بارها گفتهام که استادان فارسی نمیدانند، به قول خودشان، «به همان نشان که» در آغاز عبارتی که آوردهام، گفتهاند: «ناکامی و نادرستی سخن طباطبایی…» که معلوم نیست سخن چگونه ناکام میشود؟ آن «ناکامی» از سنخ این «نادرستی» نیست که بتوان به آن عطف کرد.
تعلیقۀ ششم بخش نخست
سیروس پرویزی
بحث من دربارۀ عبارتی از نوشتۀ استادان به درازا کشید. آنان در ادامۀ جملاتی که نقل کردم، نوشتهاند: «ناکامی و نادرستی سخن طباطبایی از همان لحظهای آغاز میشود که آنچه را که در تشخیص تا حدی درست «پیشینی تاریخی» (historical a priori) ایستایی سنت میخواند، مطلق و غیر زمانمند و متافیزیکی میکند و آنگاه، تاریخ ایران در نگاه او به سان «تاریخ» براستی سنگوار، که چیزی جز بازتولید پیوستۀ «منطق بی منطقی» نیست، پدیدار میشود.» پیشتر، بارها گفتهام که استادان فارسی نمیدانند، به قول خودشان، «به همان نشان که» در آغاز عبارتی که آوردهام، گفتهاند: «ناکامی و نادرستی سخن طباطبایی…» که معلوم نیست سخن چگونه ناکام میشود؟ آن «ناکامی» از سنخ این «نادرستی» نیست که بتوان به آن عطف کرد. این «پیشینی تاریخی» چیست که طباطبایی آن را غیر زمانمند و «براستی سنگوار» (کذا!) کرده و او کجا گفته که منطق تاریخ ایران «منطق بیمنطقی» است؟ البته، اگر در همین کلیات بمانیم و با رونمایی نقل قولهایی که نقل قول نیستند، مانند همین «پیشینی تاریخی»، میتوان خلق الله را مرعوب دانش امریکایی- ایرانی کرد، اما آنچه به دست میآید آش شله قلمکاری در صورت مقالۀ علمی است که جز در مجلۀ ایرانیان امریکا و ارگان روشنفکری دینی نمیتوان چاپ کرد.
اما از این اشتباههای لپی که بگذریم، ایراد اساسی جای دیگری است. این عبارت، که برای مبتدی در این مباحث، و بیشتر از آن برای عامۀ ایرانیان که گمان میکنند مرغ همسایۀ امریکایی غاز است، سخت مرعوب کننده است. این بار استادان «نقل قولی» از فوکو را رونمایی کردهاند تا حجت را بر خوانندگان تمام کرده باشند که طباطبایی منابع خود را رو نمیکند و آنان – دست کم یکی از آنان – به عنوان دانشجویان پیشین خط امام خود را موظف به افشای سرقت عای علمی میدانند. این نقل قول را از این حیث داخل گیومه – به قول استاد حاتم قادری برای تأکید – گذاشتم که در این مورد نقل قولی نیامده، بلکه نویسندگان تنها به آوردن مفهومی از فوکو بسنده کردهاند که البته هیچ ربطی به بحث آنان ندارد.
سبب این امر آن است که فصلی – و بویژه عبارتی – که این مفهوم در آن آمده، حتی اگر قابل فهم باشد، اما غیر قابل ترجمه است. بعید میدانم که نویسندگان «زوال سیاسی در ایران» متن فوکو را دیده یا خوانده باشند. آنان باید در جایی دیده باشند که فوکو از چیزی به نام «پیشینی تاریخی» در تعارض با دیدگاه هگلی سخن گفته است، اما حتی ارجاعی که به کتاب فوکو دادهاند، به زبان بیزبانی داد میزند که «مرا ندیدهاند». استادان در پانوشت عبارتی که پیشتر متن آن را نقل کردم، نوشتهاند: «مفهوم «پیشینی تاریخی» (historical a priori) را از میشل فوکو وام گرفتهایم. نگاه کنید به فصلهای چهار و پنج این کتاب:
Michel Foucault, The Archaeology of Knowledge, New York: Pantheon Books, 1972.
فوکو معنایی تجربه محور و غیر ذات باورانه از این مفهوم در خاطر دارد (کذا!): یک تاریخ نگار فوکویی که دلمشغول باستانشناسی دانش است در پی شرایط ملموس تاریخی (سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، جمعی، روانی و غیره) یک ایده است؛ به خلاف پیشینی انتزاعی/فکری یک ایده در کانت و نیز در تمایز از روح هگلی.» (این استعمال دوگانۀ «ایده» برهان قاطعی است بر اینکه استادان اهل اصطلاح نیستند و به واقع نمیدانند چه میگویند!)
