«

»

Print this نوشته

۲۸مرداد: «پیروزی» قهرمان ملّی و۵۰ سال زیستِ پیروان در ناکامی

برای بسیاری از روشنفکران و کوشندگان سیاسی ایران ۲۸ مرداد مهم‌ترین رویداد تاریخی بوده است ولی زمان این روشنفکران و کوشندگان در واقع با انقلاب اسلامی ‌سپری شد. آن‌ها سودازدگی ۲۸ مرداد را تا پایان فاجعه بارش بردند و امروز هم سخنی ندارند. زندگی سیاسی آنان در گرفتن انتقام ۲۸ مرداد گذشت ولی جز آتش بیاران دور‌انداختنی جنبشی نبودند که اعتنائی به ۲۸ مرداد نداشت و می‌خواست انتقام ۱۴ مرداد را بگیرد. تنها کسانی در میانشان که بتوانند از ۲۸ مرداد فرا‌تر روند به امروز و فردای ایران با ربط خواهند بود.

‌ ‌FH

۲۸مرداد: «پیروزی» قهرمان ملّی و۵۰ سال زیستِ پیروان در ناکامی

گفتگوی فرخنده مدرّس با داریوش همایون

‌ ‌

ــ بدون اغراق باید گفت در مورد هیچیک از دوره‌های تاریخی کشورمان به‌اندازه نهضت ملی کردن نفت و واقعه ۲۸ مرداد سند، مدرک، گفته و نوشته انتشار نیافته است. با اینهمه آیا فکر می‌کنید هنوز ناگفته و ناشنیده‌ای در این باره باقی مانده است؟

داریوش همایون ــ درباره یک رویداد تاریخی همواره ناگفته و نانوشته‌ای هست و ما کمتر می‌توانیم به همه آگاهیهای مربوط و لازم دست یابیم. ۲۸ مرداد بحث انگیز‌ترین رویداد تاریخ همروزگار ما شده است و از نظر بار عاطفی تنها با عاشورای کربلا قابل مقایسه است. می‌باید انتظار داشته باشیم که همچنان درباره‌اش بگویند و بنویسند. بیشتر آنچه درباره ۲۸ مرداد نوشته شده از نظر پژوهشی ارزش چندانی ندارد. بررسی بیطرفانه و برپایه اسناد موجود، تاره آغاز شده است زیرا نخست، اسناد آن زمان تا کنون در دسترس نبود و دوم، بحث از دست نسل ۲۸ مرداد بیرون می‌رود.

تا آنجا که به اسناد ارتباط می‌یابد سهم خود ایرانیان چندان نیست و بسیاری نیز چنانکه می‌توان انتظار داشت صرفا از دید مسئولان مانند مصدق و محمدرضا شاه نوشته شده است. مانند همه دوره‌های تاریخ ایران، ما برای آنکه تصویر درست‌تر و فراگیرتری داشته باشیم ناگزیریم به منابع غربی برگردیم. قدرت مشاهده و تحلیل انسان غربی هنوز از توانائی عموم ایرانیان بیرون است، بویژه که «شیشه کبود» مولوی نیز جلو چشم‌ها باشد. تعبیر تاریخ یکی از مصرف‌های آن است. هرنسل با توجه به شرایط و اوضاع و احوال و نیاز‌هایش می‌تواند تعبیر خود را از تاریخ داشته باشد. در مورد تاریخ همروزگار ایران، ما با سرازیر شدن اسناد تازه نیز روبروئیم که بازنگری این تاریخ را ضروری‌تر می‌سازد. در بینوائی تاریخنگاری ایران همین بس که ما تازه پس ازهشتاد سال به بررسی‌های اساسی درباره رضا خان سردار سپه آنهم به انگلیسی دسترس می‌یابیم و تاریخ جنبش مشروطه را از نظرگاه‌های تازه‌تر و گویاتری می‌خوانیم. در چنین وضعی ۲۸ مرداد جای خود را دارد و ما تازه بررسی و بحث انتقادی و واقعگرایانه آن را داریم آغاز می‌کنیم.

ــ در گفته‌ها و نوشته‌هایتان همواره نیروهائی را که در مقطع ۲۸ مرداد متوقف شده‌اند، سرزنش کرده و خود نیز حوادث گذشته را خیلی زود به تاریخ می‌سپارید.

در یکی از مصاحبه‌هایتان با آقای مُهری نه تنها ۲۸ مرداد و انقلاب اسلامی ‌بلکه حتا دوم خرداد را گذشته‌ای می‌دانید که باید از آن درگذشت. امّا بنظر می‌رسد تأثیر و نفوذ سیاسی حوادثی چون پیکار نفت که به ۲۸ مرداد ختم شد، پایدار‌تر از آن است که بتوان با اراده و خواست برآن‌ها چشم پوشید و بدست تاریخشان سپرد. تداوم این تأثیر برمبارزات امروز و وظائف فردا چه خواهد بود؟

