مقدمه

‌‌

مقدمه

 ‌

   ايران‌ از لحاظ‌ تاريخ‌، مملكتي‌ است‌ كه‌ حوادث‌ آن‌ با ساير ممالك‌ عالم‌ تقريباً قابل‌ مشابهت‌ نيست‌. انقلابات‌ بزرگ‌ و حوادث‌ عظيمه‌ كه‌ در اين‌ سرزمين‌ به‌وقوع‌ پيوسته‌ نظيرش‌ را در كمتر از ممالك‌ مي‌توان‌ استقصا كرد.  با ذكر اين‌ مقدمة‌ مختصر فراموش‌ نبايد كرد كه‌ از حيث‌ مدارج‌ اخلاق‌ و روحيات‌، اوضاعي‌ كه‌ در دوران‌ يكصدوپنجاه‌ سالة‌ سلطة‌ آل‌ قاجار براي‌ مملكت ‌تمهيد گشته‌، فساد اخلاقي‌ و تبدلات‌ روحي‌ آن‌ هيچ‌ كم‌ از نائره‌هاي‌ اسكندر و مغول‌ نبوده‌ و اگر اخلاقيات‌ كنوني‌ ايران‌ را با احوال‌ دورة‌ استيلاي‌ اسكندر و مغول‌ مطابقه‌ نماييم‌، شايد قابل‌تطبيق‌ و مقايسه‌ باشد.

   چنانكه‌ تمام‌ ايرانيان‌ عقيده‌ دارند فقط‌ بايد متذكر شد كه‌ مزاج‌ ايراني‌ يكصدوپنجاه‌ سال‌ است‌ كه‌ با تمام‌ معني‌ و مفهوم‌ مسموم‌ گشته‌ و بايد فكر كرد كه‌ چه‌ تزريقات‌ سريع‌الاثري‌ بايد پيدا كرد كه‌ اين‌ مريض‌ مسموم‌ يكصدوپنجاه‌ ساله‌ را بهبودي‌ بدهد.

   يكي‌ از آن‌ سموم‌ مهلك‌، رخصتي‌ است‌ كه‌ لااباليانه‌، از دربار قاجار در مداخل‌ مستقيم‌ اجانب‌ به‌امور داخلي‌ اين‌ مملكت‌ داده‌ شده‌ و تقريباً ظهور اين‌ خانواده‌ مصادف‌ مي‌شود با مداخلات‌ اجانب‌ در كار اين‌ مملكت‌ كه‌ شرح‌ اين‌ قضيه‌ مبسوط‌ و تفسير آن‌ به‌عهده‌ مورخين‌ آتيه‌ موكول‌ خواهد بود. من‌ فقط‌ به‌ذكر اين‌ جمله‌ مبادرت‌ مي‌كنم‌ كه‌ در تمام‌ ايام‌ زمامداري‌ خود به‌هر موضوعي‌ كه‌ خواسته‌ام‌ وارد شوم‌ و به‌اصلاحي‌ دست‌ بزنم‌، فوراً مداخله‌ اجنبيان‌ و اعتراضات‌ آنان‌ موجب‌ تعويق‌ امر و وقفه‌ كار شده‌ است‌.

   به‌اين‌ لحاظ‌، فقط‌ من‌ مي‌دانم‌ كه‌ از موفقيتهاي‌ خود در ضمن‌ اصلاحات‌ قشوني‌ و سركوبي‌ متمردين‌ و خاتمه‌ دادن‌ به‌ملوك‌الطوايفي‌ و راه‌ انداختن‌ چرخهاي‌ مقدماتي‌ اين‌ مملكت‌ چه‌ خون‌ دلي‌ خورده‌ و چه‌ مصائب‌ و متاعب‌ فوق‌ انتظاري‌ را تحمل‌ كرده‌ام‌.

   ساليان‌ دراز قواي‌ مركزي‌ دولت‌ قادر بر عبور از خط‌ لرستان‌ و ورود در آن‌ سامان‌ نبود. جنگهايي‌ كه‌ بين‌ نظاميان‌ من‌ و رؤساي‌ عشاير متمرد لر در آن‌ صفحه‌ به‌وقوع‌ پيوست‌، تاريخي‌جداگانه‌ دارد كه‌ حقيقتاً  قابل‌ تدوين‌ است‌.

   من‌ سركوبي‌ اشرار لرستان‌ و تخته‌ قاپو كردن‌ آنها را از آن‌ جهت‌ وجهة‌ همت‌ خويش‌ قرار دادم‌  كه‌ بتوانم‌ خط‌ فاصل‌ بين‌ خوزستان‌ و عراق‌ را مفتوح‌ نمايم‌، و خوزستان‌ را كه‌ در تمام‌ ادوارسلطنت‌ قاجار لانة‌ ناامني‌ و قتل‌ و غارت‌ و ياغيگري‌ و عدم‌ اطاعت‌ بوده‌ است‌، امن‌ و آرام‌ سازم‌ و به‌خودسريهاي‌ يك‌ خائن‌ وطن‌فروش‌ كه‌ خود را امير مستقل‌ اين‌ خطه‌ خوانده‌ است‌ خاتمه ‌دهم‌. به‌مجرد اينكه‌ حقيقت‌ اين‌ نيت‌ بر دشمنان‌ سعادت‌ ايران‌ روشن‌ شد فوراً افق‌ سياست‌ خارجي‌ رنگهاي‌ تيره‌تري‌ به‌خود گرفت‌.

   همة‌ منافقان‌ گرد هم‌ آمدند و شالودة‌ اجتماع‌ مشؤوم‌  و منحوسي‌ را به‌نام‌ كميته‌ «قيام‌ سعادت‌» در خوزستان‌ طرح‌ كردند.

   اعضاي‌ كميته‌ مزبور كه‌ در رأس‌ آنها شيخ‌ خزعل‌ واقع‌ است‌ قسم‌ نامه‌اي‌ تهيه‌ و با مأمور مخصوص‌ پيش‌ شاه‌ به‌پاريس‌ فرستادند و او نيز بدون‌ آنكه‌ متفرس‌ به‌دنبالة‌ اعمال‌ آنها شود، حكم‌ انعقاد كميته‌ مزبور را تجويز كرد.

   قبل‌ از عزيمت‌ شاه‌ به‌فرنگ‌ با وجود اصراري‌ كه‌ من‌ در توقف‌ او داشتم‌ و ضمانت‌ بقاي‌ سلطنت‌ او را مي‌كردم‌، او به‌ايادي‌ خارجي‌ توسل‌ مي‌جست‌ و بالاخره‌ براي‌ اعمال‌ نظر شخصي‌ و آزاد بودن‌ در توسلات‌ خارجي‌ عزيمت‌ پاريس‌ كرد.

   هنگام‌ عزيمت‌ به‌كرمانشاه‌ در حوالي‌ خرابه‌هاي‌ سياه‌دهن‌ قزوين‌ بعضي‌ از ملتزمين‌ ركاب‌ او را از مسافرتهاي‌ متواتر به‌فرنگ‌ تقبيح‌ كرده‌ بودند. امّا شاه‌ به‌رئيس‌ كابينه‌ من‌ و چند نفر ديگرصريحاً گفته‌ بود كه‌ او براي‌ تماشاي‌ خرابه‌هاي‌ سياه‌دهن‌ و غيره‌ خلق‌ نشده‌، هر روزي‌ كه‌ در ايران‌ باشد، يك‌ روز از تماشاي‌ مناظر دلگشاي‌ نيس‌ و پاريس‌ عقب‌ خواهد ماند!

