حق افراد است از شاهزاده خوششان بیاید یا از او نفرت داشته باشند یا شیفته و شیدای او باشند یا انتقادهای کم و زیاد داشته باشند. بحث من اساسا چیز دیگری است. بحث من درباره ظرفیتها و ویژگیهای ایشان و جایگاه ایشان است که نوع نگاه و احساس ما به ایشان و خانواده پهلوی، تاثیری در کم و کیف آن ندارد. مثال میزنم. ببینید؛ مهمترین و یا دستکم یکی از مهمترین سرفصلهای نهایی سرنگونی یک رژیم و برآمدن نظم جدید، نوع تصمیمگیری نیروهای نظامی است. نیروی نظامی اگر به رژیم مستقر پشت کند و به مخالفان رو بیاورد تقریبا کار رژیم مستقر تمام است. من از مخالفان شاهزاده رضا پهلوی میپرسم چه فرد دیگری میشناسند که احتمال میدهند نیروهای نظامی کشور در صورت تصمیم برای پشتکردن به سیستم به او رجوع کنند و او را در اندازهای بدانند که به عنوان طرف مذاکره و گفتگوی خود انتخاب کنند؟ من جز شاهزاده کسی را نمیشناسم. به ویژه که پیشینه نظامی هم دارد. این برد و نفوذ شاهزاده هم از برد و نفوذ مردمیاش میآید.
ضرورت رای اعتماد به نماد وحدت ملی و حامل ارزشهای مدرن
گفتگوی بنیاد داریوش همایون با علیرضا کیانی
بنیاد ـ آقای کیانی گرامی خوشحالیم که فرصت گفتگوی مجددی را با شما یافتیم. در حال حاضر، در فضای مجازی، بسیاری از مدافعان بازگشت به مشروطه و هواداران بازگشت به نظام پادشاهی، از جمله خودِ شما، مورد «عنایت» تازیانههای مخالفان ناسزاگو هستند. دشنامهای سخت و کلام ناشایست به کنار، اما این ناسزاگوییها تنها از سوی طرفداران نظام اسلامی نیست و از سوی کسانی که داعیۀ مخالفت و پیکار با نظام اسلامی را دارند، نیز دیده میشود. با چنین واقعیتی، که در هر صورت در صف پیکار سیاسی شکاف میاندازد، چگونه باید مواجه شد؟
علیرضا کیانی ـ درباره این پیش از این گاهی فکر کردهام و هنوز هم گاهی تامل من برانگیخته میشود که روش برخورد مناسب چگونه باید باشد. توصیههای متفاوتی هم شنیدهام. نتیجهای که تاکنون گرفتهام و عملا آن را به کار بستهام این بوده است که به فحاشیها که اساسا اعتنا نکردهام و درباره تهمتها و دروغها نیز اگر از جانب فردی یا گروهی اتهام و دروغی وارد شد و گفته شد که در پاسخگویی به آن فایده و خیری دیدهام، پاسخ دادهام. این دومی هم البته شامل موارد اندکی بوده است. منظورم از فایده و خیر در اینجا، تبیین بهتر مواضع است. به این معنا که اگر در پاسخگویی به آن تهمت یا دروغ، موضع خود من یا گروهی که به آن تعلق خاطر دارم و یا مجموعهای که در آن عضویت دارم، بهتر تبیین میشود، پاسخ دادهام. یک بار در گفتگویی ویدیویی با جناب بیژن فرهودی و یکی دو بار هم در توییتر. مورد دیگری را به یاد نمیآورم. در کل بیاعتنایی را تاکنون برگزیدهام. این هم نه از سر تکبر و غرور – که در جایگاهی نیستم که شایسته تکبر باشد – بلکه به سادگی از روی وقت نداشتن است. بهتر میدانید آن اندازه کار خوب انجام نشده، و کتاب و مقاله خوب نخوانده، وجود دارد که آدم واقعا بهتر است وقت خود را بگذارد برای به انجام رساندن بخشی از آنها نه پاسخ دادن به یک مشت اراجیف. از دوستان شنیدهام که برخی از همین آدمهای بیکار شایع کرده بودند که کیانی بابت سردبیری در نشریه «فریدون» ۷۰ هزار دلار در سال میگیرد! آنها یا درکی از عدد و رقم ندارند یا به راحتی میتوانند دروغ بگویند. خب من به این چه پاسخی بدهم؟!
