در كشتي مظفري
مسافرت در اين كشتي مخاطره عظيمي بود. زيرا كه مخصوص سفر دريا ساخته نشده و چند جاي آن رخنههاي فاحش داشت كه هر لحظه ممكن بود، در آب فرو رود. وقتي كه بههمراهان تكليف ورود در اين كشتي كردم، رقّتي بهمن دست داد. كاپيتان كشتي كه موافق انتظار، اطلاعات وسيعي در امر دريانوردي نداشت، يك روز مهلت خواست كه كشتي را مرمّت كرده، سوراخهاي آن را مسدود نمايد و من متفكر بودم در دريايي مثل خليج فارس چگونه ميتوان در چنين سفينهاي مدت سيوهشت ساعت زمام اختيار را بهدست امواج داد؟
عليالتّحقيق در اين سفر صدي هفتاد بيم خطر ميرفت. اما من هيچوقت در مهالك انديشه بهخود راه نداده و در راه وصول بهمقصود جان و مال را مهم نميشمارم. فردا يك ساعت بعد ازظهر از منزل بهجانب نقطهاي از بندر كه قايق در آنجا منتظر ما بود حركت كردم. كشتي در يك فرسخي ساحل انتظار داشت و بايستي اين مسافت را با قايق طي نمود. خدا و مقصود مقدسخود را در نظر گرفته، با حاكم و اعيان بوشهر و اهالي كه تا كنار دريا بهبدرقه آمده بودند خداحافظي كرده در قايق نشستم. بعضي از همراهان را اجازه دادم كه با من سوار شوند و بقيه در قايق ديگر بنشينند. قايق با حركتي ناگهاني از ساحل دور گشت و بهجانب كشتي رهسپار شد.حركات قايق بيتماشا نبود. از جانبي بهجانبي متمايل ميشد و امواج با چهرة سياه و لبان كفآلود حاشيه اعلاي آن را ميبوسيدند.
اين قايق ضعيف كه بر پشت امواج قوي سوار بود و با چابكي تمام با حركات متغيرانه آنها بازي كرده و يكانيكان را بهملاطفت از پهلوي خود دور نموده با جنبشي چالاكانه بر دوش موج ديگري بالا ميگرفت، مرا بهانديشه فرو برد و بهخاطرم آورد كه نوع بشر براي مقهور كردن اين عنصر بيرحم و پرنفع، يعني دريا، چه زحماتي كشيده و چه تجربياتي كرده است. آن شخصي كه قايق را اختراع كرد و دورة سواري بر تنههاي درخت و الوارهاي ناهموار را سپري نمود، حقيقتاً چه خدمت بزرگي بهتمدن و آسايش زندگاني انسان كرده است! همين مقدار ترقي آيا چقدر مدت لازم داشته و چه جانها بر سر اين كار رفته است؟ و از آن روز تاكنون فنكشتيراني و صنعت كشتيسازي چه مراحل عظيمي را طي كرده است؟
مثل هميشه از فكر عمومي متوجه منظور خصوصي و هميشگي خود، يعني ايران افتادم و برحرمان وطن خود از نعمت دريانوردي و حكومت بر اين عنصر سيال محزون گشتم. متأسفانه در عهدي كه ممالك روي زمين بيش از پيش بهاهميت درياها واقف شده و بر سر تصرّف يك مشت آب شور، خونها ميريختند و خاكها از دست ميدادند، سرنوشت ملت ايران بهدست پادشاهاني طماع و خودخواه و غافل افتاده بود كه ديدة كوتاهبين آنها از حدود «چشمهعلي» و رودخانه «جاجرود» دورتر نميديد. بهشكار رفتند و سرسرهبازي كردند و بر عدة زنان و خواجهسرايان افزودند و گذاشتند كه دول اروپا نه تنها آبهاي دوردست را برادرانه يا خصمانه تقسيم كنند، بلكه بهدرياي مخصوص ايران و راه منحصر بهفرد مملكت آنها نيز وارد شوند، ودست بياحترامي