«

»

Print this نوشته

جمهوری‌خواهان و حسین فاطمی / بُت‌پرستان جهان، متحد شوید! / مزدک بامدادان

کسانی که جمهوری‌خواهی را به دشمنی با خاندان پهلوی، و چپ‌گرائی را به دشمنی با پرچم شیروخورشید، تاریخ ایران باستان و سرود ای ایران فروکاسته‌اند، فروشندگان کالایی تقلبی هستند و باید گریبان‌شان را در این بازار مکاره‌ سیاست ایرانی گرفت و نقاب از چهره‌هایشان فروکشید، تا بر همگان آشکار شود: نه هر که چهره برافروخت، دلبری داند!

‌ ‌

جمهوری‌خواهان و حسین فاطمی

بُت‌پرستان جهان، متحد شوید!

‌ ‌

مزدک بامدادان

زمان برای خواندن: ۱۳ دقیقه

‌ ‌

بخش بسیار بزرگی از مارکسیست‌های ایرانی اگرچه از گذشته خود بریده‌اند و دیگر خود را مارکسیست-لنینیست نمی‌نامند، ولی آن نگاه سنگواره‌گون و ایدئولوژیک مارکسیستی را همچون ویروسی واگیردار به درون گرایش نوین خویش آورده‌اند. این‌چنین است که این ویروس سخت‌جانِ نگاه ایدئولوژیک که در پی فروپاشی سوسیالیسم اردوگاهی و شکست جهانی مارکسیسم چهره دیگرگون کرده و در درون دانشگاهها (مارکسیسم آکادمیک) و رسانه‌ها (مارکسیسم رسانه‌ای) لانه گزیده است، در کشور دین‌زده ما برخی اندریافت‌های مدرن را نیز به خود آلوده و از آنها چهره‌ای زشت و ناپذیرفتنی به دست داده است.

مارکسیسم ایرانی از آنجا که همه‌چیز خود را از اندیشمندان و اندیشورزان اروپایی گرفته بود و همان وام‌گرفته‌ها را نیز به‌درستی درنیافته بود، اندیشه و برنامه‌ای از خود نداشت و در یک سخن؛ به تنهایی “هیچ” چیز نبود. پس چیستی و کیستی خود را چون آئینه‌ای واژگونه از دشمنانش می‌دید و بدون آن دشمن، او نیز از کیستی و چیستی خود تهی می‌شد[۱]. این رویکرد همچون ژِنی پنهان به درون همه آن سازمان‌ها و نهادهایی آورده شد، که این مارکسیست‌های پیشین دستی در پیدایش آنها داشتند:

چپ بودن در ستیز با فرهنگ ایرانی از یکسو و امریکاستیزی از سوی دیگر تعریف شد،
و جمهوری‌خواهی در دشمنی کور و بیمارگونه با خاندان پهلوی.

تا بی‌نمونه سخن نگفته باشم، محمدرضا نیکفر، کسی که ویکی‌پدیا او را ” فیلسوف، متفکر و نماینده روشنفکری چپ” می‌نامد، یکسال‌ونیم پیش در توئیت‌های زنجیره‌ای خود با ایران و کیستی ایرانی ستیزه آشکار کرد[۲] و چندی پیش نیز در جمهوری‌خواهی تا بدانجا پیش رفت، که در توئیتی شاهزاده رضا پهلوی را “دشمن ژنتیک حاکمیت مردم” نامید و بدینگونه در پی رویکرد داروینیستی به جامعه (Social Darwinism) چشم جهانیان به مِندِلیسم[۳] سیاسی (Political Mendelism) نیز روشن شد.

من در جایگاه یک جمهوری‌خواه چپ‌گرا ناگزیر از آنم که در برابر این چهره‌پردازی‌های نادرست و نازیبا از این دو اندریافت بنیادین جامعه‌شناسی سیاسی بایستم و نشان دهم چه کسانی بنیان کار خود را بر سازندگی ایران‌زمین نهاده‌اند و چه کسانی تنها از سر ستیز و با آماج‌های ویرانگرانه پای در میدان سیاست نهاده‌اند. و اگر توانی و زمانی برایم به‌جای ماند، نشان دهم چپ‌گرایی ایرانی، تنها و تنها در ایران‌دوستی، ایران‌خواهی و آینده‌نگری است که چهره راستین، سازنده و سودمند خود را باز می‌یابد و جمهوری‌خواهی نیز چیزی است بسیار فراتر از ستیز با سامانه پادشاهی. زیرا همانگونه که برداشت نادرست از مبارزه ضدامپریالیستی رهبران حزب توده و سازمان اکثریت را در دهه ۶۰ به پادوها و جاسوسان رژیم اسلامی فروکاست، برداشت شاه‌ستیزانه از جمهوری نیز راه به یک فاشیسم سکولار خواهد برد.