داریوش همایون ــ مسئله اراده نیست. گذشته چاره‌ای ندارد مگر آنکه به تاریخ سپرده شود، دیر‌تر یا زود‌تر. اگر گذشته را سرمایه سیاسی روز نکنند یا چنان دربند آن نمانند که از اکنون و آینده پس بیفتند زود‌تر آن را به تاریخ می‌سپرند. ولی به تاریخ سپرده شدن به معنی فراموش کردن و گذشتن نیست. به عنوان موضوع بررسی و درس گرفتن، و چنانکه اشاره شد، بازنگری و تعبیر از نو، گذشته از میان نمی‌رود و نمی‌باید از میان برود. این بستگی به ظرفیت اخلاقی و انتلکتوئل یک جامعه سیاسی دارد که با گذشته رفتار درخورش را بکند. توانائی ساختن بر آن و فرا‌تر رفتن از آن را درخودش پرورش دهد یا تا عمر دارد به یادآوری آن وقت بگـذراند و فرصت‌های تغییر را از دست بدهد. یک جهان بینی پویا که لطف سیاست را در پیش بردن و بهترکردن می‌داند طبعا نمی‌تواند گذشته را به بیش از حد سودمندی آن ـ چه از نظر عبرت آموزی و چه از نظر دستمایه کردن برای آینده ـ بکشاند.

در پنجاه ساله گذشته کارنامه جامعه سیاسی ما چندان از این نظر درخشان نبوده است. نه تنها در ۲۸ مرداد بلکه در هررویداد مهم تاریخ همروزگار ما تاریخ را موضوع پرستش و نفرین گرفته‌اند. این گرایش جامعه ما به روضه خوانی و گریه و زاری از یک سو و خشم و خروش کودکانه از سوی دیگر انسان را بهم بر می‌آورد. ما کی می‌خواهیم به بلوغی برسیم که در طیف رنگ‌ها تنها سیاه و سفید را نبیند و به این آسانی دستخوش هیجان بی‌اختیار نشود؟ ولی کاش به همین جا بسنده می‌کردیم. ما «سینیسم» یا بی‌اعتقادی و نشناختن ارزش‌ها را نیز بر هیجان و پارانویا و تعصب افزوده‌ایم و درهم جوشی فراهم آورده‌ایم که تنها شایسته چنان انقلاب شکوه‌مندی می‌بود.

تا آنجا که به ۲۸ مرداد مربوط می‌شود اوج تاثیر آن بر گفتمان سیاسی مدتهاست گذشته است. ۲۸ مرداد بیشتر در وجود دو نسل پس از آن زنده بود و با بازماندگانش دارد به تاریخ می‌پیوندد. ما برای فردای ایران می‌توانیم درسهائی از ۲۸ مرداد بگیریم ولی هیچ چیز در آن رویداد نیست که تعیین کننده راه آینده ایران باشد. تجدید شرایط ۲۸ مرداد ناممکن است و هر چه تجدیدش ناممکن باشد به تاریخ پیوسته است و از سیاست روز بیرون می‌رود. برای بسیاری از روشنفکران و کوشندگان سیاسی ایران ۲۸ مرداد مهم‌ترین رویداد تاریخی بوده است ولی زمان این روشنفکران و کوشندگان در واقع با انقلاب اسلامی ‌سپری شد. آن‌ها سودازدگی ۲۸ مرداد را تا پایان فاجعه بارش بردند و امروز هم سخنی ندارند. زندگی سیاسی آنان در گرفتن انتقام ۲۸ مرداد گذشت ولی جز آتش بیاران دور‌انداختنی جنبشی نبودند که اعتنائی به ۲۸ مرداد نداشت و می‌خواست انتقام ۱۴ مرداد را بگیرد. تنها کسانی در میانشان که بتوانند از ۲۸ مرداد فرا‌تر روند به امروز و فردای ایران با ربط خواهند بود.

۲۸ مرداد جائی بود که به هر گذشت و سازش در جامعه ایرانی پایان داد. جامعه سیاسی ما دیگر نتوانست بر هیچ امری همرای شود؛ تا جاروی خشن انقلاب و حکومت اسلامی‌ آن جامعه و فرهنگ سیاسی میراث ۲۸ مرداد را به کناری زد. طبقه سیاسی ایران، از محافل حکومتی که در گذار از یک جابجائی نسلی و جهان‌بینی می‌بودند، تا مخالفانی که آینده‌شان بستگی به پیروزی در پیکار نوسازندگی جامعه می‌داشت، حتا نتوانست بر جنبش اصلاحی ششم بهمن ۱۳۴۱/۱۹۶۳ همرای شود و آن جنبش را به جائی که می‌توانست، یعنی نوسازندگی نظام سیاسی ایران برساند. اصلاحات به بالا گرفتن یک جنبش ارتجاعی کمک کرد که نخست آن طبقه سیاسی و سپس همه جامعه ایرانی را ویران کرد. اکنون ایران تازه‌ای که از ویرانه نظام شاهنشاهی و جمهوری اسلامی‌ بدر می‌آید این مراحل را پیموده است و فضیلت‌های گذشت و سازش پذیری و همرائی را که از اعتقاد به حقوق بشر می‌آید کشف کرده است. ما دیگر نباید بگذاریم کارمان به برخوردهای از نوع ۲۸ مرداد برسد.

