«

»

Print this نوشته

بی‌ربطی «گفتگو» با اصلاح‌طلبان! / فرخنده مدرّس

آیا کسانی که به نام هواداری از بازگشت به نظام پادشاهی مشروطه سخن می‌گویند، این‌قدر شهامت و استواری اخلاقی دارند که کُنه حقایق را آشکار کنند و از درستی دفاع بخش بسیار بزرگ مردم ایران، از صلح و امنیت برای مردم منطقه از جمله برای مردم اسراییل حمایت کنند؟ و خواهان بقای کشور اسراییل شوند؟ اگر خود مخالف بقای اسرائیل نیستند، چطور نمی‌توانند؛ لگامی به دهان اراجیف‌گویی، چون زیدآیادی، بزنند که هواداران نظام پادشاهی را به دلیل این دفاع از صلح و امنیت منطقه از جمله امنیت اسراییل، «فاشیست» یا «طرفدار فاشیست» خطاب می‌کند!؟ آیا نمی‌توانند، همچون شاهزاده‌رضا پهلوی پیام صلح و دوستی این ملت را، به گوش همگان، جهانیان و همسایگان، برسانند و از آن موضع در برابر اصلاح‌طلبان ضد اسراییل و مدافع «آرمان فلسطین» دفاع کنند؟ البته به شرط آن‌که خود ریگی از آن «آرمان فلسطین»، یا مرده‌ریگ دشمنی کور اسلامی با اسراییل را به کفش نداشته باشند!

‌ ‌

Farkhondeh11 k

بی‌ربطی «گفتگو» با اصلاح‌طلبان!

فرخنده مدرّس

این‌که در میان مدافعان بازگشت به نظام پادشاهی مشروطه کسانی در «ارتباط» و در «گفتگو» با اصلاح‌طلبان هستند یا مایلند در این نوع «ارتباط‌ها» و «گفتگوها» قرارگیرند، و یا این‌که کسانی از درهای به ظاهر گشودۀ برخی رسانه‌های داخلیِ تحت کنترل خشنودند و با رضایتِ خاطر از “دعوت” آنها، برای انجام «مناظره» و «گفتگو» با اصلاح‌طلبان، استقبال می‌کنند، اما بر موج تبلیغات زهرآگینِ آنان، علیه پادشاهان پهلوی، علیه شاهزاده رضا پهلوی، علیه هواداران نظام پادشاهی و در حقیقت علیه بازگشت به نظام پادشاهی مشروطه، عنایتی ندارند، خُب در نگاه نخست، آن میلِ به «ارتباط» و این رضایتِ خاطر برای «گفتگو»، که بی‌ربط به مواضعِ و اهداف پیکار ملی‌اند، را باید به حسابِ پیروی از اراده و منویات شخصی گذاشت. چراکه، تا وقتی وظیفه‌ و تکلیفی بر عهده نباشد، همگان بر کُنش و گزینش‌های خود آزادند و در انتخاب راه خویش مختار. و از آنجا که، در جهانِ «اراده‌های آزاد»، در حدِ اختیارِ کسی نیست، تا برای «اراده» یا برای «استقلالِ رأی» دیگری حدود و ثغوری تعیین نماید، پس می‌ماند این‌که؛ چنین کُنش‌ و گزینش‌هایی را به حساب ارادۀ فردی و انگیزه‌های شخصی گذاشته و در همان اندازه نیز قابل ارزیابی‌ یا اعتنا بدانیم، نه بیش‌تر!

اما، به هر تقدیر، هر پیکار جدی نیز موازین، مواضع و مرزهایی دارد، که احترام و رعایت آنها، در صورت باور، طبعاً اعضای جدی آن پیکار را وامی‌دارند و موظف می‌سازند، داوطلبانه برمنویات شخصی خود مهاری بزنند. و یا چنانچه، از میان آنان کسانی، در خوشبینانه‌ترین باور، قادر نیستند منطقِ موازین و مرزهای پیکار و مبانی آن را بدرستی بشناسند و به آنها وفادار بمانند و از آنها به مثابۀ نظرات خود در برابر مخالفین دفاع کنند، پس بهتر است؛ فروتنانه آن تلاشی را، در خدمت به تقویت پیکار، درپیش گیرند که از عهدۀ آن برمی‌آیند.