   با اين‌ حال‌ من‌ قبول‌ نمي‌كردم‌ كه‌ كسي‌ به‌سلطنت‌ يك‌ مملكتي‌ تا اين‌ درجه‌ مجنونانه‌ نگاه‌ كند و چنانكه‌ گفتم‌ تصوّر من‌ آن‌ بود كه‌ چون‌ در نتيجه‌ ملاحظات‌ دقيقه‌ در شهرهاي‌ فرنگ‌ تهران‌ را نظير پاريس‌ نمي‌بيند و وسايل‌ پاريس‌ كردن‌ تهران‌ هم‌ براي‌ او فراهم‌ نيست‌ عصباني‌ شده‌ و مبادرت‌ به‌ذكر اين‌ جملات‌ كرده‌ است‌.

   نظير اين‌ فكرها براي‌ من‌ كه‌ چهارسال‌ تمام‌ عملاً سلطنت‌ ايران‌ را حراست‌ كرده‌ام‌ حقيقتاً‌ اميدبخش‌ بود و به‌خود تسلّي‌ مي‌دادم‌ كه‌ در پرتو اين‌ احساسات‌ رقيقه‌ شايد بتوانم‌ كشتي‌ شكستة‌ اين‌ مملكت‌ را از چهار موجة‌ اقيانوس‌ طوفاني‌ سياست‌ رهايي‌ بخشم‌.

   اما در موقعي‌ كه‌ تصميم‌ شاه‌ را در انعقاد كميته‌ «قيام‌» و برانگيختن‌ چهار نفر خائن‌ و هزاران‌ دزد بر ضد مركزيت‌ مملكت‌ فهميدم‌ به‌علم‌اليقين‌ دانستم‌ كه‌ تصوراتم‌ دربارة‌ اين‌ شخص‌ تخيلات‌ بي‌موضوعي‌ بوده‌ و عقايد قلبي‌ و قطعي‌ او همان‌ است‌ كه‌ در سياه‌دهن‌ قزوين‌ صريحاً به‌رئيس‌ كابينه‌ و ساير همراهان‌ گفته‌ است‌. فهميدم‌ كه‌ حقيقتاً نه‌ تنها به‌سلطنت‌ خود و حيثيت‌ ايران‌ لاابالي‌ و بي‌اعتناست‌، بلكه‌ عداوت‌ و دشمني‌ نسبت‌ به‌اين‌ مردم‌ بيچاره‌ را هم‌ در فكرخود خطور داده‌ و از روي‌ عناد و لجاج‌ و خصومت‌ با نوع‌ است‌ كه‌ ده‌هاهزار نفر دزد غير مطيع‌ را بر ضد مركز مملكت‌ برانگيخته‌ است‌. آيا او نمي‌فهمد كه‌ امير مجاهد لر و خزعل‌ باديه‌گرد و والي‌ صحرانشين‌ نمي‌توانند در راه‌ سعادت‌ يك‌ مملكتي‌ كميته‌ بسازند؟

   آيا او نمي‌داند كه‌ ورود متمرّدين‌ و جمعيتي‌ كه‌ در هر صدهزار آن‌، دو نفر، سواد خواندن‌ و نوشتن‌ ندارند، تا كجا و تا چه‌ مرحله‌اي‌ اعراض‌ و نواميس‌ و حقوق‌ مردم‌ بيچاره‌ را تهديد مي‌نمايد؟

   آيا حقيقتاً ايران‌ در قرن‌ بيستم‌ سعادت‌ خود را از قيام‌ امثال‌ يوسف‌خان‌ بختياري‌ و غلامرضاخان‌ پشتكوهي‌ انتظار بايد بكشد؟

   علي‌اي‌ّ‌حال‌ طمع‌ شاه‌ و پول‌ خزعل‌ و سياست‌ ماهرانه‌ خارجي‌ بر افق‌ اين‌ مملكت‌ سياست‌ تازه‌اي‌ را نقش كرده‌ و زوال‌ آن‌ را با بهترين‌ نقشه‌ كه‌ ممكن‌ بود ترسيم‌ نموده‌ است‌.

   حقيقتاً هم‌، نقشه‌ را ماهرانه‌ كشيده‌اند زيرا به‌خيال‌ خود راه‌ ورود مرا به‌خوزستان‌ از هر طرف‌ مسدود كرده‌اند و غيرممكن‌ به‌نظر مي‌آيد كه‌ قواي‌ نظامي‌ قادر باشد با وجود رؤساي‌ متمرد عشاير لر و بختياري‌ و پشتكوهي‌ با آنهمه‌ طغيان‌ و گردنكشي‌ و ضمناً با وجود تمايل‌ صريح ‌شاه‌، خود را به‌مركز ايالت‌ خوزستان‌ برساند.

   مقصود از اين‌ نقشه‌ چيست‌؟

   خيلي‌ مختصر و مفيد: استقلال‌ معادن‌ نفت‌ جنوب‌ و كوتاه‌ كردن‌ دست‌ ايراني‌ از منافع‌ آتيه‌ آن‌.

 ‌

****

   خلاصه‌ بعد از آنكه‌ كار لرستان‌ را پرداختم‌ و ساخلو آن‌ حدود را مرتب‌ كردم‌ و تشويقي‌ كه‌ لازم‌ بود از عمليات‌ قشون‌ به‌عمل‌ آوردم‌، بلافاصله‌ عازم‌ تهران‌ شدم‌. پس‌ از ورود معلوم‌ گرديد، نقشه‌ محاصره‌ خوزستان‌ با نقشه‌ حفظ‌ استقلال‌ آن‌ از مدتي‌ قبل‌ پيش‌ بيني‌ شده‌ و همچنانكه‌ من ‌استنباط‌ كرده‌ام‌، قرار راجع‌ به‌اين‌ امر، از مدتي‌ قبل‌ طرح‌ريزي‌ گشته‌ است‌.

   همه‌ با هم‌ متحد و هم‌ قسم‌ و همه‌ متحدالكلام‌ و همه‌ در تحت‌ عنوان‌ شاه‌پرستي‌ و اعاده ‌شاه‌، مبادرت‌ به‌زشتترين‌ اعمال‌ مي‌كنند.

   اطرافيان‌ شاه‌ در مركز، شروع‌ به‌جوش‌ و خروش‌ كرده‌اند و فراكسيون‌ اقليت‌ مجلس‌ شوراي ‌ملي‌ به‌اعتبار خزعل‌ شروع‌ كرده‌اند به‌تطميع‌ اهالي‌ و خرج‌ پول‌، و جرايد منتسب‌ به‌اقليت‌ نيز هتاكيهايي‌ را آغاز نموده‌اند كه‌ به‌كلي‌ بي‌سابقه‌ است‌.

   در اولين‌ دقيقه‌ ورود به‌تهران‌ و دخول‌ در عمارت‌ شخصي‌ كه‌ براي‌ صرف‌ چاي‌ و احوالپرسي‌ از نزديكان‌ خود در حياط‌ روي‌ نيمكت‌ چوبي‌ نشسته‌ بودم‌ و مي‌خواستم‌ براي‌ رفع‌ خستگي‌ راه‌ و شستن‌ گردوغبار به‌حمام‌ بروم‌، وزير پست‌وتلگراف‌، تلگراف‌ ذيل‌ را كه‌ از طرف‌ خزعل‌ به‌مجلس‌ شوراي‌ ملي‌ مخابره‌ شده‌ به‌دست‌ من‌ داد.