دراز كنند. دريايي كه در اعماق آن گنجهاي بي پايان خفته و سطح آن گذرگاه ذخاير و مصنوعات روي زمين است، متأسفانه هيچ بهبودي در اوضاع ساحل نشينان خود خاصه ايرانيان بنادر حاصل نكرده است. ثروت بي پايان از پيش چشم آنها ميگذرد و از دست آنها عبور ميكند و ذرّهاي احوال معاش و علمي آنها خوبتر نميشود. فيالحقيقتاً چقدر تأسفآور است و چقدر شبيه است، وضع ايرانيان مقيم بنادر و جزاير خليج فارس بهماهي كه در امثال گويند، همواره غريق بحر است و هميشه خشك لب و آرزومند آب. در تمام عالم اشخاصي كه در ساحل درياها هستند بهزودي توانگر ميشوند، اما روزبهروز اهالي بنادر خليجفارس گداتر ميگردند. زيرا كه سياست بي عمق و سبكسرانه قاجاريه، اين هموطنان زحمتكش ما را مزدور يا تماشاچي اجانب كرده است.
مثلاً اهل بوشهر با تحمّل گرماي سخت و هواي بد، هنوز استطاعت ندارند كه كوچههاي شهرخود را پاك و آباد سازند، و از دنياي متمدني كه در دروازة آن قرار گرفتهاند اندكي استفاده نمايند. اگر داخلة خاك امن باشد، تمام بنادر خليج فارس كم و بيش قابل ورود بهصدور مالالتّجاره و توقف سفاين هستند. نقص اين بندرگاهها علاوه بر امنيت داخله و فقدان راههاي بزرگ تجارتي مخصوصاً يك رشته راهآهني است كه اگر كشيده شود و مركز بنادر را بهبلاد معتبره داخل فلات متصل كند اهميت خليج فارس و بنادر جنوبي ايران صد درجه بيشتر خواهد شد.
هواي اين قسمت بهقدري گرم است كه اگر چه برج عقرب بود، در برازجان همراهان شب را روي بام استراحت كردند. درجة حرارت خليج فارس در تابستان در بعضي نقاط چهل و در بعضي نواحي پنجاه درجه سانتيگراد است. آب خليج فارس از هر دريايي شورتر است. اوضاع زندگاني و لباس و ميزان فكر و ذوق اهل بنادر بهغايت تأسفآور است. در اين موقع كه قايق متزلزل، ما را در ميان آب و هوا حركت ميداد، در كمال خلوص از خداوند مسألت نمودم كه مرا موفق دارد، مطابق آروزي ديرين خود، بنادر ايران را آزاد و آباد كنم و اين خليج پربركت را كه اكنون ديوار زندان ايران محسوب ميشود، مبدل بهدروازهاي كنم كه ثروت و علوم و صنايع دنياي متمدن از آن بهداخلة مملكت ورود نمايد.
بالاخره قايق بهسلامت رسيد. از پلكان بهعرشه كشتي صعود كرديم. اما كثافت و اندراسكشتي و بوي نفت و گرد ذغالسنگي كه تازه ريخته بودند و سطح كشتي را سياه كرده بود، اسباب انزجار خاطر شد. هر چند امر دادم با تلمبه شست و شوي كامل كردند بهقسمي كه تامسافتي آب دريا قيرگون شد. اما بوي تعفّن باقي ماند. حركات كشتي نيز مزيد بر علت گرديد. كمكم هوا تاريك و دريا منقلب شد و همراهان بهكلي از پاي در آمدند و بهناخوشي دريا و دوّار سر مبتلا شدند. دبير اعظم و وزير پستوتلگراف و قوامالملك چنان انقلابي داشتند كه حالتشان رقّتانگيز بود. حتي نميتوانستند كلاه را از زمين برداشته بر سر بگذارند. عموماً درحال اغما بودند. در اين ميان من و وزير داخله مقاومت ميكرديم. از انقلاب دريا، كاپيتن متوحش شد.