بنیاد ـ یکی از دوستان، از میان همنسلان شما، که وی نیز طرفدار بازگشت به نظام پادشاهی مشروطه است و به همین دلیل «لطف» مخالفان شامل حال ایشان نیز میشود، کانون بحث با مخالفان را بر نوع موضعگیری آنان در مورد انقلاب اسلامی میداند و میگوید؛ ابتدا باید با آن انقلاب تسویه حساب کنند. این نظر مبتنیست بر اینکه؛ صرف مخالفت با نظام اسلامی کافی نیست، بحث بر سر مبانی فکری عمل انقلابی گذشته است. نظر شما در بارۀ این مرزبندی چیست؟ آیا چنین مرزبندیی در حقیقت شکاف میان مخالفان و طرفداران رژیم اسلامی، به مثابۀ یک واقعیت موجود، را به میان مخالفان و طرفداران انقلاب اسلامی، به مثابۀ واقعهای در گذشته، منتقل نمیکند؟
علیرضا کیانی ـ با این سخن و تحلیل ایشان – که نمیدانم البته کیست – همراه و همدل هستم. منظور این است که افرادی که با ۵۷ همدلی دارند طبعا به مخالفت با طیفی کشیده میشوند که من نیز به آن تعلق خاطر دارم. طیفی که خود را در تعارض با گفتمان ۵۷ میبیند نه لزوما جمهوری اسلامی. پیش از این درباره این مسئله با بنیاد محترم شما گفتگو کرده بودم که جمهوری اسلامی یکی از بروندادهای گفتمان ۵۷ بوده است. در ۵۷ هیچ گزینهای وجود نداشت که بتواند به خیر بینجامد. این را مستند میتوان نشان داد. تمام گزینههایی که خارج از مشروطه و قانون آن مطرح میشدند ایران را یا اردوگاه کمونیسم میکردند یا سنگر ایدههای آخرالزمانی شیعه که خب به واسطه وجود خمینی دومی غالب شد. خب مخالفت پنجاه و هفتیها با این ایده ضد۵۷ ما اصلا ناگزیر است. به همین علت است وقتی گفتگوی من با سعید قاسمینژاد در شماره سوم «فریدون» به نام «در دفاع از نوپهلویگرایی» بیرون میآید آتش خشم عدهای از دوستداران ۵۷ – که از قضا با رژیم کنونی نیز دشمنی دارند – به سختی برانگیخته میشود. چون ما ۵۷ را ویران میکنیم و روی آن ویرانه، منزلگاه تئوریک خود را بنا میکنیم. عرض میکنم که من البته خشم آنها را درک میکنم. ما کیستی سیاسی آنان را به پرسش میگیریم و هویت سیاسی آنان را در ستیز با آبادانی کشور معرفی میکنیم. خب این خشمآفرین است. مسئله اما این است خشم نباید به خشونت کلامی و زشتی گفتار منتهی شود. خشم مع طبیعی است. آنها هم میتوانند پاسخ دهند. فضای سیاسی همین داد و ستدها است دیگر. در بخشی از پرسش تلویحی چنین گفتید که این جدالها شکاف ناضروری ایجاد میکند. مخالف هستم. اتفاقا این شکافها ضروری هستند. اصلا هستند! ما که ایجادشان نکردیم. ما آنان را بیان میکنیم. میگوییم این شکافها هستند و بیایید درباره آنان حرف بزنیم. وقتی مردم میگویند ما اشتباه کردیم که انقلاب کردیم یعنی شکاف بین هوادار ۵۷ و مخالف ۵۷ وجود دارد دیگر. چرا پنهانش کنیم؟! این حرفها ضروری است. بایستی هر گروه و هر جریان روشن کند که چگونه میاندیشد و چه برنامههایی دارد و چه نسبتی با ۵۷ دارد؟ اگر کسی همچنان همان حرفهای ۵۷ را بزند که نمیشود با او کار کرد چنانکه عدهای هنوز همان حرفها را میگویند و هنوز دارند با شاه میجنگند. اینها را از منظر لزوم شفافیت مواضع میگویم وگرنه بدیهی است که در قالب دموکراتیک آدمها تا زمانی که دست به اسلحه و حذف فیزیکی نبرند و همانند نازیها به نفرتپراکنی علیه گروهی مشخص از مردم دست نزنند و علیه تمامیت ملی و سرزمینی کشور فعالیت نکنند، مجاز هستند هر اندیشهای داشته باشند و آن را بیان کنند. تنها مرجع تشخیص آن موارد ممنوعه هم که گفتم دستگاه قضایی است نه من که خودم یک طرف دعوا هستم. من اینجا سیاسی حرف میزنم نه حقوقی.
