ما را چه شده است که کلاهمان را به نشانۀ احترام به کسانی از سر برمیداریم که جز جهل دلیلی ندارند؟ گیرم که هیچ دلیلی نداریم که ایرانی وجود دارد، اما به راستی گویندۀ این سخن کجا ایستاده است؟ روی معنویتِ برباد که نمیشود ایستاد. زیرا خود معنویت هم جایی میایستد! طیرۀ عقل است که این قدر در آزادیخواهی پیش رفته باشیم که سخنانی بگوئیم که بیگانگان جرئت کنند حتی ناندانی ما را که همان مثنوی باشد از چنگمان در بیاورند که درآوردهاند!
بخشی از نوشته روشنفکران علیه ایران / دکتر جواد طباطبایی
روشنفکری بیخیالی و نامربوط سخن گفتن نیست تا عوام بر مدعیان آن گرد آیند و کف بزنند؛ اساس روشنفکری مسئول بودن و مسئول سخن گفتن است و مسئولیت جز از علم و دریافتی از منافع ملی کشور ناشی نمیشود. آدمی که هنری جز مثنویخوانی ندارد، دنیایی ندیده و از دنیا و تاریخ آن هیچ نمیداند، چگونه به خود اجازه میدهد در برابر اجماع جهانی باستانشناسان، تاریخنویسان، هنرشناسان و همۀ تاریخ در بارۀ همۀ هنر ایران، به عنوان مثال، در بارۀ تخت جمشید نظریه ببافد؟ آیا این عین گسسته خردی نیست؟ آدمی که سری شوریده دارد، اگر اهل معناست چرا این همه یاوه میبافد که عوام را دور خود جمع کند که برای او کف بزنند؟ فضلیت سکوت همیشه از نشانههای اهل معنا بوده است، مصداق «آن را که خبر شد»؛ این چه معنویتی است که کف کشتی را که در آن نشستهاند سوراخ میکنند و نمیدانند که با اندک نحوی که به جای محو نیمه کاره فراگرفتهاند از نخستین کسانی خواهند بود که زیر آب بروند اگر تاریخ و سیاست نمیدانند، شاید شنیده باشند که نجمالدین رازی، کبری، در یورش مغولان در کنار مردم ری ماند و بر مغولان سنگ میزد تا به قتل آورده شد. آن شیخ دیگر هم بود که دروازۀ تبریز را برسالداتهای روس باز و شهر را تسلیم آنان کرد. آیا جای شگفتی که در صورت نجمالدین سیرتِ شیخ تبریزی داریم؟ اسپینوزا میگفت: جهل دلیل نیست! ما را چه شده است که کلاهمان را به نشانۀ احترام به کسانی از سر برمیداریم که جز جهل دلیلی ندارند؟ گیرم که هیچ دلیلی نداریم که ایرانی وجود دارد، اما به راستی گویندۀ این سخن کجا ایستاده است؟ روی معنویتِ برباد که نمیشود ایستاد. زیرا خود معنویت هم جایی میایستد! طیرۀ عقل است که این قدر در آزادیخواهی پیش رفته باشیم که سخنانی بگوئیم که بیگانگان جرئت کنند حتی ناندانی ما را که همان مثنوی باشد از چنگمان در بیاورند که درآوردهاند!
سخن گفتن در امور عالی کشور دانش ویژۀ خود را دارد. همه رأیی دارند، اما همه حرفی برای گفتن در آن گونه مسائل کشور که سخن گفتن در بارۀ آنها به علمی نیاز دارد، ندارند. تا اطلاع ثانوی، اینجا ایران است و کسی را نمیرسد که چیزی از آن را به مزایدۀ دشمنان آن بگذارد. تنها علم به چیزی به کسی اجازه میدهد که در بارۀ آن سخن بگوید. بدیهی است که منظورم نظر شخصی نیست، زیرا حتی دیوانگان نیز آزاد هستند در مواردی فریاد بزنند؛ منظور اظهار نظر به ظاهر عالمانۀ مبتنی بر جهل است، بویژه در امور عالی که کیان ملی ما به آن بستگی دارد. اشکالی ندارد که کسی از جمع آوری زبالههای شهر سررشتهای نداشته باشد و به هر مناسبتی از شیوۀ جمعآوری زباله انتقاد کند، حتی بنویسد. این مندرج در تحت آزادی عقیده است، اما هیچ کس حق ندارد خلاف شئونات کشور و منافع ملی سخن بگوید؛ اینجا مرز میان آزادی و خیانت به کشور بسیار نزدیک است.
نقل از سیاستانه شماره ۴ و ۵