ــ در روند حوادث سیاسی پس از سرنگونی دولت دکتر مصدق و رفتار در پیش گرفته شده توسط پیروزمندان ۲۸ مرداد در مقابل جبهه ملی و رهبر آن که از یک جدال داخلی و خارجی شکست خورده بیرون آمده بودند، هیچ نشانی از سعی بر جبران بی‌اعتمادی‌ها و از میان برداشتن خصومت‌ها دیده نشد.

حتا اگر اجتناب ناپذیری واقعه ۲۸ مرداد علیه طرفداران نهضت ملی و دکتر مصدق را بدلیل اشتباهات سیاسی زیان آورشان قابل پذیرش بدانیم، امّا پس از آن پیروزی، در پیش گرفتن روش سرکوب در برابر مخالفان، از میان بردن زمینه هرنوع رقابت سیاسی، خالی ساختن نهادهای قدرت نظیر مجلس، دولت و نخست وزیری از جوهره و عملکرد مستقل‌شان، تمرکز قدرت در دست پادشاه و در ‌‌نهایت هدایت کشور به سمت دیکتاتوری، چه ضرورتی داشت؟ آنهم در کشوری که بقول خود شما در اوائل قرن بیستم یکی از نخستین کاندیداهای جدی نظام‌های سیاسی دمکراتیک در منطقه‌ای عقب مانده به حساب می‌آمد؟

داریوش همایون ــ این مهم‌ترین میراث ۲۸ مرداد بود که تا امروز آثارش بکلی از میان نرفته است. از آن هنگام دیگر سازش و گذشت پذیری از سیاست ایران رخت بربست. جامعه سیاسی ایران دیگر پس از آن نتوانست بر هیچ امری همرای شود؛ تا جاروی خشن انقلاب و حکومت اسلامی ‌آن جامعه، و فرهنگ سیاسی میراث ۲۸ مرداد، را به کناری زد و درکار آن است که به یاری عوامل دیگر، فرهنگ سیاسی نوینی به یک جامعه سیاسی پیشرفته‌تر بدهد. پیش از آن انقلاب مشروطه جنگ عقیدتی (بجای جنگ مذهبی سنتی) را به جامعه ایرانی شناسانده بود. در دوران رضا شاه فرایافت جرم سیاسی با غیرقانونی شدن عقاید اشتراکی به حقوق جزا و سیاست ایران راه یافته بود. مصدق مخالفت را با خیانت یکی کرده بود و رژیم پیروزمند پادشاهی آن روحیه را پیش‌تر برد تا جائی که مخالف‌ترین عناصر به پیکار مسلحانه روی آوردند و جنگ چریکی را جانشین پیکار سیاسی کردند و خود پادشاه به مخالفانش تکلیف کرد که ترک کشور گویند. فرمان او در باره یک نفر هم اجرا نشد ولی خودی و غیر خودی به فرهنگ سیاسی راه جست و ابعاد واقعی‌اش را در حکومت اسلامی‌ یافت. مسئولیت رهبری سیاسی در آشتی ناپذیر شدن سیاست در ایران بی‌تردید بزرگ‌تر است زیرا مسئولیت با قدرت می‌آید. ولی سهم نیروهای مخالف را در رابطه دیالکتیکی و‌اندرکنش interaction حکومت و مخالفان نمی‌توان نادیده گرفت. اگر پادشاه پیروزمند با شکست خوردگان رفتار دشمن مغلوب در پیش گرفت آن‌ها نیز هر فرصتی را برای آنکه به فرایند سیاسی برگردند از دست دادند و همه به انتقام‌ اندیشیدند. پادشاه دوبار در بحران (۱۳۴۰/ ۲ـ۱۹۶۱و۱۳۵۷/۱۹۸۷) به رهبران جبهه ملی روی آورد ولی بیهوده. مخالفان پادشاه حتا در اصلاحات اجتماعی سال ۱۳۴۱/۱۹۶۳ که ابعاد یک انقلاب اجتماعی داشت به رهبری ارتجاعی مذهبی گرایش یافتند و زمینه تسلیم ۱۵ سال بعد را آماده کردند. کینه کور که در پادشاه به تحقیر و در مخالفانش به بیزاری مرگبار رسیده بود فضا را دشمنانه‌تر کرد.

ــ در سالهای اخیر در برخورد به این دوره تاریخی مقالات و کتبی منتشر شده‌اند که حامل روش و نگرش متفاوتی هستند. در این آثار ـ برخلاف گذشته ـ مبنای کار نه حرکت از اثبات حقانیت و صحت یک طرف و عدم مشروعیت و خلاف بودن طرف دیگر، بلکه تلاش در جهت بررسی دقیق‌تری از شرایط جهان و موقعیت ایران در زمان اوج گیری پیکار نفت و واقعه ۲۸ مرداد است و همچنین سعی می‌شود همه جوانب در ارتباط با امکان واقعی برای کامیابی سیاست‌ها و روشهای بکار گرفته شده از سوی دکتر مصدق در این پیکار و بربستر آن شرایط و آن موقعیت مورد توجه و ارزیابی قرار گیرند.

از این نظرگاه جدید دو انتقاد اساسی به رهبری نهضت ملی طرح می‌شود:

الف ـ ارزیابی غیر واقعی از امکانات و توان کشور در رو در روئی با مشکلات عظیم داخلی و خارجی

ب ـ عدم آمادگی رهبری نهضت برای مصالحه، هرجا که ممکن بود منافع ملی حفظ شود.