بنیاد ـ از استقبال و آمادگی شما در برخورد به «هموطنان» آن سوی شکاف ۵۷، که هنوز از عمل انقلابی خود دفاع میکنند، اعتماد به نفسی به خود، اعتمادی قوی به جبهۀ پیکار علیه رژیم اسلامی و همچنین اطمینان از جهتگیری پیکارگران به سوی اهدافی که از آن صحبت میکنید، بارز است. بسیاری از شعارهای خیابانی مردم میهنمان، به ویژه از نیمدهۀ پیش، نیز موجه بودن این اعتماد و اطمینان را نشان میدهند. اما به رغم این شما و بسیاری از همفکران و هموندان و همنسلانتان هنوز هم انرژی مفید فراوانی را صرف جدال سیاسی و فکری با طرفداران انقلاب ۵۷ میکنید. چرا؟ آیا فکر میکنید، این نیروها هنوز مانع جدی در پیشبرد پیکار علیه رژیم اسلامی هستند؟ یا مهمتر از آن هنوز، از راه تبلیغات و اتهامات قادر به تیره کردن اهداف هستند؟ آیا هنوز میتوانند در جبهۀ پیکار تردید و دو دستگی ایجاد و آن جبهه را تضعیف نمایند؟
علیرضا کیانی - ببینید وقتی شما به یک بیماری مبتلا باشید نزد پزشک میروید و درباره آن حرف میزنید و پروسه درمان را آغاز میکنید. شما برای بهبود خود و رهایی از دست آن بیماری، به انکار درد خود و وجود آن بیماری دست نمیزنید. این انکار دردی را دوا نمیکند. اذعان به وجود بیماری، گفتگو بر سر آن و اتخاذ راههای درمانی میتواند وضعیت شما را بهبود بخشد. همین فلاکت کنونی که به آن مبتلا هستیم و داریم در آن دست وپا میزنیم ناشی از اجرای ایدههای پنجاه و هفتی است. آرمان فلسطین را که همهی گروههای پنجاه و هفتی پیگیری میکردند و هنوز هم گروههایی در جایگاه مخالف جمهوری اسلامی آن را پیش میبرند و به آن باور دارند. ویژهسازی از مسئله فلسطین و تلاش برای ورود ایران به این نزاع و خرج منابع و آبروی ایران بر سر این مسئله، از اصلیترین علل فلاکت کنونی ماست. سال ۱۳۹۹، حشمتالله فلاحتپیشه، از کارگزاران رژیم در مجلس شورای اسلامی صراحتا گفت ۲۰ تا ۳۰ میلیارد دلار در سوریه خرج کردهاند. از جیب خودشان که ندادند. از پول من و شمای ایرانی در آنجا خرج حمایت از بشار اسد برای کشتار مردم شد. خب این سوریه را رد بگیرید و بروید ببینید رژیم آنجا چکار میکرد؟ گفته صریح شخص حسین همدانی از سرکردگان سپاه این بود که ما برای حفظ بشار اسد تلاش کردیم چون باید کریدور مقاومت را حفظ میکردیم. کریدوری که از عراق به سوریه میرود و از آنجا به لبنان و مشخصا برای حمایت تسلیحاتی و مالی از حزبالله لبنان و نیز گروههای تروریست فلسطینی. خب من وقتی میبینم کسانی در جایگاه هوادار ۵۷ و شعارهای آن نشستهاند و هر چند وقت یک بار هم روضه فلسطین میخوانند و اسراییل را تبدیل به موضوع ویژه میکنند و در عینحال خود را آلترناتیو جمهوری اسلامی معرفی میکنند، بدیهی است که خود را موظف میبینم اعتراض کنم به ویژه وقتی میبینم این نگاه، از لحاظ رسانهای نیز حمایت میشود. البته گروههای پنجاه و هفتی همه در نسبتی یکسان با شعارهای مختلف ۵۷ قرار ندارند و دوری و نزدیکی آنها به حوزههای گوناگون آن گفتمان خود قابل بحث است. از پرسش شما درواقع اینگونه برداشت میکنم که گویی این مسئله نزاع با حاملان گفتمان ۵۷ را غیرضروری میدانید؛ نه اصلا اینگونه نیست. ببینید ۵۷ یک ایده است. ایدهای که همیشه است و احتمالا خواهد بود. به همانگونه که کمونیسم و چپ فرهنگی همیشه در غرب زنده خواهد بود و صرفا شاید صورتهای متفاوتی هم پیدا کند. از مبارزه با گفتمان ۵۷ هم که میگوییم لزوما از مبارزه با انقلابیون ۵۷ نمیگوییم! خیلی از آنها فوت شدهاند و از قضا اکنون بیشتر کسانی که حامل افکار پنجاه و هفتی هستند کسانی هستند که همسنوسال خود ما هستند و یا در سنین میانسالی بسر میبرند. فضای سیاسی کنونی ایران به شدت شبیه سال ۵۷ است با یک تفاوت مشخص. در این مقطع بخش بزرگی از مردم سمت جریانی هستند که خود را ایرانگرا، واقعگرا، توسعهگرا و آزادیگستر تعریف میکند؛ به استناد منطق گفتمانی اعتراضات ۵ سال اخیر و شعارهایی که مطرح میشود. این شباهت صفبندیها با صفبندیهای سال ۵۷ نباید این گمان اشتباه را پدید بیاورد که ما بر سر گذشته بحث غیرضروری میکنیم. خیر؛ ما بر سر فردای ایران داریم حرف میزنیم و موضوعاتی که مطرح میشوند البته که با ۵۷ شباهتهای زیادی دارند. در آن زمان شاه ایران از وحشت اسلامگرایی و کمونیسم میگفت و هماکنون نیز ما با اسلامگرا و چپ ضداستکباری درگیر هستیم. رادیو زمانه را کسی میگرداند که چریک فدایی خلق بوده است و آنجا را دستگاه دروغپراکنی علیه شاهزاده رضا پهلوی کرده است. رژیم سیاسی حاکم بر کشور هم که اسلامگراست. خب دشمن این است. ۵۷ هم همینها بودند. چه کنیم؟ چاره چیست؟! اگر بحثها برایتان تکراری است به این علت است که دشمن همان دشمن قدیمی است.
بنیاد ـ هیچ جای تردیدی نیست که نظر شما در بارۀ ضرورت ایستادگی و ادامۀ بحثهای نظری و سیاسی، بر محور ایران و بر پایۀ واقعگرایی، برای بازگرداندن ایران به مسیر ترقیخواهی و گسترش آزادی و با تکیه بردستاوردهای تاریخی در این زمینهها در دورۀ پادشاهان پهلوی، در مقابله با هواداران انقلاب ۵۷، صائب است. هنوز هم جدال راسخ در این موضوعها شاخۀ مهمی از پیکار علیه حکومت اسلامی و هدایت فکری این پیکار در مسیر درست است. بهرغم این اما، با نگاه به سراسر پیکاری که در درون، علیه این رژیم، جریان دارد، به نظر میآید که تا حدود زیادی صحنه و توازن نیروها به نفع جبهۀ پیکار، با آن شاخصهایی که ذکر شد، تغییر کرده و وجوه دیگری از وظایف خود را، به عنوان پیششرطهای پیروزیِ این پیکار، به تدریج نمودار میسازند. از جملۀ آنها، طرح ضرورت سازماندهی و سازمانیابی پیکار و جنبش مردمیست. به عبارت دیگر؛ تقویت و گسترش گفتمان ایرانگرایی، در برابر گفتمان انقلاب ۵۷، به جای خود بسیار پراهمیت، اما آیا فکر نمیکنید، سازماندهی یا سازمانیابی نیروهایی که هر روز بیشتر به صف پیکار علیه نظام اسلامی پیوسته و یا به این پیکار دلبستهاند، از همان میزانِ اهمیت برخوردار شده است؟ آیا فکر نمیکنید که در کنار آن بحثهای «نفسگیر» علیه افکار و سخنان «روشنفکران تاریکاندیش» مدافع انقلاب ۵۷، که هر روز از تعداد و اعتبارشان در چشم مردم کاسته و به همان میزان به عصبیت و حرفهای بیپایهاشان افزوده میشود، ضرورت دامن زدن به بحث و ضرورت اندیشیدن به تدابیری در مسیر سازماندهی پیکار، اهمیت و الویت بیشتری مییابد؟
