تذکر ما به آقای زارع این است که لطفا سعی کنید در گزارشات بعدی خود مرز میان «فکر» و ایدئولوژی و اغراض سیاسی مذهبی را مخدوش نکنید. و اینکه نشستن میان دو صندلی نیز عاقبت خوشی ندارد، و این همه عجولانه و با قدمهای آلوده به اغراض سیاسی و ضد ایرانی به زمین استوار دفاع از اندیشۀ ایران و ایرانشهری ندوید! زیرا یکی از آن صندلیها بالاخره کشیده خواهد شد و امثال شما نقش بر زمین خواهید گردید. از این خطرناکتر درۀ ژرفیست، میان نظرات دکتر طباطبایی از یکسو و فیرحی و خاتمی و سروش و امثال آنها از سوی دیگر، مبادا، در پرشهایتان از آن به این و از این به آن، روزی در آن دره سقوط کنید!
بازار کتاب و اشغال دانشگاه
فرخنده مدرس
خبر انتشار کتاب جدید دکتر جواد طباطبایی ـ ملاحظات در بارۀ دانشگاه ـ طی گزارشی، از حامد زارع، موجب شادمانی علاقمندان آثار و نظرات دکتر طباطبایی گردید. آنچه در این گزارش بر میزان خرسندی افزود خبر نایاب شدن کتاب «در همان هفته اول توزیع» بود. بیتردید علاقمندان بسیار بیشتری از خریداران هزار نسخۀ نخستین چاپ کتاب باید بیصبرانه در انتظار تجدید چاپ این اثر بمانند. اما آنچه در آن گزارش موجب تأسف بسیار گردید، اطلاع از تیراژ ناچیز «کتابهای فکری» در میهنمان ـ بطور متوسط ۵۰ نسخه ـ بود. البته آن خبر خوشحالکننده و این اعلام تأسف در کنارهم موجب تناقضی پرسشوار نیز گردید. پرسش از اینکه؛ چرا «کتابهای فکری» دیگر، در قیاس با «انتشار هرکتاب تازه» از دکتر جواد طباطبایی جلوۀ چندانی نمییابند؟ و تناقض اینکه؛ اگر، حداقل همان تعداد از کسانی که مشتاقانه از آثار و افکار دکتر طباطبایی استقبال میکنند، طالب «فکر» و طرفدار آثار نظری هستند، پس چرا همین افراد، در مورد کتابهای «فکری» دیگر چنین بیاعتنایند؟ خاستگاه این تناقض رفتاری کجاست؟
در یک نگاه کلی، واقعیت آنست که جامعۀ ایرانی، در قیاس با بسیاری از کشورهای دیگر جهان ـ در غرب و در اروپا ـ در مجموع جامعهای کتابخوان و اهل مطالعه نیست. این واقعیت را با قیاسی ساده با همان کشورها میتوان دریافت. به عنوان نمونه؛ طبق آمار اتحادیۀ بزرگ عرضهکنندگان کتاب در آلمان در سال ۲۰۱۶ تعداد ۳۷۷ میلیون کتاب به فروش رفته است، البته منهای کتابهای الکترونیکی، که هر روز بر تعدادشان اضافه میشود. نمونۀ دیگر، تیراژ فروش هفتهنامههای خبری ـ سیاسی ـ اجتماعی در همین کشور است: از میان این نوع هفتهنامهها، تنها اشپیگل در سهماهۀ نخست سال ۲۰۱۹ بیش از ۷۰۷ هزار نسخه به فروش رسانده است. حال اگر تنها آمار فروش دو ـ سه هفتهنامه دیگر را به این رقم بیافزاییم، و تعداد چند میلیونی خوانندگان این نوع جراید را با ایران مقایسه کنیم، نتیجۀ چندان موجب خرسندی نخواهد شد.