نخستین پرسشی که در این نگرش انتقادی پیش می‌آید، رابطه مشروعیت و حقانیت یک جنبش با نحوه هدایت یا میزان شانس کامیابی آن است. آیا اساساً اتخاذ روش‌های نامتناسب در هدایت یک پیکار و بی‌توجهی به امکانات و توان واقعی آن برای پیروزی، می‌تواند در مشروعیت و حقانیت آن جنبش تعیین کننده باشد؟

داریوش همایون ــ پیش از پرداختن به جنبه سیاسی موضوع بد نیست به بعد دیگر پیکار ملی کردن نفت بپردازیم. بیشتر ما به عنوان ایرانی با فرهنگ مظلومیت و شهادت بار آمده‌ایم. در چنین فرهنگی مرز میان پیروزی و شکست تار می‌شود و شکست،‌گاه ارزشی بر‌تر می‌یابد. این روان‌شناسی بویژه در دومین مرحله پیکار نفت، پس از سی تیر ‌اندک ‌اندک دست بالائی یافت. دکتر مصدق در پایان، چنانکه در دادگاه گفت خود را سیدالشهدای دیگری می‌دید و به دست حکومت پادشاهی و در دست پیروان خود‌‌ همان نیز شد. بسیاری از چپگرایان هم که پس از شکست انقلاب اسلامی ‌و شکست «اردوگاه سوسیالیسم و صلح و دمکراسی به «میت» تازه روی آوردند به همین عوالم افتادند و استعدادهای خود را در غنی کردن یک فولکلور سیاسی ـ شبه مذهبی با ادبیات سوزناک عاشورائی‌اش بکار ‌انداختند. اما یک ملت نمی‌تواند با ناکامی‌هایش زندگی کند. ما بیش از مظلومیت و شهادت به کامیابی و پیروزی نیاز داریم و بیش از گنهکار دانستن دیگران می‌باید عادت کنیم کم و کاستی‌های خود را حتا در قهرمانان و پرستیدگانمان بشناسیم. ملتهای پیشرفته چنین می‌کنند وحتا بزرگ‌ترین فاجعه‌های تاریخ خود را خوراک روزانه روضه خوانی سیاسی و ذکر مصیبت نمی‌گردانند. تاریخ، آموزشگاه است نه میدان جنگ صلیبی. قرون وسطای ما بیهوده تا سده بیست و یکم نکشیده است.

در پیکار نفت، کار‌شناسی چه در سیاست خارجی و چه در اقتصاد نفت جای چندانی نداشت و عامل سیاسی و بسیج همگانی همه چیز بود. دکتر مصدق به درستی اهمیت نمادین و بعد تاریخی پیکاری را که آغاز کرد دریافته بود ولی آن را بجای همه چیز گذاشت. قهرمان ملی تاریخی که او شده بود نمی‌توانست به چیزی کمتر از پیروزی کاملی که از توانائی‌اش بیرون می‌بود تن در دهد. پیکار نفت می‌توانست با بهترین شرایطی که اقتصاد نفت و قدرت انگلستان آن زمان اجازه می‌داد پایان یابد و به رهبری مصدق همه نیروی یک ملت از نو‌زاده شده و سرشار از انرژی را برای ساختن یک جامعه نوین بسیج کند. ولی چنان فراآمدی به رهبری گونه دیگری نیاز می‌داشت: شناختن حد ممکن؛ شکیبائی، تا زمان مناسب دررسد؛ و آمادگی برای مصالحه در جائی که همه چیز را نمی‌توان داشت؛ جسارت ایستادگی در برابر افکار عمومی ‌لحظه، افکار عمومی ‌که می‌تواند به تندی عوض شود. ولی اینگونه رهبری در «پارادایم» کربلا نمی‌گنجد.

حتا اگر اولویت دکتر مصدق پیروزی در جبهه داخلی و در برابر نهاد پادشاهی و نیروهای محافظه کار می‌بود با فیصله دادن مسئله نفت بهتر می‌توانست به آن برسد. پافشاری او در موضوع کم اهمیت غرامت یک بحران دیرپای پدید آورد که کنترلش به زودی از دست ناتوان حکومت فردی او بیرون رفت. دکتر مصدق در قدرت مخالفان خود مبالغه می‌کرد و به آسانی می‌توانست هرچه را که دربرابرش می‌بود یکی پس از دیگری و نه همه با هم، کنار بزند ولی خود را در وضع غیرممکنی‌ انداخت. نویسندگان نسل جوان‌تر که درگیری عاطفی پیشینیان خود را ندارند از نظرگاه درست، از نظرگاه پیروزی به آن رویداد می‌نگرند. وظیفه یک رهبری رسیدن به پیروزی ممکن است؛ پیشبرد ملت است. درسی که این نویسندگان از تاریخ گرفته‌اند همین است. تصادفی نیست که جای احمد قوام در تاریخ صد ساله گذشته ایران بالا‌تر می‌رود.