علیرضا کیانی - این بحث بسیار پراهمیت دیگری است؛ منظورم بحث از سازماندهی مبارزه علیه رژیم اسلامی است. من به عنوان کسی که در درون و بیرون از کشور کار تشکیلاتی کردم، درباره این مسئله نظرات خودم را دارم که از خلال این تجربه ۱۵ ساله حاصل شده است. یکم اینکه اگر از ضرورت سازماندهی مبارزان میگوید که اساسا تردیدی در آن نیست. کار سیاسی یعنی کار تشکیلاتی. من نمیفهمم چطور میتوان به صورت فردی کار سیاسی کرد! منظورم تامل و تدقیق در سیاست و بیان نظر در رسانهها نیست. آن کار فکری است. بسیار هم لازم است. ما هم تلاش میکنیم انجام دهیم. کار سیاسی به معنای مبارزه ولی با این جنس کارها فرق میکند. در پیوند با نکته اول، دوم اینکه در مبارزه تشکیلاتی شما یک هدف بنیادین دارید؛ هدفتان دستیابی به قدرت است. به همین علت من این کسانی هم که در قالب کار تشکیلاتی میخواهند در ایران دموکراسی ایجاد کنند و حقوق بشر را تقویت کنند نمیفهمم! ایجاد و ترتیبات یک ساختار دموکراتیک به عهده مجلس موسسان و قانونگذاران است. شما به عنوان تشکیلات سیاسی مخالف جمهوری اسلامی باید این رژیم را سرنگون کنی و تلاش کنی ایدههای خودت را در درون یک ساختار دموکراتیک که مجلس موسسان ترتیبات و چگونگی آن را روشن میسازند پیش ببری. اینکه چقدر میتوانی در این مسیر کامیاب باشی بستگی به توان و عرضه خودت دارد. سوم اینکه من کار حزبی را در بیرون از کشور را هم خیلی نمیفهمم. مبارزه سیاسی با رقابت سیاسی فرق میکند. در هر دو هدف دستیابی به قدرت است. در اولی ولی شما برای دستیابی به قدرت باید رژیم مستقر را بر اندازید ولی در دومی در درون نظم مستقر برای دستیابی به قدرت تلاش میکنید. حزب و تحزب که بسیار هم خوب و لازم است برای دومی است. برای اولی شما بیش از کار حزبی نیاز به کار سازمانی دارید. در مبارزه برای برانداختن یک رژیم شما خود نباید درگیر مبارزه برای کسب قدرت درون نظم کوچکتر – یعنی حزب – باشی! این شما را از هدف اصلی دور میکند. نباید فضای کار به گونهای شود که رقابت درونحزبی اعتبار و اهمیتی فراتر از هدف اصلی پیدا کند. به همین علت من از واژه چریکی استفاده کردم. منظور از چریکی در اینجا اسلحه دست گرفتن نیست! منظورم نبود ترتیبات حزبی و وقف هدف اصلی بودن است. در کار مبارزه سیاسی، ترتیبات سانترالیستی لازم است. نباید شفاف عمل کنی؛ زیرا دستت برای دشمن اصلی که عوامل رژیم باشند، رو میشود. بدیهی است این سانترالیسم و عدم شفافیت به معنای تمامیتخواهی درون تشکیلاتی نیست. نکته چهارم اینکه اتحاد سازمانها و گروههای مخالف علیه رژیم اگر به معنای انحلال این گروهها در یکدیگر باشد بسیار هم نامطلوب است ولی اگر به معنای توافق بر سر اصول مشخص ملی – میهنی که باید محدود و مشخص باشند و همسویی بر سر مبارزه با دشمن اصلی یعنی جمهوری اسلامی باشد بسیار هم لازم است. ما در تشکیلات کنونی خودمان یعنی فرشگرد بسیار تلاش کردهایم با گروههایی که با آنها بر اصول ملی – میهنی توافق داریم، همسویی خود را اعلام کنیم. نکته پنجم اینکه کار سازمانی در خارج از