دولت ايران در خليج فارس، داراي كشتي قابلي كه لايق دريانوردي باشد نيست و من هم عزم كرده بودم كه اگر قايق كوچكي هم از مال دولت ايران دست بيايد، آن را بر هر كشتي ديگر ترجيح داده و در آن مسافرت كنم. اين كشتي كه من و اتباع مرا ميبرد و گرفتار امواج ساخته، موسوم است بهكشتي مظفّري، و تقريباً زورقي است كه اساساً براي سير در دريا ساخته نشده و مخصوص عبور از كانالها و رودخانهها و تفرّج در سواحل است. با وجود كوچكي، اي كاش نو و پاكيزه بود كه در آن صورت بهطيب خاطر خود را بهدريا ميسپرديم ولي كشتي مزبور گويا كثيفترين سفينهاي باشد كه امروز در درياها و اقيانوسها در گردش است. در و ديوار و روزنههاي آن بهغبار ذغال و چربي نفت آغشته است. و اگر شخصاً نميايستادم و امر بهشستن نميكردم توقف در آن ميسر نبود. عفونت كشتي اگر هم امواج شبانه ممّد آن نميشد براي مريض كردن مسافرين كفايت ميكرد.
جاي تشكر است كه در خطسير ما هيچ كشتي بزرگ و با مهابتي ملاقات نشد كه حقارتكشتي ما را نمايانتر سازد والا تجسم حقارت كشتي از نقطهنظر مملكت شايد تأثيراتش براي من زيادتر بود از اين ابتلايي كه در قبّة دريا داشتم. خاصيت موجود زنده و نشوونماي عالم در ميل بهتوسعه و ترقّي است. فوقالعاده تأسفخيز است، كه در تمام دوره سلطنت قاجاريه، كسي بهفكر تهيّه چند كشتي معتبر در اين گذرگاه مهم نيفتاده، امر اين شريان بزرگ تجارتي را مهمل گذاشتن و بهتفرّج در چمن سلطانيه و شكار جرگه اطراف تهران و عشرت «عشرتآباد» پرداختن شخص را متعجب و خشمناك ميكند. آيا ميشود خليج فارس را فراموش كرد؟ واقعاً زمامدار مملكت چقدر بايد در خواب باشد كه اين موقع مهم را نبيند!
خليج فارس را اولين عرصه كشتيراني انسان بايد دانست. از كشفيات و حفريات بحرين و حوالي بوشهر معلوم شده است كه بيش از هزار سال قبل از ميلاد در خليج فارس مؤسسات بحرپيمايي داير بوده است. از عهدي كه اولين دولت مقتدر در حدود خليج فارس تشكيل شده است تا امروز هيچ پادشاه دورانديش و ترقّيطلبي از ياد خليج فارس غافل نبوده است. در تاريخ عالم، نخستين اسمي كه از دريا برده ميشود ذكر اين خليج است. قريب چهارهزار سال قبل از ميلاد پادشاهان كلده در اين دريا كشتي رانده و حتي بهبحر عمان نيز دست انداختهاند. تجارتي كه در عهد فنيقيها و بابليها در اين بحر ميشده بياهميت نيست. امتعه آسياي جنوبي از اين راه بهبازارهاي اروپاي جنوبي نقل ميشد. داريوش كبير سطح خليج فارس را از سفاين ايران مستور نمود و اسكندر در سيصدوبيستوپنج قبل از ميلاد وقتي بهكنار «سند» رسيد «نثاركوس» اميرالبحر خود را امر داد كه بحر عمان و خليج فارس را گردش كند. او نيز از «سند» تا شطالعرب را متهورانه سياحت كرد. «تراژان» سردار رومي بعد از غلبه بر آسياي غربي بياختيار خود را بهخليج فارس رسانيده و در آن بهكشتيراني مشغول شد. در عهد ساسانيان، ايـن گذرگاه مهم، تجارت دنياي متمدن را از روي سينه خود عبور ميداد و از اقصـاي آسيا،
اجناس مختلفه در آن وارده شده و در انتهاي خليج بهدست كاروان و قوافل سپرده ميشد.