در واقع، این «نگاه کنید به فصلهای چهار و پنج» چیزی است در حد دنبال نخود سیاه فرستادن بچۀ مزاحم! آدمی مانند من که علم لدنی نسبت به فوکو ندارد، ناچار، برای پی بردن به اینکه طباطبایی چه چیزی را از فوکو برگرفته و پنهان کرده است، کتاب فوکو را ورق میزند. برای اینکه زحمت مراجعۀ خواننده به کتاب غیر قابل فهم فوکو را کم کرده باشم، یادآوری میکنم که کتاب دو گونه بخش بندی دارد: بخشهایی که میتوان عنوان باب یا بخش به آن داد و هر یک از آنها نیز به چند بخش فرعی تقسیم میشود که در حکم فصلهای کتاب هستند. اگر منظور از بخشهای چهار و پنجم را آن بخش بندی نخست بدانیم، در این صورت، ارجاع به متن – در چاپ نخست فرانسه – صد صفحه را شامل میشود و البته فوکو در این صد صفحه اشارهای به «پیشینی تاریخی» نمیکند. اما اگر فصل را به بخش بندی دوم مربوط بدانیم، با شگفتی متوجه میشویم که در کتاب فوکو «فصلهای چهارم و پنجم» سه بار تکرار شده، در صفحات ۶۸ تا ۸۵، در باب یا بخش دوم، صفحات ۱۵۵ تا ۱۷۵، در باب یا بخش سوم، و صفحات ۲۰۵ تا ۲۳۲ در باب یا بخش چهارم کتاب. همین بخش بندی در ترجمۀ انگلیسی نیز تکرار شده است با این فرق که آنچه من باب یا بخش نامیدم در متن فرانسه عنوان بخش یا باب ندارد، اما در ترجمۀ انگلیسی کلمۀ part را بر آن افزودهاند. بدیهی است که واژۀ انگلیسی معنای فصل نمیدهد، پس، منظور نویسندگان از فصل همان بخشهای درون بخشهای اصلی بوده است که چنان که گفتم حدود هفتاد صفحه در متن را شامل میشود. چنین ارجاعی، که از کشفیات جدید دانشمندان ایران بویژه مقیم امریکاست که کتاب به فراوانی در اختیار دارند، نوعی خالی بندی علمی است، اما گرهی از کار فروبستۀ خوانندگان «اندیشۀ پویا» – که البته اندیشهای در آن وجود دارد و نه کمترین پویایی میتوان در آن یافت – باز نخواهد کرد. اگر نویسندگان حتی فهرست مطالب کتاب را از نظر گذارنده بودند، میتوانستند ارجاعی دقیقتر بدهد. فوکو تنها در فصل پنجم از بخش سوم دربارۀ «پیشینی تاریخی» بحث کرده و البته چون میدانسته است چه میگوید اشارهای به «پیشینی انتزاعی/فکری یک ایده در کانت و نیز… روح هگلی»، که گویا باید از ذات باوران باشند، نمیکند، زیرا فوکو «معنایی تجربه محور و غیر ذات باورانه از این مفهوم را در خاطر دارد» (در خاطر داشتن در این معنا را هم باید از نوآوریهای استادان به شمار آورد). استادان به دنبال همین توضیح نوشتهاند: «یک تاریخ نگار فوکویی که دلمشغول باستانشناسی دانش است در پی شرایط ملموس تاریخی (سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، جمعی، روانی و غیره) یک ایده است.» (البته نمیدانیم آن تاریخ نگار فوکویی و دلمشغول باستانشناسی دانش چه میکند؟) اصطلاح ذات باور از ترهات پوپری است، که نویسندگان نمیتوانند از کلۀ خود بیرون کنند، شرایط ملموس هم از ابتکارات خود آنان است که معلوم نیست با توضیح آن در داخل دو هلال بویژه قید «روانی و غیره» چه نسبتی دارد. روانی و غیره چگونه ملموس میشود؟ فوکو از شاگردان ژان هیپولیت، هگلی معروف فرانسوی، بود و با مرگ هیپولیت نیز کرسی تدریس او در کلژ دو فرانس به فوکو واگذار شد. بنابراین، او هگل خوانده بود، به خلاف پوپر، و میدانست که نسبت ذات باوری به او یاوهای بیش نیست. بدیهی است که او از منتقدان هگل بود، اما به سائقۀ مخالفت با دیدگاه هگل حرف بیربط نمیزد. وانگهی، فوکو، کمونیست سابق، مارکسیست نیز نبود و بنابراین در پی توضیح «شرایط ملموس تاریخی یک ایده» نیز نبود.
