«

»

Print this نوشته

«امکان عادی تشخیص حقیقت از خطا در جامعه‌ای که سانسور بر آن فرمان‌روائی می‌کند وجود ندارد.» / گفت‌وگوی ماندانا زندیان با دکتر باقر پرهام پیرامون شب‌های شعر گوته

parham_bagher03افرادی به جایی می‌رسند که حقیقت را نه در عمل خلاق و فعال اجتماعی بلکه در لا‌به‌لای سطور نوشته‌ها و در طنین توخالی الفاظ که جنبۀ الوهیت و تقدس به خود می‌گیرند بجویند. قشری بودن و تعبد از یک سو، و قهرمان‌نمایی لفظی از سوی دیگر، لازم و ملزوم چنین فضایی از تفکرند که رابطۀ خویش را با عمل قطع کرده است. بدین‌سان تفکر اجتماعی قدرت انتقادی خود را از دست می‌دهد و قادر به باز‌شناسی حقیقت از خطا نخواهد بود.

‌‌

 

*****

«امکان عادی تشخیص حقیقت از خطا

در جامعه‌ای که سانسور بر آن فرمان‌روائی می‌کند وجود ندارد.»

گفت‌وگو با دکتر باقر پرهام

پیرامون

شب‌های شعر گوته

ماندانا زندیان

ماندانا زندیان ـ کانون نویسندگان ایران در اواخر سال ۴۶ خورشیدی، و در پی تحریم و اعتراض به مراسمی دولتی با نام «کنگره شعرا و نویسندگان و مترجمان ایران»، شکل گرفت و با انتشار بیانیه‌ای در دفاع از آزادی بیان و منافع صنفی اهل قلم، در بهار ۴۷ فعالیت خود را آغاز و علنی کرد.

به نظر شما، چنین آغازی، خود به خود، تعریف کانون را از یک نهاد صنفی به سوی یک نهاد سیاسی نمی‌کشاند؟

دکتر باقر پرهام ـ شما به تشکیل اولین دورۀ کانون اشاره کرده‌اید. دومین دورۀ کانون نویسندگان ایران که در بهار١٣۵۶، تشکیل شد از نظر درخواست نویسندگان تفاوتی با آنچه که در دورۀ نخست اعلام کرده بودند نداشت. منظورم خواست اصلی کانون در مخالفت با سانسور و دفاع از آزادی بیان اندیشه است. این خواست خود بخود یک جنبۀ سیاسی دارد، زیرا سانسور را دستگاه حاکم برقرار می‌کند و مخالفت با سانسور در عمل نوعی مخالفت با دستگاه حاکم از نظر سیاسی نیز هست. ولی این نکته هرگز به معنای آن نیست و نمی‌تواند باشد که کانون «از یک نهاد صنفی به سوی یک نهاد سیاسی» کشانده می‌شود. موضوع اصلی ماهیت واقعی «صنفی» است که درخواستی دارد یا می‌خواهد تشکلی برپا کند. «صنف» نویسنده و شاعر و مترجم که با اندیشه و قلم سرو کار دارند با «صنف» مثلاً نانوا فرق دارد. جنبۀ سیاسی در ذات فعالیت صنف نویسندگان و شاعران و به طور کلی اهل قلم وجود دارد نه اینکه آن‌ها خواسته باشند زیر عنوان صنفی کار سیاسی انجام دهند

م. ز ـ نعمت آزرم ده شب شعر گوته را گواه روشنی می‌داند که خواست لایۀ روشنفکر آن زمان، اصلاحات در چهارچوب قانون اساسی بوده است. چه اندازه با این نگاه موافقید، و اصولاً، ذهنیت چیره بر ده شب، یا در نگاه فراگیر، ذهنیت چیره بر فضای روشنفکری آن روزگار، را بیشتر، خواستار یک تغییر فرهنگی، اجتماعی یا سیاسی می‌دیدید یا یک انقلاب سیاسی به معنای کلاسیک آن؟

