انتظام امور
بعد از رفع خستگي، لازم دانستم هرچه زودتر ترتيبي در امور اين صفحه داده، و مأمورجدي و عاقلي بگمارم كه اهالي را بعد از آنهمه صدمات و اجحافات شيخ خزعل، چندي بهنعمت آسايش متنعّم دارد. پس سرتيپ فضلاللهخان رئيس اولين اردوي اعزامي را كه در شكست دادن هواداران خزعل و گرفتن مواقع مهمة آنان ابراز كمال رشادت و فداكاري كرده بود، خواستم و در تعقيب امري كه قبل از رفتن بهشوشتر داده بودم، حكومتنظامي خوزستان را بهطور قطع بهوي مفوّض نمودم. اين تيري بود بهچشم خزعل. شنيدم پسر خزعل كه نامزد حكمراني اهواز بود از اصغاي اين خبر مريض شده بود. بهفرماندهان قشوني نيز امر كردم كه درمورد اين ايالت دستور سرتيپ فضلاللهخان را بپذيرند و اطاعت كنند. بهحاكم نيز احكام لازمه دادم، كه بهچه نقاطي لازم است نمايندة نظامي اعزام دارد، و در چه محلهايي ساخلو بگمارد، وچگونه رفتار و اطوار خود را كاملاً مطابق ميل من قرار دهد، و اين ايالت را بر وفق آرزوي من نيكبخت سازد، و قوايي كه در تحت فرماندهي اوست تدريجاً در اهواز متمركز كند، و حكّام نظامي بهبنادر و شهرهاي خوزستان اعزام دارد.
بهسرهنگ عبدالعليخان نيز تلگراف كردم كه با قواي ابوابجمعي خود در دزفول براي خلعسلاح عمومي آن حدود بماند.
بهسرتيپ محمدحسينميرزا نيز امر دادم كه قواي خود را حدود كهكيلويه و بختياري نگاه دارد، تا دستور ثانوي برسد و در اين ضمن امنيت و انتظام را كاملاً برقرار سازد.
بهسرتيپ ابوالحسنخان نيز امر دادم كه تا وصول من بهخاك كرمانشاهان، قواي خود را در مقابل والي پشتكوه كماكان نگاه داشته و متوقف باشد.
سپس قدغن كردم كه ابلاغية ذيل را صادر و بهتهران مخابره نمودند:
ابلاغيه
«1- امروز كه روز دوشنبه 23 است از بازديد قواي اعزامي عموماً، و معاينة شهرها و معادن نفت و ديدن طوايف و عشاير فراغت حاصل كرده، مجدداً بهاهواز مراجعت و بحمدالله تعالي كار خوزستان را خاتمه يافته ميبينم.
2- تحكيم انتظامات آتيه خوزستان را بهطريق ذيل امر دادم:
تا زماني كه انتظامات عمومي اساساً استوار گردد، قواي اعزامي مأموريت خود را در اين صفحه ادامه دهد.
سرتيپ فضلاللهخان بهحكومت كل خوزستان منصوب و حكومتهاي نظامي از طرف مشاراليه بهشهرها تعيين و حكومت عشايري نيز از جانب او معين و منصوب خواهند شد.
3- راه خرمآباد بهخوزستان مطابق مشهوداتي كه شخصاً بهعمل آوردهام، افتتاح قطعي يافته و قوافل از طريق شروع بهعبور و مرور نمودهاند.
4- چون در اين صفحه ديگر كاري ندارم و انتظامات كامله مقرر گشته بهشكرانة آسايش و رفاهيت تامّه كه براي عموم اهالي تحصيل شده است، پس فردا روز چهارشنبه 25 قوس، از طريق عتبات عاليات عرش درجات، عزيمت تهران خواهم نمود. فقط يك هفته در آنجا بهزيارت مشاهد متبرّكه و اقناع آمال ديرينه خود پرداخته و بعد عزيمت مركز مينمايم.
بديهي است مسافرت از راه بينالنهرين بهكلي غير رسمي خواهد بود.»
رئيسالوزرا و فرمانده كل قوا
تلگرافات تبريك
در مدت مسافرت بهدزفول، و شب مراجعت بهاهواز، تلگرافات بسيار از نقاط مختلفة ايران، خاصه نمايندگان مجلس رسيد، كه جواب دادن بهآنها خود مدتي وقت مرا مشغول داشت. وكلاي مذبذب مجلس نيز تلگرافات بالابلند و با حرارت كرده و بعد از آن كه خزعل را بر زمين افتاده ديدند، از لگد كوفتن بر سر او هيچ مضايقه ننموده بودند. واقعاً اين دورويي و خيانت كه سياسيون خودروي تهران آنرا پلتيك ميگويند، از جمله زشتترين كارهاي انسان است و بهيچوجه شايسته يك نفر ايراني نيست. ايراني، كه در دنيا معروف است دروغگويي را معصيت كبير و ذنب لايغفر ميشمرده و حتي از خيال دروغ هم اجتناب ميكرد، البته از اينقسم اشخاصي كه فكراً و قولاً و فعلاً دروغ ميگويند و فريب ميدهند بيزار و متنفر است.
