به جست و جوی دیکتاتورهایی برآیی که به شکلی از شکلها دلمشغولی ادبی داشتهاند، ناگزیر و به شکل واقعی فیلم دیکتاتور بزرگ چارلی چاپلین را خواهی دید.
***
سنجش ادبی ِ کار ِ دیکتاتورهای اهل قلم
کوشیار پارسی
به جست و جوی دیکتاتورهایی برآیی که به شکلی از شکلها دلمشغولی ادبی داشتهاند، ناگزیر و به شکل واقعی فیلم دیکتاتور بزرگ چارلی چاپلین را خواهی دید.
آدولف هیتلر در اواسط دههی بیستم سدهی گذشته، در مونیخ، خود را نویسنده [schriftsteller] خوانده است. چندی پیش سندی کشف شد از 21 اگوست 1925: سند تقاضای کار ِ هیتلر در باشگاه اتومبیلرانی. هیتلر ده روز بود که از زندان ــ به دلیل محکومیت جزایی ــ آزاد شده بود. هم این سند ساده، انگیزانندهی این پرسش است که چرا آدولف هیتلر خود را نویسنده نامیده است. او در کتاب نبرد من، آنجا که سخن از هنر به میان کشیده شود، تنها خود را نگارگر میخواند. در زندان که بود روی این کتاب کار کرده بود. بخشی از آن به سال 1925 و باقی در 1927 منتشر شد. پس، گویا حق داشت خود را نویسنده بنامد. گرچه در این زمینه باید تأمل کرد:
آدولف هیتلر در 1 آپریل 1924، در حکم محکومیتاش، به طور رسمی نویسنده خوانده شد، در حالیکه نوشتن کتاب نبرد من را در ماه جولای آن سال ــ سه ماه بعد ــ آغاز کرد.
نکتهی دیگر اینکه : کتابی چون نبرد من تا چه اندازه سازندهی آن را مجاز میدارد تا خود را نویسنده بنامد؟ کتاب، یک بیانیه، تراکت سیاسی، اعلامیهی ایدئولوژیک است و نشانههای اندکی از خودزندگینامهنویسی ــ حتا ــ در آن است. این به هیچ روی نمیتواند حقانیت بدهد به اینکه سازنده / نویسندهاش را خالق اثر هنری بنامیم ــ حتا اگر هیتلر برداشت و منظور دیگری از حرفهی نویسندهگی داشته باشد.
میتوان اینگونه پنداشت که هیتلر ِ بی کار و مکتب ندیده، از نویسندهگی ــ که قابل سنجش نیست ــ نام برده تا هم نداشتن مدرک تحصیلی را بپوشاند و هم از حرفهای نام ببرد که احترام انگیز است. شاید هم جذابیت حرفهی نویسندهگی در نظر داشته است.
این میتواند همسنگ خواست و گرایش ِ دیکتاتورهای ریز و درشت و گوناگونی باشد که خود را نویسنده و شاعر نامیدهاند.
از یاد نبریم که هیتلر از این حرفه نام برده تا شک نیانگیزد. زیرا آن سوی سکهی جذابیت نویسندهگی ــ در نگاه پایوران سیاسی آن زمانه ــ بی خطر بودن آن بود.
ده سالی طول کشید تا هیتلر به قدرت برسد. اما، نام بردن از حرفهی نویسندهگی باید جنبهی نمادین هم برای او داشته باشد. او برای حرفهی نانوایی و بنایی و نقاشی ساختمان که تقاضای کار نکرده بود.
برتولت برشت در شعرهاش هیتلر را نقاش ساختمانی [Anstreicher] نامیده است: نقاش، اما نقاش در و دیوار.
این استعاره، نقش کلیدی دارد.
برشت به عمد هیتلر را با اشارهای طنزآمیز نقاش مکتب ندیده مینامد. شاید هم نامیدن حرفهی نویسندهگی توسط هیتلر دلیلی بر گزینش برشت در این استعاره باشد.