کسانی که جمهوری‌خواهی را به دشمنی با خاندان پهلوی، و چپ‌گرائی را به دشمنی با پرچم شیروخورشید، تاریخ ایران باستان و سرود ای ایران فروکاسته‌اند، فروشندگان کالایی تقلبی هستند و باید گریبان‌شان را در این بازار مکاره‌ سیاست ایرانی گرفت و نقاب از چهره‌هایشان فروکشید، تا بر همگان آشکار شود:

نه هر که چهره برافروخت، دلبری داند!

****

در سال ۱۳۸۷ محمود احمدی‌نژاد در دیداری با پریوش سطوتی از «شکنجه‌ها و ظلم‌هایی که در آن دوران به دکتر حسین فاطمی روا داشته شد» سخن گفت و یاد او را بزرگ داشت. روز ۱۸ آبان ماه امسال نیز هیئت‌های سیاسی اجرائی اتحاد جمهوری‌خواهان ایران، حزب چپ ایران (فدائیان خلق) و همبستگی جمهوری خواهان ایران در بیانیه‌ای با فرنام «پیوند عهد دیرین با جمهور مردم ایران» با یادکرد از سالروز اعدام حسین فاطمی، که خود او را “جان‌باخته راه جمهوری‌خواهی” نامیده‌اند، همه نیروها و گروه‌های جمهوری‌خواه دمکرات را به همگرائی[۴] بیشتر فراخواندند. من از اینکه از این سه نیرو دستکم دو تایشان – بویژه حزب چپ – چیزی جز پسمانده‌های مارکسیسم-لنینیسم ایرانی در جامه‌ای دیگر نیستند، درمی‌گذرم و در اینجا می‌خواهم تنها به بُتی بپردازم، که این سه جریان در کار تراشیدن آن هستند:

نخست ناگزیر از گفتنم که برگزیدن حسین فاطمی از نگاه من برخاسته از آن نگرشی است که من آن را “مارکسیسم اثنی‌عشری” می‌نامم. این خوانش ایرانی از مارکسیسم که ریشه‌های ژرف در مذهب شیعه دوازده‌امامی دارد، درست به مانند همتای خود در جستجوی “شهید” است. شهید برای شیعه استالینیست و مارکسیست اثنی‌عشری درست به یک اندازه مقدس است و بر گور او می‌توان امام‌زاده‌ای ساخت و بدان دخیل بست و از آن حاجت گرفت. پس برگزیدن فاطمی تنها و تنها برای شهیدسِتایی و در راستای نشان دادن ستم یزیدیان و بر افراشتن علم و کُتل سوگواری‌های عاشورائی در چارچوب یک اندیشه واپس‌گرا و گذشته‌سِتا است، چرا که در برابر هر “شهید مظلوم”ی یک یزید زمانه هم هست که می‌توان چهره‌اش را به خون این شهید آلود و از او در چشم تماشاچیانِ تعزیه، اهریمنی خونخوار ساخت و همگان را به لعن و نفرین او برانگیخت.

نیازی به گفتن نیست که اعدام چیزی جز آدم‌کشی دولتی نیست. ولی نمی‌توان به بهانه اعدام شدن، اندیشه‌های کسی را درست دانست و او را هم‌چون یک قهرمان ستود. پس به‌وارونه سه جریان نوجمهوری‌خواه که “مرگ” فاطمی را دستمایه‌ای برای فروش کالای کم‌بهای خود کرده‌اند، ما باید خود را بپرسیم فاطمی به هنگام “زنده بودن” چه کرد؟ و چرا برگزیدن او از سوی این جمهوری‌خواه‌نمایان به تنهایی نشانگر اندیشه جمهوری‌ستیز هر سه گروه امضاء کننده بیانیه است؟

خوشبختانه با افزایش دسترسی مردم به داده‌های بی‌یکسویانه تاریخی از یکسو و گسترش نگاه پژوهشگرانه به تاریخ سرزمینمان، بُت‌های دروغین یکی‌یکی سرنگون می‌شوند و ایمان دینی توده‌ها به این قهرمان‌وارگان روزبه‌روز سُستی بیشتری می‌گیرد. به گمان من فاطمی یکی از این بُتهایی است، که اگر شیفتگی همگانی به “شهید” و سرسپردگی فراگیر به اباعبدالله الحسین درکار نمی‌بود، ای بسا که استوره دروغینش بسیار زودتر از اینها شکسته می‌شد. ولی چه می‌توان کرد که برای بخش بسیار بزرگی از کنشگران ما «شهید قلب تاریخ است» و به چالش گرفتن جایگاه کسی که یکبار بنام شهید در ذهن ایرانیان جای گرفته باشد، زهره شیر می‌جوید.