البته که با توجه به گسترۀ پیکار ملی ایرانیان، انتظار رعایت داوطلبانۀ چنین نظم و دیسیپلینی، از همۀ افراد فعال در این جنبش به یک میزان، بسیار دشوار است. دشوار، به ویژه در جنبشی؛ به درازآهنگی جنبش ملی، که همراهی با آن در در جۀ نخست شکیبایی و از خود گذشتگی می‌طلبد و طبعاً بی‌تابی در پیشبرد امر شخصی و پیروی از منویات فردی را برنمی‌تابد. در مرتبۀ بعدی، اِشراف به این امر، بسیار مهم است که؛ جنبش ملی شکل‌گرفته بر وظایف تاریخی سنگینی‌ست و بر مبانی فکری غنی استوار و بر اهدافِ ملی سترگی، ایستاده است، که پاسداری از شفافیت و جلوگیری از آشوب در آنها اهمیتی اساسی دارد. جنبش ملی هم در ابعاد گسترده است و هم در معنا ژرف. زیرا بنیادِ بنایش بر دفاع ملتی از خود، از ملت‌بودگی و استقلال فرهنگی خویش، نهاده شده و در این دفاع، در برابر نیرویی، به مثابۀ دشمنی اشغالگر، ایستاده که در رأس دولت و سیاستش نشسته و، در یک غفلت تاریخی مردمان این ملت، چنگ بر جان و مال و هستی و حیثیتش انداخته و در نظر و در عمل کمر به نابودی او بسته است. جنبش ملی، جبنشی‌ست برای دفاع از تدوام هستی ملت ایران و به گستردگی آن!

جنبش ملی، تا همین‌جا، به‌رغم همۀ پیچیدگی و راه ناهمواری که طی دهه‌هایی پر فرازـ و ـ نشیب، پشت سر گذاشته، توانسته اکثریت مطلقی از مردم ایران را بالقوه و جبهۀ بسیار بزرگی از آنان ـ به ویژه جوانان ـ را بالفعل، در دفاع از ملت و ارزش‌های ملی و آزادیخواهانۀ خود، دربر گیرد و امیدوار سازد. به دلیل همین گستردگی‌ست، که امیال‌ و تصمیماتِ فردیِ فراوان در آن نه کاملاً قابل کنترل و نه در بخش بزرگی قابل سازماندهی‌ هستند. اما این بدان معنا نیست که جنبش ملی و پیکار هواداران بازگشت به پادشاهی مشروطه، که در کانون آن و در قلب مبارزه علیه جمهوری اسلامی قرار دارد، فاقد اصول، موازین و صف‌بندی روشنی‌ست، یا اعضا و دلبستگان به این جنبش و دست در کاران پیکار عملی آن از اصول و اهداف آن چنان بی‌اطلاعند، که هر کس، در بحث با این و آن، بتواند هرچه به دلش نزدیک بود، بر آنها بار کند، یا هم‌چون «فعال مایشائی»، لگام خودنمایی و جلوه‌فروشی شخصی از دست داده و به میل خویش، هر سخنی بگوید و بی‌رویه رفتار کند و هرگونه مراوده‌ای را‌، با مخالفین پیکار ملی، برقرار ‌نماید، از جمله با عناصری از «جبهۀ اصلاح‌طلبان» که آشکارا، اگر هنوز هدف مشترکی برایشان مانده باشد، همسو با تلاش برای ماندن در قدرت، همانا ضدیت آشتی‌ناپذیر با بازگشت به نظام پادشاهی مشروطه است. و این تنها نقطۀ مغایرت و تعارض جنبش ملی «ما» با اصلاح‌طلبان نیست.

