«

»

Print this نوشته

کدام اسلام؟ نه «این اسلام» و نه «آن اسلام»! / فرخنده مدرّس

در شرایطی که شمع وجود میهن، به عنوان نتیجۀ مصیبت‌بار داعیۀ قدرت و استقرار نظام اسلامی،‌ رو به خاموشی‌ گذاشته است، و ضربه‌های آخر به هستی این کشور، به عنوان پیامد چهل و اندی سال «سیاست‌های استراتژیکی اسلامی» تدارک می‌شوند، سخنان «آیت‌الله علوی بروجردی» نه تنها پس افتاده از زمان و بی‌تأثیر بر موقعیت پرخطر کشور، بلکه تنها بیان بخشی از حقیقت است، که کمکی به دو ضرورت، یعنی پایین کشیدن رژیم اسلامی از قدرت و بیرون بردن دیانت از سیاست نمی‌کند.

‌ ‌

Farkhondehکدام اسلام؟ نه «این اسلام» و نه «آن اسلام»!

فرخنده مدرّس

پس از دیدن فیلم و شنیدن سخنان «آیت‌اﷲ علوی بروجردی، نوادۀ آیت‌ﷲ عظمیٰ بروجردی، یکی از مراجع در قم»، به توصیۀ دکتر طباطبایی ـ در زیرنویس بخش ششم نوشتۀ «باردیگر در بارۀ عمق استراتژیکی و وضع کنونی» ـ پرسشی که به ذهن می‌رسد این‌‌ست که؛ هنوز چند تن از ایرانیان نیاز دارند تا از دهان متولیان دین و «مراجع تقلید» و «آیت‌الله‌ها» بشنوند تا باور کنند که «اقتصاد اسلامی وجود ندارد»! یا بپذیرند که بستن صفت اسلامی به پسِ علوم، ادعایی خلاف حقیقت است؟ از آن گذشته، پس از چهار دهه‌ای که خود ایرانیان هر روز با نتایج مصیبت‌بار بستن اسلام به سیاست و دیگر امور زندگانی‌شان دست به گریبانند و شاهدند که هر روز وضع خود و جامعه‌اشان، در سراشیب یک نظام باطل سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، با پسوند اسلامی، در چاه فلاکت و واپسماندگی و خرافات فروتر می‌رود، چه نیازی‌ به نوشداروهای تاریخ مصرفِ گذشته دارند؟ چنین گفتارهایی، که جز در همان دورِ تسلسل دخالت دین در سیاست، نمی‌چرخند، و سخنان آیت‌الله علوی بروجردی نیز مبیّنِ کش‌دادنِ این چرخه است، به چه کار زندگانی رو به تباهی این مردم و حفظ جان جوانانِ منتظر چوبۀ دار می‌‌آید؟ با این سخنان چگونه می‌توان دست مشتی تبه‌کارِ حرامی را از قدرت و سیاست ایران برید، تا بیش از این جان جوانان نستانند و مال کشور را به تاراج نبرند و آیندۀ ملت را تباه نکنند؟ با «این اسلام» و «آن اسلام» کردن؟

مردم ایران البته بسته به میزان و درجۀ دین‌ورزی خود، و زیر سایۀ «این اسلام» و «آن اسلام»، بسیار تجربه آموخته‌اند؛ از قبول اجباری و خونین دینی که آن را «پذیرفتند» اما «به آن ایمان نیاوردند»، تا بکار بستن طوطی‌وار «سنت مقدسی» که «زبان آن را نفهمیدند». از خود بی‌خود شدن در برابر اسلام و فرو رفتن در تعصب مذهبی تا نگاه کردن با چشم خطاپوش و پوزشگر بدان. از جدا کردن حساب اسلام از روند رو به سقوط اخلاقی و زوال اجتماعی، فرهنگی، علمی، اقتصادی و سیاسی جامعه‌اشان‌ تا تجربۀ تردستی‌های آخوندی در عقب‌نشینی‌های مصلحتی، برای باز نگه‌داشتن راه‌های نفوذ و روزنه‌های بازگشت به موقعیت قدرت در آینده. از درآمدن به همکاری و نشستن متولیان دین در کنار فرمانروایان تا تحریک هم‌آنان علیه سیاست بهبود وضع مردمان.

