مذاکرات‌ این‌ دو نفر در بدو امر بیمزه‌ نیست‌، و روحیات‌ هر دو را در تلو آن‌، می‌توان‌ تشخیص‌ داد. پس‌ از اینکه‌ مشارالیه‌ ورود خود را به‌عمارت‌ خزعل‌ اعلام‌ می‌دارد، و او نیز تا وسط‌ عمارت‌ در بین‌ تفنگچی‌ها از او استقبال‌ می‌نماید، وارد اطاق‌ می‌شوند. بلافاصله‌ به‌ترتیب‌ ذیل‌ بین‌ آنها صحبت‌ طرح‌ می‌شود:

   خزعل‌ – من‌ خیلی‌ متشکر و مسرورم‌ که‌ بندگان‌ حضرت‌ اشرف‌ شما را برای‌ اصغای‌ عرایض‌ من‌ مأمور فرموده‌اند. اگر چه‌ تا به‌حال‌ سعادت‌ ملاقات‌ شما را نداشته‌ام‌، ولی‌ نظر به‌اینکه‌ سابقاً مراحم‌ حضرت‌ اشرف‌ را به‌من‌ ابلاغ‌ می‌کردید و مرا دعوت‌ به‌نوکری‌ و صمیمیت‌ و صداقت‌ با ایشان‌ می‌نمودید، یقین‌ دارم‌ حالا هم‌ از مساعدت‌ با من‌ و شفاعت‌ من‌ صرفنظر نخواهید کرد. فعلاً با آنکه‌ شما را در اطاق‌ خود نشسته‌ می‌بینم‌ و می‌دانم‌ که‌ اینجا هم‌ اهواز است‌، خواهش‌ دارم‌ قطعاً به‌من‌ اطلاع‌ بدهید که‌ آیا حقیقتاً حضرت‌ اشرف‌ وارد اهواز شده‌اند و شخصاً این‌جا تشریف‌ دارند؟ شما با چه‌ جرئت‌ و با کدام‌ پیش‌بینی‌ این‌طور بیباکانه‌ وارد اهواز شده‌اید؟ شهری‌ که‌ تمام مجهّز است‌، و اهالی‌ آن‌ بر ضد شما مسلح‌ شده‌اند. من‌ نمی‌گویم‌ دوستان‌ و سواران‌ خود من‌، من‌ می‌گویم‌ اگر یکی‌ از دشمنان‌ من‌ در ورود به‌این‌ شهر شما را هدف‌ گلوله‌ خود قرار می‌داد چه‌ می‌کردید و من‌ چه‌ می‌توانستم‌ بکنم‌؟!

   فی‌الحقیقه‌ نمی‌توانم‌ باور بکنم‌ که‌ حضرت‌ اشرف‌ شخصاً به‌اهواز آمده‌ باشند. اگرصحت‌ داشته‌ باشد، چنین‌ متهوّر جسوری‌ در عالم‌ نیست‌.

دبیراعظم‌ – بر عکس‌ شما که‌ به‌ملاقات‌ من‌ اظهار مسرت‌ می‌نمایید، اگر نه‌ اطاعت‌ مافوق‌ خود را واجب‌ و لازم‌ می‌دانستم‌، من‌ هرگز به‌ملاقات‌ شما قدمی‌ برنمی‌داشتم‌، حالا هم‌ درضمن‌ اطاعت‌ امر، فوق‌العاده‌ متأسفّم‌که‌ به‌منزل‌ کسی‌ ورود می‌نمایم‌ که‌ مظهر خیانت‌ به‌وطن‌ و آلت‌ تخریب‌ ایران‌ و ایران‌پرستی‌ است‌. صحیح‌ است‌ که‌ یکی‌ دو مرتبه‌ از تهران‌ کتباً واسطه‌ تبلیغ‌ مراحم‌ بودم‌ و برای‌ حفظ‌ ریاست‌ خانوادگی‌ شما، رستگاری‌ و بقای‌ شما را در اطاعت‌ و صداقت‌ و خدمتگزاری‌ تشخیص‌ دادم‌ و تذکر دادم‌ اما گمان‌ داشتم‌ که‌ با یک‌ نفر ایرانی‌ وطن‌خواه‌ در جواب‌ و سؤالم‌، نه‌ با یک‌ نفر مزدور اجنبی‌. شما حق ‌دارید که‌ از ورود حضرت‌ اشرف‌ به‌اهواز اظهار تعجب‌ نمایید. اما خیلی‌ دیر ملتفت شده‌اید، که‌ شجاعت‌ سرپرست‌ امروزة‌ ایران‌ در عالم‌ نظیر ندارد. اگر شما عنصر باهوشی‌ بودید، خیلی‌ زودتر از این‌، در سواحل‌ بحر خزر (دریای‌ مازندران‌) و وسط‌ قلعة‌ چهریق‌ و قلب‌ لرستان‌ و مغان‌ باید این‌ تهوّر را تشخیص‌ داده‌ باشید.