 ‌‌

از اهواز به‌تهران‌

 ‌

  توسط‌ سفارت‌ معظم‌ دولت‌ عليه‌ اسلاميه‌ تركيه‌ مقيم‌ تهران‌ دامت‌ شوكته‌

   ساحت‌ مقدس‌ مجلس‌ شوراي‌ ملي‌ شيدّالله‌ اركانه‌

   «بالاخره‌ مظالم‌ وتعديات‌ اسلام‌كش‌ آقاي‌ رضاخان‌ سردارسپه‌ و تجاوزات‌ آزادي‌شكنانه‌ چهل‌ماهة‌ مسبب‌ حقيقي‌ كودتا، ما را وادار نمود كه‌ پس‌ از آنهمه‌ مسالمت‌ و خونسردي‌ و تحمل‌ و بردباري‌ و مقاومت‌ در مقابل‌ تخطيّات‌، نظر به‌اختلالاتي‌ كه‌ در نتيجه‌ غرض‌ورزيهاي‌ بيموقع‌ مشاراليه‌ و آز و طمع‌ نامحدود و جاه‌طلبي‌ و حس‌ سلطنت‌جويي‌ و اقدامات‌ و جسارتهاي‌ مملكت‌ خراب‌ كن‌ او به‌عالم‌ اسلاميت‌ و قانون‌ مقدس‌ اساسي‌ روي‌ داده‌ است‌، به‌نوبه‌ خود قيام‌ كرده‌ و قدم‌ به‌عرصة‌ نهضت‌ گذارده‌، تكليف‌ حتميّة ‌اسلامي و احساسات‌ بي‌آلايش‌ اسلامي‌ خود را نسبت‌ به‌جامعه‌ ايرانيان‌ آزادي‌طلب‌ انجام‌ نماييم‌ و مخصوصاً براي‌ رفع‌ هرگونه‌ سوء تفاهمي‌ كه‌ مبادا اين‌ قيام‌ كه‌ به‌نام ‌«قيام‌ سعادت‌» خوانده‌ مي‌شود و اين‌ نهضت‌ و جنبش‌ اسلام‌پرستانه‌ ما را كه‌ صرفاً براي‌ حفظ‌ استقلال‌ و مذهب‌ مقدس‌ اسلام‌ و تأمين‌ آزادي‌ ملت‌ و مملكت‌ و استقرار قانون‌ محترم‌ اساسي‌ و مشروطيّت‌ است‌، تمرّد از اطاعت‌ دولت‌ جلوه‌ دهند اين‌ تذكّرنامه‌ را به‌وسيله‌ آن‌ سفارت‌ دولت‌ عليه‌ اسلامي‌، به‌ساحت‌ مقدس‌ مجلس‌ شوراي‌ ملي‌ تقديم‌ مي‌نماييم‌، كه‌ هيچگاه‌ سوابق‌ خدمتگزاري‌ و امتحاناتي‌ را كه‌ در هر موقع‌ نسبت‌ به‌انقياد و اطاعت‌ دولت‌ داده‌ايم‌ فراموش‌ شدني‌ نخواهد بود، و بهترين‌ دليل‌ صدق‌ دعوي‌ و اثبات‌ بيغرضي‌ اطاعت‌ و تمكين‌ دو سالة‌ اوليه‌ كودتاست‌، كه‌ چون‌ در بدو امر پردة‌ غفلت‌ روي‌كار افتاده‌ و مقالات‌ و تردستي‌ مبناي‌ اقدامات‌ اوليه‌ مشاراليه‌، حسب‌الظّاهر ملت‌ ايران‌ را به‌اصلاحات‌ اساسي‌ و آتيه‌ درخشاني‌ تطميع‌ و اميدوار كرده‌ بود، لذا ما هم‌ به‌نوبه ‌خود براي‌ پيشرفت‌ سعادت‌ ايرانيان‌ و ترقّي‌ و تعالي‌ مملكت‌ در مقابل‌ احساسات‌ مصنوعي‌ مشاراليه‌ تسليم‌ شده‌، و از قبول‌ هر تحميل‌ استنكاف‌ نكرده‌، و نسبت‌ به‌اوامر مركزي‌ از بذل‌ مال‌ و جان‌ و هرگونه‌ فداكاري‌ و جديتي‌، مضايقه‌ و خودداري‌ نمي‌نموديم‌. ولي‌ اينك‌كه‌ خوشبختانه‌ يا بدبختانه‌ از يك‌ سال‌ به‌اين‌ طرف‌، حقايق‌ امر مكشوف‌ و معلوم‌ شد كه‌ نيّت‌ سوء اين‌ شخص‌ و همراهانش‌، و مبناي‌ عقيده‌ مشاراليه‌ صرفاً روي‌ اصول‌ ثروت‌پرستي‌ و سلطنت‌طلبي‌ و ديكتاتوري‌ و بالاخره‌ اضمحلال‌ لواي‌ مقدس‌ اسلام‌ و پايمال‌ كردن‌ قانون‌ محترم‌ اساسي‌ و مشروطيت‌ است‌، و ما هم در مقابل‌ اين‌ منظره‌هاي‌ وحشتناك‌ و مخاطرات‌ قطعي‌ كه‌ مذهب‌ و مملكت‌ و ملت‌ را تهديد مي‌نمود، به‌حكم ‌حفظ‌ حدود اسلاميت‌ و بقاي‌ حقوق‌ ملت‌ و مملكت‌ مقدم‌ به‌اين‌ نهضت‌ شده‌ و شخص ‌سردار سپه‌ را يك‌ نفر دشمن‌ اسلام‌ و غاصب‌ زمامداري‌ ايران‌ و متجاوز به‌حقوق‌ ملت‌ شناخته‌ و حاضر شديم‌ تا آخرين‌ نقطه‌ توانايي‌ و امكان‌ به‌دفع‌ اين‌ سم‌ مهلك‌ كوشيده‌، موجبات‌ حفظ‌ قانون‌ اساسي‌ مملكت‌ و عظمت‌ اسلام‌ و آزادي‌ هموطنان‌ را فراهم‌ سازيم‌، و در راه‌ حصول‌ نتيجه‌ و پيشرفت‌ مرام‌ خود هم‌ پس‌ از فضل‌ خداوندي‌ و توجه‌ ائمّة ‌اطهار عليه‌السلام‌ و معاودت‌ دادن‌ ذات‌ اقدس‌ اعليحضرت‌ شاهنشاهي‌ ارواحنافداه‌، كه ‌استقرار قانون‌ اساسي‌ و استحكام‌ مباني‌ مجلس‌ شوراي‌ ملي‌ مربوط‌ به‌سايه‌ شاهانه‌ او است‌، از بذل‌ جان‌ و مال‌ مضايقه‌ و خودداري‌ نخواهيم‌ داشت‌»

                                                                       خزعل‌

 ‌

   تلگراف‌ را خواندم‌. مضامين‌ آن‌ هر چند به‌كلي‌ غير مترقّبه ‌بود، تغيير چهره‌ در من‌ نداد. من‌ از قتل‌ عام‌ نظاميان‌ در بختياري‌ و قرائني‌ كه‌ از لرستان‌ در دست‌ داشتم‌، و همينطور از طرز حرف‌ زدن‌ و طرز تلقينات‌ ايادي‌ خارجي‌ كه‌ كاملاً به‌بطون‌ آن‌ آگاهم‌، استنباط‌ وقوع‌ قيام‌ و وصول‌ اين‌ قبيل‌ تلگرافات‌ را نموده‌ بودم‌.

