خانم میلانی، انگارعنایتی به این معنا ندارد که سه کتاب «اسیر»، «عصیان» و «دیوار»، محصول آغاز کار شاعری فروغ و سیاه مشقهای او هستند. فروغ ماندگار درادب معاصر ایران، با شعرهای کتاب «تولدی دیگر» به بعد شناخته میشود، نه شعرهایی از سنخ «گناه» و یا آنچه که در آن سه دفتر آمده است.
در واقع، فروغ، با گزینش نام «تولدی دیگر» (برای مجموعه شعرهای فصل جدید شاعریاش) انگار خط بطلان بر شعرهای آن سه دفتر و گذشتهی شاعریاش کشیده است.
فروغ فرخزاد، به روایت خانم فرزانه میلانی
(بخش سوم)
احمد افرادی
پیش از پرداختن به این بخش از نوشته، برای ممانعت از بدفهمیهای احتمالی، ذکر نکاتی را ضروری میبینم :
۱ ــ نوشتهی پیشرو برآن است که درمحدودهی ژانر«زندگینامه نویسی»، در زندگی فروغ باریک شود و به برخی «واقعات اتفاقیه»ی احتمالاَ ناگفته و مغفولِ زندگی و شخصیت فروغ بپردازد. بدیهی است که درنگ بر «موارد» حساسیت برانگیز ِ زندگی فروغ، نباید به تجسس در احوال شخصی او (از نگاه یک «مفتش وبازجو») تعبیر شود .
به گمان من، دیگر وقت آن رسیده است که فروغ را ازهالهی تقدسی که دور او کشیدهایم، بیرون آوریم و بیاعتنا به ملاحطاتی از هر دست، «فروغ دست نزدنی» را به پرسش و نقد بکشیم.
به عبارت دیگر، این بخش از نوشته، در کار پرتو افکنی بر برخی زوایای تاریک زندگی فروغ است که به ملاحظاتی قایل فهم، تا کنون (احتمالاً، جز در پسله و حرفهای درگوشی) کمتر امکان طرح و بررسی یافته است .
بی تردید، “نقد زندگینامهای فروغ” تعارضی با اعتبار او در ادب معاصر ایران ندارد و قرار نیست که آن را به چالش بکشد.
کیست که بتواند فروغ را، به عنوان یکی از چند شاعر برجسته و ماندگار روزگار ما، نادیده بگیرد و چگونه میتوان چشم بر تحولی بست که فروغ، در زبان، بافت و ساخت شعر امروز فارسی به وجود آورده است؟
فراموش نکنیم که فروغ، از نخستین کسانی بود که با درهم آمیختن دو یا چند وزن متفاوت، عروض نیمایی را متحول کرده است.
۲ ــ نقد آرای خانم فرزانهی میلانی، به معنای ناسپاسی نسبت به رنج درازی نیست که ایشان در تدوین و نگارش «زندگینامه فروغ»، برخود هموار کردهاند.
———
در بخش آغازین این مقال، به زندگی پر ماجرا و شخصیت پیچیده و متناقض فروغ اشاره کردهام و به تأکید نوشتم :
آنجا که با زندگی پر ماجرا و شخصیت پیچیده و متناقض فروغ طرفیم، داوری نه تنها دشوار است، بلکه، گاه خلاف خِرَد و مصلحت نمود میکند و افزودم، که خانم میلانی (برخلاف آنچه که وعده میدهد) در هیئت فمینیستی تمامعیار، همواره در متن روایتاش از فروغ، حضوری جانبدار و حتی (گاه) مُخلّ دارد. به عبارت دیگر، خانم میلانی، در مقام وکیل مدافع فروغ، به محاکمه روزگار او و اهالیاش نشسته است. درحالی که وظیفهی ایشان در مقام پژوهشگر، بازسازی زندگی فروغ و، به عبارت دیگر، پیشرو نهادن روایتی است که (درحد امکان) فروغ واقعی را نشان دهد و داوری را (چنانچه ضرورتی درکار باشد) به خواننده واگذارد.
