نسل جوانتر ایران این شهامت را یافت که از خود بپرسد: ما برای چه با جمهوری اسلامی مخالفیم و پیکار میکنیم، برای به زیر کشاندن یک رژیم، یا برساختن یک جامعۀ شایستۀ هزارۀ سوم؟ و در این میان، زنده کردن رواداری شاید بزرگترین سهمگزاری این نسل در خردمند کردن فرهنگ سیاسی جامعه شد.
«وقتی انسان به گذشته مینگرد فکر میکند که اگر دوباره فرصت زیستن آن زندگی را میداشت، خیلی کارهای دیگر میکرد که انجام نداده و خیلی کارها را نمیکرد که انجام داده است. طبیعی است. نمیتوانم بگویم که بهترین روزگار را داشتهام ولی این اندازه هست که شاید بتوانم بگویم دستهایم پر خواهد بود که از زندگی بیرون خواهم رفت. امروز من به جائی رسیدهام که برای بیشتر همسالانم ایستگاه پایانی است. برای من هنوز نیمه راه است. بسیاری کارها مانده است که ارتباطی به سالهای ماندهام، هر چند باشند، ندارد. درگیر تلاشی هستم و تا سالهای دراز آینده، تا آیندهای که در مه زمان پوشیده است، درگیرش خواهم ماند؛ باشم یا نباشم. آنچه از زندگیام میماند چندان ربطی به حضور فیزیکیام نخواهد داشت. زندگیام آن خواهد بود که بر من روی نمیدهد…
به گذشته و آیندهام، به آیندهای نیز که بی من خواهد بود، بی هیچ حسرت و ناخشنودی مینگرم. دستاوردها و اشتباهاتم به یک اندازه مصالح ساختمانی شدهاند که زندگانیام است. پویش والائی که از هنگامی که خود را شناختهام موتور زندگیام بوده است؛ و یافتن آن «دل دانا»ی شعر فارسی که تا مدتها معنیاش را نمیفهمیدم (و آن نیکیِ زیباشناسانهای است که به قول برادرم شاپور با انتلکت به هم میرسد) مرا به بیش از این نرسانده است و غمی نیست. دیگران میتوانند از اینجا آغاز کنند و به بیش از اینها برسند. و پس از همه اینها، هنوز به نظر میرسد که وقت باقی است. باید تندتر و بالاتر پرواز کرد؛ بی پرواتر و متفاوتتر بود.» — داریوش همایون، من و روزگارم
***
گفتمان جنبش سبز بزرگترین سلاح نسلی است که با آن گام به این میدان نبرد اجتماعی که پیشینیانش برای خود ساختهاند میگذارد. آن را نمیباید به عنوانِ «حرف» در برابرِ عملی که همه از آن دم میزنند، به کناری افکند. «و اول کلمه بود.» — داریوش همایون
هگل مدرنیته را خودآگاهی میداند و هایدگر بر آن است که اندیشیدن و پرسیدن، بهویژه پرسش از روزگارِ نو، شهامتی بزرگ میخواهد.
نسل جوانتر ایران این شهامت را یافت که از خود بپرسد: ما برای چه با جمهوری اسلامی مخالفیم و پیکار میکنیم، برای به زیر کشاندن یک رژیم، یا برساختن یک جامعۀ شایستۀ هزارۀ سوم؟ و در این میان، زنده کردن رواداری شاید بزرگترین سهمگزاری این نسل در خردمند کردن فرهنگ سیاسی جامعه شد. نسلی که برای نخستین بار در تاریخ همروزگار ما، در گشاده کردن فضای سیاسی ایران تا شعار تکان دهندۀ «زنده باد مخالف ما» رسید- شعاری که در جنبش سربلند سبز به هیات «مرگ بر هیچ کس» فریاد، بلکه زندگی شد. ما هرگز به زشتیهای هماوردان خویش نزدیک نشدیم، و این دست نمیداد مگر با نقد پیاپی خود و مخالفانمان.
نسل جوان ایران از روبهرو شدن با خود به رها شدن از خود و ردّ شدن از خود- تمام نشدن در خواستِ خود و تلاش برای فراهمآوردنِ زمینههای شکلگیری جامعهٔ مدنی رسید، تا سیاست را از انحصار قدرت در آوَرَد و امر همگانی را به مسیر شناختن کرامت انسانی و حق برابر برای همۀ شهروندان جامعه سیر دهد؛ نبرد این نسل با جهل و واپسگرایی و نابرابری در نظامی است که از ژرفای نادانی به توهم توانایی رسیده است.
ما از هزارتوی مرزها و دیوارهای بیرون از شمار میانمان گذشتیم، فکر کردیم، پرسیدیم و یادگرفتیم که حقارتِ ندانستن و نخواستن دیوارها را بلندتر و نزدیکتر میکند و شکست هر استبداد و هر خشونت دیواری را فرو میریزد.
استبداد خواستِ تسلط داشتن بر اندیشه و آرمان دیگری- هر کس و به هر شکل- است، خشونت حتی در لحظۀ بازتولید به زایش استبداد- تسلط بر اندیشه و آرمانی که با ما نیست- میرسد. جنبش سبز، برای پاک کردن استبداد برخاست، برای پاک کردنِ خشونت، ایجاد شرایط برابر برای خود و مخالفانش. ما با مقولۀ جرم سیاسی و مجازات اعدام مخالفیم، چون باور داریم جان و روان انسان- هر فرد انسانی حتی- چند صداست، انسان را نمیتوان در یک ایدئولوژی فراگیر یا هر تعریف یکپارچۀ دیگر خلاصه کرد، دگرگونی و دگراندیشی در ذات ماست، ما که انسانیم و «دیگری» بخشی از زندگی اجتماعی و عمومیمان است.
ماندانا زندیان، مهر ۱۳۹۵