اما واقعیت دیگر آنست که ما ایرانیان، در گذشته، یعنی از زمان شکلگیری نطفههای مشروطهخواهی، رفته رفته بدین خو کرده بودیم، که خود را با بهترینهای جهان و با اروپا مقایسه کنیم. هرچند از آن قیاسها روانمان ناآرام میشد، اما در اشتیاق به پیشرفت نیز به حرکت درمیآمدیم. امروز در سایۀ نظام اسلامی و زیر سایۀ تبلیغات اصلاحطلبان، کم کم به این تن دادهایم که خود را با سطح متوسط منطقۀ خاورمیانۀ اسلامی، قیاس کرده و احساس غرور نماییم! داغی و سوزش سخن شمسالواعظین، که به سطح دمکراسی در ایران جمهوری اسلامی، در قیاس با کشورهای منطقه، معدل ۱۴ داده و به انتخابات تقلبی نظام اسلامی بالیده بود، هنوز از یادهایمان نرفته است. ما، به رغم همۀ رنج روان، باید به آن عادت فراموش شدۀ نیاکان مشروطهخواهمان بازگردیم و همواره خود را با بهترینها سنجیده و هر جا که میتوانیم، به رغم همۀ دشواریها، در بالا بردن سطح فرهنگی خود تلاش کنیم و اجازۀ غرق شدن و از دست رفتن خود و جامعۀ خویش، در لجنزار حکومت دین و خرافات و فرهنگ نادانی، را ندهیم. بیتردید دشوارترین این تلاشها، برخوردار شدن از دانایی و بهرهمند شدن از حاصل دانایی، یعنی تواناییست؛ توانایی در رفتن به ژرفا، یافتن ریشههای پیشرفت در برخی کشورها، و فهم منطق واپسماندگی در برخی دیگر، از جمله «فهم منطق» عقبماندگی در کشور خودمان، که آثار دکتر طباطبایی پرتویست بر تاریخ فکری و منطق آن پیشرفتگی و این عقبماندگی.
صرف نظر از پاسخ عام اولیۀ فوق، که به مصداق توضیح واضحات است، اما بیان همۀ واقعیت نیست، از جمله اینکه اهل مطالعه بودن یا نبودن، شوق به دانستن یا کاهلی در آن، فطری هیچ جامعۀ بشری نیست، بلکه امری فرهنگی و آموزشیست و دستگاه آموزش و پرورش و نظام آموزش دانشگاهی جایگاهی ویژه در آن دارند. اما از این نکات کلی که بگذریم، با درنگی بر متن گزارش حامد زارع، به پاسخهای دیگری نیز دست مییابیم. زارع در بخشی از گزارش خود مینویسد:
«او [دکتر طباطبایی پس از اخراج از دانشگاه] در این میان موقعیتی غیردولتی تحت عنوان پژوهشگر آزاد پیدا کرد که به او اجازه میداد تا فارغ از نفقههای دولتی و عمومی به نقد روشنفکرانه آنچه در حیطه فضای فکری کشور میگذرد نیز بپردازد. اینک در اواخر دهه نود طباطبایی دارای جایگاهی فرا آکادمیک است که به او این توان را میدهد که به نقد فرمی و محتوایی دانشگاه از منظر علوم انسانی بپردازد. «ملاحظات درباره دانشگاه» حاصل این کوشش انتقادی است که در یک درآمد و چهارده فصل فراهم آمده است.»
به عبارت دیگر معنای نهفته در این گفتاورد آنست که، در دانشگاه ایران اسلامی، آزادی پژوهش وجود ندارد و نفقهگیری دولتی در ایران به درب پژوهشگری، قفل و «فکر» کردن در بارۀ نتایج پژوهشهای علمی در دانشگاه را تعطیل کرده است. صرفنظر از این که در هیچ کشور آزادی، «نفقهگیری» موجب تعطیلی دانشگاه و پژوهش نیست، اما، به هر «تقدیر» دکتر طباطبایی، به عنوان دانشمند و «شهروند بیحقوق» ایران اسلامزده، به دلیل تعهد خود به اندیشیدن از راه پژوهش و در وفاداری به نتایج حاصله، که لاجرم در استقلال و به آزادی ممکن است، از دانشگاه اسلامی اخراج گردید.