   اما اینکه‌ اظهار نگرانی‌ می‌کنید که‌ اگر دوستان‌ یا دشمنان‌ شما در ورود به‌اهواز ما را هدف‌ گلوله‌ قرار می‌دادند، چه‌ می‌کردیم‌، لازم‌ شد واضحتر خاطر شما را سابقه‌ بدهم‌ که‌ اطلاق‌ لفظ‌ عام‌ «ما» در موضوع‌ ورود به‌اهواز معنی‌ ندارد. این‌ فقط‌ حضرت‌ اشرف‌ و پیشخدمت‌ شخصی‌ ایشان‌ بوده‌ است‌ که‌ بدواً وارد اهواز شده‌اند. سایر همراهان‌ و ملتزمین‌، که‌ عدة‌ آنها زیادتر از بیست‌ نفر نیست‌، تمام‌ به‌واسطه‌ بدی‌ راه‌ و خرابی‌ اتومبیل‌ عقب‌ مانده‌ و اتفاقاً خود من‌ از اشخاصی‌ هستم‌ که‌ اتومبیل‌ خراب‌ شدة‌ خود را در وسط‌ بیابان‌ گذارده‌، و با اتومبیل‌ یک‌ نفر از هوادارانتان‌ دو ساعت‌ از شب‌ گذشته‌ وارد اهواز شده‌ام‌، و بالاخره‌ آن‌ کسی‌ که‌ بدواً به‌شهر مجهز و مسلّح‌ شما ورود نموده‌ است‌ فقط ‌سرپرست‌ کنونی‌ مملکت‌ است‌ و بس‌.