   چنانكه‌ همان‌ روز ورود به‌تهران‌، قبل‌ از دخول‌ به‌عمارت‌ شخصي‌، دوسه‌ مرتبه ‌بيصبرانه‌ از سفارت‌ انگليس‌ با تلفن‌ سوآل‌ كرده‌ بودند كه‌ آيا من‌ وارد شده‌ام‌ يا خير؟ بديهي‌ است‌ اين‌ سوآل‌ مكرر آن‌ هم‌ با عجله‌، طبيعتاً يك‌ مقصود مهمي‌ را خاطر نشان‌ مي‌كرد.

   اشخاصي‌ را كه‌ به‌استقبال‌ من‌ آمده‌ بودند مرخص‌ كردم‌ و با وزراء مشاوره‌ نمودم‌. هيچ‌ كدام‌ نتوانستند فكر تازه‌اي‌ به‌من‌ بدهند.

   بلافاصله‌ نماينده‌ انگليس‌ به‌ديدن‌ من‌ آمد و بدون‌ مذاكرات‌ مقدماتي‌، فوق‌العاده‌ اظهار تاسف‌ از وصول‌ تلگراف‌ خزعل‌ نمود و ضمناً اظهار داشت‌ كه‌ حقايق‌ امر را به‌خلاف‌ آنچه‌ كه‌ مكنون‌ است‌، مستور نگاهداشته‌ و اظهار عقيده‌ مي‌كرد كه‌ با يك‌ طرز خوشي‌ اين‌ كار بايد ترميم‌ شود كه‌ منجر به‌جنگ‌ وجدال‌ نگردد. مي‌گفت‌: «اينها داراي‌ جمعيت‌ خيلي‌ زياد هستند و مقاومت‌ با آنها مشكل‌ است‌ و چون‌ وحشت‌ داريم‌ كه‌ نسبت‌ به‌لوله‌هاي‌ نفت‌ نيز خساراتي‌ وارد آيد به‌اين‌ لحاظ‌ مصلحت‌ نخواهد بود كه‌ با قياميون‌ آغاز ستيزه‌ بشود، بلكه‌ از روي‌ مسالمت‌ بايد رفع ‌حوائج‌ آنها را نمود.»

   من‌ كه‌ هم‌ بطون‌ سياستهاي‌ خارجي‌ را عملاً سنجيده‌ام‌، و هم‌ از مدلول‌ اين‌ تاسفات‌ معكوس‌، حقايق‌ اوليه‌ امر را درك‌ كرده‌ام‌، و هم‌ معتاد به‌قبول‌ اينگونه‌ تاسفات‌ نيستم‌، با كمال‌ قدرت‌ به‌مخاطب‌ متاسف‌ خود خاطر نشان‌ كردم‌ كه‌ چاره‌اي‌ نيست‌ جز آنكه‌ خزعل‌ رسماً تلگراف‌ خود را تكذيب‌ نمايد، و از شرارت‌ خود معذرت‌ بجويد، و الا شخصاً به‌خوزستان‌ عزيمت‌ كرده‌ و گردن‌ او و همراهانش‌ را خواهم‌ كوبيد.

   او تمام‌ را در جواب‌، از پيشرفت‌ من‌ اظهار ياس‌ كرد و باز عدم‌ صلاح‌ دولت‌ ايران‌ و كمپاني ‌نفت‌ جنوب‌ را در مبادرت‌ به‌جنگ‌ خاطر نشان‌ مي‌نمود و ضمناً گوشزد مي‌كرد كه‌ وقوع‌ جنگ‌ در محل‌ طبعاً مستلزم‌ خسارت‌ كمپاني‌ است‌ و خسارت‌ كمپاني‌ و لوله‌ها نيز مستلزم‌ وساطت‌ و مداخله‌ مستقيم‌ آنها خواهد بود و فوق‌ العاده‌ اصرار كرد كه‌ از تجهيز اردو و اعزام‌ قشون‌ به‌آن‌ صفحه‌ خودداري‌ شود.

   مخصوصاً چون‌ استنباط‌ كرده‌ بود كه‌ علت‌ غائي‌ عزيمت‌ من‌ به‌لرستان‌، باز كردن‌ خط‌ خرم‌آباد و سوق‌ قشون‌ به‌دزفول‌ و خوزستان‌ بوده‌، بي‌اندازه‌ اظهار وحشت‌ و اضطراب‌ كرده‌ و قطعاً در صدد اعمال‌ نظر برآمده‌، كه‌ مبادا قشون‌ و اسلحه‌ و غيره‌ به‌ساحت‌ خوزستان‌ اعزام‌ شود. نظاير همين‌ اظهار وحشت‌ و تهديدات‌ را هنگامي‌ كه‌ در لرستان‌ اقامت‌ داشتم‌ از طرف‌ آنها مشاهده‌ كرده‌ بودم‌. البته‌ من‌ توجهي‌ به‌اين‌ مطالب‌ نكرده‌، نمي‌توانستم‌ از تصميم‌ خود صرفنظر نمايم‌. براي‌ من‌ غيرمقدور بود كه‌ مانند ديگران‌ بنشينم‌ و تماشاچي‌ قضايا باشم‌ و به‌امثال‌ خزعل‌ اجازه‌ بدهم‌ به‌اين‌ صراحت‌ در مقام‌ خودسري‌ و شرارت‌ برآيند.

   من‌ نمي‌توانستم‌ در مركز مملكت‌ بنشينم‌ و ببينم‌ كه‌ جرايد بين‌النهرين‌ و شامات‌، خزعل‌ را امير بالاستقلال‌ خوزستان‌ معرفي‌ نمايند.

   قشون‌ من‌ نمي‌توانست‌ اجازه‌ دهد كه‌ امير مصنوعي‌ جديدالولاده‌، با تقديم‌ مختصر پولي‌ به‌شاه‌ و اعطاي‌ مبلغي‌ به‌خائنين‌ مجلس‌ و مركز، و اخذ دستور صريح‌ از مقامات‌ خارجي‌، اعلان‌ تحت‌ الحمايگي‌ خارجي‌ را رسماً بدهد، و يكسره‌، ايران‌ و ايرانيت‌ را از مّد نظر دور و فراموش‌ نمايد.

   در اين‌ صورت‌ بدون‌ آنكه‌ توجه‌ عميقي‌ به‌كلمات‌ مخاطب‌ خود نمايم‌، برخاستم‌ و عين‌ عقايدي‌ را كه‌ او خيال‌ كرده‌ بود در وجود من‌ موثر سازد به‌مزاج‌ او تحميل‌ كردم‌.