دکتر باقر پرهام ـ اگر منظور آقای آزرم این بوده که کانون خواستار بهبود وضع فرهنگی کشور در چارچوب قانون اساسی موجود بود، یعنی خواستی برای برهم زدن نظام و قانون اساسی موجود کشور در آن زمان نداشت، در این صورت حرف درستی ست. اما «ذهنیت چیره بر ده شب شعر» اگر هم خواستار «انقلاب سیاسی» بود ـ که در مواردی بود ـ به خود ارائه دهندگان این ذهنیت برمی‌گردد نه به کلیتی به نام «کانون نویسندگان». سخنرانی خود من در شب نهم گواه این مطلب است که احساسی از یک تغییر بنیادی در نظام حاکم بر کشور در من وجود داشته و من با توجه به همین احساس خطر، با استفاده از زبان تورات و فردوسی، در واقع گفتم چه چیزی آیندۀ کشور را تهدید می‌کند. فضای «حرف» مورد بحث من هیچ معنای دیگری نداشت جز اشاره به برقراری احتمالی یک نظام مذهبی و آثار و نتایج ویرانگر آن برای کشور. متاسفانه نه تنها گوش شنوائی در کار نبود بلکه حتی از انتشار آنچه در شب‌های شعر می‌گذشت در مطبوعات کشور کاملاً جلوگیری شد و حرف امثال من به گوش کسی نرسید.

م. ز ـ شما در سخنرانیتان، در نهمین شب شعر گوته، گفته‌اید: «ذات معنوی سخن ناشی از ذات عینی زندگی است که خود حرکتی و تکاپویی در واقعیتِ پیچیده و بغرنج عمل است نه در خلاء اثیری الفاظ. هر کلامی، کلام گوینده‌ای است و گوینده کسی است که در زمان و مکان می‌زید و عمل می‌کند، و کلام او همانا زندگی اوست.»

با در نظر داشتن اینکه درصد بزرگی از جمعیت شرکت کننده در شب‌های شعر گوته، دانشگاهیان بودند؛ به نظر شما، استقبال بیشتر از «کلام» شعارگونه و ‌گاه چریکی، مانند آثار سعید سلطان‌پور، چه اندازه از ذهنیت چیره بر «زندگی در آن زمان و مکان» برمی خاست؟

دکتر باقر پرهام ـ اینکه ذهنیت چیره بر ایران آن روز از لحاظ سیاسی ذهنیت خواستار انقلاب بود، تردیدی در آن نیست. ولی این ذهنیت ربطی به کانون نویسندگانی که ما تشکیل داده بودیم نداشت، بلکه به ذهنیت خود نویسنده یا شاعری که در سخنان خود در شب‌های شعر، یا به طور کلی در آثاری که در آن روزگار عرضه می‌کرد، مربوط بود. این ذهنیت از فرآورده‌های آثار شاعران و نویسندگانی بود که به احزاب سیاسی ـ بویژه چپ توده‌ای یا زیر نفوذ فکری حزب توده و هواداران مصدق و جبهۀ ملی و آن دسته از اهل قلمی که در نهاد فکری خویش «مذهبی» بودند، بر می‌گشت. سانسور حاکم نیز به همین ذهنیت میدان می‌داد و احساس «مظلوم نمائی» مورد نیازش را برمی آورد. ذهنیت افرادی از کانون نویسندگان ـ به عنوان مثال مرحوم سلطان پور ـ ذهنیت خود سلطان‌پور و سلطان پور‌ها بود، نه ذهنیت کانون نویسندگان.

م. ز ـ می‌گویید: «منظور این نیست که گوینده را در حکم یک دستگاه ضبط صوت که حرکت مکانیکی معینی را عیناً ثبت می‌کند تصور کنیم. نه، کلام گوینده، هر چند حامل بار امانتی است که زمانۀ او از آن سرشار است، هر چند صورت سنجیده، اندیشیده و تعالی‌یافتۀ تجربه‌ای است که گوینده از معانی زمان دارد، اما عمق و گسترۀ آن از حد «روزمره» و «پیش پا افتاده» فرا‌تر می‌رود و چه بسا که آینده‌ساز می‌شود.»