اما بحث مشروعیت و حقانیت را از بررسی تاریخی می‌باید بیرون برد. این‌ها واژه‌هائی با بار‌های سنگین‌اند درست و نادرست، بهتر و بد‌تر، کم عیب‌تر و پر اشتباه‌تر، حتا درخشان و مصیبت‌بار صفات مناسب‌تری هستند. تاریخ را موضوع پرستش و تقدس نمی‌باید کرد. ما تاریخ همروزگارمان را، هر گروه بهره خودش را، آئین cult کرده‌ایم.

ــ شما ۱۸ سال پیش (سپتامبر ۱۹۸۵) در مقاله‌ای تحت عنوان «۲۸ مرداد و میراث‌هایش» از‌‌ همان دیدگاه انتقادی به مبارزات نفت، می‌گوئید:

«پیکار نفت تا سال ۱۳۳۱ به خوبی پیش می‌رفت و پیروزی ایران در دیوان بین‌المللی لاهه تاج افتخاری برتارک این پیکار بود و راه را بر همه کشورهای مستعمره و نیمه مستعمره گشود.»

امّا پس از گذشت نیم قرن از مبارزات استقلال طلبانه در بسیاری از این «کشورهای مستعمره و نیمه مستعمره» که در حوزه تاثیری ایرانِ دوران پیکار نفت قرار داشتند، کمتر شاهد دستاورد‌ها و نتایج درخشان هستیم. وضع بسیاری از آن‌ها حتا از ایران نیز تأسف بار‌تر و بی‌چشم‌انداز‌تر است. چرا؟

آیا دست «توطئه» استعمار و امپریالیسم در همه ناکامی‌های این کشور‌ها در کار بوده است؟ یا اینکه آن‌ها در مکانیسم درونی خود و در‌‌ همان آرمان‌ها و ایده‌ها به کجراه رفته‌اند؟

داریوش همایون ــ آن فراز به مرحله پیکار ضد استعماری کشورهای جهان سوم اشاره داشت که دکتر مصدق الهام بخش بسیاری از آنان گردید. بدبختی جهان سومی‌ها این بوده است که پس از پیروزی بر استعمارگران، هر چه جهان سومی‌تر ماندند. رویاروئیشان را با استعمار در بازگشت به ارزشهای اصیل و گریز از ارزشهای وارداتی استعماری و غربی دیدند. این اصطلاحاتی است که در گوشهای ما طنین آشنای دردآوری دارد. روشنفکران تاریک‌اندیششان گوش به نغمه «سیرن»‌های چپ شیک فرانسه (فرانس فانون و امه سزر را نیز می‌باید در همین مقوله جای داد) سپردند و استقلال را چنان تعریف کردند که بازگشت به توحش و قرون وسطا از یک سو و بستگی بیش از پیش به جهان خارج، و واپس ماندن روزافزون از غرب معنی می‌داد. این بدبختی دامن روشنفکران تاریک‌اندیش ما را نیز گرفت تا سرانجام توانستند در انقلاب شکوه‌مند اسلامی ‌به ناکجا آباد نیهیلیسم خود برسند. (آن چپ شیک هنوز با پیام نسبی‌گرائی فرهنگی خود نه تنها می‌کوشد جهان سومی‌ها را در گنداب فرهنگیشان نگهدارد، بلکه انسان غربی را هم از بزرگ‌ترین دستاوردهای تمدن بشری بیگانه سازد.)

ــ پس از یک قرن پیکار نه چندان پربار در راه آرمانهای استقلال طلبانه و آزادیخواهانه، توجه امروز ما از عوامل بیرونی به مکانیسم روابط درونی و نقش مناسبات داخلی معطوف شده است و در بازبینی‌های تاریخی خود به همه چیز با نگاه پرتردید می‌نگریم.

در مورد ۲۸ مرداد بسیار گفته می‌شود که این اقدام به نهضتی خاتمه داد که رهبر آن دکتر مصدق توانسته بود این احساس را در مردم بیدار کند که در آینده‌ای نزدیک به دو هدف دیرین مبارزات خود یعنی استقلال و آزادی دست خواهند یافت. امّا در ازای این احساس هیچ تعریف روشن و دقیقی از این مفاهیم بدست داده نمی‌شود و معلوم نیست با درک آن زمان، دستیابی به هدف استقلال در ایران یعنی چه و اگر ـ به فرض آنکه ۲۸ مرداد وجود نمی‌داشت ـ سوار بر بستر تفکرات و درک نیروهای رهبری کننده این مبارزات به «استقلال» خود دست می‌یافتیم و یک کشور مستقل بحساب می‌آمدیم، وضعمان با امروزمان و با حضور جمهوری اسلامی‌ (بعنوان مستقل‌ترین نظام فرهنگی ـ سیاسی و اقتصادیِ جهان) چه تفاوتی داشت. تنها تصویری که به کمک ادبیات گسترده نیروهای ملی ـ مصدقی از مفهوم استقلال می‌توان داشت،‌‌ همان معنای مستتر در «سیاست موازنه منفی» است.