طول دوران تجربه‌آموزی‌های رنگارنگ ما با این دین و اهل آن، به درازای تاریخ تهاجم و چیرگی‌ اسلام در ایران است. اما، به رغم این‌ تاریخ دراز، این خودِ ما، ایرانیان، بوده‌ایم که در ریشه‌یابی مشکلات و بحران واپس‌ماندگی اجتماع و میهن و حتا وضع شخصی خود، نقش‌آفرینی و سهم اسلام را پوشانده‌ایم؛ یعنی از آن‌همه تجربه هیچ طرفی نبسته‌ایم. شاید هم این از «زرنگی» ما بوده است که اهل تجربه و آزمایش بوده‌ایم، ولی از نتیجه‌ و عبرت گرفتن و بکاربستن هر دو تا کنون گریخته‌ایم. به‌رغم این، شاید این‌بار، با استقرار نظام اسلامی، بختی به ما روی آورده، تا از این دور تسلسل بدرآمده و گرۀ کور این روحیۀ دوگانه را باز کنیم.

امروز، پس از چهاردهه تجربۀ فلاکت‌آور نظام اسلامی، شاید به سختی بتوان، در ایران، تعصب مذهبی، مگر از سوی جمع‌های کوچکی، آن‌هم برای کسب امتیاز یا گذران زندگی یافت. بعید به نظر می‌آید که هنوز چشم‌های خطاپوش و پوزشگران، مگر نزد دریوزگان قدرت و مقام و منصب یا مال، به روی اسلام و منادیان پسوند اسلامی، دوخته شده باشد. این‌بار در پی تجربه‌ کابوس‌وار، که با یورش دوم اسلامی آغاز شده و امروز به رستاخیز ملی در مقابله با آن رسیده است، بعید به نظر می‌آید که شوق امیدی از سخنان آیت‌الله علوی بروجردی یا هر مرجع تقلید اهل قم و نجف و کربلا و… برانگیخته شود. احتمال برانگیخته شدن سوءظن نسبت به حسابگری‌های آشنا و مألوف آخوندی، برای فرار از برابر «فشار از پایین» بیشتر به مشام می‌رسد.

اما پیش از آن‌که این سوءطن دامن توصیه‌ها و استنادات به چنین سخنانی را نیز بیآلاید، باید این پرسش را مطرح کرد که؛ اساساً روی این سخنان و ضرورت توصیه به شنیدن‌شان با کیست؟ خطاب آنها به چه کسانی‌ست؟ طبعاً مردم و آن پیکرۀ «انقلاب ملی» نیست که با خون خود سند این «انقلاب» را برای پایین کشیدن رژیم اسلامی و استقرار دولت ملی امضا کرده و می‌کند! روی سخن آیا با اسلام‌گرایانی‌ست که با داعیۀ یک نظام سیاسی، اجتماعی و ادعای استطاعت ادارۀ امور دنیایی دست به سوی ابزار قدرت دراز کردند؟ و مورد حمایت عمده «مراجع دین» قرار گرفتند؟ یا با لایه‌ایست که در ترکیبی از مافیای قدرت و مراجع دینی آلوده به امور دنیوی‌ست، که برای حفظ وضع ممتازِ به چنگ آمده، آماده‌ است؛ هر خلاف حقیقت یا نیم‌حقیقتی را بر زبان جاری سازد؟

