بخش ۳
روبرو شدن با عناصر، عوامل و جبهههای واپسماندگی
رابطه معجزه و عجز
یک مداخله پزشکی، با پیامدهای احتمالی ناخواسته، در محیط آمیختهی ایرانی ـ اروپائی ما واکنشهائی تاملانگیز داشت. یک ایرانی صدقه را توصیه کرد و یک اروپائی شمعی در کلیسا برافروخت. صدقه به عنوان نیکوکاری دربرابر پاداش؛ افروختن شمع به عنوان توسل به ماهیتی برتر از اراده و دانش انسانی. شمع در کلیسا سوخت و صدقه پرداخت نشد؛ و این تکنولوژی پیشرفته پزشکی و دانش و مهارت پزشک بود ــ فراورده رویکردی بیگانه از صدقه و توسل ــ که کار را به خوشی پایان داد. عامل ایمان مذهبی در هر دو سو درکار بود ولی با تفاوت شگرفی که در هر گوشه زندگی در سرزمینهای میزبان خود تجربه میکنیم.
در نگرش مذهبی مسلمانان دو ویژگی هست که در درازای تاریخ به زیان پیشرفت و زندگی اخلاقی عمل کرده است: توکل و قصد قربت. توکل به معنی سپردن سرنوشت خود، بلکه گذران هر لحظه، به مشیت خداوند است. با آنکه از پیامبر اسلام گفتاورد میآورند که “با توکل زانوی اشتر ببند“ که به اراده انسانی هم اشارهای دارد، باز توکل به مشیت الهی چنان جامعههای اسلامی را برداشته است که انشاءالله و ماشاءالله از دهانها نمیافتد. همه چیز را یا خدا خواسته است یا میباید بخواهد. در سرزمینهائی که سنگینی فرهنگ و تاریخ پای پیشرفت و بهروزی را کند کرده است و جامعه و حکومت برضد آسایش و آزادی است زنان و مردانی درمانده جز توکل چارهای نمیبینند. درماندگی، آنان را به توکل میراند و توکل به درماندگی.
در میان شیعیان تنها خداوند نیست که میباید بخواهد. شمار اندازه نگرفتنی مقدسان درگذشته و اشیاء نظر کرده نیز توانائیهای خدایگونه دارند و حاجت میدهند. در میان عوام از جا برخاستن هم نگاهش به یاری دست پنهان معجزه است ــ “یا علی.“ درسخواندگانشان، حتی در آمریکا، از روی محکمکاری در معامله (“حالا آمدیم راست بود“) به بهترین تکنولوژی پیشرفتهترین بیمارستانها بسنده نمیکنند و سفره نذری را نیز از یاد نمیبرند. داستان آن پزشک متخصص قلب که خود به بیماری قلبی دچار شد و خانمش برای او سفره انداخت و از دستان بریده شفا خواست مشهور است.
قصد قربت، انگیزه نیکوکاری است که پاداش آن این جهانی و آن جهانی دارد. انسان میباید نیکی کند که به خداوند نزدیک شود؛ در این جهان به خوشبختی و دوری از بلایا، و در آن جهان به آمرزش و لذتهای حسی بسیار محدود بهشتی برسد. نیکی که به قصد قربت نباشد در شمار نمیآید؛ نیکی مسلمانی، رایگانی و برای خود نیکی نیست. معاملهای است که حس اخلاقی را در انسان به دادوستد کاسبکارانه فرو میکاهد، و خداوند را حسابدار و طرف معامله انسان میشمارد. اگر توکل و مشیت، اراده دگرگونی سرنوشت و دردست گرفتن فرمان روزگار را در مسلمانان ضعیف میکند، قصد قربت، پروانه بیرون رفتن از قانون اخلاقی را که کانت میگفت در دل اوست، به آدمیان میدهد. بدی رواست و قابل خرید است. مردمان زشتکاریهاشان را نیز مانند بیماری یا گرفتاریشان میتوانند با خداوند معامله کنند.