به هر روی، هیتلر نویسندهی پیش نمونه نبود. گرچه قصد داشت پس از نبرد من کتابهای دیگری بنویسد، بیشتر به سخنرانی پرداخت. شناخته شده به سخنرانیهای بیشمار، جنون آمیز و تکگوییهای بلند شبیه به گپ و گفت در قهوهخانه. هیتلر نه به واژهی نوشته بر کاغذ آشنا بود و نه به واژهی شفاهی. استعدادی که در نبرد من به شکل اغراق آمیز به آن میپردازد و خود را از سیاستمدار مدرن روز جدا میدارد. کارهای چاپ شدهی او به هیچ روی واژهی گزیدهی “نویسنده” را حقانیت نمیدهد. (وینستون چرچیل استثنا است، البته نه به دلیل دریافت مشکوک جایزهی ادبی نوبل برای تاریخ جنگ دوم جهانی). هیتلر با سیاستمدارن معمولی فرق دارد، اما فرق او به خاطر اهمیتی که برای ادبیات و شعر قایل بود، نیست. به عکس ِ آموزگار نازیها، بالدور فون شیراخ [baldur von Schirach] که خیلی جدی به ادبیات و شعر پرداخته است.
بالدور فون شیراخ (1907 ـ 1974) در دادگاه نورنبرگ به خاطر مسئولیت و نقش در انتقال صد و هشتاد و پنج هزار یهودی به اردوگاههای نازی در سال 1940 به بیست سال زندان محکوم شد. دادگاه به نقش او در شست و شوی مغزی نسل جوان آلمان نپرداخت. پس از آزادی از زندان، به سال 1967 خاطرات خود را منتشر کرد: به هیتلر باور داشتم [Ich glaubte an Hitler].
این عنوان میتواند خود بیان ِ ضمنی ِ موضع باشد، زیرا نازی ِ خستگی ناپذیری چون او کمیاب است. سرودهای نوشتهی او ورد زبان جوانان هیتلری [Hitlerjugend] بود که برای نقش آیندهشان در اس اس آماده میشدند.
نقش او بس بیش از این بود، البته. دیگران تنها با کلمات او رژه نمیرفتند، بلکه باید در خدمت کلماتاش میبودند. در کتاب منتشر شده به سال 1938 (Revolution der Erziebung) کتابها را به سه دسته تقسیم کرده است:1) کتابهایی که دوباره میخوانیم 2) کتابهایی که دوباره نمیخوانیم 3) کتابهایی که آرزو میکنیم دیگران هرگز نخوانند. اگر از کتاب سوزان و فرار بی شمار نویسندگان آلمانی بی خبر میبودیم ـ بی پرداختن به کشتار نویسندگان و شاعران بی شمار ـ میتوانستیم به این بخش بندی ِ محال بخندیم. فون شیراخ کتاب فاوست گوته را از جملههای کتابهای دستهی اول نام برده است. بعدها گزیدهای از کارهای گوته با عنوان Goethe an uns (1942) منتشر کرد که در آن گوته را ضد سامیترین و ناسیونالیستترین شاعر ِ آلمان خوانده است.
مهمتر اما هدایت و برنامهریزی ادبیات نوجوانان بود.
با جنگ داخلی اسپانیا که آشنا باشیم، دیگر نمیتوانیم قصهها دربارهی وینهتو [Winnetou] ـ شخصیت سرخپوست قصههای کارل فردریش مای [Karl Friedrich May] ـ را بخوانیم. هم اینجا پرسش انگیخته میشود دربارهی اینکه چه زمانی میتوان انتخاب کرد میان کتاب و فیلم هیجان انگیز امریکایی که کشتار سرخپوستان به دست کابوی قهرمان را نقش میزند: قهرمانی که به هر سمضربهی اسب دل از بی شمار دختران میرباید.
همسان بودن این نکته با اندیشهی ضدامریکایی نومیدان فرهنگی نیز چنان روشن است که دیگر لازم نیست ایدهالهای فون شیراخ را ناسیونال سوسیالیستی بدانیم. در یافتن شرحی بر این پرسش میتوانیم نگاهی بیندازیم به کتابهای تبلیغ جنگ به زمان جنگ ایران و عراق که توسط کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ایران منتشر شده است.
پرسش و احساس فاصله میان هنر و کیچ که بر اساس آن نویسندگان نسل نو باید تربیت شوند.
فون شیراخ در شعرهاش نمونهی خوبی به دست داده از کنار نهادن کیچ ـ که خود بر آن نام Dicherlinge نهاده بود ـ.
به یاد آوریم نصیحت خامنهای به شاعران را، که: جمع كردن جوانان و طلاب شاعر، كار بسيار خوبى است. بايستى به قدر همهى استعداد و تا جايى كه امكان دارد، اين ذهن كشانده بشود. به نظر من، بىنهايت هم است و خيلى مىشود كار كرد؛ منتهاى مراتب، كار صرافى و نقادى شعر را جدى بگيريد.