همانگونه که رفت، افزایش دسترسی به داده‌های تاریخی چهره دیگری از فاطمی در پیشِ روی ما می‌نهد. او کسی است که برای آخوند واپس‌گرا مدرس بزرگداشت می‌گیرد و او را شهید می‌خواند. دیدگاه سیاسی او به گونه‌ای شگفت‌آور و در زمانی بسیار کوتاه میان حزب توده، سید ضیاء، قوام‌ و مصدق در گردش است. در تهران با کمونیست‌های حزب توده می‌نشیند و در کربلا به گرد آرامگاه حسین می‌گردد و با آیات عظام برمی‌خیزد. او تنها وزیری است که از دست محمدرضا شاه نشان همایون می‌گیرد. مصدق اگرچه در روز ۲۲ اردیبهشت ۱۳۳۰ در سخنرانی خود در مجلس درباره لایحه ملی شدن نفت گفته است: «یکی از شبها خواب دیدم که شخصی نورانی به من گفت دکتر مصدق برو و زنجیرهایی که به پای ملت ایران بسته‌اند پاره کن» دیرتر چنین می‌گوید: «اگر ملی شدن نفت خدمت بزرگی است از آن کسی که اول این پیشنهاد را نمود باید سپاسگزاری کرد و آن کس شهید راه وطن دکتر حسین فاطمی است». در زمینه روزنامه‌نگاری بسیار به محمد مسعود نزدیک است، به کسی که نوشت: «من یک میلیون ریال جایزه از بین بردن قوام‌السلطنه را به خود یا وارث معدوم کننده او می‌پردازم»[۵]. خود او نیز در روزنامه باختر امروز زبان به ستایش از سید حسین امامی، تروریست فدائی اسلام و کُشنده کسروی و هژیر می‌گشاید و می‌نویسد: «غیر از این گلوله‌ها چیز دیگری نمی‌تواند این لکه‌های ننگ را از دامان ایران بزداید» و همین ستایش‌ها را پیشکش یک تروریست دیگر، یعنی خلیل طهماسبی کُشنده رزم‌آرا می‌کند[۶] و…

شاید برای اینکه بدانیم حسین فاطمی، بُت نویافته مارکسیست‌ها و اسلامیست‌ها چگونه جمهوری‌خواهی بوده است، همین اندک بسنده باشد. ولی در اینجا می‌خواهم به یکی از دیگر کارهای او بپردازم، که شاید از نگاه بسیاری پنهان مانده باشد:

در پی اشغال فرانسه و پدیدآمدن دولت دست‌نشانده “ویشی” سفارت ایران نیز باید از پاریس می‌رفت. عبدالحسین سرداری‌نیا کاردار سفارت ولی در پاریس ماند تا به کارهای ایرانیان آن شهر بپردازد. بخشی از اینان شهروندان یهودی ایران بودند و بنا بود به دستور آدولف آیشمن (Adolf Eichmann) به مانند همه یهودیان اروپا به اردوگاههای مرگ فرستاده شوند. سرداری‌نیا با گفتن اینکه یهودیان ایرانی “جوگوت” و از نژاد آریایی هستند و تنها از نگر دینی یهودی به شمار می‌آیند، جلو اینکار را گرفت. هنگامی که آیشمن بر خواسته خود پای‌فشاری کرد و گفت، سرداری‌نیا این داستان دروغین را به هم بافته تا یهودیان ایرانی را از مرگ برهاند، فریدریش ویلهلم گراف فُن شولنبورگ[۷] (F. W. Graf von Schulenberg) که سرداری‌نیا را از تهران می‌شناخت، به یاری او شتافت و به آیشمن پذیراند، که یهودیان ایرانی به‌راستی از نژاد آریایی‌اند و سامی‌نژاد نیستند. بدینگونه یهودیان ایرانی توانستند با گذرنامه ایرانی از فرانسه بگریزند. سرداری‌نیا ولی به این بسنده نکرد، او برای بسیاری از یهودیان کشورهای دیگر نیز گذرنامه ایرانی صادر کرد و توانست شماری میان ۱۵۰۰ تا ۳۰۰۰ تن[۸] از آنان را از اردوگاههای مرگ و کوره‌های آدم‌سوزی هیتلری برهاند. او را از همین روی “شیندلر ایرانی” نیز نامیده‌اند. اگرچه در همان روزگار و به گفته هویدا «نشریات ایرانی [...] با لحنی تند و انتقاد آمیز می‌پرسیدند، چرا سرداری را به رغم فروش گذرنامه به “جهودان” هنوز از کار برکنار نکرده‌اند؟»[۹].

