خنجر مرصع
امروز صبح چهار نفر از رؤساي طوايف ساوجبلاغ مكري آذربايجان، نزد من آمدند.
اين خوانين راه دور آذربايجان تا بوشهر را طي كرده و از آنجا با كشتي خود را بهمحمّره رسانيده بودند. در موقعي كه خزعل و پسرانش در مقابل من ايستاده بودند، اين چهار نفر واردشده و خنجر مرصعي را كه بهعنوان قدرشناسي از زحمات من در انتظام صفحة پرآشوب آذربايجان تهيه كرده بودند بهمن دادند. درجة مسرت من از اين قدرداني، درست بهاندازة تحيّر و تلخكامي خزعل بود، كه اين قبيل احساسات را از عشاير ايران باور نداشت.
دخول اين اشخاص با لباس مخصوص خود كه تا حال اهالي محمّره نظيرش را نديده بودند، و تقديم خنجر جواهر نشاني كه علامت كمال قدرداني اين عشاير جنگجو و شجاع است، در دماغ خزعل اثر عميقي كرد. تحيّر و اضطراب او در چهرهاش خوانده ميشد. فهميد كه كارهاي من منحصر بهخوزستان نيست. در آذربايجان و ساير ايالات نيز خزعلهايي بودهاند كه مدتي با سازوسرناي اجانب رقصيده و امروز بر زمين سرد نشستهاند.
چون ديد من بهجانب او مينگرم، سر پيش انداخت و فوراً تجلّدي كرد و تبريك گويان جلو آمد، و بهقدري اظهار مسرت و شادماني نمود كه مجلس بهطور طبيعي خاتمه يافت.
من نيز از خوانين دلجويي و نوازش كردم. واقعاً اين تحفه كه براي من آورده بودند، خيلي مناسب و مؤثر بود. عشاير آن صفحه خنجر را حربة عزيز و منتخب خود ساختهاند. در بكار بردن آن مهارت و در حمل و نگاهداري آن اصرار و احترام بهخرج ميدهند. غالب جنگهاي سابق آنها با اين حربه بوده است، و امروز هم كه سلاح آتشين دارند از اين حربة قديم و عزيز صرفنظر نكردهاند. خنجر يعني كليد عشاير كردستان و آذربايجان. من عملاً اين كليد را سال گذشته بهدست آورده بودم و امروز اين خنجر را بهعلامت آن ميپذيرم و بهيادگار نگاه ميدارم.
خزعل فوراً بهپذيرايي واردين پرداخت و وسايل راحتي آنها را فراهم ساخت.
علما و كسبه و تجار و اصناف بديدن آمدند و پذيرايي شدند. شاگردان مدارس با خطب مبسوط در زير بيرقهاي ايران آمدند و گذشتند. سرودهايي كه ميخواندند، در بيان اوضاع گذشتة ايران و فجايع قاجار و اعمال اين چند سالة من خاصه اوضاع اين صفحه بود كه در دهان اين اطفال معصوم و نسل مظلوم آهنگ مؤثري بهخود ميگرفت.
براي استظهار و دلگرمي عموم اهالي ابلاغيهاي بهمضمون لوايح منتشره در شوشتر و دزفول صادر و امر بهالصاق بهديوار شهر نمودم.