فون شیراخ در مجموعه شعر Die Fahne der Vervolgten (1933) ایده دربارهی شعر ناسیونال سوسیالیستی را تقویت میکند. سرودهاش امیدوارانه رو به آینده دارند (پرچم ما، ما را به پیش میراند …)، اما در شعرهاش نگاه دارد به گذشته و به ویژه فجایع جنگ اول جهانی. آنچه جلب توجه میکند، اشارات بسیار او به ” عهد جدید” است و ” جلجتا”.
حالا میشود دوباره نگاهی انداخت به گفتههای یک مدعی ِ شعر ـ خامنهای ـ که: شعر انقلاب، میدان دار ارائه گفتمان و ارزشهای انقلاب اسلامی است لذا نباید برخی هیجانات و تألمات شاعرانه بر اصل این هویت اثر بگذارد و آن را در شعر، مغلوب کند.
و در ادامه: شعرای انقلاب باید مراقب باشند در پرداختن به شعر اعتراضی، به زبان مخالفان اصل حرکت آزادیخواهانه و انقلابی ملت ایران نزدیک نشوند.
کپی برابر اصل است؛ همان آش و همان کاسه با همان ایده و واژگان.
فون شیراخ توانست خوانندگان بسیار برای شعرهاش پیدا کند. تنها هیتلر از او بیشتر مجبوبیت داشت ـ (باز برگردیم به محبوبیت بیشتر خمینی نسبت به خامنهای).
مشکل بتوانیم از این نتیجهگیری چشم بپوشیم که شعر فون شیراخ و گزیدههای او از شعر شاعران دیگر راه سوی آشویتس را هموار میکرد. در همهی شعرهای گزیده، یهودیان از آلمان رانده میشدند.
دوگانهی هیتلر ـ فون شیراخ برای کسی که بخواهد به شعر و نوشتههای دیکتاتورها بپردازد، دستمایهی پژوهش خوبی است.
هیتلر گرچه خود را چنین مینامید، اما هرگز نویسنده و شاعر نبود.
صدام حسین اما دیکتاتور نویسنده و شاعری است که هیتلر و فون شیراخ را در خود دارد. با همهی تفاوتها، همسانی غریبی وجود دارد میان این سه تن: نگرانی از اینکه نسل جوان چه میخواند و تا حد ممکن تأثیر گذاشتن بر آن ـ گرچه صدام جنبش میلیونی جوانان نداشت (بسیج ِ خامنهای هم به عکس ادعاهاش چون جوانان هیتلری میلیونی نیست). فون شیراخ از نویسندگان آیندهی درون جوانان هیتلری دعوت میکرد که آگاه باشند به وظیفهی مقدسشان و صدام حسین از اهل ادب عراق ـ آنان که هنوز فرار نکرده و کشته نشده بودند ـ دعوت میکرد به شرکت در کنفرانس ادبیات.
به سال 2002 کنفرانسی گذاشت دربارهی رمان. دربارهی رمان دوم خودش، البته: قلعهی تسخیر ناپذیر. او به ادبیات زیاد پرداخته است ـ گرچه تاریخ ادبیات؛ به رغم روایتهای زیاد هنوز به آن اعتنای لازم نداشته است. میگویند صدام در زندان به یکی از وکیلهاش گفته که سرانجام وقت نوشتن شعر یافته است. یا اینکه به شاعران عراق سفارش نوشتن سرود ملی داده بود، به شرط گنجاندن چند سطری که خود نوشته بود. درستی این روایتها البته هنوز روشن نیست.
” دارالحیات” مهمترین روزنامهی انگلیسی زبان خاورمیانه و جهان عرب اشاره داشته است به این کنفرانس ادبی و منبع آن “الثوره”، روزنامه رسمی رژیم بعث عراق بوده است. به هر صورت کنفرانس تشکیل شد و تعجب هم نمیکنیم که همهی اهل ادب حاضر با گذر از همهی پیچ و خمهای سخن نه تنها از رمان صدام ستایش کردند که حتا به این ادعا رسیدند که رمان عراق تنها به یک راه میتواند گام بگذارد: راهی که صدام نشان میدهد/داده است. رمان صدام بهای ارزانی داشت و به فروش هم نمیرسید. شاید به این دلیل که نام نویسنده نه بر رو نه بر پشت جلد آمده بود. تنها روی جلد آن آمده بود که: رمانی نوشتهی نویسندهاش.