   از ذكر اين‌ حقيقت‌ نيز صرفنظر نمي‌كنم‌ كه‌ با وجود اين‌ خودسري‌ و شرارت‌ خزعل‌ و با وجود تلگرافي‌ كه‌ به‌مخالفت‌ من‌ به‌مجلس‌ شوراي‌ ملي‌ مخابره‌ كرده‌ بود، و با وجود آنكه‌ در ضمن‌ كلمات‌ و نگارشات‌، عقايد وطن‌پرستانه‌ مرا مجروح‌ ساخته‌ بود، معهذا بي‌ميل‌ نبودم‌ كه‌ اين ‌موضوع‌ طوري‌ خاتمه‌ پذيرد كه‌ منجر به‌اردوكشي‌ و خونريزي‌ نشود. به‌دو دليل‌:

   اول‌ آنكه‌ خزانه‌ دولت‌ تهي‌ است‌ و توانايي‌ آن‌ را ندارد كه‌ از عهده‌ مخارج‌ اردوي‌ كاملي‌ كه‌ من‌ مجبور به‌تجهيز آن‌ هستم‌ برآيد و چون‌ در بودجة‌ وزارت‌ جنگ‌ هم‌ اين‌ وجوه‌ پيش‌بيني‌ نشده‌، تدارك‌ آن‌ مورث‌ اشكال‌ عمده‌ خواهد بود.

   دويم‌ با وجود آنكه‌ قسمت‌ عمدة‌ عمر خود را در جنگ‌ گذرانده‌ام‌، معهذا در اين‌ موقع‌ راضي‌ نبودم‌ كه‌ نطع‌ خونريزي‌ در صفحة‌ خوزستان‌ گسترده‌ شود، زيرا بالاخره‌ غالب‌ و مغلوب‌ ايراني هستند و هر نفري‌ كه‌ كشته‌ شود، عاقبت‌ از نفوس‌ اين‌ مملكت‌ كسر شده‌ است‌ و قلباً مايل‌ نبودم‌، در ايران‌ دو صف‌ ايراني‌ متشكل‌ و جنگ‌ داخلي‌ شروع‌ شود و خارجيان‌ دامن‌زن‌ آتش‌ اين‌ معركه‌ باشند و تماشا كنند.

   پس‌ متظاهر به‌اين‌ عقيده‌ گشتم‌ كه‌ اگر خزعل‌ مدلول‌ تلگراف‌ و شرارت‌ خود را تكذيب‌ كند و معذرت‌ جويد، از تقصير او صرفنظر خواهم‌ كرد.

   اين‌ جلسه‌ همين‌جا خاتمه‌ يافت‌ و قرار شد، با اندرز و نصيحت‌ وسائل‌ تقديم‌ معذرت‌ خزعل‌ را فراهم‌ آورند.

   بر من‌ چيزي‌ پوشيده‌ نبود و مي‌دانستم‌ كه‌ تمام‌ اين‌ مذاكرات‌، در ضمن‌ يك‌ سياست‌ معيني‌، مشغول‌ جريان‌ است‌. مي‌دانستم‌ كه‌ تمام‌ اين‌ صحبتها براي‌ اغفال‌ دولت‌ من‌ است‌. معهذا مجبور به‌قدري‌ تامل‌ بودم‌، زيرا اگر چه‌ مي‌دانستم‌ اين‌ وقت‌گذراني‌ ممكن‌ است‌ فرصتي‌ به‌دشمن‌ بدهد، كه‌ نواقص‌ خود را در خوزستان‌ ترميم‌ و تصحيح‌ نمايد، با اين‌ حال‌ خود من‌ ناچار بودم‌ بامتانت‌ با متانت فكر، موجبات‌ حمله‌ به‌خوزستان‌ را تهيه‌ نمايم‌ و اين‌ كار طبعاً مدت‌ مي‌گرفت‌.

   چون‌ يقين‌ داشتم‌ كه‌ مذاكرات‌ فوق‌ براي‌ اغفال‌ من‌ و تجهيزات‌ دشمن‌ انجام‌ شده‌، من‌ هم‌ فرصت‌ را از دست‌ نداده‌ و بلافاصله‌، ولي‌ غيرمستقيم‌ و بي‌صدا، عملي‌ كردن‌ نقشة‌ خود را امر دادم‌ و در صدد تشكيل‌ قواي‌ لازمه‌ برآمدم‌.

   نقشة‌ من‌ آن‌ بود، طوري‌ تجهيزات‌ خود را از اطراف‌ تكميل‌ كنم‌ و قسمي‌ اردوهاي‌ خود را درحدود خوزستان‌ متمركز سازم‌، كه‌ خوزستان‌ به‌حالت‌ محاصره‌ بيفتد و در يك‌ روز و با يك‌ نقشة‌ ثابت‌ كار آنجا ختم‌ شود.

   اول‌ كمكهاي‌ لازم‌ براي‌ تقويت‌ لشكر جنوب‌ فرستادم‌ و متعاقب‌ آن‌، راجع‌ به‌تكميل‌ قواي‌ لشكر غرب‌، نيز تجهيزاتي‌ گسيل‌ داشتم‌. ضمناً مهمترين‌ مطلبي‌ كه‌ توجه‌ مرا جلب‌ مي‌كرد، موضوع‌ والي‌ پشتكوه‌ بود، كه‌ تقريباً در سر راه‌ يا پشت‌ سرخزعل‌ با قواي‌ مجهز نشسته‌ و بدون‌ تهديد و سركوبي‌ او ممكن‌ نمي‌شد كه‌ محاصره‌ خوزستان‌ صورت‌ عملي‌ به‌خود بگيرد. من‌ مقدم‌ بر هر امري‌ مجبور بودم‌ كه‌ از پشت‌ سر او را تهديد نمايم‌ و مجال‌ ندهم‌ كه‌ قواي‌ خود را به‌كمك‌ خزعل‌ بفرستد، به‌اين‌ لحاظ‌ با وجود زحمت‌ فوق‌العاده‌ به‌فكر افتادم‌، كه‌ طويلترين‌ راه‌ را اختيار كرده‌، از شمال‌ غربي‌ ايران‌ (آذربايجان‌) اردويي‌ تجهيز كرده‌ و به‌جنوب‌ غربي‌ مملكت‌ سوق‌ دهم‌. به‌اين‌ معني‌ كه‌ از حدود ساوجبلاغ‌ مكري‌ عبور كرده‌ از كردستان‌ و كرمانشاهان‌ گذشته‌، و از نواحي‌ قصرشيرين‌ بروند به‌ابتداي‌ خاك‌ پشتكوه‌، و در همانجا مجهز و مجتمع‌ و منتظر امر و دستور من‌ باشند.

   اين‌ قسمت‌، مهمترين‌ اردوكشي‌ و اين‌ راه‌، طويلترين‌ راهي‌ است‌ كه‌ در تجهيزات‌ قشونية‌ قرون‌ اخيرة‌ ايران‌ نظير آن‌ را مي‌توان‌ نشان‌ داد.

   اعزام‌ دو اردوي‌ ديگر نيز در خاطر من‌ مسجل‌ بود: يكي‌ عده‌اي‌ كه‌ اقصر طرق‌ را عبور كرده‌، موانع‌ طبيعي‌ و غيره‌ را شكافته‌، از خط خرم‌آباد بروند به‌دزفول‌، و ديگر، سپاهي‌ كه‌ علاوه‌ برقشون‌ فارس‌، در اصفهان‌، مجهز شده‌ و صعبترين راه‌ را از وسط‌ بختياري‌ پيموده‌ و به‌استقامت‌ بهبهان‌ و رامهرمز حركت‌ نمايند. وخود من‌ هم‌ بالمآل‌ به‌صوب‌ بوشهر حركت‌ كرده‌، از طرف‌ دريا به‌ميدان‌ كارزار بروم‌، و فرماندهي‌ قشون‌ را در ميدان‌ جنگ‌ شخصاً در دست‌ بگيرم‌.