به نظر شما، بسامد بالای مفاهیم و واژه‌های بر ضد غرب و امپریالیسم، و در پشتیبانی از سوسیالیسم و فلسطین، حتی خواست شتاب در ظهور صاحب‌الزمان در شعر جعفر کوش آبادی، که در عمل «آینده ساز» هم شدند، به چیرگی ذهنیت چپ و اسلامی بر فضای کانون نویسندگان، یا در نگاهی فراگیر، فضای روشنفکری آن دوران بازمی‌گشت، یا ذهنیت‌های دیگر، به هر دلیل، تمایل به حضور در چنان فضاهایی نداشتند؟

دکتر باقر پرهام ـ ذهنیت به قول شما «چپ و اسلامی»‌‌ همان طور که گفتم بر بخشی از اعضای کانون که تعدادشان هم کم نبود، چیره بود ولی به منزلۀ ذهنیت فردی خودشان نه به عنوان ذهنیتی که کانون نویسندگان مدافع آن بوده باشد. «ذهنیت‌های دیگر» به قول شما، در صورتی می‌توانستند به میدان بیایند و تاثیری بگذارند که بیان اندیشه با سانسور نا‌ممکن نشود.

م. ز ـ شب‌های شعر گوته پذیرای شاعران و نویسندگانی با گرایش‌های فکری و نظام‌های ارزشی گوناگون بود: شعرخوانی سعید سلطان‌پور، علی موسوی‌گرمارودی، طاهره صفارزاده، هوشنگ ابتهاج و مهدی اخوان ثالث زیر یک سقف حادثه‌ای است که تکرارش در سال‌های بعد حتی برای همین نام‌ها نیز ممکن نشد.

جواد مجابی دربارۀ مضمامین و مفاهیم ارائه شده در شب‌های شعر گوته گفته است: «در ‌‌‌نهایت طاهره صفارزاده و سعید سلطان‌پور یک خواسته داشتند، هر چند از دو خاستگاه متفاوت. همه آن آدم‌ها قصد کرده بودند بایستند جلوی آنچه که زور و ظلم بود و از همه مهم‌تر جهل.»

نخست، دلیل یا انگیزۀ این کنار همدیگر ایستادن نظام‌های ارزشی گونه گون چگونه شکل گرفت؟

دیگر اینکه، در بازخوانی متن‌های آن ده شب، ارزیابیِ جمع کردن آنچه در آن شب‌ها ارائه شد، زیر چتر بزرگ خواست «ایستادن جلوی زور و ظلم و از همه مهم‌تر جهل» در نگاه امروز شما، چه اندازه واقع بینانه است؟

دکتر باقر پرهام ـ پاسخ بخش نخست پرسش شما که «کنار هم ایستادن نظام‌های ارزشی گوناگون [و من می‌افزایم حتی متضاد] چه گونه شکل گرفت؟» برمی گردد به تحلیلی کلی از انقلاب در ایران به رهبری آخوند‌ها. یعنی با نگرش به همۀ رویداد‌هایی که در فاصلۀ شهریور بیست تا سال پنجاه و هفت در ایران پیش آمده‌اند: از انتقام گیری انگلیسی‌ها از رضاشاه فقید و به تبعید فرستادن او گرفته تا بازگشت فعالانۀ آخوند‌ها به عرصۀ سیاسی کشور بعد از شهریور بیست و تشکیل سازمان تروریستی فدائیان اسلام و ترور هائی که کردند، تاسیس حزب توده و حمایت‌اش از جریان فرقۀ دموکرات آذربایجان و کوشش‌اش در تاسیس سازمان مخفی در داخل ارتش، پذیرش تشکیل کابینه توسط دکتر مصدق با رای نمایندگانی که به قول خود او همه انگلیسی بودند به منظور حل مسالۀ ملی شدن نفت در ایران ولی در عمل تبدیل کردن این مساله به عقده‌ای ناگشودنی و پرهیز از بستن قراردادی با انگلیسی‌ها، حتی ردکردن پیشنهادهائی که در چارچوب قانون ملی شدن نفت می‌گنجیدند، یعنی در عمل کوشش آگاهانۀ مصدق برای فراهم شدن اقدامی نظامی ـ کودتائی علیه خودش، خیانت دستگاه امنیتی محمد رضاشاه به ریاست فردوست در بی‌خبر گذاشتن شاه از آنچه به واقع در کشور می‌گذشت، یعنی تشدید فعالیت و سازماندهی روحانیت در زیر زمین برای کسب قدرت که آنچه در سال چهل و دو اتفاق افتاد در واقع تمرینی برای سال پنجاه وهفت بود، اعدام افراد سردمدار و میدان داری چون طیب و راندن کل این گونه نیرو‌های اجتماعی ـ سیاسی به دامان روحانیت و خمینی، و و و. بخش دوم پرسش شما که از قول آقای مجابی می‌گوئید: «ایستادن جلوی زور و ظلم و از همه مهم‌تر جهل»، یعنی در واقع رسیدن جامعه به وضعی که همگان فکر کنند این برود هرکه می‌خواهد بیاید، بیانگر واقعیتی ست که بر اثر سانسور حاکم بر کلیت جامعه مسلط شده بود. ولی این واقعیت، امری نبود که در چارچوب ده شب شعر کانون شکل گرفته باشد، واقعیت اوضاع کشور به طور کلی و بر اثر رویدادهائی بود که به بخشی از آن‌ها اشاره کردم.