«ما» اگر خواهان مبارزۀ جدی علیه نظام اسلامی، در کلیت آن هستیم، اما اصلاح‌طلبان مدافع بقای این نظامند و با تمام قوا می‌کوشند، حداقل، بخشی از این نظام، همراه با همان عناصر و اهداف مستتر در ایدئولوژی انقلاب ۵۷، را حفظ نمایند. آنها در این راه آماده‌اند، حتا اگر قرار باشد، بخشی از نظام اسلامی را قربانی کنند، اما آن انقلاب را، به مثابۀ رخدادی «بازگشت‌ناپذیر» و بیش از آن «اجتناب‌ناپذیر»، جلوه داده و پاس دارند. اگر ما ـ طرفداران نظام پادشاهی مشروطه ـ سرمنشأ ضدیت با ایران و دشمنی با نظام پادشاهی مشروطه را در انقلاب ۵۷ و ایدئولوژی‌های ضد ایرانی و اهداف تباهی‌آور آن انقلاب می‌دانیم و به دنبال روشن کردن تباهی ریشه‌های آن انقلاب و در پی شکستن کمر گفتمان و نظام‌ ارزشی آن هستیم، اصلاح‌طلبان برعکس دلبستۀ آن انقلابند که از درون آن زاده و بر بستر ایدئولوژی‌ ضد ملت ایران و باورهایی علیه نظام ارزشی مشروطیت پرورش یافته‌‌اند. اگر ما به دنبال احیای دولت ملی ایران، بازسازی امنیت داخلی و خارجی میهن‌ و احیایِ استواری و استحکام مرزهای سرزمین خود هستیم، آنها هستی تاریخی خود را بر ویرانۀ دولت و کشور ایران بنا کرده و بر سستی ارکان ملت ـ دولت و بی‌ثباتی مرزهای میهن بالیده‌اند. انقلاب امتی ـ اسلامی نقطۀ آغاز بسته شدن نطفۀ هستی جعلی اصلاح‌طلبان و همۀ «حیثیت» آنان است. برای اصلاح‌طلبان نظام سیاسی، فرهنگی و ارزشی پادشاهی مشروطه کماکان، همانند همان سال‌های انقلاب ۵۷، نقطۀ «سیاهی» و «ظلمت» است. انقلاب ۵۷، برای آنان، آن نقطۀ «پیروزیی»‌ست، که هرچند نمی‌پذیرند، اما شکست محتومِ تاریخی‌اش جز در همین نقطۀ هرج و مرج و آشوب آغشته به خون و جنون برخاسته از عصبیت دینی که به ناامنی در درون و ایجاد تخاصم و تنش در بیرون کشور رسیده، نمی‌توانست فرجام دیگری بیابد. مردم ایران خواهان گذاشتن نقطۀ پایانی بر این هرج و مرج خونین و بر این همه ناامنی و این‌همه آسیب به کشور و ملت هستند.