   اين‌ بود نقشة‌ من‌ براي‌ محاصرة‌ خوزستان‌ و حمله به‌آنجا.

   اما انجام‌ اين‌ اراده‌ آيا يك‌ كار ساده‌ و سهلي‌ بود؟ اين‌ همان‌ بختياري‌ نيست‌ كه‌ پارسال‌ نظاميان‌ مرا قطعه‌ قطعه‌ كرده‌ و راه‌ عبور قشون‌ را مسدود ساخت‌؟ اين‌ همان‌ لرستان‌ نيست‌ كه‌ تسخيرخرم‌آباد آن‌ با هزاران‌ فديه‌ و قرباني‌ و تلفات‌ ميسر گشت‌؟ آيا ممكن‌ نيست‌ كه‌ عبور از قلب‌ ده‌هاهزار متمرد، و آن‌ موانع‌ كذائي‌ طبيعي‌ اصلاً براي‌ اين‌ عده‌ غيرمقدور گردد و همانطور كه‌ شاه‌ و خزعليان‌ هم‌ پيش‌بيني‌ كرده‌اند، وصول‌ اين‌ اردوها از هر دو راه‌ به‌خوزستان‌ ممتنع‌ باشد؟

   چرا! همه‌ اينها پيش‌بيني‌ مي‌شد، اما من‌ مجبور بودم‌ كه‌ بالاخره‌ يا جان‌ خود را در سر اين‌ كار بگذارم‌ و يا مملكت‌ را از شر اين‌ شالوده‌هاي‌ ملوك‌الطوايفي‌ خلاص‌ نمايم‌.

   با وجود وقوف‌ به‌همة‌ اين‌ عقايد، معهذا ساكت‌ بودم‌ و انتظار داشتم‌ مواعيدي‌ كه‌ به‌من‌ درتقديم‌ معذرت‌ خزعل‌ داده‌ شده‌ است‌ شايد عملي‌ گردد.

   نمايندگان‌ انگليس‌ در اين‌ ضمن‌ كمافي‌السابق‌ به‌ديدن‌ من‌ مي‌آمدند و از خوزستان‌ هم‌ غالباً مذاكره‌ در ميان‌ بود و همان‌  عقايد اوليه‌ تجديد و تكرار مي‌گرديد و تمام‌ به‌وعد و وعيد امروز و فردا مي‌گذشت‌ ولي‌ عملي‌ شدن‌ امر همان‌ بود كه‌ من‌ روز اول‌ فكر كرده‌ بودم‌ و اشتباه‌ هم‌ نمي‌رفتم‌.

   قريب‌ چهار ماه‌ بر اين‌ مقدمه‌ گذشت‌ و من‌ ظاهراً ساكت‌ بودم‌. پيداست‌ كه‌ سكوت‌ من‌ در اين‌ موقع‌، با وجود تلگراف‌ خزعل‌، چه‌ تأثيرات‌ عميقي‌ در محيط‌ تهران‌ و تمام‌ مملكت‌ بخشيده‌، چه‌ رلهاي‌ متواتري‌ درباريان‌ و اقليت‌ مجلس‌ در صحنة‌ تهران‌ بازي‌ مي‌كردند!. چه‌ پولهاي‌ سرشاري‌ از طرف‌ اقليت‌ مجلس‌ به‌عناصر شرور داده‌ مي‌شد، و چه‌ كلماتي‌ در جرايد منسوب‌ به‌اقليّت‌ نگاشته‌ مي‌گشت‌!

   در اين‌ ضمن‌ تلگرافي‌ از يك‌ نفر عرب‌ مجهول‌الهويّه‌ كه‌ بالاخره‌ نتوانستم‌ هويّت‌ او را كشف‌ نمايم‌ به‌مجلس‌ شوراي‌ ملي‌ رسيد و در ضمن‌ آن‌ معاودت‌ شاه‌ را از اروپا تقاضا نموده‌ و ضمناً از سعايت‌ از من‌ هم‌ خودداري‌ نكرده‌ بود.

   ميرزا حسين‌خان‌ پيرنيا (مؤتمن‌الملك‌)، رئيس‌ مجلس‌ كه‌ اصلاً معتاد به‌طرح‌ اظهارات‌ مردم‌ در مجلس‌ نيست‌، اين‌ تلگراف‌ مجهول‌ را قاب‌ كرده‌ به‌ديوار مجلس‌ آويخته‌ بود، كه‌ تمام‌ وكلاء از قرائت‌ آن‌ بي‌نصيب‌ نمانند. او نيز به‌نوبة‌ خود خواسته‌ بود، كه‌ با اين‌ ترتيب‌ اظهار لحيه‌ كرده‌ باشد و به‌اين‌ اكتفا نكرده‌، جلسة‌ خصوصي‌ نيز در مجلس‌ تشكيل‌ داد و وكلا را دعوت‌ به‌قرائت‌ تلگراف‌ كرد كه‌ در اطراف‌ آن‌ مذاكرات‌ بنمايند.

   (مؤتمن‌الملك‌ پيرنيا چون‌ مرد تحصيل‌ كرده‌ايست‌ و طبعاً بايد شرافت‌دوست‌ باشد، من ‌اميدوارم‌ كه‌ اين‌ تظاهرات‌ را در مجلس‌ بر حسب‌ تلقين‌ خارجيان‌ نكرده‌ باشد).

   خلاصه‌ نمايش‌ اين‌ تلگراف‌ مجهول‌، اكثريت‌ مجلس‌ را متزلزل‌ كرد و من‌ ديدم‌ ديگر نمي‌توانم‌ بنشينم‌ و تماشاچي‌ معركه‌ها و تلقينات‌ خارجي‌ و داخلي‌ باشم‌.

   رفتم‌ به‌مجلس‌، تقاضاي‌ جلسة‌ خصوصي‌ كردم‌ و با حضور تمام‌ نمايندگان‌ تا درجه‌اي‌ كه‌ سياست‌ اجازه‌ مي‌داد، مختصر اشاراتي‌ به‌موضوع‌ كرده‌، به‌همه‌ تذكر دادم‌ كه‌ بعد از اين‌ عملاً به‌رفع‌ شر خزعل‌ و خزعليان‌ اقدام‌ خواهم‌ نمود. مذاكرات‌ من‌ اكثريت‌ مجلس‌ و طرفداران‌ مرا متأثر ساخت‌ ولي‌ از سيماي‌ نمايندگان‌ اقليت‌ و بعضي‌ از مذبذبين‌ پيدا بود كه‌ كار را گذشته‌ پنداشته‌ و با اطميناني‌ كه‌ از منابع‌ معلومه‌ گرفته‌اند مذاكرات‌ مرا فرع‌ رسوم‌ جاريه‌ مي‌شمارند.