بيدارترين ملت آنهايي بودهاند كه بيشتر بهخليج فارس اعتنا ميكردهاند. تذكّر تاريخ اين دريا نكته فوق را ثابت ميسازد. دولت ايران در زماني كه تاريخش روشن است، توجّهاتش بهطرف اين آبها جزرومد غريبي داشته است. مدّ آن در عهد جلوس پادشاهان توانا، مثل سلاطين اول و سوم صفويه و قهرمان افشار و جزر آن، در ادوار ضعفآور شاه سلطانحسين و قاجاريه است. توجه دول دريانورد اروپا بهخليج فارس در عهد صفويه شروع شد. تجارت اين دريا، خاصه ابريشم ايران، رشتهاي بود كه تجار طماع را بهاين دريا ميكشيد. در عهد شاهاسمعيل اول، پرتغاليها كه ملاح و سياح معروفشان «واسكودگاما» پيشرو دريانوردان عهد بود، بهخليج فارس راه يافتند. در 913 «آلفونس دالبوكرك» با سفينهاي چند به«مسقط» وارد شده سپس شهر«هرمز» را بهدادن ماليات ساليانه مجبور كرده و بعدها آنجا را كاملاً قبضه نمود و محل قلاع نظامي و استحكامات كرد. بنا بر قول مورخين اروپايي در اين زمان «هرمز» چهلهزار سكنه داشته است. پرتغاليها بعد از تصرف اين موقع مهم، كه مركز عمليات نظامي و تجارتي آنها شد، بهتدريج كه تمام بنادر و سواحل خليج ايران، خاصه نقطهاي كه امروز بندرعباس نام دارد. و پرتغاليها آن را «كامبرون» خواندند غلبه نمودند، و بيش از يك قرن صاحب اختيار خليج فارس شده و هيچ كشتي را بدون دادن باج، رخصت ورود و خروج نميدادند.
قدرت آنها بهدرجهاي رسيد كه تا مسافتي در داخله مملكت هم دخالت كرده و حکام را بهانقياد خود وامي داشتند و دولت صفويه را بهچيزي نميشمردند.
شاهعباس بعد از نظم داخله متوجه درياي فارس شد و بهمعاضدت دولت انگليس كه در اين وقت حاضر براي شركت در جنگ و طرد پرتغاليها شده بود، بر سواحل خليج فارس حمله برد. در 1023 داودخان حاكم فارس را بهتصرّف بندرعباس گماشت و در 1031 با انگليس عهدنامة مفيدي بست. دو ماه تمام حصار «هرمز» محصور بود. ايرانيها در اين جنگ بهقدري رشادت و لياقت بروز دادند كه امروز من از تذكر آن بهوجد آمده سختيهاي اين كشتي كثيف و درياي منقلب را فراموش ميكنم. ايراني در هر عهدي كه قائد توانايي دارد، تواناست و روزي كه دولتش ضعيف است، ضعيف و عبارت «الناس علي دين ملوكهم» بيش از همه جا در ايران مصداق پيدا ميكند. اين اسباب تأسف است زيرا كه من ميل دارم ملتي كه امروز بهخدمت آن قيام كردهام، ثبات خلق و استقلال ذات و اعتماد بر نفس داشته باشد، تا بيشتر فرمانده از فكر و شمشيرش استفاده كند و مملكت سعادتمندتر باشد. اما چه چاره، كه سلاطين سلف، باب هر قسم تعليم را جز درويشي و عيّاشي و لاقيدي بر روي خلق بستند، و از اعمال ناشايست و سستي ارادة خود درس بسيار وخيمي بهمردم دادند. سابقاً اشاره كردم كه در فاصلة قليل ميان عهد شاهسلطانحسين و نادر، چگونه ملت ايران از حضيض سستي بهاوج قدرت و توانايي رسيد. اوضاع خليج فارس هم مثل اخلاق ملت ايران بود.
