رضاشاه در نیمه برنامههای گستردهاش برای نوکردن زیر ساختهای جامعه ایرانی از پادشاهی به زیر کشیده شد. ولی تا همانجا ایران را بر راهی انداخته بود که مانند قطارهائی که بر راهآهن انداخت، با انقلاب و حکومت اسلامی نیز از آن بیرون آمدنی نیست. او را میباید پادشاه زیرساختها شمرد و آنقدر زیر ساخت بود که بدست او بوجود آید که توقع دمکراسی و توسعه مستقیم سیاسی را به دشواری میتوان از او داشت. زیر ساخت اصلی و مهمترین، بازسازی ایران به عنوان یک کشور و در صورت نوین دولت ـ ملت بود. نخست بایست از تکه پارههای ممالک محروسه و مناطق فئودالی و بخشهای عملا جدا شده یا در حال جدا شدن ایران کشوری با یک حکومت میساخت که در درون مرزهایش قانون خود آن و نه خواست سفارت دولتهای فخیمه انگلیس و بهیه روس روا باشد
رضا شاه، بزرگترین ایرانی سده بیستم
رضاشاه در نیمه برنامههای گستردهاش برای نوکردن زیر ساختهای جامعه ایرانی از پادشاهی به زیر کشیده شد. ولی تا همانجا ایران را بر راهی انداخته بود که مانند قطارهائی که بر راهآهن انداخت، با انقلاب و حکومت اسلامی نیز از آن بیرون آمدنی نیست. او را میباید پادشاه زیرساختها شمرد و آنقدر زیر ساخت بود که بدست او بوجود آید که توقع دمکراسی و توسعه مستقیم سیاسی را به دشواری میتوان از او داشت. زیر ساخت اصلی و مهمترین، بازسازی ایران به عنوان یک کشور و در صورت نوین دولت ـ ملت بود. نخست بایست از تکه پارههای ممالک محروسه و مناطق فئودالی و بخشهای عملا جدا شده یا در حال جدا شدن ایران کشوری با یک حکومت میساخت که در درون مرزهایش قانون خود آن و نه خواست سفارت دولتهای فخیمه انگلیس و بهیه روس روا باشد (از ۱۹۱۸ سفارت دولت فخیمه همه کاره بود.) بایست سربازان بیگانه ایران را ترک میگفتند و نیروهای نظامی ناچیز ایران از فرماندهی بیگانگان بدر میآمدند و توانائی برقراری نظم و امنیت را مییافتند که بی آن همه مبارزات مشروطه خواهان و قانون اساسی و متمم آن خاطرهای خوش بیش نمیبود. بایست بانکداری ایران، از جمله نشر اسکناس، از دست روس و انگلیس در میآمد. بایست ایرانی احساس فردیت میکرد و خود را ایرانی میشمرد نه حسنپسرحسین و از مملکت قزوین؛ و بایست کمترینهای از امنیت قضائی مییافت و هر لحظه بر جان و مالش در هراس نمیبود.
با یک استراتژی جسورانه و با قدرت اجرائی که دیگر در هیچ زمامدار ایرانی دیده نشد رضا شاه از ۱۹۲۱ تا دهه بعدی همه اینها و بسا طرحهای دیگر را عملی کرد. ایران یکپارچه شد و بیگانگان دیگر نقشی در اداره امور آن نداشتند؛ جز نفت که زور او نرسید. یک دستگاه اداری امروزی در جای لحاف پارهای که دولت قاجار بود سراسر ایران را پوشاند. با ثبت احوال و شناسنامه و نامخانوادگی، ایرانی در قالب حقوقی شهروند یک کشور و نه رعیت ارباب و خان و پادشاه قرار گرفت، تا کی قالب سیاسیاش را بیابد. دادگستری نوین غیرآخوندی و مجموعههای قانون مدنی و قانون جزائی و قانون تجارت و ثبت احوال به جامعه ایرانی امکان داد که سیر توسعه اقتصادی خود را آغاز کند و به اصطلاح مارکسیستی وارد مرحله رشد بورژوازی شود. رضاشاه برای نخستین بار در دوران اسلامی به ایران یک دولت قانون rechtstaat داد. سختگیریش در اجرای قانون و فرایند قانونی due process of law حتا هنگامی که زمینهای مردم را به زور میگرفت مشهور است (آن بخش کاراکتر او لکهای پاک نشدنی برنامش گذاشته است؛) و معدود مخالفان سیاسی که در زندانهایش کشته شدند منظره کلی را تغییر نمیدهد. از دولت قانون تا حکومت قانونی به معنای دمکراتیک البته فاصلهای است که هیچ کشوری در بیست سال و پنجاه سال از آن نگذشته است.