کشور علیه جمهوری اسلامی به باور من اصلا کار آسانی نیست؛ منظورم در رسیدن به هدف است. یک علت آن و شاید مهمترین علت آن این است که جمهوری اسلامی همه کانالهای ارتباطی سازمانی – تشکیلاتی را قطع میکند و برای فعالان مرتبط با خارج از کشور هزینه بسیار سنگینی ایجاد میکند. به همین علت کار سازمانی خارج از کشور روحیه بالایی میخواهد. از هر کسی بر نمیآید. از دور جذاب است ولی از نزدیک متوجه هزینه بالای روانیاش میشوید. از جمله اینکه اساسا برانداختن یک رژیم کار آسانی نیست و بسیار هم کار سختی است. باید به پایداری و تداوم بیندیشید. نکته ششم اینکه کار سیاسی – سازمانی نیاز به پول و بودجه دارد. برانداختن یک رژیم بایستی شغل یک سری افراد باشد. یعنی پیرو هدف بزرگ که برانداختن رژیم است و در ذیل آن باید اهداف مقطعی و وظایف مترتب بر آن تعریف کنند و برآورده شدن آن اهداف و انجام آن وظایف را بایستی به مثابه شغل خود بنگرند و تلاش کنند آن را پیش ببرند. یعنی کار سیاسی – سازمانی باید کار حرفهای باشد. هرچه از حرفهای بودن این کار کاسته شود، شانس موفقیت پایینتر میآید. شما برای ارتباط با درون کشور و ساماندهی مبارزان درون کشور نیز نیاز به بودجه و پول دارید. البته که بحث از کار سیاسی – مبارزاتی بحث مفصلی است و بزرگوارانی که تجربه بسیار بیشتری از من دارند درباره این نکته قطعا نقطهنظرات ارزشمندتری دارند.
بنیاد ـ سپاسگزار که براساس تجربههای خود و البته بر پایۀ بسیاری واقعیات به ضرورتهای گوناگون و کنش و واکنشهای لازم مختلف در شرایط الزامآور متفاوت به صورت تفکیک شده اشاره داشتید. به باور ما هم لازم است که چنین تفکیکهایی در ذهن تک تک پیکارگران وجود داشته باشد. اما، بدیهیست که توجه ما و بسیاری از هموطنان دیگر، در حال حاضر، متوجۀ سازماندهی امر پیکار علیه رژیم اسلامی و تداو آنست. برای مقدمۀ طرح پرسش خود، در اینجا به سخنان مهدی حاجتی، برای نمونه، اشاره میکنم که در مصاحبۀ خود شما در «فریدون» گفت: «بدون رهبر ماندن انتهایش ناامیدی و شکست است.» برای استناد دیگری، در این مقدمه، ترجیح میدهیم متن کوتاه زیر را از یکی از مبارزان میهنمان ارائه نماییم:
«انتظار پیروزی از جنبش بدون رهبری، بسیار سادهلوحانه است. جنبشها و خیزشها بدون رهبری هم میتوانند شروع شوند، بدون رهبری هم میتوانند به حیات خود ادامه دهند، اما برای پیروزی و مدیریت اوضاع آشفته بعد از پیروزی آن هم در اقلیمی چون ایران، حتماً رهبری لازم است. و الا خون دلیران ایرانزمین به هدر خواهد رفت. بهطور قطع و یقین، این جنبش ملی ایرانیان، برای نیل به پیروزی به رهبری منسجم نیاز دارد. این رهبری در داخل ایران هم نمیتواند شکل بگیرد، چون دشمن ملت ایران شر مطلق است، به هیچ چیزی پایبند نیست، هرکس یا کسانی را که احتمال دهد رهبری جنبش را به دست بگیرند، در کسری از ثانیه دستگیر و اگر احساس خطر کند بدون لحظهای تردید میکشد. پس لاجرم رهبری جنبش باید در خارج از کشور شکل بگیرد. در صورت پیروزی جنبش، شایسته است که فعالان جانبرکف داخلی، اکثریت را در مدیریت روند دوره انتقال برعهده بگیرند.»