شاهعباس قريب چهارصد توپ از قلعة هرمز گرفت. پرتغاليها تسليم شدند و تمام متصرفات و مؤسسات و قلاع خود را بهايران واگذاشتند، بهاستثناي صيد مرواريد در بحرين و حق گمرك در جزيره قشم. و شاه بهشرط آنكه فقط تاجر باشند و در سياست وارد نگردند، بهآنها اجازه اقامت داد و قلاع آنها را محل ساخلو ايران ساخت. حتي انگليسيها را هم با آن همه مساعدتكه بهوسيله بحريه خود كرده بودند درخليج فارس، تصرف و اختياري نداد چون برافراشتن بيرق، خاص دولت ايران بود، شاه اجازه داد كه دولت انگليس هم فقط يك بيرق بلند كند.
بعد از شاهعباس تدريجاً ايران خليج خود را فراموش نمود و اعراب آن سوي مرز دست تطاول دراز كرده در آب و در خشكي بهدزدي و راهزني مشغول گشتند و عمال دولت را بياختيار ساختند. نادرشاه با نظر دوربين خود اهميت خليج فارس را دريافت و چون ملت ايران تاج پادشاهان خود را بهاو تقديم كرد، بدواً بهدريا روي آورد. تمام سواحل و جزاير خليج فارس را منقاد نمود. اين پادشاه اگر مجال مييافت، بحريه صحيحي ايجاد مينمود. مقدمات آنرا بهاين ترتيب فراهم آورد كه در شمال و جنوب كارخانه كشتيسازي ايجاد كرد و از مازندران بهبنادر، چوب حمل مينمود و استادان انگليسي را براي تعليم و تربيت ايرانيان اجير كرد و قرب سي كشتي جنگي در خليج فارس بهحركت آورد و پرتغاليها و هنديها و انگليسيها را مزدور سفاين ايران ساخت تا ايرانيان عملاً دريانوردي بياموزند. اما چه سود كه دورة اقتدار اين شاه طولي نكشيد. با رفتن او، كشتيها نيز پراكنده و تارومار گرديد و دولت قاجار كه بعد از دولت كم دوام زنديه تثبيت يافت، از آن بحريه كه شالودهاش ريخته شده بود، نتوانست استفاده كند وحتي بقاياي آن را جمع آورد. يكي از سياحان اروپا كه يك قرن بعد از نادر بهبنادر آمده گويد « در سواحل ايران استخوانبدي كشتيهاي عهد نادر را ديدم كه چون مال بيصاحب ريخته وپاشيده بود و محافظ و مراقبي نداشت.»
در ضمني كه اوراق تاريخ خليج فارس را از پيش نظر ميگذرانم بار ديگر سيماي محبوب كريمخان پيش چشمم مجسم ميشود. اين سلطان را من دوست دارم و بياندازه احترام ميكنم زيرا كه بعد از شاهعباس و نادر، و شايد بهتر از اين دو پادشاه، راه ترقي مملكت را دريافته بود و از اين جهت همّ خود را بهتوسعة تجارت و صنعت مصروف ميكرد.
در اوضاع خليج فارس مهر مخصوص اخلاق او پديدار است. زيرا كه بعد از مصفا كردن ايران از وجود رقباي خود، بيتأمل بهخليج فارس روي آورد. خارجيان را نوازش كرد و آنها را بهتجارت تشويق نمود و آزادي بخشيد، اما در تحت نظر عمال ايراني، تا جز بهتجارت نپردازند.




