م. ز ـ یعنی کنار هم ایستادن نظام‌های ارزشیِ گوناگون، بلکه متضاد، به نوعی آمادگی «نیرو‌های اجتماعی ـ سیاسی به [رانده شدن] به دامان روحانیت و خمینی» بازمی گشت؟ در این صورت چرا همین نام‌ها نتوانستند در آبان ۵۸ در «شب‌های آزادی و فرهنگ» کنار هم بمانند؟

 

دکتر باقر پرهام ـ یعنی چه؟ در شب‌های شعر که با همۀ اختلاف در دید‌گاه‌ها در کنار هم بودیم. در شبی که سلطان‌پور معرکه‌ای به پا کرد و دکتر بکر رئیس انستیتو گوته پشت تریبون آمد و ادامۀ شب‌های شعر را خاتمه یافته اعلام کرد که البته بعد باصحبتی که من با او در رستوران آن موسسه کردم حرف مرا پذیرفت و گفت تو آدم جدی‌یی هستی اگر قول می‌دهی که این گونه تند روی‌ها دیگر تکرار نشود من پشت تریبون می‌روم و ادامۀ شب هارا اعلام می‌کنم. من قول دادم و او هم به قول خود عمل کرد و همه چیز به خیر و خوبی در آن شب گذشت. و جماعت حاضر با کف زدن پر شور محل را ترک گفت. ولی من پس از اینکه سلطان‌پور از تریبون رضایت داد دست بکشد و آمد توی بار انستیتو که محل ایستادن من بود من با همۀ محبتی که به او داشتم شروع کردم به او پریدن که مرد حسابی این چه نوع برخوردی بود که تو کردی. ما پس از سال‌ها سکوت و نداشتن امکان تماس مستقیم با مردم تازه به یک امکانی دست یافته‌ایم که در مقابل قول مسئولیتی نیز به گردانندگان انستیتو گوته که وابسته به یک سفارت خارجی است و نمی‌خواهد که از امکانات او در مخالفت تند و آشکار با رژیم ایران استفاده شود داده‌ایم. تو از چارچوب این مسئولیت خارج شدی، چرا؟ دلت می‌خواهد که همین گونه امکانات را نیز از دست بدهیم؟ او در تمام این مدت، به شهادت کسانی که آنجا حاضر بودند و برخی از آن‌ها را بعداً در سخنران‌یی که به دعوت کانون نویسندگان خارج از کشور در پاریس داشتم دیدم که پس از سخنان من پیش من آمدند و گفتند فلانی ما را به یاد می‌آوری؟ در شب‌های شعر کنار شما بودیم و شاهد صحبتتان با سلطان‌پور. خلاصه آنقدر تند و تیز با سلطان‌پور حرف زدم و او در تمام مدت به حالت شبیه به خبردار ایستاده بود و مرتب تکرار می‌کرد: «حق باشماست. مرا ببخشید که نتوانستم جلوی احساساتم را بگیرم. تازه از زندان آزاد شده‌ام» آن قدر به حالت ایستادن و تکرار حرف خودش ادامه داد که من رفتم جلو و دست در گردن‌اش انداختم و بوسیدم‌اش. آیا این نمونه‌ای از کنار هم ایستادن ما اعضای کانون در آن شب‌ها نیست؟

م. ز ـ کنار هم ایستادن اعضای کانون در آن ده شب، واقعیتی انکارناشدنی است. پرسش من انگیزه و زمینۀ ممکن ساختن این رواداری در آن ده شب است؛ حادثه‌ای که در آبان ۵۸ رخ نداد.