پیگیری «سیاست موازنه منفی» در جهان دوقطبی به رهبری غرب لیبرالیستی و شرق کمونیستی که بر سر ماندن ایران در کدام قطب درگیر نبردی سخت با یکدیگر بودند، چه معنائی می‌توانست داشته باشد و چه پیامدهائی برای ما می‌توانست به ارمغان آورد؟

داریوش همایون ــ نگهداری استقلال برای کشوری که در آن زمان ۱۵۰ سال مداخلات غرب را ـ در بیشتر آن دوران مداخلات هر روزه و در کمترین امور اداری و قضائی تحمل کرده بود به حق اولویت بزرگی بشمار می‌آمد. ولی در گرماگرم جنگ سرد، نگهداری یکپارچگی (تمامیت) ایران اولویتی حتا بزرگ‌تر می‌بود. ایران قدرت نظامی ‌و اقتصادی، و طبقه سیاسی توانائی و انسجام لازم را که از هردو برآید نداشت و به نیروی دیپلماسی، هر چه هم ماهرانه، نمی‌شد هردو را به درجه‌ای که ناسیونالیست‌ها و ملیون ایرانی می‌خواستند نگهداشت. شوروی یک استراتژی بی‌امان پیشرفت به جنوب را در ایران و افغانستان دنبال می‌کرد و آمریکا تنها نیروئی بود که می‌توانست جلوش را بگیرد. در افغانستان سیاست موازنه به شکست انجامید و چپ توانست ماموریت تاریخی‌اش را در آن کشور تا سپردن افغانستان به اسلامیان انجام دهد. در ایران سیاست موازنه‌‌ رها شد و یکپارچگی ماند و شکست در برابر اسلامیان در بخشی، از همین تضاد استقلال و یکپارچگی برخاست. استقلال طلبان دست به دست اسلامیان دادند و آن‌ها را بر گرده خود، و بعد کشور، سوار کردند.

دکتر مصدق استقلال و یکپارچگی هردو را می‌خواست و اگر می‌توانست تا پایان برود و بر سراسر ایران و همه فرایند سیاسی تسلط یابد احتمالا به هردو هم می‌رسید. ولی با سیاستهای شکاف‌انداز و روحیه بی‌گذشت و خامدستی دیپلماتیک او نمی‌توان چنان احتمالی را درنظر آورد. دو سال و نیمه حکومتش همه در نبرد‌ها، بسیاری نا‌لازم و دست کم پیش از موقع، گذشت و پیروزی‌اش یک پاکسازی پردامنه بهمراه می‌آورد که ایران را در کوتاه مدت، که می‌توانست دورانساز باشد و پیامد‌هایش به دهه‌ها بکشد، ناتوان‌تر و پریشان‌تر بجای می‌گذاشت.

تعریف استقلال برخلاف یکپارچگی آسان نیست. می‌توان استقلال محدود داشت (همه کشور‌ها به درجات کم و بیش استقلال محدود دارند) ولی پکپارچگی محدودیت بر نمی‌دارد. همچنین پویش استقلال می‌تواند به عکس خودش برسد. جمهوری اسلامی‌ نمونه خوبی است. رهبری آخوندی در پی بریدن پیوند‌ها با جهان غیر خودی‌اش برآمد ولی اگر شوروی فرونپاشیده بود ایران را به یکی از ماهواره‌های آن درمی‌آورد و تا چند سال پیش نرخ سبزی هم در ایران با دلار تعیین می‌شد. استقلال در معنی محدود آن در عصر سازمان‌ها و عهدنامه‌های بین‌المللی (اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاقهای آن و عهدنامه مجازات جنایتکاران برضد بشریت) و در فضای فرهنگی و اقتصادی جهانگرا بیشتر به معنی بستگی متقابل است ـ سهمی‌که هر کشور می‌تواند در فرایند جهانی داشته باشد. در ایران پس از ۲۸ مرداد مسئله این بود که با چنان جامعه سیاسی از هم گسیخته و اقتصاد و نیروی نظامی‌ ناچیز و حکومت ناتوان یا بایست به محدود شدن استقلال تن در داده می‌شد و یا در برابر جهانجوئی خستگی ناپذیر شوروی همسایه از یکپارچگی و استقلال هردو درگذشت.

 ــ امروز خطر در غلتیدن ایران به دامان کمونیسم منتفی شده است. حتی کمونیست‌های ایرانی (اگر کسانی هنوز براین افکار باقی مانده باشند) رؤیای کمونیستی کردن ایران را کمتر در سر می‌پرورانند.

امّا کابوس دائمی‌خطر روسیه تزاری و بعد شوروی کمونیستی تا فروپاشی این کشور (شاید هنوز هم) و امکان تجزیه بخش‌هائی از خاک ایران بدست آن، یکی از فاکتورهای مهم جهت گیری ما بسمت غرب و بویژه آمریکا بوده است. امّا نیروهای ملی ـ مصدقی و طرفداران دیروز و امروز حزب توده همچنان پایدار، معتقدند خطر کمونیسم، اشغال یا تجزیه کشور توسط اتحاد شوروی در حقیقت تنها بهانه‌ای در دست آمریکائیان و طرفداران شاه برای انجام کودتا علیه دکتر مصدق بوده است.