پس از انتشار بیش از دویست نقد در روزنامهها و گاهنامهها ـ بیش از هر رمانی در جهان ـ فروش آن بیشتر شد. در نقدها جز پرداختن به قلعهی تسخیر ناپذیر، رمان نخست صدام زانزیبا و پادشاه (2001) نیز ـ که باز نام نویسنده بر جلد آن نیامده بود ـ مورد بررسی قرار گرفت.
در نیویورک تایمز 25 مه 2001 خبر غریبی آمده که سازمان سی آی ا (CIA)در لندن نسخهای از ” زانزیبا و پادشاه” را خریده و سه ماه تمام به پژوهش روی آن پرداخته است. این رمان میتواند دریچهای بگشاید به روی تفکر آقای حسین، گرچه حدس زده میشود که خود او نویسندهی آن نباشد بلکه تنها به تقریر آن پرداخته باشد.
رمان جنبهی استعاری سیاسی دارد (کوتاه ترین جنگ در تاریخ در سال۱۸۹۶ بین «زانزیبا (زنگبار)» و «انگلستان» رخ داد که ۳۸ دقیقه طول کشید). داستان دربارهی دختری روستایی است به نام زانزیبا، شوهر خشن او و پادشاه. عشق پاک و افلاتونی دختر و پادشاه، تجاوز شوهر به دختر، شاید استعارهای باشد از عراق (زانزیبا)، صدام (پادشاه) و امریکا (شوهر). جنبهی استعاری سیاسی رمان را در تاریخ مرگ زانزیبا میتوان یافت: 17 ژانویه، روز عملیات ” توفان صحرا”. نکتهای که سی آی ا بیشتر به آن توجه نشان داده است.
به عکس داوری نقد ِ عراقی از رمانهای صدام که شاهکار نامیده است، کارمند سی آی ا آن را اعتراض مرثیهوار نامیده که با هر بار خواندن، خواننده با پادشاه احساس نزدیکی و همدردی میکند.
صدای معترض که با ادبیات دیکتاتور همآوازی دارد؟
نه. جو تاچل (Jo Tatchell) ـ روزنامه نگار گاردین ـ در داوری کارِ همکار ـ نویسنده ـ دیکتاتور ِ صدام؛ معمر قذافی و مجموعه داستاناش به نام روستا، زمین و خودکشی فضانورد (1996) آن را به کلی بی ارزش خوانده است.
قذافی نیز در این نوشتهها، هم چون صدام به تنهایی دردناک ِ دیکتاتور در اوج قدرت و احساس نزدیکی ِ گریزناپذیر ِ سقوط پرداخته است. قذافی به اکنون و اینجا پرداخته، در حالیکه صدام شکل عجایب پردازی (گروتسک Grotesque) رمان قهرمانی را گزیده است.
این کتابها انگیزانندهی چندین پرسشاند: چرا صدام نوشتن رمان را گزیده، در حالیکه در فرهنگ عرب وجههی شاعر بس بیشتر از رمان نویس است ـ بگذریم که در آن فرهنگ، رمان محصول وارداتی غرب خوانده میشود ـ؟ چرا دیکتاتوری چون صدام مینویسد؟ چرا میخواهد اهل قلم شناخته شود؟ برای بالا بردن وجهه یا جهت دادن به زندگی روزانه که زیر سلطهی فشار و ترس رژیم و خود او است؟ آیا این دیکتاتورها میخواهند با جاه طلبی ادبی بر تفاوت فرهنگی میان اسپانیای فرانکو و چین مائو سرپوش بگذارند؟
و نیز این پرسش که: آیا کار ادبی صدام را باید پیشرفت ادبیات مردم پسند و کار قذافی را تلاش برای نوشتن ادبیات جدی ببینیم؟
ژانر ادبیات دیکتاتور را تنها باید از جنبهی جامعهشناسانه و به عنوان پدیدهای نه چندان جذاب دید یا که باید آمادهگی ِ ارزش گذاری ادبی بر چنین کارهایی نیز داشته باشیم؟
در خواندن کار قذافی نمیتوانیم از این پرسش درگذریم که دربارهی “رادوان کاراچیچ” ـ قصاب بوسنی ـ مطرح شد: آیا شعر او را میتوان به عنوان مدرک جرم علیه او به کار برد؟
این پرسش باید در دادگاه نورنبرگ و علیه بالدور فون شیراخ نیز مطرح میشد.