زمانی که اسلام، به عنوان مدعی قدرت دنیایی، دست به سوی اورنگ سیاست ایران دراز کرد و با ادعاهای «تمدنی» خود به رقابت توخالی و پوشالی با جهان آزاد پرداخت و دست به بربستن صفت اسلامی به هر چه دستاورد قابل دستبرد تمدن جدید بشری برد و با دزدی و دستکاری در علوم برخاسته از آن تمدن، داعیۀ ادارۀ اسلامی کشور، جامعه و امور انسان را سرداد، متولیان دین، اگر عقل‌ و ایمان‌شان در وعدۀ سلطۀ فرهنگ اسلامی بر جامعه و ساختن یک جامعۀ اسلامی تمام عیار از ایران، مسخ نشده بود، باید همان موقع امروز را می‌دیدند که، چنین داعیه‌های بی‌پایه‌‌ای به زمین سخت واقعیت‌ها خواهند خورد و دیر یازود، به قول داریوش همایون، «در همان جامعه متلاشی خواهند شد.» ما نمی‌دانیم که چند کشور به اصطلاح اسلامی دیگر چنین ادعاهای مخبطی دارند، اما می‌دانیم که در ایران امروز زمان این ازهم پاشیدن فرارسیده است.

و در شرایطی که شمع وجود میهن، به عنوان نتیجۀ مصیبت‌بار داعیۀ قدرت و استقرار نظام اسلامی،‌ رو به خاموشی‌ گذاشته است، و ضربه‌های آخر به هستی این کشور، به عنوان پیامد چهل و اندی سال «سیاست‌های استراتژیکی اسلامی» تدارک می‌شوند، سخنان «آیت‌الله علوی بروجردی» نه تنها پس افتاده از زمان و بی‌تأثیر بر موقعیت پرخطر کشور، بلکه تنها بیان بخشی از حقیقت است، که کمکی به دو ضرورت، یعنی پایین کشیدن رژیم اسلامی از قدرت و بیرون بردن دیانت از سیاست نمی‌کند.

در فحوای کلام «آیت‌الله»، که خود هنوز در امر حکومت کردن اسلامی انباز است، هیچ‌یک از آن دو ضرورت جایی ندارد. زیرا ایشان همچنان «آبِ کُر» فقه را بالای سر علم و عقل نگه داشته است. پذیرفتن فقهیِ آنچه که عقل بدان حکم می‌کند و سپردن آنها به «عقلا» در ایران نیز تجربه شده و سابقه‌ای بسیار طولانی دارد، به طول نشستن متولیان و «علمای» دین وردست فرمانروایان و حضورشان در رأس نهادهایی که رتق و فتق اسلامی امور مردمان را در اختیار داشته و در تعیین مناسبات شخصی و اجتماعی‌ و دستکاری در نگرش و بینش و فرهنگ جامعه و کشور نقش داشته‌اند. اما همان نیز، هرگز در محدودۀ یک بحث درون دینی نمانده و در عمل به انحصار و سلطۀ اسلامی یا به انسداد راه استقلال عقل و آزادی علم‌اندیشی انجامیده است. این فرجام نیز لحظه‌ای استثنایی در تاریخ ایران نبوده و بسیار دوام‌آورتر و درازتر از آن بوده است که «آیت‌الله» امروز اقرار بدان دارد. بنابراین تکیه بر چهاردهه و اندی داعیه‌داری علمی و سیاسی رژیم اسلامی، بیشتر به چشم بندی آیت‌الله علوی بروجردی در غیب کردن یک بازۀ زمانی طولانی و تاریخی می‌آید، یعنی همان تردستی آخوندی، که زمانش دیگر گذشته است. امید است که ایرانیان، برای بیرون آمدن از روانپارگی ایرانی ـ اسلامی خود، دیگر این فرصت را که بهایی بسیار سنگین داشته، از دست ندهند.

برای مرور این درازای تاریخیِ زمینه ساز روانپارگی ایرانی ـ اسلامی‌مان و فهم نقش «سنت اسلامی» در پدیداری مفهوم «وجدان نگونخت ایرانی» همان بس که خوانندگان علاقمند به همان تبیینات و تألیفات دکتر طباطبایی رجوع کنند.