با توجه به آنکه رهبری نهضت ملی با‌‌ همان سرسختی که در برابر انگلیس ایستادگی می‌کرد برعلیه مطامع شوروی بود، چرا نباید آنان را در این استدلال محق دانست؟

داریوش همایون ــ بحث در نیات رهبری نهضت ملی نیست، در توانائی‌های آن است. دکتر مصدق بردستگاه حکومت ناتوانی فرمان می‌راند و تنها با پاکسازی و سرکوبی پردامنه می‌توانست همه نیروهای سیاسی را زیر نگین خود در آورد. هوادارانش ادعا می‌کنند که چند امریکائی و انگلیسی به یاری انگشت شماری ایرانی با هزینه ۶۰ هزار دلار و راه‌انداختن چند صد تن اوباش در یک نیمه روز حکومت ملی او را برانداختند. آن‌ها توجه ندارند که چنین ادعائی چه ‌اندازه ملی بودن حکومت مصدق را ـ نه به معنی جنبه ناسیونالیستی تردید ناپذیر آن، بلکه به معنی پشتیبانی عمومی‌ از آن سست می‌کند. مقایسه ۲۸ مرداد با سی تیر یک سال پیش از آن بسیار روشنگر است و در نوشته‌های سیاسی ـ شبه مذهبی مربوط به جنبش ملی کردن نفت نادیده می‌ماند. اگر در ۲۸ مرداد حکومت او نتوانست هیچ مقاومتی را سازمان دهد چگونه می‌توان تصور کرد که پس از پاکسازی‌هائی که قرار بود زیر نظر دکتر فاطمی انجام گیرد و تهیه‌هائی که حزب توده و سازمان نظامی ‌آن به پشتیبانی شوروی برای کودتا می‌دید برایش امکان ایستادگی می‌بود؟ (حزب توده تا پایان بی‌شکوهش حزب کودتا و در آرزوی تکرار قیام «کرنشتات» بود.)

به عنوان یک چشمدیده آن روز‌ها با پیشینه بیش از ده سال فعالیت سیاسی همانگاه، و ناظر نزدیک تحولات سیاسی، برای من تردید نیست که دکتر مصدق بدون ۲۸ مرداد یا کرنسکی ایران می‌شد و یا دکتر بنش ایران. ایران آن زمان محکوم ژئوپلیتیک خود می‌بود و امریکا، چنانکه قوام السلطنه از‌‌ همان سال ۱۹۲۱/۱۳۰۰ دریافت، گزینش کم خطر تری بشمار می‌رفت. در اینجا بی‌انصافی است اگرخدمتی که سپهبد زاهدی در آن لحظه تاریخی به نگهداری ایران کرد فراموش شود. پس از رضاشاه به هیچ شخصیت تاریخی بیش از او بی‌مهری نشده است ولی خدمات گذشته او، از جمله بازگردانیدن خوزستان، به کنار، او و فروغی و قوام و رضاشاه چهار چهره تاریخی هستند که اگر ایران از میدان مین صد ساله گذشته یکپارچه بدر آمد بیش از همه مرهون آنهاست.

ــ در مورد بحران‌های سال ۱۳۳۲ گفته می‌شود در صورت عینی شدن خطر کمونیسم برای ایران، یا بازگشت نیروهای شوروی به خاک ایران، انگلیس مصمم به اشغال بخش‌های دیگری از خاک کشور بود. آیا در این صورت سرنوشتی چون کره (تقسیم به شمالی و جنوبی) یا تقسیم آلمان بعد از جنگ جهانی دوم (غربی و شرقی) در انتظار ما می‌بود؟

همایون ــ همه این احتمالات را می‌توان داد. دست کم برای بیشتر ایرانیان آن زمان چنین تصوری پیش آمده بود. هر نسل چنانکه گفته شد آزاد است تعبیرات خود را از تاریخ داشته باشد ولی رویداد تاریخی را می‌باید از دریچه چشم همروزگارانش دید. اگر ما امروز را چنان برگذشته فرا افکنیم که گوئی آن مردم مانند ما می‌اندیشیدند به همین دید یک سویه و سیاست زده از تاریخ می‌رسیم که شش دهه‌ای تاریخنگاری ما را شکل داده است.

ــ فرض‌ها و تصورات فوق در رفتار و تصمیم مردم (مردمی‌که در تمام دوران پیکار نفت با یک فراخوان جبهه ملی و دکتر مصدق در حمایت هرگامِ وی آماده حضور در صحنه پیکار بودند) در عدم حضورشان در خیابان‌ها در روز ۲۸ مرداد، در دفاع از دکتر مصدق به چه میزان تأثیر داشت؟

 ‌

داریوش همایون ــ شما می‌باید روزهای ۲۷ و ۲۸ مرداد در شهرهای ایران بویژه تهران می‌بودید تا می‌دیدید هراس عمومی‌چگونه جایش را به انفجار شادی داد. مردمی‌که یک سال پیش در پشتیبانی دکتر مصدق دسته دسته به صف آتش سربازان و پاسبانان می‌زدند در ۲۸ مرداد انگشتی هم به دفاع از او بلند نکردند. او در آن روز‌ها جز بخشهائی از ارتش پشتیبانی نداشت. آن‌ها با رهبر ملی مخالف نشده بودند ولی بن بست خود ساخته‌اش را می‌دیدند و نمی‌خواستند ایران در بی‌نظمی ‌و سقوط اقتصادی و به خطر افتادن امنیت ملی ایران بیفتد.