——–
خانم میلانی معترض است که «چرا شاعری صریح را، کماکان در لایههای تو در توی سکوتی مرموز… پنهان میکنیم؟ چرا آن چه را که او، بیش از نیم قرن پیش، با شهامتی شگفتانگیز تا آنجا که میتوانست برملا کرد، ما امروز پنهان میکنیم؟»، در حالی که خود ایشان، درعمل همان میکند که به آن معترض است.
فروغ، در نامههایی که پس از طلاق از پرویز شاپور، به او مینویسد، به دفعات، از آنچه که بین او و ناصر خدایار گذشته است، اظهار پشیمانی میکند:
«پرویز به خدا با همهی دیوانگیهایم دوستت داشتم و دوستت دارم و شاید به حرف من بخندی. شاید پیش خودت بگویی چه طور ممکن است زنی که مردی را دوست دارد به آن مرد خیانت کند. ولی با این همه من دوستت داشتم.»
پرویز، «دلم میخواهد خوب باشم خوب باشم و مال تو باشم هر جا که هستم مال تو باشم تا تو قبول کنی که من فطرتا بد نیستم ولی فقط برای مدت کوتاهی دچار اشتباه شدم.»
«پرویز به خدا من مستحق این سرنوشت نبودم. قلب من پاک بود و روحم را هنوز شائبه گناهی نیالوده. تو حرفم را میتوانی باور کنی زیرا من همیشه مال تو بوده حتی یک لحظه هم در دوست داشتن تو تردید نداشتهام. فقط… نمیدانم چه نیروی شگرف و مرموزی مرا به این ورطه کشاند. چرا این کار را کردم. هیچ نمی دانم…»
خانم میلانی، نه تنها این نامهها را ندیده میگیرد، که سهل است، درهر فرصت ممکن، بی وقفه شعارهای فمینیستی تحویل خواننده میدهد :
فرخزاد، «در مقام من اندیشندهی دروننگر و عریانگو، هم صدا با بعضی از شناخته شدهترین متفکران عصر تجدد، بر اصالت و اعتبار احساسات و تجربیات فردی تأکید کرد. پا را از گلیم سنت فراتر گذاشت. برای به دست آوردن فرصتی مبارزه کرد تا بتواند مالک بدن خود باشد»
گزارهی شیک و اتو کشیده بالا را، به ضرب هزار من سریش نمی توان به «من اندیشنده» و «اصالت و اعتبار تجربههای فردی» (که مفاهیم و مقولههای فلسفی هستند) چسباند. حرف هایی از سنخ ِ «مالک بدن خود بودن زن» هم (که این روزها مد شده است) درست یا نادرست، ربطی به «بعضی متفکران شناخته شدهی عصر تجدد» ندارد.
خانم میلانی، در تداوم همین بزرگنماییها، ویژگیهایی را به فروغ نوجوان نسبت میدهد، که من ِ خواننده مانده و درماندهام که چه بگویم :
«مشکل عروس جوان صرفاً مسائل شخصی یا عصیان جوانی نبود. شکست پیوندش با مردی که خود برگزیده بود، دلایل متفاوت و متعدد داشت. هدف غایی و غریزی فروغ در زندگی، حتی قبل از ازدواج، تحصیل آزادی و گزینههای فردی بود که با نفس زناشویی، دست کم در آن زمان همخوانی نداشت. انسان ــ به ویژه زن ــ در کانون توجهش قرار داشت…»
—
فروغ، درست در گیر و دار ماجرای عاشقانهاش با عبدالحسین احسانی و در تدارک ازدواج با او، هنوز دل در گرو عشق ناصر خدایار داشت. در بخش آغازین نامهی فروغ به دوستش مهری رخشا میخوانیم :
«چند وقت پیش، یکشب رفته بودم منزل تو، مثل همیشه پیچ رادیو را باز کردم، باز هم صدای او.