نظام ارزشی، فرهنگی، حقوقی و سیاسی را که در کانون رویکرد «ما» قرار دارد، برای اصلاح‌طلبان نظم «منفوری»‌ست، و این را نیز هرگز پنهان نداشته‌اند. نظام کهن پادشاهی ایران که با مشروطیت نوآیین شد، و برای ما بلندایی بود، برای گسترش آزادی، حرکت به سمت ترقی و توسعه، امنیت و قدرت کشور، اما از نظر اصلاح‌طلبان، آن نظام باید بدست رژیم انقلابی، پَست می‌شد، تا بر آن زمینِ پَست «امت خیالی» و «انقلاب جهانی» بروید. و امروز که، اصلاح‌طلبان به عنوان شرکای جنایت بزرگ اسلامی علیه ایران، از هر نظر ـ به ویژه از نظر انسانی و اخلاقی و دینی ـ شکست خورده‌اند، به‌رغم تلخکامی اندازه‌نگرفتنی از شکست‌ خود، اما، بی‌هیچ سرافکندگی و شرمندگی، آینده ایران را از مقولۀ «هرچه پیش آید» ـ بجز پادشاهی مشروطه ـ می‌خواهند، حتا به قیمت فروپاشیدن کشور به همراه فروریختن رژیم مورد حمایت‌شان. رژیمی که، هرچند اصلاح‌طلبان به روی خود نمی‌آورند، اما ما و جهانیان شاهد فروریختن آن هستیم. به‌رغم این، آنان هنوز هم هر آیندۀ تیره‌ای برای ایران را، «بهتر» از بازگشت به نظام پادشاهی مشروطه، می‌دانند. زیرا، در پسِ بازگشت به نظام پادشاهی مشروطه، و در واری آن، برای اصلاح‌طلبان ورطه بدنامی و گورِ تاریخ گسترده ا‌ست که چشم‌انداز تیرۀ آن، به مراتب فراتر از انقلاب ۵۷ خواهد رفت و روشنگری نسل‌های آینده را ناگزیر به نقش اسلام در ایران نبز خواهد رساند.

بدیهی‌ست که هیچ کس، و کمتر از هر کسی طرفداران بازگشت به پادشاهی مشروطه، مخالف بحث و مناظره نیست، با هر کس که می‌خواهد باشد، حتا با اکبر گنجی یا احمد زیدآبادی و یا هر کس دیگری. اما از نشستن در محافل اصلاح‌طلبان و هم‌سخنی با آنان، آن‌هم به نام هواداری از نظام پادشاهی مشروطه، تنها انتظار پاسخی در خور به نسبت‌ها و ناسزاهای خصمانه و بی‌پایه‌ای نمی‌رود که از زبان اصلاح‌طلبان علیه هواداران پادشاهی مشروطه، نمی‌افتند، نسبت‌های یاوه‌ای نظیر «خشونت‌طلبی»، «مدافعان فاشیست»، «فاقد درک از منافع کشور»، «فحاش»، «دارای مواضع هولناک» و… که هیچ پاسخی درخورتر از گرفتن آینه‌ای در برابر افراد حاضر در جبهه‌ای که در آن ایستاده‌اند نمی‌توانست باشد. کافی‌ست، در مناظره‌ها و گفتگوها اصلاح‌طلبان وادار شوند؛ گوشۀ چشمی، بر کردار و گفتار و تبلیغات عوامل و هواداران خود و دست‌های دراز امنیتی پرورش یافته در فرهنگ رسانه‌ای اصلاح‌طلبان، و رژیم اسلامی در کل، در رادیو تلویزیون‌ها و شبکه‌های اجتماعی بیاندازند.

آن آینه و آن پاسخ بکار نیامده به کنار، اما هیچ چیز شگفت‌آورتر از این نیست که هواداران نظام پادشاهی پهلوی، آن‌هم توسط اصلاح‌طلب اسلامگرایی نظیر زیدآبادی، فاقد «درک از منافع کشور» قلمداد شوند، اما پاسخ شایسته‌ای نشنود! هیچ ناسزایی یاوه‌تر از این نیست که به هواداران پادشاهی نسبت فقدان «درک از منافع کشور» داده شود! آن‌هم به نیرویی که نه تنها با اتکا به دریافت تاریخی، بلکه حتا به حس عاطفی و به دریافتی غریزی همواره چشم به منافع کشور دوخته، دل به حفظ سرزمین بسته و دلمشغول بقای ملت خود بوده‌ است. بستن چنین نسبتی به نیرویی که مهمترین معیار و محک ارزیابی‌اش از یک نظام سیاسی، درجه امنیت در میهن، استحکام مرزهای سرزمین، میزان قدرت و پیشرفت کشور و اندازۀ قوام و ترقی و رشد ملت بوده است، آن‌هم از سوی کسانی که چهل‌و اندی سال است رژیمی را حفظ کرده‌اند که خود نه تنها ادعای دولت بودن برای ایران را ندارد، بلکه جز آسیب به ملت نزده است، از دریدگی چشم وقیح روزگار زیر سلطۀ رژیم اسلامی‌ست.

