رسالۀ «سرالاسرار» / محمدعلی فروغی

‌داستانی که می‌خواهم در این جا نقل کنم ساختۀ این زمان نیست بلکه چند صد سال و شاید هم بیش از هزار سال پیش به نگارش درآمده است و به زبان عربی است. و نگارنده هم مسلم نیست که ایرانی باشد و اگر هم ایرانی بوده مسلمان بوده است تا آنجا که از ایرانی و زردشتی تعبیر به مجوسی کرده است و بنابر این هیچ گونه شبهه نمی‌رود که شایبۀ طرفداری و تعصب ایرانیت به کار برده باشد زیرا در آن زمان مسلمانان تعصب دینی را بر تعصب قومی مقدم می‌داشتند و غالباً امت موسی را بر امت زردشت بر حسب عقاید دینی افضل می‌دانستند

foroughi1

رسالۀ «سرالاسرار»*

محمدعلی فروغی

این جانب بسیار گفته‌ام که تنها از راه خودخواهی و از آنرو که ایران کشور من است میهن‌پرستی و ایران‌دوستی نمی‌کنم بلکه احساساتم بیشتر از آنست که ایرانیان را از جهت صفات و حالات و استعداد و قابلیت، سزاوار دوستی تشخیص داده‌ام و شواهد و دلایل بر این مدعا بسیار دارم که بعضی را در موارد دیگر نقل کرده‌ام و بسیاری از آنها را موقع نیافته‌ام.

یکی از آن شواهد را در این جا برای شادی روان دوست میهن‌پرست خود مرحوم دینشاه ایرانی می‌نگارم و آن داستانی‌ست که در رسالۀ «السیاسة فی تدبیرالریاسه» در خصوص قضیه‌ای که میان یک ایرانی و یک یهودی روی‌داده منقول است.

رسالۀ مزبور که «سرالاسرار» نام دارد از کتاب‌هایی‌ست که در زمان مأمون خلیفۀ عباسی هنگامی که مسلمانان به فراگرفتن علم و حکمت از کتب ایرانی و یونانی و سریانی پرداختند از یونانی به عربی ترجمه شده و بنابر آنچه در دیباچه نگاشته‌اند اصل رساله از ارسطوست که برای اسکندر نوشته است.

درستی و نادرستی این سخن را من هنوز نتوانسته‌ام تحقیق کنم ولیکن مسلم است که چنین کتابی به این عنوان چند صد سال پیش به زبان عربی موجود بوده است زیرا که در کشف‌الظنون که فهرستی از کتب است و سیصد سال پیش در استامبول تألیف شده است هم نام کتاب «السیاسة فی تدبیرالریاسه» و هم نام کتاب «سرّ‌الاسرار» هست و مذکور که از یونانی به عربی آمده است جز این که حاجی خلیفه مؤلف کشف‌الظنون ظاهراً نمی‌دانسته که این هردو نام یک کتاب است و من نسخۀ خطی از آن رساله در کتابخانۀ خودم دارم که در سال 1109 هجری یعنی دویست و پنجاه سال پیش از این استنساخ شده است.

از ذکر این خصوصیات منظورم اینست که معلوم شود داستانی که می‌خواهم در این جا نقل کنم ساختۀ این زمان نیست بلکه چند صد سال و شاید هم بیش از هزار سال پیش به نگارش درآمده است و به زبان عربی است. و نگارنده هم مسلم نیست که ایرانی باشد و اگر هم ایرانی بوده مسلمان بوده است تا آنجا که از ایرانی و زردشتی تعبیر به مجوسی کرده است و بنابر این هیچ گونه شبهه نمی‌رود که شایبۀ طرفداری و تعصب ایرانیت به کار برده باشد زیرا در آن زمان مسلمانان تعصب دینی را بر تعصب قومی مقدم می‌داشتند و غالباً امت موسی را بر امت زردشت بر حسب عقاید دینی افضل می‌دانستند و این که در این داستان دلکش مزیت عجیبی از مجوس یعنی زردشتی نسبت به یهود وصف می‌شود، دلیل است بر این که با وجود تعصب دینی ایرانیان را به وصفی که در این داستان مشهور است می‌شناخته‌اند و همین نکته شاهد مدعای ماست وگرنه از نقل این داستان به هیچ وجه طعن و تحقیر  یهود منظور نداریم و می‌دانیم که در میان یهودیان هم مردمان بزرگوار بوده و هستند که از مفاخر عالم انسانیت می‌باشند و تعصب نژادی که امروز بر بعضی از مردم غلبه کرده مایۀ تأسف است و عالم انسانیت از نوع این فکر زیان خواهد دید، زیرا که ما کاملاً با عقیدۀ آن مجوس، آن که در این داستان مذکور است موافقیم و معتقدیم که راه راست که انسان را به سوی بهروزی می‌برد همانست که او نشان می‌دهد.