   اینکه‌ می‌گوئید، اگر از طرف‌ دوستان‌ یا دشمنان‌ شما گلوله‌ای‌ به‌طرف‌ ما انداخته‌ می‌شد، خلاف‌ ترقب‌ شما واقع‌ می‌گردید، از این‌ بیان‌ این‌طور احساس‌ می‌کنم‌ که‌ شما از موجودیت و هویت‌ خود اطلاع‌ کامل‌ ندارید، که‌ این‌طور اظهار نگرانی‌ می‌نمایید. تصور می‌کنم‌، که‌ اگر شما از معتقدات‌ ما اطلاع‌ و وقوف‌ کامل‌ داشتید تصدیق‌ می‌کردید که‌ این‌ نگرانی‌ شما دربارة‌ ما اصلاً مفهوم‌ خارجی‌ ندارد. زیرا ما اساساً به‌موجودیت‌ شما معتقداتی‌ نداریم‌ که‌ ورود به‌اهواز و غیره‌ موجبات‌ توهّمی‌ را در ما ایجاد نماید. دلیل‌ اقوای‌ آن‌ هم‌ همین‌ ورود حضرت‌ اشرف‌ است‌ به‌اهواز با یک‌ نفر پیشخدمت‌. حقیقتاً شما تصور می‌کنید، که‌ اگر سرپرست‌ مملکت‌ مختصر معتقداتی‌ به‌هویت‌ شما داشت‌، آیا ممکن‌ بود که‌ یکه و تنها وارد شود در یک‌ شهری‌ که‌ به‌قول‌ شما تمام‌ مجهز و مسلّح ‌هستند؟ من‌ هم‌ می‌بینم‌ که‌ اهواز مجهز و مسلّح‌ است‌ و می‌بینم‌ که‌ شما در وسط‌ گلوله‌ و تفنگ‌ جا گرفته‌اید. وسط‌ همینها، که‌ روبه‌رو و بالای‌ سر من‌ ایستاده‌ و با چشم‌ خیره‌ دارند مرا تماشا می‌کنند. اما اقرار کنید که‌ در این‌ دستهای‌ مرتعش‌، لیاقت‌ آن‌ دیده‌ نمی‌شود که‌ بتوانند یا از راه‌ دوستی‌ و یا از طریق‌ دشمنی‌ با شما، ما را هدف‌ قرار دهند، والا اگر غیر از این‌ بود ما هم‌ مثل‌ زمامداران‌ سابق‌ مملکت‌ به‌تفرج‌ باغهای‌ تهران‌ پرداخته‌ و این‌ طور بیباکانه‌ وارد دریا و خشکی‌ نمی‌شدیم‌. به‌اضافه‌، چنانچه‌ مایل‌ باشید ممکن‌ است‌ من‌الساعه‌ یک‌ حقیقتی‌ را به‌شما ثابت‌ نمایم‌ و بر شما مدلّل‌ نمایم‌ که‌ هیچ‌یک‌ از این‌ سواره‌ و پیاده‌ که‌ فعلاً اطراف‌ شما ایستاده‌اند، دوست‌ شما و مطیع‌ فرمان‌ شما نیستند. اینها از پول‌ شما ارتزاق‌ می‌کنند، اما در موقع‌ خود از هرحکمی‌ که‌ به‌آنها درباره‌ شما بشود روگردان‌ نخواهند بود. آیا الساعه‌ میل‌ امتحان‌ این‌ عقیده‌ را دارید؟

خزعل‌ – خیر، من‌ خوب‌ اوضاع‌ را مطالعه‌ کرده‌ و سنجیده‌ام‌ و تردیدی‌ ندارم‌ که‌ حضرت‌اشرف‌، سلطان‌ مملکت‌ است‌. دیگر شکی‌ برایم‌ باقی‌ نمانده‌ که‌ با چنین‌ تهوّر و جسارت‌، به‌ هر مقام‌ و منزلتی‌ می‌توان‌ رسید. پس‌ دوستانه‌ از شما تقاضایی‌ دارم‌ و جداً انجام‌ آن‌ را خواستارم‌.

   برای‌ سلطان‌ مملکت‌، همیشه‌ باید معتقد به‌ولیعهدی‌ بودکه‌ با اخلاقیات‌ مملکت‌ آشنایی‌ و ارتباط‌ تام‌ داشته‌ باشد.

   سردار اجل‌، پسر بزرگ‌ من‌، دختری‌ دارد فوق‌العاده‌ خوشگل‌. شما واسطه‌ شوید تا حضرت‌ اشرف‌ او را عقد کنند و قول‌ بدهند که‌ پسر آنها ولیعهد ایران‌ باشد. اگر این‌ وصلت‌ صورت‌ گرفت‌، ما هم‌ البته‌ جان‌ و مال‌ خود را در راه‌ تثبیت‌ این‌ مقام‌ بذل‌ خواهیم‌ کرد و وسائل‌ آن‌ را فراهم‌ می‌نماییم‌.

دبیر اعظم‌ – این‌ طرز پیشنهادها برای‌ سلاطین‌ قاجار خوب‌ است‌، و شایسته‌ مردی‌ است‌که‌ تربیت‌ آنها هم‌ در دودمان‌ آل‌قاجار شده‌ باشد، نه‌ برای‌ عنصری‌ که‌ تمام‌ اوقات‌ خود را در صحنة‌ جنگ‌ گذرانیده‌ است‌. به‌علاوه‌ حامل‌ این‌ پیشنهاد هم‌ باید کسی‌ باشد که‌ متخلّق‌ باشد باخلاق‌ دربار پوسیدة‌ قجر.