نکتۀ دیگر اینکه؛ زارع به درستی بر جایگاه «فرا آکادمیک» دکتر طباطبایی تکیه کرده است؛ به این معنا که آثار ایشان تنها در خدمت اهل دانشگاه و در خدمت رشتههای تحصیلی عالی در علوم اجتماعی نیست و ایرانیان دیگری، بیرون از دانشگاه، از آن آثار بهره میبرند. علاوه بر این، ما باید اضافه کنیم که؛ طیف گستردهای از دانشگاهیان و غیر دانشگاهیان، برای آنکه ایران را شناخته و بتوانند بدرستی از میهن خود، که در معرض «باد بینیازی خداوند» است، دفاع کنند تا از دست نرود، پاسخ به نیازهای فکری خود را، در آثار دکتر طباطبایی یافته و مطالعه آنها را برای خود الزامآور میدانند.
بیتردید افراد بسیاری از این طیفهای گوناگون، به ویژه آنان که بدرستی، به یاری نظرات دکتر طباطبایی، دریافتهاند که دانشگاه و علم ابزار مهم حفظ کشور و از ارکان رشد و قوام ملت است، انتظار دارند که کتابهای ایشان، به عنوان منابع علمی، در نسخههای وسیع در اختیار «آکادمی»ها، استادان و دانشجویان ما قرارگیرند. البته اگر اساساً میلی به این امر وجود داشته باشد که دانشگاه ما به معنای واقعی دانشگاه ایران باشد، و در رشتههای تاریخ، فلسفۀ تاریخ، فلسفۀ حقوق و تاریخ اندیشه و اندیشۀ سیاسی، اندیشۀ ادبی و تاریخ اسلام در ایران، تاریخ اندیشه در اروپا و….راه خدمت به ایران و اندیشۀ علمی آن گشوده هموار شود. بدیهیست، در اینجا یعنی در انجام این خدمت به دانشگاه، برنامهای با هدف ملی و بودجۀ دولتی لازم است. اما انتظار چنین خدمتی، به دانشگاه ایران، از سوی رژیم اسلامی، که خودِ استاد را «اخراج» کرده و در طول این چند دهه دانشگاه را به ناندانی و بلندگوی تبلیغات سیاسی هواداران خود و مأوای «استادانی» چون اباذری، آقاجری و فیرحی و…. بدل کرده که نفقه میگیرند تا با سروصدا و تبلیغ و ناسزا فکر ایران و ایراندوستی را از سرِ جوانان بدر کنند، و سکوهای استادی و بلندگوهای دانشگاه را در خدمت حمله به افکار دکتر طباطبایی اشغال نمایند، چنین انتظاری بیشتر به طنزی تلخ مانند است.
طبعاً خوانندگانی که به تفاوت یک اثر علمی با آثار «فکری» اهل تبلیغ، پی برده و شاهدند که بازار کتاب و علم در ایران تلنبار شده از «آثار فکری» نفقهبگیران دولتی و آثار تبلیغی در خدمت ایدئولوژیهای گوناگون است و میبینند که رسانههای رسمی تبلیغ و گسترش خرافات را جانشین علمآموزی و تشویق به علماندوزی کردهاند و همه جا واعظ و فقیه و آخوند را عالِم و دانشمند میخوانند، و خوانندگانی که میبینند، بسیاری از نشریات ظاهراً مستقل ـ عموماً در انحصار جریان اصلاحطلبی ـ و مواجب بگیر از منابعی که جیبشان در نهایت و از راههای غیرمستقیم و غیررسمی، در سهمگیری به بودجۀ رسمی وصل است، با تبلیغات و سروصدا، کسانی، نظیر عبدالکریم سروش، سیدمحمد خاتمی یا داود فیرحی را در مقام «عالِم» و «اندیشمند» و «استاد» بالا میکشند، کسانی را که جز در تخریب دانشگاه، در ضایع کردن علم و فکر و در ضدیت با اندیشۀ ایران سخن نگفته و حد افکار و عمق سخنانشان، فراتر از همان وعاظ فراتر نمیرود، حال چنین خوانندگانی چرا باید به بازار کتابهای «فکری» حاصل کار چنین «استادانی» بیاعتنا نشوند؟ حامد زارع باید فرض را نیز بر این بگذارد که هواداران نظری و مشتاقان آثار دکتر طباطبایی، پیشتر نیز تورقی در «کتابهای فکری» چنین کسانی زده و از آنان روی گردان شدهاند. ما در اینجا به هیچ عنوان قصد توجیه کتاب نخواندن ایرانی را نداشته یا باد به بادبان کاهلی جامعه نمیاندازیم. اما انتقاد و ایرادگیری و سرزنش کلی را نیز کافی نمیدانیم. و برآنیم که باید صریح و روشن نیز سخن بگوییم، از جمله در این باره که؛ آقای زارع بهتر است اول روشن کنند، که ایشان از کدام «فکر» و از کدام کتابهای «فکری» سخن میگویند؟ و اساساً منظورشان از «فکر» چیست؟
ما در اینجا، برای تداعی بهتر به ذهن، بر سه نمونه از افراد «عالِم» و «اهل فکر» و «صاحب کتاب» انگشت میگذاریم که از «قضا» این سه تن، در میان طیف اصلاحطلبان و در انبوه نشریات مجاز این لایۀ فعال سیاسی، مقام ویژهای داشته و این افراد، تقریباً در همۀ این نشریات مُبلغ و مدعی «فکر» در ایران همواره «غایبان حاضر» بوده و رد پررنگ افکار و ذکر نامشان در این نشریات ملاحظه میشود. حامد زارع نیز سوابقی با هر یک از آنان داشته و دارد. از «دست تقدیر» تیر نگاه دکتر طباطبایی از کمینگهِ نظر، به بال خیالبافیهای خلاف فکر هر سه نیز اصابتی کرده است.