و اما در اینجا و در خاتمۀ این دور از گفتگویمان، ما ترجیح میدهیم، این پرسش را عمومیتر مطرح کنیم و امیدواریم دیگران نیز در کنار شما خود را مخاطب این پرسش بیابند که؛ منظور از این «رهبری و انسجام» آن، برای کسانی که به قول معروف از «رژیم اسلامی عبور کردهاند»، و فعالانه، در حوزههای گوناگون، پیکار برای سرنگونی این رژیم را با حفظ تمامیت ایران، با اعتقاد به ملی بودن این جنبش و با هدف استقرا نظام قانونی مبتنی بر رفع تبعیض و اسقرار حقوق برابر ایرانیان، دنبال میکنند، چیست؟ مگر ما چند آلترناتیو برای گزینش این «رهبری» داریم که توانسته باشد، اعتبار خود و اهمیت خویش را به عنوان نماد وحدت و همسویی این پیکار یا جنبش ملی ایرانیان را به اثبات برسانند؟ در انتها ما ترجیح میدهیم، بازهم به عنوان نمونه و به عنوان یک الگو، عبارت زیر را از یکی از زنان جوان و پیکارگرمان بیاوریم که گفته است: «نمایندۀ من در مجامع بینالمللی شاهزاده رضا پهلویست.» آیا فکر نمیکنید، هرکس با چنین تعیین تکلیفی برای خود، بقیۀ وظایف سازماندهی را برای خویش و برای دیگران آسان میکند؟
علیرضا کیانی - من درباره این مسئله کمی فکر کردهام و مسئله دستکم برای شخص من تا حدی روشن است. ما سه سطح رهبری داریم؛ ملی، میانی و میدانی. رهبر ملی چه خصایصی بایستی داشته باشد؟ به نظر من باید بیرون کشور باشد؛ یعنی از دسترس رژیم دور باشد. بسیار مشهور باشد. از لحاظ سیاسی خوشنام و بسیار محبوب باشد و برد و نفوذ رسانهای و بینالمللی از منظر سیاسی داشته باشد. این ویژگیها را یا افراد از پیش دارند یا برای آنها میسازند. خمینی در مقطع آشوب شوم ۵۷ در عرض چند ماه شهرتی چند برابر پیدا کرد. تمام رسانههای بزرگ جهان روی او زوم شدند. به واسطه مرجعیت مذهبی برای عامه مسلمان و به واسطه مخالفت با شاه برای خواص ضد پهلوی (که عموما چپ یا مصدقی بودند) محبوبیت پیدا کرد. کشورهای دیگر نیز او را طرف گفتگو شناختند تا جایی که او در فرانسه به دولت کارتر به صورت پنهانی در نامهای محرمانه قول داده بود که گردش آزاد نفت را تضمین خواهد کرد. نماینده او در این گفتگوها کسانی مانند ابراهیم یزدی بودند. ضمن اینکه دور از دسترس حکومت پهلوی در قلب فرانسه بود و به راحتی میتوانست فعالیت کند. تمام این خصایص را شاهزاده رضا پهلوی نیز دارند. از مقایسه ایشان با خمینی شرمنده هستم ولی برای پیشبرد بحث این مقایسه را انجام میدهم. ایشان از خمینی نزد ملت مشهورتر است؛ چه به علت جایگاه ولایتعهدی و چه به علت ۴۰ سال مبارزه و ایستادگی بر این اصل که جمهوری اسلامی باید برود. محبوبیت ایشان نیز نیاز به یادآوری ندارد. از دسترس رژیم دور هستند و در مقطع اوجگیری خیزشهای ملی در ایران، رسانههای غربی از او سراغ میگیرند. چنانکه در همین خیزش شهریور ۱۴۰۱ شاهد آن بودیم. تنها نکتهای که شاهزاده هنوز به اندازه خمینی از آن برخوردار نیست اقبال دولتهای غربی است که این نیز در ید اختیار ایشان نیست و سیاستگذاریهای دولتهای غربی تعیینکننده آن است. گرچه