ــ شما دوران پادشاهی رضاشاه را نقطه آغاز جدائی میان اهداف و آرمانهای مشروطه و مشروطه خواهان می‌دانید. یکدسته مشروطه خواهانی که به ترقی و توسعه و نوسازی ایران پرداختند و دسته دیگری که عمر خود را در راه جدال با نفوذ و منافع بیگانگان در ایران و دفاع از آزادی سرمایه نمودند.

پس از واقعه ۲۸ مرداد و با حضور روزافزون و دست بالای ایدئولوژی‌های رنگارنگ مذهبی، مارکسیستی و ناسیونالیسم ضدغربی و جهان سومی‌ بتدریج خواست آزادی در این جبهه نیز بشدت رنگ باخت و کم کم بدست فراموشی سپرده شد تا جائیکه تعابیری چون دیکتاتوری پرولتاریا به مثابه بالا‌ترین درجه آزادی، رهائی کشور از یوغ امپریالیسم و بالاخره، آزادی مستضعفان جایگزین خواست آزادی گردید.

در این پنجاه سال پس از ۲۸ مرداد، در ضدیت با پادشاهان پهلوی از سوی مخالفین هرچه توان بود برسر بی‌رونق ساختن برنامه توسعه و نوسازی کشور و برقراری امنیت ملی ـ که یک پا در استقلال به مفهوم حفظ تمامیت ارضی ایران داشت و در همسوئی و حمایت غرب بویژه آمریکا پیش می‌رفت، خرج گردید. همه رفرمهای اجتماعی و اسباب قدرتمندی ایران در منطقه از سوی این نیرو‌ها یکصدا در سرسپردگی حکومت به منافع امپریالیستی غرب و آمریکا توضیح داده شد.

اما امروز پس از تجربه انقلاب اسلامی ‌و رویاروئی با فلاکت همه جانبه و قاجاروار کشور، پس از ۲۵ سال حاکمیت «مستقل‌ترین» رژیم جهان، از قضا مسئله ترقی، توسعه، نوسازی و امنیت ملی در کنار آزادی و حفظ تمامیت این خاک از برجسته‌ترین و مهم‌ترین مطالبات ملت ایران شده و در اولویت قرار گرفته‌اند!

آیا ضرورت پیروزی در این چالش عظیم که تنها با برآمدن یک توافق ملی برسر اهمیت یکپارچهِ همه این مطالبات همراه با هم، می‌تواند در چشم‌انداز قرار گیرد، به فراروئیدن همبستگی میان روشنفکران و طبقه سیاسی ایران از جناح‌ها و جریانهای مختلف یاری خواهد رساند و به «جنگهای مسلکی» و به «نبرد قدرت مرگ و زندگی» میان آنان خاتمه داده و برزخمهای دیرین دشمنی ـ از جمله «زخم ۲۸ مرداد» مرهم خواهد گذارد؟

 ‌

داریوش همایون ــ جریان اصلی روشنفکری ایران آشکارا از کارزارهای عقیدتی پنجاه شصت ساله گذشته پخته‌تر بدر آمده است. ما هرچه از آزادی و استقلال و ناوابستگی (به چه معنی و از که و از چه؟) بگوئیم اگر نیک بنگریم با مسئله تجدد و توسعه روبروئیم. آن‌ها که امروز از اصلاحات و فرایند تدریجی بهبود در جمهوری اسلامی ‌دفاع می‌کنند از آن سر بام افتاده‌اند. اصلاحات و بهبود گام بگام یکبار در اوایل دهه چهل/ شصت و یکبار در نیمه دهه پنجاه/ هفتاد روی داد و دیگر فرصتش در ایران پیش نیامده است. امروز هر چه بتوان کرد به برچیدن رژیم اسلامی ‌بستگی دارد. عمده آن است که شعار میان تهی استقلال (در جهانی که گرفتن استقلال کشور‌ها دیگر برای فرانسه هم صرف نمی‌کند و حتا امریکا به هزار سو وابسته است و نمی‌تواند هر چه می‌خواهد بکند) چندان طنینی ندارد و آزادی که همه چیز از اوست جایش را گرفته است؛ ولی آزادی نیز در ارتباط با حقوق بشر تعریف می‌شود و دیگر از آن نه دیکتاتوری پرولتاریا می‌توان بیرون کشید، نه پیوند عرفانی و معنوی شاه پدر و ملت ستایشگر، نه پرستش پیشوا و امام.

زخم ۲۸ مرداد در واقع چندان هم کاری نبود و در آن مبالغه بسیار شده است. ما در همین صد ساله رویدادهای بسیار خطیرتری داشته‌ایم. ولی امروز دیگر وقت پرداختن به این زخم‌ها نیست. ملتی که گرفتار اسلام سیاسی است و به ژرفای لجنزار جهان سوم و خاورمیانه رانده شده است آیا این ملاحظات بازماندگان یک نسل رو به پایان را که هنوز در جاهائی دربرابر جهان نوین ایستادگی می‌کند را اصلا حس خواهد کرد؟

مرداد ماه ۱۳۸۲

منبع: در جستجوی پاسخ / گفتگو با داریوش همایون