از نمونۀ آخری، یعنی دکتر داود فیرحی، آغاز کنیم، که در همین اواخر غوغای اعلام دوستی و وامداریش به «استاد طباطبایی» خیلی زود به تیغ ستیز بدل شد و نشریات فوق، برای جنگ علیه اندیشۀ ایرانشهری دکتر طباطبایی، خیلی با عجله به وی آویختند. «سیاستنامه»، به صاحب امتیازی و مسئولیت حامد زارع، نیز از این شتابزدگی بیبهره نماند، البته به شیوۀ ویژۀ این نشریه، که تخصصی و همتی خاص در خواباندن موج جدالهای نظری و به انحراف کشاندن مسیر آنها دارد. به ویژه هنگامی که چنین جدالهایی به نقطههای حساسی، از جمله تفاوت میان اندیشۀ ایرانی و افکار مذهبی و اسلامی، اصابت میکنند. یک نمونۀ آن شیوه، مورد فیرحی و نظرات وی علیه «اندیشۀ ایرانشهری» و «رد» نظرات دکتر طباطبایی در مورد خواجه نظامالملک بوده است. «سیاستنامه» در حالی که شماره ۹ خود را با عنوان «هزارۀ خواجه نظامالملک» مزین و «به مناسبت هزارمین سالروز میلاد خواجه نظامالملک طوسی» مقالاتی چاپ میکند، اما در بارۀ ادعاهای فیرحی، مبنی بر «رد» نظرات دکتر طباطبایی، به ویژه در بارۀ خواجه، کاملاً سکوت اختیار کرده، و بجای ورود به این بحث با فیرحی و به جای دامن زدن به آن جدال و پیگیری استدلالهای طرفین این جدال، اما، در همان شمارۀ ویژۀ «خواجه» به درج مصاحبهای با دکتر فیرحی در مورد زندگی ، سابقۀ تبلیغاتی حوزوی و مذهبی در لباس آخوندی، در روستاها، و بعد ورود وی به دانشگاه به عنوان دانشجو و سپس دریافت پست و کرسی دانشگاهی و «روش تدریس» و… مبادرت مینماید. آیا بهتر از این میشد، هم از اعتبار دکتر طباطبایی و هم از مناسبت هزارۀ خواجه سود برد و هم هوای آقای فیرحی را نگه داشت و ادهاعایش را از گُر گرفتن در آتش جدال بر سر اندیشۀ ایرانشهری رهانید؟ آیا بهتر از این میشد از کار «فکری» گریخت؟
از این روش دستدرکاران واقعی «سیاستنامه» و آن نمونۀ مشخص که بگذریم، اما دو جلد کتاب دکتر فیرحی ــ فقه و سیاست در ایران معاصر جلد ۱ و ۲ ــ نیز در حوزۀ «فکر» درخور توجه است. بلافاصله پس از غوغایی که دکتر فیرحی، ابتدا در اعلام «شاگردی» و «ارادتمندی» دکتر طباطبایی و سپس به قصد کشتن «اندیشۀ ایرانشهری» و «فاشیستی» قلمداد کردن اندیشۀ دکتر طباطبایی، به راه انداخت و نشریات اصلاحطلب، از جمله «سیاستنامه» نیز «چهره» و «کرسی استادی» وی را، بلافاصله و با عجله و سروصدای بسیار، بالا بردند، بیتردید تعداد قابل توجهی، برای شناختن بهتر «آراء» و «نظرات» این «استاد» دانشکده حقوق و علوم سیاسی ـ الهیاتی ـ در صدد تهیه و مطالعۀ آن دو جلد کتاب برآمدند. ما به آقای زارع توصیه میکنیم، بپرسند، چند تن از این خوانندگان از روی شکیبایی قادر شدند، محتوای این دو جلد کتاب را به انتها برسانند و مضامین تکراری و خرافاتی و تبلیغاتی آن به نفع تداخل دین و حکومت و در توجیه تابعیت و اسارت حقوق در زندان شرع را تحمل آورده و آن کتاب را پیش از پایان به گوشهای پرتاب نکرده باشند؟ توصیۀ دیگر ما به آقای زارع، که در مقام صاحب امتیاز نشریۀ «سیاستنامه» و از قضا در بارۀ حوادث دانشگاه، جایگاهی به دکتر داود فیرحی دادهاند، این است که، همت کنند و محتوای این دو جلد کتاب «فکری» را معرفی نمایند و با توجه به دسترسی ایشان به یکی از همان هزارنسخۀ نایاب شده اثر تازۀ دکتر جواد طباطبایی، قیاسی میان محتوای آن دو جلد و نظرات دکتر طباطبایی در بارۀ سخنان فیرحی برقرار کنند و به خوانندگان علاقمند به «کتابهای فکری» بگویند که بالاخره کدام یک از این دو تن، در بارۀ فلسفۀ حقوق و اندیشۀ جان لاک، درست فکر میکنند؟ یا بهتر است بگوییم کدام یک از این دو اساساً از راه علم «فکر» میکند؟ توصیۀ دیگر ما این است که آقای زارع که منابع اطلاعاتی نزدیکتری دارند، بر خوانندگان بیاعتماد شده به بازار کتاب، بنمایانند که، کتاب دکتر فیرحی با کدام نفقه و با کدام بودجه و در چه تعداد نسخهای و از سوی کدام مؤسسۀ نفقهبگیر از بودجۀ عمومی به بازار کتاب ایران و به مؤسسۀ آمازون و فیدیبو، برای تمام جهان، عرضه شده است؟ و اینکه چه تعداد از این نوع آثار تبلیغی در سال با بودجۀ عمومی و حمایت مؤسسات «فرهنگی» وابسته به نظام اسلامی راهی بازار کتاب میشوند؟
و اما نمونۀ دیگر سخنان بیرون از «حد» و خارج از «نکته و مکان» سیدمحمد خاتمی، رئیس جمهور اسبق و رهبر اصلاحطلبان بوده است، در مورد «فدرالیسم» به عنوان، گویا، «مناسبترین شیوۀ کشورداری»، که این سخنان یادداشتهای اعتراضی و صریح و تند دکتر طباطبایی، از آمریکا، را به دنبال داشت. حامد زارع در آن هنگامه مطلبی نوشت با عنوان بیربط «فدرالیسم علیه لیبرالیسم» که بخش بزرگ آن نوشته در تمجید و توجیه مقام سیدمحمد خاتمی و «ادامۀ شأن تئوریک و گفتمانی» وی صرف شد و در ذکر این که؛ موضوعاتی نظیر «جامعه مدنی» که بعداً به «مدینةالنبی» بدل شد و «دمکراسی دینی» که بعداً به «مردمسالاری دینی» تکوین یافت، «تا قبل از خاتمی قابل طرح شدن نبودند». صرف نظر از رد همین سخنان بیمعنای خاتمی توسط دکتر طباطبایی، که زارع به سکوت از کنار آن ردیههای فکری و مستدل، عبور میکند، و پس از آنهمه خشوع و خضوع، در برابر رهبر اصلاحطلبان، بدون آن که به مضمون بیربط سخن خاتمی بپردازد، تنها ایراد میگیرد که «آن حلقههای سیاسی و فرصتطلبان دور و بر خاتمی» میتوانند از این سخنان استفاده کنند، وگرنه خود خاتمی که «از بابت تاریخ اندیشۀ سیاسی مدیون جواد طباطبایی است»، «بدون دنبالۀ سیاسی چنین سخنانی را گفته است.» البته زارع که به دنبال بحث فکری نیست، بر یادداشتهای دکتر طباطبایی چشم پوشیده و به ویژه در آنجا که از «قضا» دکتر طباطبایی، برخلاف نظر حامد زارع، بر «دنبالۀ سیاسی» آن سخنان، و «تالی فاسد» آن انگشت گذاشته و شواهد روشنی در بارۀ مقاصد سیاسی خاتمی و خاتمیچیان ارائه نموده و مینویسد: «در آبانماه ۱۳۹۵، به دلیل انتخاباتی و جلب نظر مردم استانهای کردستان و آذربایجان، از برنامۀ آموزش زبانهای محلی، رونمایی میشود، که در زمان صدارت خاتمی در دستگاه وزیر علوم اصلاحات در سال ۱۳۸۲ نوشته بود.»