***
درباره علتهای واپسماندگی جامعههای اسلامی و پیشرفت جهان غرب بسیار گفتهاند (البته اگر اصلا این معادله را بپذیرند و مانند آن استاد دانشگاه ایرانی در آمریکا که با همه نیرو به جایش چسبیده است اصلا منکر واپسماندگی نشوند.) اما در کنار و شاید پیش از همه آنها میباید به این دشواری بنیادی، این گرهی که در ذهن بسته شده است و همه چیز را وارونه میسازد، اشاره کرد. مردمانی که نمیتوانند مسئولیت خود را بپذیرند چگونه خواهند توانست جهان پیرامون خود را دگرگون کنند و گستاخانه “دست در کار خدا“ ببرند؟ حافظ تکلیف را روشن کرده است: “در کارخانهای که ره علم و عقل نیست / فهم ضعیف رای فضولی چرا کند؟!“
و کسانی که حتی نیکیشان به امید پاداش است چگونه آن صفات و فضیلتهای اجتماعی را در خود پرورش خواهند داد که به مردمان توانائی با هم زیستن و نیروهای خود را بر رویهم ریختن میبخشد. زندگی در جامعهای که هر کس برضد هر کس نیست نیازمند بلندنظریها و خدمتهای بیپاداش و احساس همبستگی است (واژهای که در فارسی نبود.) این بس نیست که آدمیان در پیوند با ماهیت بالاتری باشند. برای زندگی در این جهان پیوندهای میان خود آدمها مهمتر است. اجتماع باورمندان، امت نیز نمیسازد چه رسد به جامعه شهروندی.
شمع افروختن نیز دنباله روحیه سدههائی است که جهان مسیحی در عوالم جهان اسلامی آشنای ما بسر میبرد. ولی اروپائیان اندک اندک آموختند که توسل به یک ماهیت برین بیش از تسلی و قوت قلب نقشی ندارد، و بیماری را نه در کلیسا و پیشگاه کشیش بلکه با علم ویرانگر گذشته و سازنده آینده میباید درمان کرد. توسل ـ بیگانه از دانش، ماند ولی جلو علم را، چنانکه در جهان شوربختتر ما، نگرفت. خداوند از تخت همه دانی و همه توانی به زیر کشیده نشد ولی قدرت بیچون او را در قوانین آهنین و بیرحمانهای که بر جهان هستی فرمانرواست شناختند نه در برطرف کردن گرفتاریهای هر روزه آفریدگان و برآوردن نیازهای متناقض آنان (نیاز شکار به زنده ماندن و نیاز شکارگر به کشتن.)
غربیان دین را رها نکردند ولی قدرت سازمانیافتهاش را درهم شکستند تا نتواند هنجارهای خود را بر اندیشه و عمل اجتماعات بزرگ انسانی تحمیل کند. مردمان تک تک و گروه گروه از غار تاریکی که با دست و پای دربند در آن میزیستند بیرون آمدند و تا مدتها هزینههایش را پرداختند ــ سنگینترینش مستقل اندیشیدن و تفاوت داشتن.
ایرانیانی که این روزها بر روی دومین ذخیره گاز و چهارمین ذخیره نفت جهان از سرما میلرزند و کشوری را که “روزی روزگاری شبچراغ روزگاران بود“ میبینند که در برابر چشمانشان هرچه بیشتر به یک پمپ بنزین بزرگ ماننده میشود میباید در این غوغای سینهزنی و زنجیرزنی و بساط دل بهمزن مداحی و روضهخوانی دمی به رابطههائی که اشاره رفت ــ رابطه معجزه و عجز ــ بیندیشند. یک ملت بیهوده به چنین نشیبهائی نمیافتد. سیل اشکی که بهر بهانه از این چشمان کوتاه بین سرازیر است و سدههاست سرازیر است گوشهای از پلشتی زندگی بر این سرزمین باشکوه را نشسته است. با گریستن نه اثر گناهان پاک میشود نه کشور آباد. روز و شب به امید معجزه چاه مینشینند و زیارت و نذر و نیاز میکنند و هر روز درماندهترند. اگر کشور امام زمان بودن چنین جایگاه بلندی است چرا مردمانش هر روز بیبهرهتر میشوند و ایران هر سال در جدول کشورهای جهان، مگر در ابعاد عزاداریها، پائینتر میرود؟ مگر در این کشورهائی که آرزوی مهاجرت و دست کم سفر به آنها در هر سری هست مردمان وقتشان را این گونه تلف میکنند و همتشان را این اندازه پائین میآورند؟
ژانویه ٢٠٠٨