روابط پیاپی و مکرری با سیاستسازان غربی چه کنگره در آمریکا و چه پارلمان اروپا داشتند. من شگفتزده میشوم کسانی کشور را دوست میدارند، خواهان تغییر رژیم هستند، خواهان گذاری کنترلشده و باثبات هستند ولی عینحال مخالف حضور ایشان هستند. این واقعا برای من قابل درک نیست. دقت کنید. از بعد عاطفی نمیگویم. حق افراد است از شاهزاده خوششان بیاید یا از او نفرت داشته باشند یا شیفته و شیدای او باشند یا انتقادهای کم و زیاد داشته باشند. بحث من اساسا چیز دیگری است. بحث من درباره ظرفیتها و ویژگیهای ایشان و جایگاه ایشان است که نوع نگاه و احساس ما به ایشان و خانواده پهلوی، تاثیری در کم و کیف آن ندارد. مثال میزنم. ببینید؛ مهمترین و یا دستکم یکی از مهمترین سرفصلهای نهایی سرنگونی یک رژیم و برآمدن نظم جدید، نوع تصمیمگیری نیروهای نظامی است. نیروی نظامی اگر به رژیم مستقر پشت کند و به مخالفان رو بیاورد تقریبا کار رژیم مستقر تمام است. من از مخالفان شاهزاده رضا پهلوی میپرسم چه فرد دیگری میشناسند که احتمال میدهند نیروهای نظامی کشور در صورت تصمیم برای پشتکردن به سیستم به او رجوع کنند و او را در اندازهای بدانند که به عنوان طرف مذاکره و گفتگوی خود انتخاب کنند؟ من جز شاهزاده کسی را نمیشناسم. به ویژه که پیشینه نظامی هم دارد. این برد و نفوذ شاهزاده هم از برد و نفوذ مردمیاش میآید. نیروی نظامی که به رژیم مستقر پشت میکند، اگر نخواهد خود کودتا کند، درواقع به مردم مخالف رو میآورد. خب نماینده این مردم مخالف کیست؟ قاطبه این مردم به چه کسی اقبال دارند؟ دستکم نوع شعارهای ایرانگرایانه و پهلویگرایانه نشان میدهد شاهزاده این نقش را بازی میکند. درباره رهبری میانی و میدانی نیز پیش از این در مقالهای دیگر نظر خود را به صورت تفصیلی شرح دادهام و چون به این پرسش ربط مستقیم ندارد آن را شرح نمیدهم. نکتهای دیگر اما در امتداد همین بحث میخواهم بگویم. کسانی مدعی هستند رهبری ملی به صورت فردی پاسخگو نیست یا مضر است یا هر تبعات منفی دیگری که بر میشمارند. سلمنا. کس دیگری هم میشناسید؟ خب بهتر! شاهزاده هم که بارها استقبال کردهاند این فرایند با همراهی افراد بیشتری انجام شود. مگر خود شاهزاده در پیمان نوین تاکید نکردند این فرایند یک «مسئولیت جمعی» است و ایشان نیز در پی پست و مقام نیستند و صرفا میخواهند مانند هر شهروند دیگری از ظرفیتها و توان خود برای تسهیل فرایند براندازی و استقرار یک رژیم سکولار دموکراتیک استفاده کنند؟ مگر خود شاهزاده در پیام خرداد ۱۴۰۱ تاکید نکردند از ایجاد هر سازوکاری که به هماهنگسازی اعتراضات در درون کشور یاری برساند حمایت میکنند؟ این را در عمل هم نشان دادند. به صفحات رسمی ایشان سر بزنید یا به کنشهای این چندسال اخیر نگاه بیندازید. به نظر من شاهزاده رضا پهلوی، رهبر ملی جریان سرنگونی جمهوری اسلامی است. رهبری که در این مسیر از همراهی دیگران نه تنها استقبال میکند بلکه آن را لازم میداند.
بنیاد ـ با سپاس از شما و وقتی که در اختیار ما قرار دادید.