سوای تاثیرگذاری بلندگوهای گلوبال که به خدمت این جنبش ملّی درآمدهاند، آنچه باعث میشود که جهان مدرن با ایران همذاتپنداری کند، مدرن بودن جنبش است. پشتیبانی مردان از زنان و حضور این دو به وجه انسانیشان در مبارزه با فرقهای که علیه ارزشهای مدرن شکل گرفته است.
انقلاب ملّی، پدیدار وحدت ملّی
مسعود دباغی
رویداد بزرگی که در ایران دارد رُخ میدهد و فیلسوف ایرانشهری آن را به ‘انقلابی ملّی’ در انقلاب اسلامی تعبیر کرد، مرتفعکنندهی همهی آن گسلهایی است که چپها و پستمدرنها، اسلامگرایان و نفرتپراکنانقومی در آن نشو و نما میکردند. شکافهایی از قبیل تضاد جنسیتی بین زن و مرد، گسلهای قومی، اختلاف بین نسلها، دعوای مذهبی با لامذهب. معنای ملّی بودن این جنبش آن است که تکثرها را در نسبت مناسبی با وحدت قرار میدهد، بیآنکه به رد و طرد جزءیتها بپردازد، آنها را رفع و به منزل بالاتری میوالاید. نعلین جزئی بودن را از پای درمیآورد و تجلّی وحدت میشود. این انقلاب ملّی، فرصتی برای همهی تکثرهاست، تا به مقام آن نایی مرتفع بشوند، که مولانا خبر داد در نفیرش مرد و زن نالیدهاند.
بهخلاف چنین تصوری مبنی بر وحدت کثرتها که دکتر طباطبایی عرضه میدارد، حضرات روشنفکر، که معلوم نیست چه ضربهای سهمگینتر از وقایع اخیر بتواند آنها را از توهماتشان بیرون بکشد، به تکاپو افتادهاند تا سیر خط نظریشان را که هنوز میکوشد توجیهی بر انقلاب اسلامی ۵۷ باشد، همراستا با آن ایدههای فرتوت سابق نگاه دارند. آقایان، نزدیک به سیسال در دانشگاهها و محافل و نشریات روشنفکری دچار سومصرف نظریههایی شدند که از توضیح تحولاتی که در جامعهی ایرانی رخ داده عاجز است. شرح بزنگاههایی چون شهریور و مهرماه ۱۴۰۱، نظریهای میطلبد.
همین امروز یکی از آنها در توضیح این انقلاب، آن را انقلابی اینترسکشنال نامید! تقاطع جنسیت، قومیت و طبقه و فلان و بهمان. و البته مقصودش عِرضی است که قرار است دارودستهی سیاسیشان ازین شکافاندازیها ببرد. غافل از آنکه بر شهروندانی که موتور محرکهی این انقلاب ملّی هستند، اعوجاج نظری حضرات، جز آبی بر آسیاب نیمقرن تفرقهافکنی رژیم ولایی نیست. برای شرح وحدتی که در خیابانها شاهدیم، لاجرم نظریهای برای ایضاح وحدت میباید داشت. میبایست کسی بفهماند که ربط هر یک از اجزاء با دیگر اجزا و همهی آنها با کل در چیست؟ اما این کل دقیقا همان چیزی است که از پذیرش آن سر باز میزنند، چون آن وقت مجبور میشوند که علیه جهانروایی نظرات خود قیام کنند.
آنچه که این انقلاب ملّی را به تاریخ جهانی پیوند میزند، منطق جهانی آن است. منطق جهانی اما خلافآمد عادت آن! و این خلافآمد عادت بودن، نقطهی عطفی است که بر تاریخ اندیشه تاثیر خواهد گذاشت، اگر بهسلامت بار آن را بر زمین بگذاریم. انقلابی علیه همهی آن هویتطلبیهای جنسی، قومی و ایدئولوژیهایی است که هم ایندم در همان غرب به جویدن بنیانهای مدرن مشغول است.
تبعات این انقلاب ملّی کشورهای منطقه را متاثر خواهد کرد. بهطور اخص تا همینجا برای مخاطب افغانستانی این پرسش را پیش آورده که چرا جهان صدای ملّت ایران را میشنود و فریاد مردم افغانستان را نه؟
سوای تاثیرگذاری بلندگوهای گلوبال که به خدمت این جنبش ملّی درآمدهاند، آنچه باعث میشود که جهان مدرن با ایران همذاتپنداری کند، مدرن بودن جنبش است. پشتیبانی مردان از زنان و حضور این دو به وجه انسانیشان در مبارزه با فرقهای که علیه ارزشهای مدرن شکل گرفته است.
روشنفکران افغانستانی باید بفهمند که ایران ملّت دارد، و آن ملّت بود که در ظلم به دختری کُرد برخروشید. باید فروغی بخوانند. فروغی در سال ۱۹۱۷ با تاسف گفت: یک دست صدا ندارد، ایران ملّت ندارد!
اما پس از یک سده، ایران دیگر کَالمَیِّتِ بَینَ یَدَیِ الغَسّال نیست. ایران ملّت دارد.