   شما باید به‌طور قطع‌ و یقین‌ بدانید که‌ سلطان‌ مملکت‌ و ولیعهد مملکت‌، سرپرست‌ ایران‌ و همه‌چیز این‌ سرزمین‌، همین‌ شمشیری‌ است‌ که‌ بالای‌ فرق‌ شما نگاه‌ داشته‌ شده‌!

   بهتر آنست‌ به‌این‌ پیشنهادات‌ سخیف‌ بی‌مغز خودتان‌ خاتمه‌ بدهید و اگر مطلبی‌ داریدکه‌ قابل‌ نقل‌ و عرض‌ باشد، بیان‌ کنید که‌ تا من‌ هم‌ بتوانم‌ مفتخرانه‌ حامل‌ آن‌ بشوم‌.

   اما چون‌ می‌بینم‌ که‌ فعلاً در مقام‌ مشورت‌ با من‌ هستید و صلاح‌ خود را از من‌ می‌جویید، محض‌ اینکه‌ به‌وجدان‌ خودم‌ در مشورت‌ خیانت‌ نکرده‌ باشم‌، به‌شما نصیحت‌ می‌کنم‌ که‌ قبل‌ از ورود به‌هر مذاکره‌ و دخول‌ در هر مرحله‌، لازم‌ است‌ فوراً تلگرافی‌ به‌مجلس‌ شورای‌ ملی‌ مخابره‌ کنید و انقیاد و اطاعت‌ خود را نسبت‌ به‌ما اظهار و از کردار نامعقولانة‌ خود ابراز ندامت‌ نمایید، تا پس‌ از آن‌ من‌ بتوانم‌ اگر مطلبی‌ داشته‌ باشید، با پیشانی‌ بلند به‌پیشگاه‌ سرپرست‌ مملکت‌ معروض‌ دارم‌.

خزعل‌ – مثلاً بگویید چه‌ بنویسم‌؟ آنچه‌ باید تلگراف‌ کنم‌ شما عملاً حقیقت‌ آنرا واضح‌ کرده‌اید.

دبیراعظم‌- خیلی‌ صریح‌ و ساده‌. دو کلمه‌، تلگراف‌ کنید: «نفهمیدم‌! – خزعل‌.» همین‌ قدرکافیست‌.

خزعل‌ – تصور نمی‌کنید که‌ خیلی‌ درشت‌ با من‌ حرف‌ می‌زنید؟

دبیر اعظم‌ – شنیده‌اید که‌ در روی‌ تپة‌ ترکمانچای‌، نمایندة‌ ایران‌ به‌مأمور روسیه‌ چه‌گفت‌ و او چه‌ جواب‌ داد؟

خزعل‌ – لاوالله‌.

دبیر اعظم‌ – نمایندة‌ ایران‌ گفت‌ «این‌ مادّه‌، که‌ امضای‌ آن‌ را به‌من‌ تحمیل‌ می‌کنید به‌کلی‌ بی‌انصافانه‌ و زور صرف‌ است‌.» مأمور روسیه‌ جواب‌ داد «اگر نمی‌خواستیم‌ زور بگوییم‌ در این‌ نقطه‌ چه‌ کار داشتیم‌؟»

   این‌ راه‌ دور و این‌ مصارف‌ گزاف‌ و این‌ خطرهای‌ بزرگ‌ را تحمل‌ کرده‌ایم‌، که‌ امروز یک‌ حقیقت‌ ثابتی‌ را به‌شما بگوییم‌ و در برابر چشم‌ شما که‌ در صحرای‌ خوزستان‌ پیچیده‌ شده‌اید، و از هیچ‌ جای‌ عالم‌ اطلاع‌ ندارید حقایق‌ امور را عریان‌ تجلی‌ بدهیم‌ و به‌شما بفهمانیم‌ که‌ خیال‌، غیر از حقیقت‌ واقع‌ است‌.