کاراچیچ خود را شاعر ـ سرباز ِ سنت ناسیونالیستی صربی میخواند. سنتی که شاعر ناسیونالیست روسی ادوارد لیمونوف [Eduard Limonov] آن را به رسمیت میشناسد.
مستند ساز لهستانی ـ تربویچ[Trebevic] ـ در پسزمینهی گلولهباران سارایوو از بالای کوه، از هر دو شاعر فیلم گرفته است که با هم مشاعره میکنند و همزمان دو تیرانداز هستند که به شهر و مردم شلیک میکنند. کاراچیچ در شعرش هیچ جای تردید در جاه طلبی سیاسیش نگذاشته است.
ادبیات و نشستن بر صندلی اتهام؟ این نخستین بار نخواهد بود. ناقدان ادبیات به شعر کاراچیچ بی اعتنا میمانند یا که آمادگی بررسی این شعرها و نیز شعرهای مائو و نرون، رمانهای صدام، گوبلز و فرانکو و داستانهای قذافی و دیگران را دارند؟
اگر اندکی عمیقتر بنگریم، خواهیم دید که دیکتاتورهای نویسندهای چون هیتلر و فون شیراخ همهی تلاششان در این بوده که کارشان در خدمت تبلیغ تک بُِعدی نباشد. خواستهاند استقلال کار هنری ادبی را حفظ کنند. چون مائو میکوشند جایی در ارزش گذاری سنت ادبیات بیایند، نه چون فرانکو که کارشان اسم مستعار تبلیغ سیاسی باشد. این همه گمانهزنی است. از دیدگاه روانشناسانه میتوان پرسید که آیا پرداختن به هنر ـ سلطه بر کهکشان خود ـ به موازات سلطه بر جهان واقعی نیز هست؟ از دیدگاه جامعهشناسانه میتوان درک کرد که تلاش دیکتاتور در به دست آوردن سرمایهی نمادین ـ رسیدن به وجههی هنری ـ است. از هر دو دیدگاه، خوب یا بد، جذاب یا نفرت انگیز، میتوانیم دیدگاه خودمان دربارهی ادبیات را به محک و سنجش بگذاریم.
دستمایگان:
1 ـ http://www.gazette.de/archiv2/gazetteI/Glunk ـNSDAP.pdf
2 ـ Gerard Groeneveld, ‘Onze vlag wappert ons vooruit: Liederen van HJ en BDM’. In: Zo zong de NSB. Liedcultuur van de NSB 1931 ـ1945. Vantilt, Nijmegen, 2007, p. 36 ـ46
3 ـ Ali Abd al ـAmir, ‘Iraqi critics praise president’s second novel’. In: Dar Al ـhayat, 18 march 2002. Online: http://www.wordpress.org/Mideast/487.cfm
4 ـ Jo Tatchel, ‘Saddam the romancier’. In: Prospect magazine, nr. 100, 2004, p.72 ـ73
5 ـ Ofra Bengio, ‘Saddam Husayn’s novel of fear’ in: Middle east Quarterly, winter 2002, p. 9 ـ16
Online: http://www.meforum.org/article/125
6 ـ Jay M. Surdukowski, ‘Is Poetry a War\Crime? Reckoning for Radovan Karadzic The Poet ـWarrior’. In: Michigan Journal of International Law, winter 2005. Online: http:students.law,umich.edu/mijl/article ـpdafs/v26n2 ـsurdukowski.pdf
نیز:
http://www.khabaronline.ir/news ـ140110.aspx خامنهای، ششم فروردین 1369 در محفل شعرای مشهد
و:
http://pambadrood.vcp.ir/index.php?viewpost=nb1716dg441c خامنهای در دیدار با اهالی فرهنگ و هنر، شعرای پیشکسوت و جوان کشور و تعدادی از شعرای فارسیگوی افغانستان و تاجیکستان، اگوست 2001 (مرداد 1390)
این درآمد بر جستاری است که به شاعران و سخنوران آدمکش، از یونان و روم باستان تا مائو میپردازد. پرداخت به این نکته که: کشتار، پیش شرط ِ شعر است. هیچکس بهتر از شاعر ـ که در کشتن مهارت دارد ـ این را درک نمیکند.
*این نوشته بار نخست در سامانۀ ادبی «کتاب شعر» منتشر شده است.




















