با همۀ اختلافات در ظواهر، کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ دنبالۀ طبیعی انقلاب مشروطه و تکمیل کننده آن در زمینۀ حیاتی بود. انقلاب مشروطه سیر نوسازی جامعۀ ایرانی را آغاز کرد. بیداری اذهان؛ برانگیختن تودههای پراکندۀ جمعیت در راه هدف واحد؛ مطرح کردن مسائل اساسی سیاست و اجتماع ایران؛ بر روی صحنه آوردن مرد عادی ایرانی و یک شور فروننشاندنی برای نگهداری و تجدد ایران از نتایج انقلاب مشروطه بود.
روز سردار سپه / آیندگان ۳ اسفند ۱۳۴۸ / داریوش همایون
با همۀ اختلافات در ظواهر، کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ دنبالۀ طبیعی انقلاب مشروطه و تکمیل کننده آن در زمینۀ حیاتی بود. انقلاب مشروطه سیر نوسازی جامعۀ ایرانی را آغاز کرد. بیداری اذهان؛ برانگیختن تودههای پراکندۀ جمعیت در راه هدف واحد؛ مطرح کردن مسائل اساسی سیاست و اجتماع ایران؛ بر روی صحنه آوردن مرد عادی ایرانی و یک شور فروننشاندنی برای نگهداری و تجدد ایران از نتایج انقلاب مشروطه بود.
اما ناسیونالیسم و ترقیخواهی انقلاب مشروطه نه از ایجاد یک ادارۀ سیاسی و دستگاه اجرایی حامل آن برآمده بود و نه تودههای مردم را به عنوان وزنۀ سیاسی و اجتماعی در پشت سر هدفهای ملی قرار داد. نخستین را کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ بنیاد نهاد و دومی را اصلاحات ارضی چهل و یک سال پس از آن آغاز کرد.
مشروطهخواهان در گرداب مداخلۀ خارجی و جنگ جهانی غرق شدند و آرزوهای آنان همچنان در رویاهایشان ماند و به صورت سرخوردگی و تلخی ناامید سالهای جنگ بزرگ و بلافاصلۀ پس از آن ظاهر گردید. آنها، محروم از پشتیبانی فعال ۹۰ درصد جمعیت روستایی کشور و رودررو با ارتجاع مورد حمایت خارجی که بر مجلس تسلط یافته بود و از سلطهاش بر دستگاه اداری هیچ کم نشده بود، ایمان خود را به روشهای انقلابی از کف دادند. حتی پس از سرنگونی تزاریسم، دشمن سوگند خوردۀ مشروطه، شور انقلابی به ایران بازنیامد. مقاومت عمومی در برابر قرارداد تحتالحمایگی ۱۹۱۹ به حدود یک جنبش عمومی برای واژگون کردن نظم موجود نرسید.
آشکار بود که ترقیخواهان امید خود را از یک قیام عمومی برگرفتهاند و به یک رهبری نیرومند که اصلاحات را از بالا تحمیل کند سپردهاند. وقتی در آن روزگاران تقیزاده چاره را در امنیت و یک دستگاه اداری قوی و اصلاحات اقتصادی میشمرد در واقع سخنگوی روشنفکران و تجددطلبان نسل خود بود.
آن رهبری نیرومند را نه مردی چون کلنل محمدتقیخان پسیان، با میهنپرستی رمانتیک خود، بلکه سردارسپه، به یک نسل مستعد ولی نومید عرضه کرد. روشنفکرانی که گرد سردارسپه را گرفتند و بعدها دستگاه اداری و ماشین اقتصادی رضاشاهی را از هیچ پدید آوردند، در شخصیت با مهابت و برنامۀ عملی بیپروا و عزم خردکنندۀ او آنچه را که در انقلاب مشروطه غایت بود یافتند.