در همان حال او به مالیه کشور، باز برای نخستین بار پس از بهترین دوره صفویان، سرو سامانی داد. درکشوری که از بینواترین سرزمینهای آن دوران بود به یاری انحصار تریاک و دخانیات و بازرگانی خارجی (که به سبب فشارهای استعماری شوروی یک اقدام دفاعی نیز بشمار میرفت) خزانه کوچک دولت را پرمیکرد و با اینهمه بودجه کشور در دوره او از هزار میلیون ریال نگذشت که ایرانیان آن زمان به خواب ندیده بودند و برای ما مایه شگفتی است که چگونه با چنان ارقامی میشد کشوری را در عین حال اداره کرد و ساخت. با بستن قراردادهای پایاپای و صدور آنچه ایران میتوانست بفروشد سرمایه ارزی برای ساختن راهآهن سراسری و پایه گذاری صنعت نوین فراهم کرد که پیش از او اگر هم میخواستند به سبب جلوگیری قدرتهای استعماری نمیتوانستند. (درآمد نفت به نوسازندگی ارتش اختصاص داشت و ماشینهای کارخانهها با سالامبور یا روده گوسفند، و کتیرا و مانندهای آن مبادله میشد.) دولت به عنوان فراهم آورنده آموزش و بهداشت و درمان همگانی و توسعه اقتصادی ( تا اندازهای که ایران بیپول و بینیروی آموزش یافته آن روز اجازه میداد) و نه صرفا مالیاتگیر و سربازگیر، نوآوری او بود و فهرست آنچه دیوانسالاری رضاشاهی کرد، از شبکه راهها تا هزاران ساختمان عمومی، تا فرهنگستان زبان و تربیت بدنی و آموزش موسیقی کلاسیک و ورزش و پیشاهنگی و گردآوری و آموزش یتیمان (هنرستان دختران) و شیر و خورشید سرخ، از سازمان جنگلبانی تا هنرستان موسیقی و کانون پرورش افکار برای آموزش دادن آداب زندگی امروزی، از جمله پاکیزگی دندان و آشنا کردن مردم با اندیشههای مدرن و فرستادن گروهها گروه بهترین دانشجویان ایرانی به اروپا به شماره نمیآید. (در سفرنامهمازندران خود گله میکرد که طرز غذا خوردن را نیز باید به هم میهنانش یاد بدهد.) هیچ گوشهای از زندگی ملی از توجه دیوانسالاری او دور نماند و خودش با دقت و پیگیری بر همه آن برنامه شگرف نوسازندگی modernization نظارت کرد. دستگاه اداری او نمونه کارائی نبود و برنامههایش به آهستگی در سراسر کشور پخش میشد که در آن مرحله ناگزیر میبود. ولی بهر حال ایران بایست از جائی آغاز میکرد.
رضاشاه زنان را از حجاب رهانید و به آموزش عالی و مقامات اداری راه داد که دشوارترین اصلاحات او، و در کنار آموزش همگانی، دو انقلاب اجتماعی بزرگ تاریخ ایران بشمارند. او همچنین با درهم شکستن قدرت نظامی فئودالها بزرگترین مانع درآوردن ایران را به یک جامعه طبقه متوسط برطرف کرد. محمدرضاشاه در هر سه زمینه اصلاحات پدر را با اصلاحات ارضی (یک انقلاب اجتماعی دیگر) و گسترش بیشتر آموزش همگانی و دادن حقوق سیاسی به زنان تکمیل کرد. در کمتر از یک نسل زن و مرد و جامعه ایرانی در قالب نوینی ریخته شد و همان اندازه نیز در سدههای گذشته امکان نیافته بود و تا بیست سال پس از رضاشاه امکان نیافت. دستاوردها و پیام پیشرفت و نوسازندگی او هنوز اساسا تعیین کننده راهی است که جامعه ایرانی میباید بپیماید و تا ما خود را به پای اروپائی برسانیم که آرزوی او میبود خواهد ماند.