پس از این مقدمه و توضیحات به نگارش آن داستان می‌پردازیم و آن را بی کم و زیاد از متن عربی به فارسی می‌آوریم با قید این نکته که رسالۀ سرّ‌الاسرار یا کتاب السیاسة مشتمل بر ده فصل است و دستورها و اندرزهای مختلف در بر دارد. از جمله عبارات آن در فصل چهارم این است:

در امور خود با کسی که از الهیون و معتقدان بربوبیت نباشد و امّی باشد مشاوره مکن و مشاور تو باید پیرو ناموس تو و معتقد به شریعت تو باشد و پرهیز کن از آن که برای تو همان پیش آید که واقع شد برای دو مردی که حکایت کرده‌اند که در مسافرت همراه شدند یکی مجوس بود و دیگری یهودی، آن که مجوس بود بر استری سوار بود که آن را موافق خوی خود پرورده بود و آنچه مسافر به آن محتاج است بر آن بار کرده بود و یهودی پیاده بود، نه توشه داشت و نه برگ و سازی پس باهم گفتگو می‌کرده و می‌رفتند مجوس بی‌خودی گفت مذهب و اعتقاد تو چیست، یهودی گفت: اعتقاد من این است که در آسمان خدایی است و من بندۀ او هستم و از او می‌خواهم که به من و هر کس که با من در دین و مذهب موافق است خیر برساند و معتقدم که هر کس با دین و مذهب من مخالف باشد خون و مال و عرض و اهل و فرزندانش بر من حلالند و یاری او و نصیحت او و معاونت او و ترحم و شفقت بر او بر من حرام است. اینک من مذهب و اعتقاد خود را به تو گفتم تو هم به من بگو که دین و مذهب تو چیست، مجوس گفت: مذهب من این است که من برای خود و ابنای جنس خود خیر می‌خواهم و برای هیچ کس از خلق خدا بد نمی‌خواهم خواه بر دین من باشد خواه مخالف باشد و معتقدم که با هر جانداری باید رفق کرد و جور نباید کرد و به هر جانداری آزار برسد من متألم می‌شوم و نفسم متأثر می‌گردد و آرزومندم که خیر و عاقبت و صحّت و مسرت به همۀ مردم یکسر برسد.

یهودی گفت اگر کسی به تو ظلم و تعدی کند چه می‌کنی؟ گفت می‌دانم که در آسمان خدایی هست دانا و حکیم و عادل و هیچ چیز که بر مخلوق پنهان باشد از او پوشیده نیست و هر کس خوبی کند پاداش خوب به او می‌دهد و هر کس بدی کند به او کیفر بدی می‌دهد. یهودی گفت: من نمی‌بینم  که تو به مذهب خویش یاری کنی و به اعتقاداتت عمل نمایی، مجوس گفت چرا؟ گفت چون من از ابناء جنس تو هستم و تو می‎‌بینی که من پیاده‌ام و راه می‌پیمایم و محنت می‌بینم و گرسنه‌ام و تو سواری و سیری و آسایش داری. مجوس گفت راست می‌گویی، پس از استر بزیر آمد و سفرۀ خویش باز کرد و به او خوراک و آشامیدنی داد و بر استر سوارش کرد. چون یهودی بر استر سوار و مسلط شد مهمیز زد و استر را راند و مجوس را گذاشت . مجوس فریاد کرد، امان صبر کن که من هلاک می‌شوم. یهودی گفت مگر من مذهبم را به تو نگفتم و تو هم مذهبت را بمن گفتی تو به مذهبت عمل کردی و اینک من هم می‌خواهم به مذهبم رفتار کنم. پس استر را راند و مجوس دنبال او می‌دوید فریا می‌کرد امان ای یهودی مرا مگذار در این بیابان که ددان مرا می‌خورند و از گرسنگی و تشنگی جان خواهم داد، بر من رحم کن چنان که بر تو رحم کردم و یهودی به فریاد او اعتنا نکرد و استر را راند تا از چشم ناپدید شد. مجوس چون از او ناامید گردید عقاید خود را بیاد آورد و متذکر شد که در آسمان خدایی هست عادل و آنچه از خلق پنهان است از او پوشیده نیست. پس سر بسوی آسمان کرد و گفت خداوندا می‌دانی که من مذهبی داشتم و به آن رفتار کردم و آنچه از تو شنیده بودم وصف کردم و آنچه از وصف تو گفتم به یهودی محقق شد.

مجوس چندان راهی نپیموده که یهودی را دید استر به زمینش افکند و پا و گردنش شکسته و استر دور از او ایستاده است. چون مجوس آنجا رسید و سخن گفت، استر او را شناخت و آواز مرافقت و هم‌عهدی برآورد، مجوس سوار او شد و راه خود پیش گرفت و یهودی را ترک کرد و او دست و پا می‌زد و مرگ را به چشم می‌دید، پس فریاد کرد که امان ای مجوس من اکنون بیشتر سزاوار رحمتم و تو هم بیشتر از پیشتر باید رحمت کنی و من افتاده‌ام بر من رحم کن و به مذهب خود عمل نما که مذهب ترا یاری کرد و فیروز شدی، مجوس بسرزنش او پرداخت، یهودی گفت سرزنشم مکن که بتو گفتم اعتقاد و دیانت و مذهبی که به آن پرورده شده‌ام و پدران و پیران ما به آن معتقد بودند چیست.

پس مجوس بر او رحم کرد و او را برداشت و به شهر برد و به کسان خود او سپرد در حالی که شکسته بود و چند روزی نگذشت که بمرد. اما پادشاه آن شهر احوال آن مجوس را شنید و طلب نمود و به خود نزدیک گردانید و برگزید و چون او را بس خردمند دید و دانست که به مذهب خود معتقد است و رفتار می‌کند و حسن سیرت دارد او را به وزارت برداشت و از خاصان خویش قرار داد. پس ببین که خداوند چگونه به حق اعتقاد و مذهب مجوس پاداش داد و یهودی چگونه کیفر خبث طبیعت و سوء نیت و بدی مذهب خود را دید که خداوند هر کس را به مقتضای مذهبش و عملش چه در دنیا چه در آخرت پاداش می‌دهد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

*نقل از یادنامۀ پورداود. جلد اول به اهتمام دکتر محمد معین (تهران 1324)

‌منبع: مقالات محمدعلی فروغی