نمی دانم چرا یکمرتبه بعد از مدتی خودم را پیدا کردم. شکل خودم شدم. آن وقت به او تلفن کردم. از نوع همان دیوانگیها که تو میدانی. همیشه اولین کلمهی او در تلفن، که آمیخته به یک نوع تعجب و خوشحالی غیرمنتظره است، مرا تکان میدهد و مستم میکند و اطمینان و اعتماد مسخرهای در من به وجود میآورد. بقیه را میدانی. یعنی اینکه باز دویدم و رفتم و تا شب همه حرفهایی را که در عمرم از دهان او شنیده بودم، شنیدم »
فروغ، در ادامهی همین سطور (بی هیچ تأسفی بابت بههم خوردن برنامه ازدواجش با عبدالحسین احسانی) در کلامی شاعرانه، ازتداوم عشق شورانگیزش به ناصر خدایارمی گوید :
«همهی نقشهها و برنامههای عمرانی! بههم ریخت. به قول بچهها، برنامهی تشکیل خانواده! آن چنان کُن فَیکون شد که دیگر محال است تا آخر عمر کسی حاضر شود مرا بگیرد. اما مهری جان، چه اهمیت دارد؟ در عوض من هر روز که او را میبینم، مثل این است که توی شیشهی عطر میغلتم و حل میشوم. دیگر از زندگی چه میخواهم؟»
نامهی فروغ به خانم بهجت صدر (که در سفر به ایتالیا، چندی در خانهاش ساکن بود) نیز بر روشنی این ماجرا میافزاید :
«…روابط بنده و آقای احسانی سخت تیره شد. عشق به پایان رسید. خیلی وقت پیش برایت نوشتم که قضیه تمام شد و باز برگشتهام به اول جاده و عشق شمارهی یک همچنان ادامه دارد»
این «عشق شمارهی یک»، که فروغ با شنیدن صدای او «خودش را مییابد» و «شکل خودش میشود» و هر روز با دیدنش «توی شیشهی عطر میغلتد و حل میشود»، همان ناصر خدایار است.
و این البته، همهی ماجرا نیست. فروغ (پیش، یا پس از آشنایی با ناصر خدایار) ظـاهراً، چندی با «فریدون کار» نیز نرد عشق میبازد. خانم میلانی در کتابش، حتی اشارهای گذرا هم به این رابطه نمی کند .
در بخشی از نامهی فروغ به فریدون کار (که تاریخ ۱۵ اسفند ۱۳۳۳ را بر پای خود دارد) میخوانیم :
فریدون کار عزیزم
دوستت دارم، بیش از هر کس و هرچیز و دلم میخواهد که تکیه گاه قلب وحشی من باشی. نسبت به تو احساس عشق میکنم و وجودم را به تو میبخشم. غمخوارم باش و بازوانت را به رویم بگشا. هیچکس را به تو ترجیح نمیدهم و تو را همچون معبودی یگانه میپرستم…مرا ببوس، دوستم داشته باش و به من اعتماد کن…».(۱)
رابطهی فروغ و نادر نادرپور، گرچه راز سر به مهری نیست(۲)، اما در کتاب خانم میلانی، در مناسبتی دیگر و به گونهی «گفتم – نگفتم»، به این رابطه اشاره میشود. بی آن که گفته شود، این رابطه از چه سنخی بود :
«…مراد من در اینجا، صرفاً تأویل این شعر به رابطهی نادرپور و فروغ نیست».