با آنکه اقتدارگرائی و تمرکز محض تصمیمگیری در یک مقام، ویژگی پادشاهی رضاشاه بود و او کمترین احترامی برای فرایند دمکراتیک نداشت (هر چند نهادها و صورت ظاهر قانون اساسی مشروطه را نگه داشت) هرگوشه برنامهاش زمینهساز یک جامعه دمکراتیک بود که اگر تاریخ و جغرافیای سیاسی به او و ایران مهربانتر میبودند در همان نسل پس از رضاشاه در ایران بر پایههای استوار شکل میگرفت. دشمنان و منتقدان او با ادعای اینکه در پادشاهیش آزادی از ایران رخت بربست نا آگاهی خود را از اسباب دمکراسی به نمایش گذاشتند. آن دشمنان و منتقدین یا مانند مارکسیست ـ لنینیستها دمکراسی را دشمن میداشتند، یا خود پس از رسیدن به قدرت، نمایشی از درک مفهوم و وفاداری به اصول دمکراسی لیبرال ندادند. دو مانع ساختاری عمده دمکراسی در ایران “روحانیت” شیعه و خانهای فئودال بودند که سیاستهای رضاشاهی به برچیدن و ناتوان کردنشان اولویت داد؛ بقیهاش از نبود زیرساختهای اجتماعی و اقتصادی لازم یک جامعه نوین میآمد که برای پیشبرد آگاهی دمکراتیک و برپائی سازمانهای مدنی ضرورت دارد و او پایه ریزیش را کرد.
ما در اینجا از سده بیستم میگوئیم ولی در تاریخ ایران چند فرمانروا را میتوان نشان داد که چنان دید گستردهای را با چنان انرژی نامحدود همراه کرده باشند؟ اینکه رضاشاه سرمشق نزدیک ترکیه و سرمشق دورتر اروپا را در برابر داشت از اهمیت نوآوریهایش نمیکاهد. فاصله میان آرزوهایش برای ایران و امکانات ناچیزش چندان بود که میتوان درباره آن مزیت مبالغه نکرد؛ همچنانکه میتوان با چشم پوشی بیشتری به محدودیتهای آشکارش نگریست. او نتوانست احترام و ستایش درخور خدمات حیاتیش را به ایران بدست آورد و همه گناه خودش بود. برعکس، کارنامهاش مایه کشاکش تازهای در سیاست ایران شد که تا امروز کشیده است. خشونت و قدر نشناسیاش نگذاشت چنانکه باید از خدمات سرامدان سیاسی و روشنفکرانی که به اندازه خود او سرسپرده برنامه نوسازندگی میهن بودند برخوردار شود. پایان غمانگیزش، بیش از خود او برای ایران، که هیچ ناگزیر نمیبود پرده سیاهی بر یک دوره کوتاه سرشار از سازندگی کشید که پس از سه نسل دارد اندک اندک در خود ایران کنار میرود. ولی او در یکی از حساسترین دورههای تاریخ جهان و ایران با سپردن نخستوزیری به نامناسبترین کسی که میتوانست بیابد آن بدبختی را اجتناب ناپذیر کرد. خود او چنانکه در بحران نفتی ۱۹۳۳ و پس از یک اشتباه بزرگ و نیز در جریان کناره گیریش نشان داد بخوبی میتوانست واقعیات را دریابد و به ضرورتها گردن نهد و اگر به درستی آگاهش میکردند به احتمال زیاد خطر را بر میگردانید.
امروز ایرانیان هر چه بیشتری، بویژه در میان آن شصت درصدی که پس از انقلاب اسلامی به جهان آمدهاند، به گذشته صد ساله کشور خود مینگرند و فارغ از نبردهای سیاسی نسل پیش از خود، سهم هر دوره و شخصیت تاریخی را ارزیابی میکنند. رضاشاه که ایران از دست رفته را به زندگی باز آورد و جنبش مشروطه را در آرمانهای ترقیخواهانهاش تحقق بخشید و بدین ترتیب تاریخ نوین ایران را آغاز کرد با همه کاستیهایش چهرهای هر چه برجستهتر مییابد؛ برخلاف دیگران نیازی به زیارتنامه خوان و متولی ندارد و به نیروی کارهای بزرگی که تنها از او برآمد در خودآگاهی ملی ایرانیان پیش میرود. ایرانی امروزین در نکبت جمهوری اسلامی غرق در دلارهای نفتی بهتر میتواند ببیند که پدر ایران نوین از کجاها بایست آغاز میکرد و با چه دشواریهائی روبرو میبود.
بخشی از نوشته داریوش همایون به نقل از فصلنامه تلاش شماره ۲۰