اگر ما بدرستی به خاطر داشته باشیم، در اینجا نگاه و اشارۀ دکتر طباطبایی، در این یادداشتهای کوتاه، از جمله به طرح و برنامهایست که برای عملی و اجرایی کردن «آموزش زبانهای محلی» آثار تدریسی به زبان ترکی، توسط ترک زبان تجزیهطلبی، فراهم شده بود که در آنها، بجای استفاده از مواد تاریخ ایران؛ افسانه دده قور قور گنجانده شده و استاد طباطبایی در همان زمان، در پوستکنی نظری و صراحت زبان، پروبالی برای پروازهای انتخاباتی اصلاحطلبان، و کسانی که دست به این اقدام زشت زده بودند، نگذاشت. حامد زارع طبعاً علاقهای به آن اشارات روشنگرانه، و دامن زدن به بحث «فکری» در بارۀ «تألی فاسد» سخنان خاتمی نداشته است، از جمله به این موضوع مهم بیاعتنا بوده است که اگر قرار باشد برپایه قوم و زبان و مذهب میان ایرانیان و در جغرافیای ایران خط کشی «فدرالیستی» کنیم، به چه نتایج فاجعهباری خواهیم رسید. و دیگر این که اگر ما دانشگاه مستقل و در خدمت ایران میداشتیم، با روشن شدن مبانی وحدت ملی ایران و توضیح معنای تاریخ مفاهیمی مانند فدرالیسم یا لیبرالیسم یا عبارات و اسامی ناروشن دیگری که مانند نقل و نبات و عموماً بیربط بکار گرفته میشوند، آنگاه آقای خاتمی به خود اجازه چنین سخنان «بیجایی» را نمیداد و حامد زارع نیز در استقلال فکری بیشتری، میان صندلی نشستنها را رها کرده و در بارۀ «تالی فاسد» فتنهگری سیاسی و زمینهسازیهای «فکری» «اصلاحطلبانه» در بهمزدن اساس وحدت ملی ایران روشنگری میکرد.