گفتگو برای چیست؟ برای آن است، که اگر بخواهد ربطی به جنبش ملی داشته و اعتبار و ارجی در میان هواداران آن بیابد، باید بتواند به امثال آن روزنامه‌نگاران اسلام‌گرای اصلاح‌طلبی نظیر زیدآبادی، بفهماند؛ که چرا فقدان «درک از منافع کشور» برازندۀ هم‌او و هموندانش است که طی دهه‌ها، فله فله روزنامه و تلویزیون و اتاق فکر و ابزار و عوامل تبلیغ، در بیرون و درون کشور در اختیار داشته‌اند، اما در برابر آسیب‌های رژیم اسلامی به ایران از درون و بیرون، زبان در حلقوم فرو برده‌اند، ننوشته و معترض نشده‌اند که طی چهل‌واندی سال رژیم اسلامی از جان و مال و امنیت و ثروت کشور در راه «آرمان فلسطین» مایه گذاشته و برای نابودی اسرائیل و برای ضربه به آمریکا با صرف هزینه‌های گزاف از جیب مردم ایران و به بهای به خطر انداختن کشور، «هلال متجاوز شیعه»، از یمن و عراق و لبنان و سوریه را کشیده است. انتقال فوج فوح جیش‌های شیعۀ تروریست و مزدور به داخل ایران را دیده‌اند و لب به اعتراض و هشدار نگشوده‌اند، قراردادهای حراج ایران به نفع روسیه و چین را دیده‌اند، اما آنها را نادیده گرفته‌اند.

روز‌نامه‌نگار اصلاح‌طلبی که در برابر همۀ آسیب‌های رژیم به ایران سکوت می‌کند، در برابر امواج تکاندهنده سرکوبهای وحشیانه و انبوه باورنکردنی اعدام‌ هم‌میهنانش به بیماری مزمن لالمانی گرفتار شده، اما وجود «چندین لایه نیروهای امنتی»‌ رژیم را به رخ ناراضیان و مخالفان جمهوری اسلامی می‌کشد، تا بهراسند و از ترس بر راه اصلاح‌طلبان یعنی مدارای حقارت‌آمیز و مماشات فلاکت‌بار با قدرت سفاک حاکم، گردن بگذارند! شگفت‌‌آور است که چنین کسی، به هواداران نظام پادشاهی مشروطه نسبت می‌دهد که دارای «مواضع هولناکی» هستند! آیا نمی‌شد به چنین دهان بی‌مهاری، فقط با یادآوری چند نام از اصلاح‌طلبان لگام زد که بانی لایه‌هایی از این‌ دستگاه مخوف امنیتی بوده و در ایجاد آن لایه‌ها به مقام رفیع «مؤسس» نائل آمده‌اند!؟ دستگاهی که چشم و گوشش تنها علیه ایرانیان بکار گرفته می‌شود. وگرنه امنیت داخلی و مرزهای کشور، دربست زیرپای عوامل بیگانه، مزدوران تجزیه‌طلب، تروریست‌های اسلامی و در دست دزدان و غارت‌گران و جانیان، و نان مردم در چنگ مافیای شریک در قدرت سیاسی ـ نظامی‌ست!