   در اين‌ مدت‌ اخبار بيشمار از بين‌النهرين‌ و خوزستان‌ مي‌رسيد. جرايد بغداد و سوريه‌ و مصر التهابي‌ داشتند و بعد از گرفتن‌ وجوه‌ گزاف‌ از عمّال‌ شيخ‌ «افق‌ سيادت‌ خزعليان‌ را از طلوع ‌آفتاب شيخ‌ خزعل‌خان‌ روشن‌ ديده‌ بر امارت‌ مستقل‌ او سلام‌ مي‌دادند و از تجزية‌ خوزستان‌ از ايران‌ و الحاق‌ آن‌ به‌امارات‌ عربي‌ اظهار شادماني‌ مي‌كردند.»

   از جمله‌ ترجمه‌ چند فقره‌ اخبار را عيناً در اين‌ مقدمه‌ درج‌ مي‌كنم‌:

 ‌

ترجمه‌ از روزنامه‌ العراق‌ بغداد

شمارة‌ 1324 مورخه‌ 14 صفر 1343

 ‌

شاه‌ و شيخ‌ خزعل‌

   «شنيديم‌ كه‌ در اين‌ اواخر شيخ‌ خزعل‌ با شاه‌ طرف‌ مذاكره‌ شده‌ به‌قصد اينكه‌ او را مراجعت‌ بدهد و بالاخره‌ مبلغ‌ گزافي‌ براي‌ او فرستاده‌ كه‌ بتواند از براي‌ پيشرفت‌ مقاصد خود دسايس‌ لازمه‌ را به‌عمل‌ آورد».

ضميمه‌ 486 بصره‌ (مخبر شما)

 ‌

ترجمه‌ از رستا منطبعة‌ تهران‌

مورخة‌ 22 سپتامبر 1924

 ‌

وساطت‌ قونسول‌ انگليس‌

   «به‌موجب‌ اخبار واصله‌ (پريدكس‌) قونسول‌ انگليس‌ در بوشهر كه‌ گويا مأمور وساطت‌ بين‌ شيخ‌ خزعل‌ و دولت‌ ايران‌ ميباشد به‌مقر شيخ‌ خزعل‌ وارد شد، معهذا در محافل‌سياسي‌ اعزام‌ قواي‌ نظامي‌ حكومت‌ مركزي‌ به‌خوزستان‌ را مسلم‌ و ضروري‌ مي‌دانند. مي‌گويند كه‌ از سرحد جنوب‌ براي‌ شيخ‌ خزعل‌ متصل‌ بارهاي‌ اسلحه‌ وارد مي‌شود.»

 ‌

ترجمه‌ از بي‌ سيم‌ مسكو

28 سپتامبر

 ‌

تقاضاي‌ فتوي‌

   «از اهواز خبر مي‌دهند كه‌ شيخ‌ خزعل‌، ملا عبداللطيف‌ را نزد علماي‌ كربلا اعزام‌، و فتواي‌ قيام‌ بر عليه‌ حكومت‌ سردارسپه‌ را تقاضا نموده‌، ضمناً خان‌بهادر را با تحف‌گرانبها نزد شاه‌، به‌اروپا گسيل‌ داشته‌ است‌.»

ترجمه‌ از جريده‌ بغداد

مورخه‌ 3 عقرب‌ نمرة‌ 12392

 ‌

سياست‌ عمومي‌ آتية‌ محمّره‌

   «شيخ‌ منتهاي‌ سعي‌ و كوشش‌ خود را در تهيه‌ قشون‌ معتنابهي‌ صرف‌ و آنها را به‌اسلوب ‌جديد، مسلح‌ نموده‌، همانطوريكه‌ در نظام‌ دول‌ متمدنه‌ امروز معمول‌ و متداول‌ است‌، و بنابراين‌ اشخاص‌ عارف‌ تصور نمي‌كنند كه‌ اگر خداي‌ نخواسته‌ بين‌ او و حكومت‌ ايران‌ يك‌ خصومت‌ جدي‌ پيدا شود، مقام‌ امارت‌ او متزلزل‌ شود، زيرا ما معتقديم‌ كه‌ معظم‌له‌ از چندي به‌اين‌ طرف‌ پاية‌ امارت‌ خود را بلند گرفته‌ و به‌امور راجعه‌ به‌آن‌، رونقي‌ داده‌ و وسايل‌ امنيت‌ و آسايش‌ را در داخله‌ منطقة‌ خود كاملاً برقرار نموده‌ است‌ و به‌اين‌ جهت‌كارهاي‌ آنجا همه‌ مرتب‌ و حالت‌ اقتصاديه‌ آنجا رو به‌ترقي‌ گذارده‌ است‌.»

 ‌

گزارشاتي‌ از مأموران‌ ايراني‌

   راپرت‌ ذيل‌ نيز يكي‌ از صدها اخباري‌ است‌ كه‌ از مأمورين‌ ايران‌ در بين‌النهرين‌ واصل‌مي‌گرديد:

1- اسلحه‌ و مهمات‌ از فيليه‌ و محمّره‌ به‌اهواز پي‌درپي‌ حمل‌ مي‌شود.

2- تمام‌ اتومبيلهاي‌ محمّره‌ و اهواز را براي‌ حمل‌ و نقل‌ قشون‌ متوقف‌ نموده‌اند.

3- قريب‌ سيصد نفر سوار در اهواز به‌حكم‌ شيخ‌ خزعل‌ حاضر شده‌ و تقريباً شهر به‌حالت‌ نظامي‌ است‌.

4- يك‌ نفر از مأمورين‌ ماليه‌ و يك‌ نفر از اجزاي‌ گمرك‌ اهواز را شيخ‌ خزعل‌ تبعيد كرده‌.

5- اداره‌ پست‌ و تلگراف‌ را از اول‌ سنبله‌ تحت‌ سانسور قرار داده‌.

6- اهالي‌ دهات‌ بصره‌ را هم‌ تجهيز كرده‌ و مي‌برند.

7- تجار و اشخاص‌ وطنخواه‌ را آزار و شكنجه‌ مي‌دهند. دهدشتي‌ را كه‌ از تجار اهواز است‌ و براي‌ مخابره‌ به‌تلگرفخانه‌ آمده‌، چنان‌ زده‌اند كه‌ مجروح‌ و خون‌آلود شده‌ است‌.

8- حسين‌ آقاي‌ سلطان‌ و مأمورين‌ نظميه‌ و نظاميان‌ مقيم‌ خوزستان‌ را توقيف‌ و در قصر فيليه‌ حبس‌ كرده‌ است‌.

9- ويلسن‌ كه‌ سابقاً كميسر عالي‌ انگليس‌ در بين‌النهرين‌ بوده‌ و منفصل‌ شده‌ مدتي‌ است‌كه‌ از طرف‌ كمپاني‌ نفت‌ رياست‌ نفت‌ ايران‌ را دارا شده‌ و به‌جاي‌ تجارت‌، سياست‌بازي‌ مي‌كند خزعل‌ را او دل‌ مي‌دهد و برايش‌ نقشه‌ مي‌كشد، اخيراً به‌لندن‌ رفته‌ كه‌ از مجراي‌ ادارات‌ مربوطه‌، تجزيه‌ خوزستان‌ و امارت‌ شيخ‌ را تأمين‌ كند.

10- شيخ‌ خزعل‌، ويلسن‌ مشاراليه‌ را وكيل‌ و وصي‌ املاك‌ و دارايي خود قرار داده‌ و بي‌امر او، قدمي‌ برنمي‌دارد.