این عبارت اخیر در کلی بافی آن را میتوان دربارۀ تمایز میان هگل و مارکس نیز تکرار کرد. «فوکو معنایی تجربه محور و غیر ذات باورانه از این مفهوم در خاطر دارد: یک تاریخ نگار فوکویی که دلمشغول باستانشناسی دانش است در پی شرایط ملموس تاریخی (سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، جمعی، روانی و غیره) یک ایده است؛ به خلاف پیشینی انتزاعی/فکری یک ایده در کانت و نیز در تمایز از روح هگلی.» در این عبارت میتوان، با حذف باستانشناسی دانش، فوکو را با مارکس جانشین کرد. اگر باستانشناسی دانش «در پی شرایط ملموس» است، علم تاریخ از دیدگاه مارکس نیز جز این نمیکند. من در فصلی که فوکو به بحث دربارۀ «پیشینی تاریخی» اختصاص داده معادلی برای این «ملموس» پیدا نمیکنم. نویسندگان، که دربارۀ کانت و هگل هیچ نمیدانند، گمان بردهاند این «پیشینی تاریخی» فوکو پاسخی به «ایدۀ کانت و روح هگل» است. عبارت استادان را با حذف جملههای معترضه بار دیگر میآورم: «یک تاریخ نگار فوکویی که دلمشغول باستانشناسی دانش است در پی شرایط ملموس تاریخی (سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، جمعی، روانی و غیره) یک ایده است؛ به خلاف پیشینی انتزاعی/فکری یک ایده در کانت و نیز در تمایز از روح هگلی.» فرض کنیم که جملۀ نخست بیانی از اندیشۀ فوکو باشد، اما جزءِ اخیر چه معنایی دارد؟ «پیشینی انتزاعی/فکری یک ایده در کانت و نیز در تمایز از روح هگلی» یعنی چه؟ و روح هگلی چه ربطی به شرایط ملموس تاریخی فوکو دارد؟ استادان میدانند که ایدۀ کانتی هیچ ربطی به ایده و روح هگلی ندارد. وانگهی، بحث دربارۀ «شرایط ملموس تاریخی» نیز ربطی به «روح هگلی» ندارد به این دلیل ابتدایی که بحث در «شرایط» بحثی در روششناسی است، در حالی که روح هگل واقعیتی است که هگل با روششناسی خود سیر تکوینی آن را توضیح داده است. یعنی باید گفته میشد بحث در شرایط ملموس فوکویی در تعارض با روش دیالکتیک هگل مطرح شده است.
کاربرد اصطلاح کانتی پیشینی نیز ارجاع فوکویی به کانت را روشن میکند، زیرا کانت بود که بحث دربارۀ «شرایط امکان حصول علم» را مطرح کرد، اما روش دیالکتیکی هگل بحث متفاوتی است. فوکو در کتاب کلمات و اشیاء کوشش کرده است بحث «شرایط امکان حصول علم» کانتی را به صورت «شرایط امکان پدیدار شدن علوم انسانی» مطرح کند، شرایطی که در آن اپیستمۀ علم جدید در اروپای سدۀ هیجدهم ظاهر شد که موضوع آن انسان بود. به نظر فوکو ظاهر شدن انسان به عنوان موضوع علم جدید امری حادث و بسیار متأخر در تاریخ اورپا بود و او، مانند بسیاری از نظریه پردازان معاصر خود، بویژه التوسر، کوشش کرد نشان دهد که پدیدار شدن انسان به عنوان موضوع علم جدید گسستی اپیستمهای در علم ایجاد کرده است. توضیح این گسست به عنوان امر واقع تاریخی در اروپا، که به نظر کوزلک در حوالی ۱۸۰۰ صورت گرفته، یکی از مهمترین مباحث تاریخ اندیشه در نیمۀ دوم به شمار میامد و از ابتکارات فوکو نبود، اما یکی از پیامدهای پراهمیت این بحث آن بود که فوکو، در واپسین صفحات کلمات و اشیاء، به دنبال تحلیل تاریخی و معرفتی گسست و شرایط امکان پدیدار شدن اپیستمۀ علوم انسانی، ردای پیامبری بر تن کرد و نوشت که «انسان» پدیداری نوظهور در تاریخ بشری است و با قاطعیت پیامبرانه نیز افزود که همین انسان نوظهور بزودی نیز از صحنۀ تاریخ ناپدید خواهد شد، که گویا قرار بود پیش از مرگ خود فوکو اتفاق بیفتد، اما به دلایلی که نمیدانیم تاکنون به تأخیر افتاده! در دهۀ شصت سدۀ بیستم، نویسندگان دیگری نیز که همۀ آنان یا از ساختارگرایان بودند، یا از آنان تأثیر پذیرفته بودند، نقادی از اومانیسم را آغاز کردند، مانند التوسر که در مخالفت با جریانهای هگلی مآب مارکسیستی تأکید کرد که مارکسیسم اومانیسم نیست، اما هیچ یک از آنان ردای پیامبری بر تن نکرد تا «مرگ به مفاجات انسان» را اعلام کند.