حداقلی از درجۀ پختگی و چابکی در تسلط بر میدان بحث، شرط این «گفتگوها»ست و انتظار در تن ندادن به بازی‌های سخیف حریف! حریفی که به دغل بر حال زنان و کودکان و غیرنظامیان فلسطینی‌ اشک تمساح می‌ریزد، اما «طوفان الاقصایی» را نه خود به یاد می‌آورد و نه حریف مناظره و طرف گفتگو، اصراری به یادآوری دارد که آن «طوفان» با حمایت رهبر جمهوری اسلامی و به فرمان هنیه حماسی تروریست‌ِ میهمان مراسم تحلیف کاندیدای ریاست جمهوری‌ اصلاح‌طلبان، بی‌اعتراض آنان، برپا شد و در آن شنیع‌ترین جنایت‌های ممکنه علیه مشتی مردم بی‌دفاع اسرائیلی در شبیخون تروریست‌های زیر فرمان اسماعیل هنیه رخ داد و آتش جنگی با دامنه‌های بالقوه بسیار گسترده‌تری را برافروخت که امروز می‌تواند، ایران را در خود فروبلعد. آن روزنامه‌نگار دغلکار، یا دچار بیماری نسیان، بیاد نمی‌آورد که این جنگ و خونریزی، در حقیقت در پیروی از «آرمان فلسطین» و در نهایت مدیون سیاست «راهبردی» رهبری نظام اسلامی‌ست که جنگ غزه و این‌همه خونی که ریخته می‌شود را نویدبخش «دگرگونی‌های تاریخی» در جهان می‌خواند.

و مگر نه آن‌که اصلاح‌طلبان با سابقۀ انقلابی ـ بدون استثناء ـ با «آرمان فلسطین» و به انگیزۀ نابودی اسراییل قدبرافراشته و انقلاب اسلامی را به ثمر رسانده و نیروهای جنگی آن را پایه‌گذاری کرده و ساخته و عملیات آن نیروی جنگی را تا کنون با سکوت یا مظلوم‌نمایی تبلیغی پوشش داده‌اند!؟ مگر نه این‌که جنگ امروز غزه نتیجۀ همان آرمانی‌ست که اصلاح‌طلبان با ریختن اشک دروغ به حال مردم غزه آن فساد و تباهی آن آرمان را می‌پوشانند؟ کسانی که برنامۀ شبیخون جنایتکارانۀ حماس به اسرائیل را طراحی و تدارک دیدند، هیچ ابایی نداشتند که در همان آغاز، با انتظار پاسخ نظامی دولت اسرائیل، نشان دهند؛ کشتار مردم نوار غزه، به دنبال آن پاسخ نظامی، را همچون مائده‌ای برای خوراک تبلیغاتی علیه اسرائیل، به جان می‌خرند. این طراحان بی‌هیچ شکی، همان موقع از خدمت امثالِ اصلاح‌طلبان برای ریختن اشک تمساحِ تبلیغاتی به حال زنان و کودکان فلسطینی اطمینان داشتند، زنان و کودکانی که در اصل قربانیان مذهب، تعصب و تروریسم اسلامی هستند و گروگان همۀ طرفداران «آرمان فلسطین»!

مشکل اساسی اصلاح‌طلبان به انضمام رهبران «راهبردی» این جنایات، آن است که نمی‌توانند بفهمند یا قبول کنند، که ممکن است، حنای طرفداران آرمان فلسطین، در هر کجای جهان، از جمله در میان زائران شکم سیر دانشگاه‌های جهان آزاد و رسانه‌های تبلیغاتی «چپ مدرن» رنگی داشته باشد، اما در میان بخش بزرگی از مردم ایران رنگ باخته است. از سوی «ما» هواداران نظام پادشاهی مشروطه چطور؟ آیا کسانی که به نام هواداری از بازگشت به نظام پادشاهی مشروطه سخن می‌گویند، این‌قدر شهامت و استواری اخلاقی دارند که کُنه حقایق را آشکار کنند و از درستی دفاع بخش بسیار بزرگ مردم ایران، از صلح و امنیت برای مردم منطقه از جمله برای مردم اسراییل حمایت کنند؟ و خواهان بقای کشور اسراییل شوند؟ اگر خود مخالف بقای اسرائیل نیستند، چطور نمی‌توانند؛ لگامی به دهان اراجیف‌گویی، چون زیدآیادی، بزنند که هواداران نظام پادشاهی را به دلیل این دفاع از صلح و امنیت منطقه از جمله امنیت اسراییل، «فاشیست» یا «طرفدار فاشیست» خطاب می‌کند!؟ آیا نمی‌توانند، همچون شاهزاده‌رضا پهلوی پیام صلح و دوستی این ملت را، به گوش همگان، جهانیان و همسایگان، برسانند و از آن موضع در برابر اصلاح‌طلبان ضد اسراییل و مدافع «آرمان فلسطین» دفاع کنند؟ البته به شرط آن‌که خود ریگی از آن «آرمان فلسطین»، یا مرده‌ریگ دشمنی کور اسلامی با اسراییل را به کفش نداشته باشند! اگر نداشته باشند، آنگاه باید بتوانند، همچون شاهزاده، از تفاوت ماهوی میان سیاست صلح‌آمیز ایران در منطقه بر اساس منافع و مصالح ایران، به عنوان تنها آلترناتیو خردمندانه، در برابر تنش‌آفرینی و برانگیختن دشمنی علیه ایران توسط جمهور اسلامی، تصویر روشنی ارائه نموده و در حین دفاع روشنگرانه از آن، دستمالی نیز بدست اصلاح‌طلبان طرفدار حماس و هنیه و حزب‌الله بدهند تا اشک‌های دروغین‌ خود را پاک کنند و بفهمند که در این جنگ‌افروزی‌ها و تنش‌آفرینی‌ها، که هر بار ایران را گامی به خطر نیستی نزدیک‌تر می‌کند، آنان نیز سهم دارند.