در نظر من اين مردمان پلتيكي يا سياسيون دروغي پستترين افراد انسانياند، زيرا كه بهاسم سياست و تعقيب نظريات عميق پلتيكي مثل شريرترين و دزدترين مردم دروغ ميگويند و دزدي ميكنند. دزدي در اعتماد و حسن نظر مردم خيلي خطرناكتر از سرقت مال خلق است. كسي كه دوست و رفيق خود را بدون هيچگناهي بهچاهسار بلا افكنده و خنده زنان پشت بهاو كرده و پيش ميرود و چون از او بپرسند ميگويد پلتيك پدر و مادر ندارد، يا سياست برادري و رفاقت نميفهمد، از حيوان هم پستتر است. اين بدبختها حتي بهخودشان هم بدي ميكنند، زيرا كه بعد از مدتي نه دوست و نه دشمن، بهقول آنها اعتماد نميكند و هيچ نقشهاي را تا آخر نميتوانند پيشرفت بدهند. اين پناه بردن بهپلتيك و دروغ و خيانت را سياست نامگذاردن از ضعف نفس است، كسي كه جرئت ندارد در مقابل دشمن يا در برابر خطر بايستد، و بگويد اين است عقيدة من، اين است تكليف تو، هميشه بهاين قسم دورويي و خيانت مبادرت ميورزد و زود است كه خداوند راستي و پروردگار درستي، او را بهكيفر خياناتش ميرساند.
از جملة تلگرافات تهران خلاصة مذاكرات مجلس بود. در حالي كه من با مشت پولادين خود گردن اشرار را نرم كرده و خوزستان را قرين امن و آسايش نمودهام، باز وكلاي مجلس اميد دارند كه كار را بهمجراي مجلس انداخته، و كمسيونها بكنند و موضوع را مثل نفت شمال يك دوسالي بهاين طرف و آن طرف بكشند و طول بدهند و استفادههايي بكنند، و عاقبت يك رأي سست و عليلي بدهند كه نه تكليف دولت معلوم باشد و نه وظيفه اشرار. نمايندگان صالح ساكت نمانده، مدافعه كردهاند. مذاكرات آنها مختصراً از اين تلگراف مفهوم ميشود:
مقام منيع بندگان حضرت اشرف رئيسالوزرا و وزير جنگ دامت عظمته
«محترماً معروض ميدارد در تاريخ 21 برج قوس جاري، مجلس دو ساعت بهغروب مانده بهطور سرّي تشكيل، از قرار اطلاع حاصله تلگرافي از خزعل رسيده مبني بر اينكه مفسدين مرا محرك شده بودند كه مبادرت بهاين اقدام خلاف كرده و حاليه كه حضرتاشرف تشريف آوردند و مرا عفو فرمودند، من از گناهان گذشته خود معذرت ميخواهم. پس از قرائت تلگراف مزبور مدتي وكلا سكوت نموده سپس شيخمحمدعلي پشت تريبون رفته اظهار داشت:
از آنجايي كه عادت مشرقزمين بر عفو و اغماض و جلوگيري از خونريزي است، ما هم اين معذرت را ميپذيريم. كازروني در اين موقع اظهار داشت كه همچو اختياري از طرف مجلس بهرئيس دولت داده نشده بود. بعضي از وكلا، بهخصوص اقليت گفتند صحيح است.
طهراني اظهار داشت روزي كه تلگراف رئيس دولت در صورت تسليم قطعي آمد و شما هم موافقت كرديد، همان اختيار بوده است. جواب تلگراف را هم كه آقاي رئيس مجلس بنويسد و يا جلب نظر دولت در اين باب بشود، مسكوت مانده است.»
حكومتنظامي تهران و توابع – سرتيپ مرتضي
مورخه 22 برج 1303 – نمره 44
در اين چندروزه اوضاع اهواز تغييرات كلي يافته بود. رؤساي قبايل كه بهواسطه تسلط شيخ از اين شهر جداً بيزاري داشتند، همگي جمع شده و نزد من آمده بودند. از آنها دلجويي نمودم و به سرپرستي خود اميدواري دادم. شكايات مختلف نيز از شيخخزعل ميرسيد و اعمال گذشته يادآوري ميشد ليكن نظر بهقولي كه داده بودم، سزاوار نميديدم فوراً اين شخص را بهمحاكمه جلب كرده، پاداش كلية خيانات و اجحافات او را بهكنارش بگذارم. همه را بهسرپرستي حاكم جديد مستظهر ساختم و دلداري دادم.
ناصرلشكر كازروني را كه با جمعيت خود همراه اردوي ما شده و همه جا ابراز خدمت و وطنپرستي كرده بود، تمجيد و بهتوجه دولت اميدوار گردانيدم.
خيلي مسرور شدم كه در مراجعت دزفول ديگر صداي نامطبوع موزيك خزعل را نمي شنوم. در روزهاي اول توقف در اهواز، هر صبح و عصر يك دسته موزيك با لباس مخصوص ميديدم كه آمده در مقابل عمارت خزعل مترنم ميشدند. در موقع حركت بهشوشتر امر دادم اين موزيك را پراكنده كنند، زيرا كه براي من ناگوار بود يك نفر رعيت ايران دستة موزيك با لباس مخصوص داشته باشد. اين جلال خاص دولت است و شيخ خزعل در موقعي كه سلطنت موهوم خوزستان را از آن خود ميدانست بهتهية اين دسته موزيك مبادرت كرده بود.