و نمونۀ سوم: خوانندگان سخنان عبدالکریم سروش، این «نماد فکر» اصلاحطلبان، در مورد «مقام علمی» و «مرتبۀ سواد» «بیمانند» آیتالله خمینی را خوب به خاطر دارند و افرادی نیز نوشتۀ حامد زارع در این باره را حتماً از نظر گذراندهاند، مبنی بر این که «سروش همان سروش است»؛ همان کسیست که با آثار «فکری» خود؛ «روحیۀ زائدالوصفی به جوانان انقلابی ـ اسلامی ـ در مبارزه با محمد رضاشاه و در انتقاد به مارکسیستها داد»، موجب «تجهیز انقلاب اسلامی به ادوات فکری و ایدههای نظری در برابر مخالفان نظری» آن انقلاب و طرفداران جوان و انقلابی ـ اسلامیاش شد. سروش همانست که از طریق کارهای «فکریش» «مورد تفقد امام (ره) قرار گرفت» که این «تفقد امام» ـ البته امامِ حامد زارع و محمد قوچانی ـ سروش را «در صدر اسلامی کردن دانشگاه» نشاند. بدینترتیب زارع در این نوشته، پس از ستایش فراوان سروش، و ذکر برخی واقعیتها نظیر «تفقد امام» و به «رأس» رساندن سروش، اما هیچ اشارهای به نتایج مترتب و فاجعهبار آن «صدرنشینی مورد تفقد» در ضدیت با دانشگاه و نابود کنندۀ آن، نمیکند، که از قضا یکی از موضوعات اساسی مورد نقدهای بیرحمانۀ دکتر جواد طباطبایی، طی دهههای گذشته به سروش و به انقلاب فرهنگی بوده و کینۀ بسیاری از همان «استادان» اشغالگر و نفقهخوار را برانگیخته است. البته در مقطع نوشتن این سروشنامه، این نکته اساسی را زارع به خاطر نداشت یا نمیخواست که کسی به یاد جدالهای دکتر طباطبایی بر فکر غلط و تاثیرات مخرب انقلاب فرهنگی بیافتند، از جمله به یاد این که؛ سروش، عاقبت، در استیصال و ناتوانی «دفاع» از عمل شنیع خود علیه دانشگاه، با فریادِ «کیست مرا یاری دهد» محتسبان امنیتی را فرامیخواند تا «مهار به دهان» دکتر طباطبایی بزنند. زارع، در دفاع از سروش، و در توجیه و ستایش وی، در آن نوشته، به ناروا و به ناسزا کسانی را که به سروش و سخنان بیمایهاش اعتراض کرده بودند، «کانونهای ضد ایرانی در آمریکا» خواند، اما هم آن ایرانیانِ «ضد ایرانی در آمریکا» و هم آقای محمدرضا عالیپیام ملقب به هالو، در ایران، همسو باهم، از شرمندگی سروش بدرآمده و فقدان حس شرمساری زارع را، در پاسخهای دندانشکن خود به سروش جبران نمودند.
کتاب جدید دکترطباطبایی، ملاحظات دربارۀ دانشگاه، است. و تا جایی که ما از نوشتهها و سخنرانیهای پیشین «استاد» در این زمینه برداشت کردهایم، افرادی نظیر سروش و فیرحی و امثالهم، از تیر نگاه استاد از کمینگاه نظر، در این کتاب بیبهره نخواهند ماند. در این اثر تازه، مانند همیشه، بحث و نگاه دکتر جواد طباطبایی به علم و استقلال آن و به دانشگاه به عنوان مکان تولید علم است؛ که اگر در ایران علمِ حاصل پژوهشهای دانشگاهی وجود میداشت، موجب و سرآمد خدمت به این کشور و به این ملت میشد. بنابراین همتراز قرار دادن دکتر طباطبایی در مقام دانشمند و در جایگاه متولی اندیشه ایران و حامی علم و دانشگاه واقعی در خدمت ایران، و همسر کردن ایشان با سروش و خاتمی و فیرحی از اساس بیپایه و دارای «تالی فاسد» برای سرنوشت فکر در ایران است. و دیگر اینکه به زور ایدئولوژی و در خدمت افکار معینی نمیتوان به تولید علم و فکر علمی پرداخت. اگر میشد پس اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی طی هفتاد سال و جمهوری اسلامی پس از چهل سال باید از مراکز معتبر تولید علم بشمار میآمدند. بنابراین تذکر ما به آقای زارع این است که لطفا سعی کنید در گزارشات بعدی خود مرز میان «فکر» و ایدئولوژی و اغراض سیاسی مذهبی را مخدوش نکنید. و اینکه نشستن میان دو صندلی نیز عاقبت خوشی ندارد، و این همه عجولانه و با قدمهای آلوده به اغراض سیاسی و ضد ایرانی به زمین استوار دفاع از اندیشۀ ایران و ایرانشهری ندوید! زیرا یکی از آن صندلیها بالاخره کشیده خواهد شد و امثال شما نقش بر زمین خواهید گردید. از این خطرناکتر درۀ ژرفیست، میان نظرات دکتر طباطبایی از یکسو و فیرحی و خاتمی و سروش و امثال آنها از سوی دیگر، مبادا، در پرشهایتان از آن به این و از این به آن، روزی در آن دره سقوط کنید!