برای آشنایی با جلوهای از «تعارض و پیچیدگی، در زندگی و شخصیت فروغ»، بخشی از نامه ای را که بعد از جدایی از پرویز شاپور (از «رُم») برای او نوشته است (بیهیچ توضیحی) بازنویسی میکنم:
«هر شب تا یک فصل گریه نکنم خوابم نمیبرد تقصیر خودم بود که زندگیم این طور شد. اما نمی دانم چرا؟ پرویز به خدا هیچ وقت از جلوی چشمم دور نمیشوی. نمیتوانم مردهای دیگر را دوست داشته باشم و مردها برایم کثیف و مسخره هستند و وقتی به من نگاه میکنند دلم بههم میخورد و میخواهم بروم و گلویشان را فشار بدهم. دلم میخواست تو بودی و تو را روی سینهام فشار میدادم و یک دامن گریه میکردم و دو مرتبه با تو به اهواز برمیگشتم و زن خوبی میشدم اما افسوس که تو از من خیلی دوری و زندگی ما از هم جدا شده. بیآنکه قلبهایمان یک دیگر را فراموش کرده باشند پرویز برایم نامه بنویس خیلی زیاد اقلا هفتهای دو مرتبه. دلم میخواهد تو خوشبخت باشی دلم میخواهد تو در زندگی به هرچه که میخواهی برسی چون دوستت دارم. از ته دل دوستت دارم و از رفتار گذشتهام به شدت شرمسارم.»
—
* پیشتر، از قول ناصر خدایار (در گفت وگو با خانم میلانی) خواندیم که گفته بود، «من فروغ را بردم بالا. مگر خودش نمیگوید، تو مرا شاعره کردی ای مرد؟ فروغ میخواست مشهور بشود که شد. من آدم مطرح زمان خود بودم. روزی که او سراغ من آمد، زن ناشناسی بود».
این ادعا که فروغ، در آغاز کار شاعریاش میکوشید از شخصیتهای ادبی مطرح آن سالها استفاده ابزاری کند، چندان بیراه به نظـر نمیآید.
** فریدون کار، «از شاعران مشهور و پرکار دههی سی خورشیدی بود. به کوشش او بود که شعر نو به بسیاری از مجلات آن سالها راه یافت». دیدیم که فروغ، به دلیل قابل فهم، به سراغ او هم رفت.
*** فروغ، از نادر نادرپور میخواهد که برای کتاب «اسیر» (نخستین مجموعهی شعرش) مقدمه بنویسد.
نادر پور، چه در آن زمان و چه بعدها، یکی از شاعران مطرح و تأثیرگذار بوده است، که دستی قوی در نقد شعر داشت.
خانم میلانی نقل میکند که «از نادر نادر پور بارها شنیده بودم که قرار بود، او نگارندهی پیش درآمد [ کتاب] “اسیر” باشد، ولی هنگامی که کتاب از زیر چاپ بیرون آمد با کمال تعجب متوجه میشود که شخص دیگر [شجاعالدین شفا] آن مقدمه را نوشته است.
**** فروغ (ظـاهراً) به توصیهی دیگران، به سراغ شجاعالدین شفا، شخصیت ادبیِ شناخته شده میرود که در ان سالها، کتاب «ترانههای بیلیتس»، به ترجمهی او، «در تهران سر و صدای زیادی کرده بود».
«ترانههای بیلیتس» (مجموعهی اشعار) سرودهی پیر لوئیس (چکامه سرای معروف فرانسه) در ربط با داستان زندگی عاطفی و جنسی زنی یونانی ــ فنیفی به نام بیلیتیس است. پیر لوئیس گرچه مدعی است که این اشعار را خود بیلیتس سروده و او آنها را از یونانی ترجمه کرده است. اما، در واقع، این اشعارساختهی خود او است.
—
خانم میلانی، در جای – جای کتاب، و هر بار در چند صفحه، در مورد «تابو شکنی» فروغ داد سخن میدهد. انگار فروغ، تنها در “تابو شکنی”، «بیراهه رفتنها» و یا «ماجراجوییهای عشقی»اش خلاصه و معنا میشود. نمونه بدهم :
میلانی: « فرخزاد علیه این قیود دست و پا گیر قیام کرد. پرده را کنار زد، حوزه و امتیازی مردانه را غصب کرد…از یک سو حجاب از امیال زنانه برگرفت و از سوی دیگر معشوق مرد را وارد ادبیات فارسی کرد. از سرپوش نهادن بر احساسات و امیال جنسی، که فضیلتی زنانه بود، تمارض کرد. پشت پردهی شرم و ترفندهای روایی پنهان نشد. کتمان ادبی نکرد. پوشیده نگفت. آستانهنشین جهانی شد زنانه ــ مردانه، مجاز ــ ممنوع.»