به هر تقدیر در آن گفتگوی بی‌ربط با احمد زیدآبادی، همچون گفتگوهای بی‌ربط دیگری که پیشتر نیز میان عناصری از این طرف و آن طرف رخ داده بود، فقدان حضور ذهن، کاستی در آگاهی و نقصان صلابت در دفاع از موازین و مواضع پیکار هواداران پادشاهی مشروطه آشکار و موضوعات برجای مانده بسیار! نه آن‌که ما باید به هر یاوه‌ای که اصلاح‌طلبان به هم می‌بافند، «پاسخِ در آستینی» را بر زمین بکوبیم، و نه این‌که همۀ حرف‌های بی‌بنیاد و سفسطه‌ها و مغلطه‌های آنان قابل بحث و قابل پاسخ‌گویی‌اند. نه! اما آگاهی به این نکته نیز مهم است که میدان «گفتگو» بدون مقصود و بی‌هدف باز نمی‌شود و حتماً بر پایۀ یک ارزیابی از توازن و آرایش نیروهاست. میادین آشکار و پنهان مناظره و «استیج‌هایی» که این روزها، به «ابتکار» اصلاح‌طلبان، در مقابل هواداران پادشاهی مشروطه، به عنوان جدی‌ترین و پایدارترین جایگزین در برابر جمهوری اسلامی، باز می‌شوند، ابتکاری نیست که در درجۀ نخست بیرون از ارزیابی از توازن نیروها و لاجرم خالی از قصد «آشوب‌گری» و بدور از دست دراز و تلاش خستگی‌ناپذیر اصلاح‌طلبان، شکست‌خورده و آبروباخته، در شکستن انسجام و انداختن تفرقه و بکارگیری نبوغ در اشاعۀ دروغ و ریختن زهر و کین تبلیغاتی، علیه مخالفینی باشد که حضور و پایگاه اجتماعی‌شان، رژیم اسلامی را تهدید می‌کند و اصلاح‌طلبان را به هراس انداخته‌ است. اندکی چابکی و هشیاری و حداقلی از وفاداری به موازین و مواضع جنبش ملی و جبهۀ بازگشت به نظام پادشاهی مشروطه به رهبری شاهزاده‌رضاپهلوی را می‌طلبد، تا با چیرگی بر میدان بحث، بازی اصلاح‌طلبان درهم ریخته و خیالی بودن آن هویدا شود. کمترین انتظار آن است که، به این اطمینان در میان اصلاح‌طلبان دامن بزنیم که درست فهمیده‌اند؛ به آخر خط خیانت به ایران رسیده‌اند.