   حقیقتاً جناب‌ شیخ‌! آیا برای‌ شخصی‌ مثل‌ شما که‌ دعوی‌ سرحدداری‌ و ریاست‌ قبیله‌ می‌کنید و به‌تمام‌ معنی‌ خود را «شیخ‌» می‌خوانید، قبیح‌ نیست‌ که‌ ملعبه‌ و مسخره‌ چند نفر معلوم‌الحال‌ از قبیل‌ شکرالله‌خان‌ قوام‌الدوله‌ و سیدحسن‌ مدرس‌ و غیره‌ بشوید که‌ افکار آنهـا آشکار، و تنگی‌ منظر عقلی‌ آنها

پدیدار است‌؟

   آیا اندیشه‌ نکردید که‌ با تقدیم‌ چند هزار تومان‌ به‌شاه‌ و ریختن‌ مقداری‌ لیره‌ در دست‌ مردمانی‌ بی‌ ثبات‌ و بی‌ مسلک‌ نمی‌توان‌ اساس‌ مملکتی‌ را تغییر داد، و شمشیر توانایی‌ را که‌ در بالای‌ آن‌ نگاهداشته‌ شده‌ است‌ فرود آورد و در هم‌ شکست‌؟

   هنوزخیال‌ می‌کردید با رئیس‌الوزراهای‌ سابق‌ که‌ در چهاردیوار تهران‌ منجمده‌ شده‌اند طرف‌ هستید؟

   من‌ مسبوقم‌ که‌ شکرالله‌خان‌ صدری‌ قوام‌الدوله‌، چندی‌ در خوزستان‌ حکومت‌ داشت‌ و می‌دانم‌ که‌ شما با او خصوصیت‌ تام‌ و تمام‌ دارید، و همة‌ مردم‌ می‌گویند که‌ مفاسد شرم‌آگین‌ سیدمدرس‌ و اقلیت‌ مجلس‌ و دربار ننگ‌آلود شاه‌، از طریق‌ شکرالله‌خان‌صدری‌ و سیدحسین‌خان‌ زعیم‌، به‌شما تلقین‌ می‌شود و پول‌ شما هم‌ از طریق‌ آنها به‌مصرف‌ خائنین‌ مملکت‌ ایثار می‌گردد. آیا همان‌ طوری‌ که‌ مردم‌ تهران‌، شکرالله‌ خان‌ را از بدو صباوت‌ به‌معروفیت‌ تام‌ می‌شناسد، شما هم‌ او را می‌شناسید یا خیر؟ اگر نمی‌شناسید چگونه‌ یک‌ عنصری‌ محرم‌ اسرار شما می‌شود که‌ از وضعیت‌ سوابق‌ او اطلاع‌ و سابقه‌ ندارید؟ و اگر می‌شناسید، باز چگونه‌ تکیة‌ خود را به‌یک‌ موجودی‌ داده‌اید که‌ سالهاست‌ هیچ‌ عرق‌ خجلتی‌ پیشانی‌ او را تر نکرده‌ است‌؟ در اینصورت‌، به‌عقیدة‌ من‌ همان‌ اسناد و نوشته‌هایی‌ را که‌ از طرف‌ اغوا کنندگان‌ و مفسده‌جویان‌ به‌شما رسیده‌ است‌، عیناً در دست‌ گرفته‌ و به‌حضور بروید و آن‌ اسناد را شفیع‌ اعمال‌ خود قرار بدهید تا همه‌ بدانند شما یک‌ عنصر ساده‌ لوح‌، اما بیگناهی‌ بوده‌اید، و سوءاعمال‌ و نیات‌ دیگران‌ است‌ که‌ از گریبان‌ شما سر به‌در آورده‌ است‌.