اینها همه درست، اما، فراموش نکنیم که «ورود معشوق مرد به ادبیات»، «سرپوش گرفتن از احساسات و امیال زنانه»، بی پروایی در بیان تجربههای جنسی و… اولاَ ــ فی نفسه، ربطی به شعر ندارد. ثانیاً ــ تاریخ مصرف دارد. آنجه که مهم است، خود شعر است.
خانم میلانی، انگارعنایتی به این معنا ندارد که سه کتاب «اسیر»، «عصیان» و «دیوار»، محصول آغاز کار شاعری فروغ و سیاه مشقهای او هستند .
پیشتر گفتم، فروغ، پیش از سفر به ایتالیا، مجموعهی دوم اشعارش «دیوار» را، به پرویز شاپور تقدیم کرد. در چاپ دیگر این کتاب (تیرماه۱۳۴۰) تقدیم نامهی دیگری به آن افزوده شد:
«فری جان، فروغ ِ این کتاب یک فروغ ساده، احمق و احساساتی است. اگر فکر میکنی که به من شباهت دارد و به هر حال قبولش داری، ما تو. ما که بخیلش نیستیم.»
فروغ ماندگار در ادب معاصر ایران، با شعرهای کتاب «تولدی دیگر» به بعد شناخته میشود، نه شعرهایی از سنخ «گناه» و یا آنچه که در آن سه دفتر آمده است.
در واقع، فروغ، با گزینش نام «تولدی دیگر» (برای مجموعه شعرهای فصل جدید شاعریاش) انگار خط بطلان بر شعرهای آن سه دفتر و گذشتهی شاعریاش کشیده است.
فروغ، در آغاز کار شاعریاش (شاید) برای مطرح شدن، نیاز به عریان گویی، در بیان حس و حال زنانه داشت. این احتمال هم دور نیست که به علت نا آشنایی با ظرفیتها وظرافتهای زبان فارسی، نمیتوانست به حس وحال زنانهاش، بیان شاعرانه بدهد.
اما، در شعرهای «تولدی دیگر» به بعد، بیان حس و حال زنانه برای فروغ، دیگر هدف شعر نیست، بلکه خود شعر است. از این رو، عواطف زنانه (نه به گونه ای دریده و عریان) در تار و پود شعر و در خلاقیتهای زبانی و بیانی نمود میکند. به عبارت دیگر، عواطف زنان، در بیان شاعرانه، امکان بروز و ظهور مییابند.
فروغ، در سال ۱۳۴۳ (یعنی یکسال پس از نشر«تولدی دیگر») در گفت و گویی با ایرج گرگین میگوید:
«…من کار شعر را هنوز به طور جدی شروع نکردهام .»
پیشتر گفتم،«تابو شکنی» در شعر و عیان گویی در«بیان حس و حال زنانه»، فی نفسه، برای شاعر اعتبار نمیآورد.