باری، سرداری‌نیا با به‌روی کار آمدن مصدق به ایران فراخوانده شد. در دورانی که فاطمی وزیر خارجه بود، پرونده‌ او که پیشتر با پادرمیانی شاه بسته شده بود، دوباره گشوده شد و سرداری‌نیا به این گناه که نگذاشته بود شماری از یهودیان را به اردوگاه مرگ ببرند، به زندان افتاد. جرم او در این پرونده “صدور غیرقانونی گذرنامه برای اتباع غیر ایرانی” نوشته شده بود[۱۰].

در پیش روی آنچه که آمد، خوانندگان به‌خوبی می‌توانند داوری کنند که فاطمی نماد کدام “جمهوری” می‌تواند باشد. کسانی که در سال ۱۳۹۹ از کسی با چنین کارنامه‌ای درخشان بُتی نو می‌تراشند، از فروش کالای بی‌خریدار خویش نومیدند و تنها تلاش می‌کنند بازار نیروی رقیب، یعنی پادشاهی‌خواهی را کساد کنند. بدینگونه کار کسانی که به بهانه جمهوری‌خواهی آینده خود را به گذشته فاطمی گره می‌زنند، از درماندگی ایدئولوژیک گذشته است:

این بیانیه، گذشته از آن که نشان بی چون‌وچرای یک ورشکستگی سهمگین سیاسی و تاریخی است، کار را بر ما جمهوری‌خواهان راستین نیز دشوارتر می‌کند.

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران‌زمین بدور دارد

مزدک بامدادان

mbamdadan.blogspot.com
m.bamdadan@gmail.com
facebook.com/mazdak.bamdadan
‌ ‌

—————————
[۱] تا سخن به گزافه نگفته باشم، در سرتاسر نوشته‌های کنشگران مارکسیست آن روزگار ما حتا یک نمونه نداریم که اینان چیزی بر نوشته‌های بیگانگان افزوده باشند و اندریافتهای مارکسیستی را گسترش داده باشند، یا دکترین و انگاشتی نو بر آنچه که خود طوطی‌وار آموخته بودند، افزوده باشند. بخش بسیار بزرگی از این نوشته‌ها براستی پاسخی به این پرسشند که: «ما که/چه نیستیم؟».

[۲] در اینباره بنگرید به نوشته‌ای از من با نام در تاریخ‌پژوهی فیلسوفان

[۳] Gregor Mendel پدر دانش ژنتیک نامیده می‌شود. او توانست نشان دهد که وِیژگیهای بیرونی جانداران ریشه در ژنهای آنها دارند و با همین ژنها از نسلی به نسل دیگر راه‌ می‌یابند. به وارونه “داروینیسم اجتماعی” که یک فن‌واژه جاافتاده در جامعه‌شناسی است، “مندلیسم سیاسی” را من برساخته‌ام و درباره‌اش بیشتر خواهم نوشت.

[۴] دانسته نیست چرا اینان حتی نتوانسته‌اند به یک همگرایی در میان کسانی دست یابند که همگی خود را جمهوری‌خواه می‌نامند و بخشی از آنان “همبستگی” جمهوری‌خواهانند، و بخشی دیگر “اتحاد” جمهوری‌خواهان؟ کَل اگر طبیب بودی…

[۵] مرد امروز، شماره ۱۲۷، ۲۵ مهر ماه ۱۳۲۶ / ترور محمد مسعود نخست به دربار چسبانده شد، ولی دیرتر دانسته شد خسرو روزبه (حزب توده) در کشتن او دست داشته بوده است.

[۶] باختر امروز، ۲۰ اسفند ۱۳۲۹/ بدینگونه “نماد جمهوری‌خواهی” این سه گروه، ترور را راهی شایسته برای برپائی جمهوری و دموکراسی می‌داند. از یاد نباید برد که ترور رزم‌آرا راه را بر نخست‌وزیری مصدق گشود.

[۷] شولنبرگ از هموندان گروهی بود که در ۲۲ جولای ۱۹۴۴ دست به ترور نافرجام هیتلر زد. او در اکتبر همان سال اعدام شد.

[۸] در آن سالها برای هر خانواده یک گذرنامه صادر می‌شد و بدینگونه یک گذرنامه می‌توانست بسته به بزرگی خانواده از دو تا پنج، شش تن یا بیشتر را نجات دهد.

[۹] معمای هویدا، عباس میلانی، نشر اختران، ۱۳۸۰، برگ ۹۱

[۱۰] In the Lion’s Shadow, Fariborz Mokhtari

ــــــــــــــــــــــــ

http://www.iran-emrooz.net/index.php/think/more/86622/