   خزعل‌ – (در این‌ موقع‌ روی‌ را در کف‌ دستهای‌ خود پنهان‌ کرده‌ و گفته‌ بود) به‌قدرکفایت‌ ریشة‌ مرا کنده‌، و قلب‌ مرا مجروح‌، و روی‌ مرا سیاه‌ کرده‌اند. شما دیگر نمک‌ بر جراحت نپاشید. اما من‌ باور نمی‌کردم‌ که‌ شما این‌ قدر تندخو باشید. بنظرم‌ با عفو و اغماضی‌ که‌ در وجود مقدس‌ حضرت‌ اشرف‌ سراغ‌ دارم‌، اگر بدواً خدمت‌ خودشان‌ می‌رسیدم‌، تا این‌ پایه‌ بیمهری‌، دربارة‌ من‌ روا نمی‌داشتند. در هرحال‌ از شما بیش‌ از یک‌خواهش‌ ندارم‌ و آن‌ استدعای‌ تعیین‌ وقت‌ شرفیابی‌ است‌.

   دبیر اعظم‌ – «در حالتی‌ که‌ برخاسته‌ و بیرون‌ می‌آمد» استدعا خواهم‌ کرد.

   این‌ بود عین‌ مذاکرات‌ آنها. اما تلگراف‌ خزعل‌ به‌مجلس‌، که‌ دو روز بعد صورت‌ آن‌ از تهران‌ به‌ من‌ مخابره‌ شد، از این‌ قرار است‌:

 ‌

از اهواز

 ‌

تهران‌

ساحت‌ مقدس‌ مجلس‌ شورای‌ ملی‌ شیدّاللّه‌ ارکانه‌

   «با یأس‌ کاملی‌ که‌ حاصل‌ شده‌ بود، و امیدواری‌ که‌ فعلاً به‌مراحم‌ بندگان‌ حضرت‌اشرف‌ اعظم‌ آقای‌ رئیس‌الوزرا و فرماندة‌ کل‌ قوا دامت‌ عظمته‌ حاصل‌ گشته‌، مخصوصاً عفو و اغماضی‌ که‌ از پیشامدهای‌ گذشته‌ فرمودند، حقیقتاً لازمه بزرگواری‌ و سرپرستی‌ را فرمودند. و بنده‌ قلباً از وقعاتی‌ که‌ به‌واسطة‌ فساد مفسده‌جویان‌ پیشامد کرده‌ بود، اظهار ندامت‌ و تأسف‌ می‌نمایم‌، و بر عهدة‌ تمام‌ خدمتگزاران‌ واقعی‌ و ایرانیهای‌ وطن‌ پرست‌ است‌ که‌ قدر وجود حضرت‌ معظم‌له‌ را دانسته‌ و سرپرستی‌ ایشان‌ را در تمام‌ مملکت‌ به‌جان‌ و دل‌ خریدار باشند. بنده‌ که‌ اباً عن‌ جدّ، خدمتگزار به‌دولت‌ متبوعه‌ بوده‌ و تمام‌ مفاخرت‌ خود را در ایران‌پرستی‌ و خدمت‌ به‌دولت‌ می‌دانم‌، از مراحم‌ معزی‌الیه‌ فوق‌العاده‌ شکرگزار، و خداوند جزا بدهد مفسدین‌ را که‌ وسایل‌ فتنه‌ و فساد را در مملکت‌ فراهم‌ و اسباب‌ بدنامی‌ اشخاص‌ خدمتگزار می‌شوند. مخصوصاً به‌عرض‌ نمایندگان‌ محترم‌ می‌رسانم‌ که‌ مرحمت‌ و توجه‌ حضرت‌ اشرف‌ اسباب‌ افتخار بنده‌ را فراهم‌ کرده‌، و امیدوارم‌ تا زنده‌ام‌ در خدمتگزاری‌ به‌شخص‌ شخیص‌ ایشان‌ غفلت‌ نورزم‌ و استظهار دارم ‌که‌ مملکت‌ هم‌ به‌وجود مقدّس‌ حضرت‌ معظم‌الیه‌ متنعّم‌ شوند.»

                                                                  خزعل‌