فروغ، در گفت و گو با ایرج گرگین درهمین معنا میگوید:
«”اگر شعر من یک مقدار حالت زنانه دارد، خُب، این طبیعی است که به علت زن بودنم است” … ولی بلافاصله میافزاید “، اما اگر پای سنجش ارزشهای هنری پیش بیاید، فکر میکنم دیگر جنسیت نمیتواند مطرح باشد…»(۳)
ادامه دارد
—————————–
۱ ــ خانم میلانی، در ربط با نامههای فروغ مینویسد:
«نامههای دیگر فرخزاد، به لحاظ پارهای ملاحظات، اصلاً به چاپ نرسیدهاند. مثلاً مجید روشنگر از خاطرهای یاد میکند که “مربوط به صد و چند نامه و کارت پستالی که فروغ از اروپا برای یکی از دوستانش فرستاده بود. این دوست، پس از مرگ فروغ، کپی تمام این نامهها را در اختیار ما گذاشت و خواست که ما آن نامهها را چاپ کنیم. من همهی آن نامهها را خواندم. نخستین واکنش من این بود که زمان چاپ آن نامهها اکنون نیست. در آن نامهها بیشتر مطالب در بارهی مسائل زندگی خصوصی فروغ بود. و همچنین قضاوتهای حاد او در بارهی افرادی که هنوز زنده بودند و هنوز هم زنده هستند. برخی از آن نامهها از چنان لحنی برخوردار بود که ــ به نظر من – در صورت چاپ آنها جیغ همه را در میآورد. نظر من این بود که زمان چاپ این نامهها باید تا سالهای سال به تعویق بیفتد. معهذا، برای آنکه یک تنه به قاضی نرفته باشم، با پوران فرخزاد، خواهر فروغ، در منزل ایشان ملاقاتی کردم و موضوع نامهها و فکر انتشار آنها را با ایشان در میان گذاشتم. ایشان هم نظر مرا تأیید کردند و به این ترتیب چاپ آن نامهها به آینده موکول شد. و آن نامهها را عیناً به آن دوست دیرین فروغ برگرداندم. اکنون که دارم این سطور را مینویسم، افسوس میخورم که کاش نسخهای از آنها را نگاه داشته بودم. اهمیت تاریخی آن نامهها بسیار است و انتشار آنها – در زمان مناسب خود ــ ضرورت حتمی دارد. اما دیگر نمیدانم بر سر آن کاغدها چه آمد “… وقتی نامههای بیشتری علنی شوند و متن نامههای چاپ شده به صورت دست نخورده در دسترس همه قرار گیرد، نکات پر اهمیت و زیادی در بارهی زندگی فرخزاد روشن خواهد شد. نامههای او مدک معتبری است که راهگشای خوانندگان و زندگی نویسان آیندهی او خواهد بود.»
۲ ــ «پیر پرنیان اندیش، میلاد عظیمی و عاطفه طَیّه، در صحبت سایه، تهران، سخن، ۱۳۹۱، صص ۹۷۸-۹۷۹»
** عاطفه: « استاد! با فروغ از کِی آشنا شدید؟
سایه ــ دقیق یادم نیست. خیلی قدیم. قبل از۲۸ مرداد. فروغ با نادرپور رفیق بود. نادرپوراینا یک ملکی داشتن در چیذر، یه مزرعه بود. بیرون از دنیا بود! …من و نادرپور و فروغ میرفتیم چیذر قدم میزدیم. این دو تا میرفتن و من میایستادم واسه خودم آواز میخودنم. همین موقعها بود که نادرپور شعر فروغو درست میکرد. همهی اون شعرهای اسیر و عصیان و دیوار رو، نادرپور درست کرده بود و از تأثیرات نادرپور بود….به نظرم بعدها فروغ در حق نادرپور بی انصافی کرد. نادر پور به یک نوعی معلم فروغ بود. فروغ خیلی بد و بیراه گفت به نادرپور و مسخرهاش کرد و گفت شاعر نیست.
** استاد! نادرپور هم با فروغ بد بود؟
سایه – نه نه. من هیچ وقت حرف بدی از او در بارهی فروغ نشنیدم. اما فروغ اصلاً یه کینهای از نادرپور داشت.
—
** چرا فروغ با نادرپور دشمن شد؟
سایه – والله نمیدونم.
** اخلاقاً فروغ چه جور آدمی بود؟
سایه – خیلی دختر خوبی بود. خیلی دختر خوبی بود. واقعاً انسان بود.
** سایه سکوت میکند…با صدایی غمگین میگوید:
فروغ زن بدبختی بود…خیلی بدبخت بوده…خیلی بدبخت! زندگی خانوادگیش پاشیده شده بود. از بچهاش جدا شده بود. این به اصطلاح ولنگاریهای فروغ به نظرم یه نوع فرار از خودش و به دیگری پناه بردن و چنگ زدن بود.»
۳- در متن کتاب، نام ایرج گرگین، به عنوان مصاحبهگر آمده است. اما، در پانویس همین فصل کتاب، به مصاحبهای از م. آزاد ارجاع داده میشود.