دکتر باقر پرهام ـ ده شب شعر واقعه‌ای ست که پانزده ماه پیش از انقلاب اسلامی رخ داده است. در آن تاریخ کمتر کسی یا کسانی ممکن بود فکر کنند که تا یک سال دیگر همه چیز زیر و رو می‌شود. آن موقع، بنا بر این، کنار هم ایستادن به دنبال یک هدف صنفی مشترک، مبارزه با سانسور و تقاضای آزادی بیان، کاملاً صنفی و از این رو کاملاً امکان پذیر بود. چپ که در آن رویداد مرحوم به آذین و هوادارانش در کانون نویسندگان نمایندگی‌اش را می‌کردند، به این نتیجه رسیده بود که همکاری صنفی برای هدف‌های صنف مفید است و کنار دیگران ایستادند. ولی بعد از انقلاب دیگر به آذین و همراهانش اعضای یک حزب سیاسی بودند که تصمیم گرفته بودند به پیروی از استراتژی حزب توده زیر عبای آخوند بروند و سیاسی کاری کنند. همین سیاسی کاری را برای در دست گرفتن مهار کانون نویسندگان به شدت در داخل کانون نیز بر خلاف اساسنامه و منشور کانون چندان دنبال کردند که سرانجام ما مجبور شدیم پنج تن از سرانشان را از کانون اخراج کنیم و مجمع عمومی کانون نیز تصمیم هیات دبیران کانون در این مورد را تایید کرد. بنابر این، تفاوتی که شما در رفتار این بخش از اعضای کانون می‌بینید و تعجب هم می‌کنید تفاوت برخاسته از دو شرایط سیاسی متفاوت است و تعجبی ندارد.

م. ز ـ مصطفی رحیمی در سخنرانی خود در آن شب‌ها گفته است: «فردوسی حماسۀ عظیم ملی خود را به رغم ترکان غزنوی پرداخت. ناصر خسرو را سخنانی است که اگر امروز می‌گفت در بسیاری از کشور‌ها اجازۀ نشر نمی‌یافت… فرهنگ کهن با بسی موانع رو به رو بود، اما آزاد بود. اما فرهنگ معاصر در معرض هجومی بی‌سابقه است. بر روی هم در جهان ما فرهنگ با دو دشمن بزرگ در پیکار است: یکی «فرهنگ بازرگانی» که فرهنگ راستین را از درون می‌جود، و دیگر «ممیزی» دیوانی است که آن را از بیرون زخم می‌زند.»

به نظر می‌رسد متن‌ها و شعرهای ارائه شده در شب‌های شعر گوته، به استثنای سخنرانی بهرام بیضایی، بر «ممیزی دیوانی» تمرکز داشتند؛ حال آنکه نپذیرفتن، بلکه حذف دگراندیش، حتی در فضای روشنفکری جامعه، آزادی فرهنگ را تا آنجا مخدوش می‌کرده است که به عنوان نمونه، دکتر اسماعیل خویی می‌گوید: «تمام استادان ادب کلاسیک ما که در آن دوران زنده بودند و کارهای بزرگی هم می‌کردند، مانند دکتر شفا، دکتر صفا، و دکتر خانلری، از سوی روشنفکران و به ویژه روشنفکران چپ بایکوت می‌شدند. البته این بایکوت برای آن‌ها چندان دردآور نبود، چون آن‌ها هم هیچ اهمیتی به این سو نمی‌دادند. یعنی نامهربانی دو سویه بود. من یادم هست‌گاه که مقالۀ بسیار خوبی از خانلری می‌خواندم و سخت خوشم می‌آمد، به همۀ دوستانم بازگونمی کردم که خانلری چه مقالۀ زیبایی نوشته است. مثلاً به دکتر شفیعی کدکنی یا دکتر اوسیا می‌گفتم ولی به راستی به بسیاری از رفقای خودم نمی‌گفتم.»