اینبار ایدئالهای ناسیونالیسم و ترقیخواهی بر حاملهای دوگانۀ قدرت امن کنندۀ نظامی و نیروی متحد کننده و اداری گذاشته میشد. انقلاب مشروطه روح را به کالبد دمیده بود، سردارسپه وعده میداد که کالبد را در خور روح خواهد گرداند. وعدۀ او را اکثریت بزرگ مردان آگاه آن روزگار پذیرفتند و وقتی بیست سال بعد اسلحۀ بیگانه او را به زیر افکند، آن وعده در قسمتهای بزرگی راست درآمده بود. او ایران را رهانیده بود و نو گردانیده بود، چنان که در هیچ بیست سالی پیش از آن نشده بود.
هنگامی که سردارسپه خود را در آن بامداد سوم اسفند (حوت) ۱۲۹۹ بر سیاست ایران تحمیل کرد، ایران به عنوان یک کشور عملاً وجود نداشت. در تهران سلطنت قاجار به آخرین ورطههای ضعف و تباهی در غلتیده بود. مجلس لانۀ زمینداران و خانها و عملاً ترمزکنندۀ هر حرکت ترقیخواهانه بود. دستگاه اداری از هم پاشیده و غرق در فساد و محیط سیاسی عقیم بود. بیرون از تهران در شمال هواداران کمونیستها نخستین تجربههای خود را در تجزیۀ ایران میکردند و در غرب سیمتقو تجزیهطلبی را با شیوههای سنتی غارت و ترکتاز به هم آمیخته بود. در جنوب غرب، خانها سراسر منطقۀ زاگرس را از پیکر ایران جدا کرده بودند و در خوزستان خزعل عرب به پشتیبانی انگلیسها نیم قدمی هم با تشکیل یک حکومت مستقل از ایران فاصله نداشت. در جنوب و جنوب شرقی جداافتادگی قرنها عمیقتر و برگشتناپذیرتر میشد.
این کشوری بود بدون یک نظام آموزشی، خدمات شهری و بهداشتی، وسایل ارتباطات، کمترین نشانی از صنایع نوین، با کشاورزی عقبماندۀ بخور و نمیر و یکسره عاجز از برقراری امنیت داخلی و دستزدن به دفاع خارجی خواه ناخواه خود را در جریان یک تقسیم مناطق نفوذ دیگر مییافتند. کشوری که دو قرن آشفتگی داخلی و امپریالیسم خارجی آن را از نفس انداخته بر لب دریای نابودی برده بود.
امروز هیچ تصویر کاملی از اوضاع و احوال بکلی بیامید آن روزگار نمیتوان بدستداد. حتی آشفتگی پس از جنگ جهانی دوم که نسل کنونی شاهد آن بوده است به چنان درجات تیرگی محض نرسید که پنجاه سال پیش ایران خود را در ژرفای آن یافت و بدون سردار سپه روز سوم اسفند ۱۲۹۹، بدون رضاشاه کبیر آن سالهای درخشان سازندگی، ما امروز همچنان در آن تیرگی مانده بودیم، هر دسته به زیر پرچمی.
چه مرد خستگیناپذیر و بلندپرواز، با چه خشم مهیب و اراده قدرت نستوده که بود. چگونه شخصیت نیرومند خود را اهرمی کرد تا ملتش را تکان داد. چه میل سوزانی به ساختن و تغییر دادن داشت. هیچچیز برایش آنقدر بزرگ نبود که از همتش درگذرد.
با دستان تهی، در جامعهای که نسلها فرصت نیافته بود مردانی کافی بپرورد در یک فضای بینالمللی بسته و تهدیدآمیز در میان دو گرداب دو جنگ جهانی، او در هر جا از هیچ و صفر و زیر صفر شروع میکرد. او میبایست خود ملت را بسازد و از ممالک محروسه ایران ـ که دیگر هیچ محروسه نیز نبود ـ کشور ایران و سرزمین ایران درآورد.
حتی وقتی آرزوی همه عمر او در حمله بامداد سوم شهریور ۱۳۲۰ برباد رفت و بیگانگان باز ایران را پایمال کردند، همه چیز از دست نرفته بود. او چندان نماند که روزهای بهتر را ببیند. روزهایی که بیست سالۀ او ناگزیرشان کرده بود.