 ‌

نقل‌ از جريده‌ تايمس‌ بصره‌

نمره‌ 35 مورخ‌  اكتبر 1924

 «شاهزاده‌ سالارالدوله‌، عموي‌ شاه‌ ايران‌ روز سوم‌ اكتبر وارد بصره‌، و از آنجا به‌اهواز رفت‌ كه‌ جناب‌ شيخ‌ محمّره‌ را ملاقات‌ نمايد.»

راجع‌ به‌قواي‌ بختياري‌ و خزعل‌ نيز راپرتهاي‌ مختلف‌ مي‌رسيد. از جمله‌ اين‌ تلگراف‌ كه‌ خلاصه‌ حركات‌ آنهاست‌ ذكر مي‌شود:

«همانطوريكه‌ پيش‌ بيني‌ شده‌ بود بختياريها پس‌ از مطيع‌ كردن‌ جانكي‌ها از طرف‌ شمال‌ و شمال‌ غربي‌، و هواداران‌ خزعل‌ از طرف‌ جنوب‌ و جنوب‌ غربي‌ پيش‌ مي‌آيند. قواي‌ بنده‌ در مقابل‌ دو قوه‌ واقع‌ شده‌ لازم‌ است‌ اردوي‌ چهارمحال‌ به‌بختياريها حمله‌ كند كه‌ نتوانند به‌بهبهان‌ آمده‌ و به‌خزعليان‌ ملحق‌ شوند.»

از زيدون‌ – فرمانده‌ قواي‌ بهبهان‌ – سرتيپ‌ فضل‌الله‌ خان‌

6 عقرب‌ – نمره‌ 60

 ‌

   اين‌ اخبار كه‌ چند فقره‌ از آنها را محض‌ نمونه‌ قيد كردم‌ در اين‌ وقت‌ كه‌ تحريكات‌ خارجي‌ و فريادهاي‌ مجنونانه‌ اقليت‌ مجلس‌ مردم‌ را دچار اشتباهات‌ و تهران‌ را به‌هيجان‌ مي‌آورد بي‌اندازه‌ مضر بود.

   جـرايد مخـالف‌ مـن‌، مبسوطاً ايـن‌ اخبـار را نقـل‌ كـرده‌ و تفسيرات‌ عجيب‌ بـر آنهـا مي‌نمودنـد و پيش‌بيني‌هاي‌ خيلي‌ خوشي‌ مي‌كردند.

   لازم‌ بود فوراً از اين‌ امر استقبال‌ كنم‌ و چنان‌ مشتي‌ به‌دهان‌ «امير مستقل‌ خوزستان‌» بكوبم‌ كه‌ دندان‌ طمع‌ وكلاي‌ خائن‌ و درباريان‌ بيعرضه‌ هوچي‌ و جرايد خارجه‌ و داخله‌ منقلع‌ گردد.

   هر چه‌ بيشتر صبر و تحمّل‌ مي‌كردم‌، مردم‌ جريتر مي‌شدند و تصور ضعف‌ مي‌كردند، به‌علاوه‌ دوري‌ از مقدمة‌ قشون‌ خيلي‌ اسباب‌ نگراني‌ بود. با نواقصي‌ كه‌ از حيث‌ نقشه‌ و ساير وسايل‌ نظامي‌ هست‌، از تهران ممكن‌ نبود حركات‌ قشون‌ بهبهان‌ را كاملاً مراقبت‌ كرد و پيشرفت‌ آنها را تأمين‌ نمود. به‌تلگرافات‌ ناقص‌ هم‌ اعتماد و اكتفا نمي‌توانستم‌ بكنم‌ پس‌ چاره‌ منحصر، حركت‌ به‌سمت‌ جنوب‌ و نزديك‌ شدن‌ به‌عرصة‌ جنگ‌ بود.

   متعاقب‌ اين‌ امر، اخبار موحشي‌ رسيد كه‌ مقدار زيادي‌ اسلحه‌ با كشتي‌ به‌خوزستان‌ فرستاده‌ شده‌، اردوهاي‌ مجهّزي‌ در آنجا تشكيل‌ يافته‌، عنقريب‌ است‌ كه‌ خزعليان‌ و همراهان‌ آنها از حوالي‌ خوزستان‌ به‌ساير نقاط‌ تجاوز نمايند.

   در مجلس‌ شوراي‌ ملي‌ و محافل‌ تهران‌ نيز خبري‌ انعكاس‌ يافت‌ كه‌ بختياريها و قسمتي‌ از خزعليان‌ به‌بهبهان‌ وارد و به‌اردوي‌ نظامي‌ آنجا حمله‌ برده‌ و آنها را متفرق‌ ساخته‌اند.

   با اينكه‌ اين‌ خبر عاري‌ از حقيقت‌ بود، محيط‌ تهران‌ انتظار وصول‌ چنين‌ اخباري‌ را داشت‌، و من‌ مصمم‌ شدم‌ كه‌ از تهران‌ به‌طرف‌ اصفهان‌ عزيمت‌ كرده‌ وارد در اجراي‌ نقشه‌ خود شوم‌ و به‌نظاير اين‌ انتشارات‌ و توهمات‌ خاتمه‌ دهم‌.

   همان‌ روزي‌ كه‌ تصميم‌ به‌عزيمت‌ گرفته‌ بودم‌ شارژ دافر انگليس‌ به‌ملاقات‌ من‌ آمد و تلگرافي‌ از قونسول‌ محمّره‌ ارائه‌ داد كه‌ او ديگر مأيوس‌ است‌ كه‌ بتواند هواداران‌ خزعل‌ را متفرق‌ كرده‌ و يا از معذرت‌ و غيره‌ صحبتي‌ به‌ميان‌ آورد.

   بر من‌ ثابت‌ و يقين‌ شد كه‌ موافق‌ ميل‌ خود امور را ترتيب‌ داده‌ و ديگر مطلقاً نگراني‌ ندارند. همين‌ اظهار يأس‌ صريح‌ آنها خود دليل‌ اطمينان‌ به‌پيشرفت‌ مقصود است‌.

   من‌ با خونسردي‌ جواب‌ دادم‌ و عذر او را خواستم‌. به‌مجرد خروج‌ شارژ دافر مزبور، فوراً رئيس‌ اركان‌ حرب‌ را احضار كرده‌، قصد عزيمت‌ خود را به‌او تذكر داده‌ و در سعي‌ به‌تكميل‌ قواي‌ خوزستان‌، امر صريح‌ به‌وزارت‌ جنگ‌ صادر نمودم‌. دنبالة‌ مقررات‌ من‌ تا حوالي‌ نصف‌شب‌ طول‌ كشيد و مقارن‌ نيمة‌ شب‌ بود، كه‌ به‌اجزاي‌ شخصي‌ خود متذكر گشتم‌ كه‌ فردا ساعت‌ ده‌ مصمم‌ حركت‌ از تهران‌ باشند.

   البته‌ منظور خود را به‌همراهان‌ سفر نگفتم‌ فقط‌ متذكر شدم‌ كه‌ نه‌ روزه‌، سفري‌ براي‌ تغيير آب‌ و هوا به‌اصفهان‌ خواهم‌ كرد و آنها هم‌ با همين‌ قصد و نيّت‌ مصمم‌ به‌مسافرت‌ شدند.