به نظر شما حذف دگراندیشان از سوی لایه‌های گوناگون جامعه، از جمله روشنفکران، و نه تنها از سوی نهادهای دولتی، که احتمالا به شکلی دیگر از خودسانسوری می‌انجامیده، که هنوز و همچنان، به ویژه در‌‌ همان نسل کوشندگان انقلاب اسلامی و در فضاهای باز برون کشور نیز، جریان دارد؛ می‌توانسته به برداشت و دریافت نادرست روشنفکر از ذهنیت جامعه و نیز جامعه از روشنفکر بیانجامد و با ایجاد یک فاصله یا درکِ نادرستِ دو سویه در شکلگیری مسیر حرکتی که به انقلاب اسلامی منجر شد، مؤثر بوده‌باشد؟

دکتر باقر پرهام ـ مسلماً. دیدیم که انجامید و همه با احساسی از این برود هرچه بادا باد به زیر عبای آخوند رفتند و شد آنچه که شد.

م. ز ـ گفته‌اید: «افرادی به جایی می‌رسند که حقیقت را نه در عمل خلاق و فعال اجتماعی بلکه در لا‌به‌لای سطور نوشته‌ها و در طنین توخالی الفاظ که جنبۀ الوهیت و تقدس به خود می‌گیرند بجویند. قشری بودن و تعبد از یک سو، و قهرمان‌نمایی لفظی از سوی دیگر، لازم و ملزوم چنین فضایی از تفکرند که رابطۀ خویش را با عمل قطع کرده است. بدین‌سان تفکر اجتماعی قدرت انتقادی خود را از دست می‌دهد و قادر به باز‌شناسی حقیقت از خطا نخواهد بود.»

مهشید امیرشاهی بر آن است که «قدر و قیمت پیدا کردن آثار بی‌ارزش ادبی با تمام لطمه و صدمه‌ای که به فرهنگ و ادب می‌زند، عمده‌ترین خطر سانسور نیست. خطر عمده‌تر این است که نوشتۀ سانسور شده بلافاصله معانی عجیب و غریب سیاسی پیدا می‌کند و نویسندۀ مطلبِ سانسور شده خارج از صلاحیتش مسئولیت‌های سیاسی بر عهده می‌گیرد و همانطور که قبلاً گفتم، می‌شود رهبر و راهنما. سانسور حرف زور است، منطق که ندارد، و در واکنش به حرف زور، مخالفت به طور مطلق مهم جلوه می‌کند. وقتی نفس مخالفت ارزش پیدا کرد دیگر محتوای آن و صلاحیت مخالفخوان از قلم می‌افتد.»

«قشری بودن و تعبد» و «قهرمان‌نمایی لفظی» را چه اندازه زاییدۀ سانسور می‌دانید، و آیا ناتوانی جامعه از «باز‌شناسی حقیقت از خطا» ـ در مفهومی که خانم امیرشاهی وصف می‌کند ـ در فضای آن دوران قابل درک و دریافت بود؟

دکتر باقر پرهام ـ حرف سرکار خانم مهشید امیر شاهی کاملاً درست است: امکان عادی تشخیص حقیقت از خطا در جامعه‌ای که سانسور بر آن فرمان روائی می‌کند وجود ندارد. «قشری بودن» و «قهرمان نمایی لفظی» تنها در وضعیتی رواج می‌یابد که امکان بیان آزاد اندیشه‌ها و بحث معقول و خردمندانه که ذاتی اندیشه است وجود ندارد.

م. ز ـ در ادامۀ پرسش پیش، آیا می‌توان گفت سانسور، تلاش‌های آزادی‌خواهانۀ جامعه را بیشتر به سوی مخالفت با هر نظام ارزشی تحمیل شده از بالا پیش می‌راند، و از این رو تا اندازه‌های بزرگ، توانایی مخدوش کردن تعریف، مسیر و هدف مبارزه برای دستیابی به آزادی بیان ـ و آزادی در معنای فراگیر ـ را دارد؟ یعنی آمران سانسور تا اندازه‌های قابل توجه به ایجاد یک ذهنیت نادرست و بی‌حقیقت، در جامعه دست می‌یازند و از این چشم انداز کامیاب‌اند؟

دکتر باقر پرهام ـ حرف شما درست است. سانسور را برای این برقرار می‌کنند که نه تنها یک ذهنیت نادرست بر کلیت جامعه برقرار شود، بلکه امکان اندیشیدن به امر جامعه و طرح مسائل درست از اوضاع جامعه از همگان سلب شود.

م. ز ـ شما در جایگاه عضو هیأت دبیران کانون نویسندگان ایران، حضور کمرنگ شاعران و نویسندگان زن، در ده شب شعر گوته، را چه اندازه بازتاب امکانِ محدود‌تر یا دشوارترِ حضور زنان در گستره‌های روشنفکری ـ از جمله کانون نویسندگان ایران ـ در آن دوران می‌دانید؟

دکتر باقر پرهام ـ اگر نظام گذشته بر نمی‌افتاد، ما امروزه شاهد رشد طبیعی مشارکت فرهنگی بانوان ایران در مسائل کشور و در عرصۀ کارهای فرهنگی می‌بودیم. چنان که در حکومت نظام آخوندی، از وجه منفی، یعنی به عنوان واکنش و بازتاب از سوی جامعۀ بانوان ایران شاهد رشد چشمگیر مشارکت بانوان در عرصۀ خلاقیت فرهنگی هستیم.

م. ز ـ پاسخ شما را می‌فهمم؛ ولی در‌‌ همان زمان هم شاعران و نویسندگان توانا و صاحب کتاب، میان زنان بوده‌اند، که حضور تنها سه تن از آنان میان شصت سخنران آن شب‌ها، لابد دلیلی داشته است. آیا این به شمار کمتر خانم‌های عضو کانون بازمی گشت؟

 

دکتر باقر پرهام ـ ما برای ده شب شعر محدودیتی قائل نشده بودیم. هرکس که دل‌اش می‌خواست در آن شب‌ها مشارکتی داشته باشد با کانون تماس می‌گرفت و ما نام او را در شمار سخنگویان آن شب‌ها می‌گذاشتیم. برخی از سخنگویان حتی عضو کانون هم نبودند. ولی ما به احترام شخصیت فرهنگیشان از آن‌ها دعوت کردیم. شمار بانوان در کانون‌‌ همان طور که شما گفتید محدود بود. به این نکته هم که پیش‌تر به آن اشاره کردم نیز توجه داشته باشید: پس از انقلاب بانوان ایران از بسیاری از حقوق خود که در رژیم پیشین داشتند محروم شدند. همین خود عامل مهمی در بیشتر روی آوردن بانوان به نوشتن و سرودن و دفاع از حضور و حقوق خود بوده که با دورۀ پیش از انقلاب قابل مقایسه نیست.

م. ز ـ پس از سی و پنج سال، فکر می‌کنید، اگر به فرض محال، امکان چنین حرکتی در فضای کنونی ایران پیش آید، و شما در آن برنامه سخن بگویید یا شعر بخوانید، به چه مضمونی خواهید پرداخت؟

دکتر باقر پرهام ـ به این موضوع بخصوص که دموکراسی کالائی نیست که در بازار موجود باشد و بتوانیم بخریم و مصرف کنیم. دموکراسی یعنی درک روند مدرنیته‌ای که قرن‌ها طول کشیده تا کاملاً جا افتاده است، البته برای کشورهای غربی. برای کشورهائی با سابقۀ چندین هزار ساله از نظام اوتوکراسی و خودکامگی و نبودن شرایط واقعی جامعۀ مدنی و قانون اساسی لازمۀ چنین جامعه‌ای، جاافتادن و رشد دموکراسی امری ست که زمان می‌خواهد. امیدوارم هم میهنان ما ـ بویژه چپ‌ها ـ به این موضوع رسیده باشند و دریافته باشند که برقراری دموکراسی فقط نوشتن آن در یک قانون اساسی نیست، تحقق یافتن الزاماً تدریجی آن در طول زمان است که باید این فرصت زمانی را به دموکراسی در ایران آینده بدهیم.

یکم اردیبهشت یکهزار و سیصد و نود و دو خورشیدی

 ‌

*پیوند به متن سخنرانی دکتر باقر پرهام در شب‌های شعر گوته:

http://bonyadhomayoun.com/?p=8007

*طرح‌های کار شده میان متن، از مجله «انگاره»، چاپ افغانستان؛ تابستان ۱۳۹۱، سال هشتم، شمارۀ نخست، ویژۀ آزادی بیان، برگرفته شده است.