تشکیل حکومت خودمختار زیر چتر بیگانه آتشبازی کودکانهای را در گوشهی خانهی پدری بر پا کرد و ویرانی بسیار به بار آورد. روزی رسولزاده نام قطعهای از خاک ایران بزرگ را به نام اجنبی زد. روزگاری دیگر میرزای جنگل خواست دیواری وسط خانهی همهی ایرانیان بکشد و روزی دیگر پیشهوری قطعهای از خاک همهی ایرانیان را به نام جمهوری آذربایجان نامگذاری کرد و همگی به سرنوشت یکسان دچار میشوند. گویا سامان نمیدهد این خطه بر هر آن کس که کمر به بیسامانیاش میبندد. نگونبختی نهایی پیشهوری این بود که او پس از برچیده شدن بساط فتنهی آذربایجان و شکست پروژهی خیانت همچنان متوجه عملکرد خود نشد. بلکه گلهمند نیمهتمام ماندن خیانت خویش بود. او معترض پشت کردن شوروی به او در انجام مأموریتش بود.
*****
سیاستنامه شمارۀ ۸
سیاستنامه شماره هشت، بهمن ماه ۱۳۹۶، تحت عنوان «مداخلۀ ایدئولوژی در علم» منتشر شد. طرح جلد و نخستین مقاله یا دیباچۀ آن مناسبت این شماره را با صدمین سالگرد انقلاب اکتبر بیان میکنند. ارتباط مستقیم برخی نوشتهها، به موضوع محوری این شماره، یعنی بررسی حوادث تاریخی روسیه و ماهیت انقلاب اکتبر و پدیداری «اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی»، به مثابه نخستین نظام سیاسی مبتنی بر ایدئولوژی ـ ایدئولوژی مارکسیستی ـ درجۀ این مناسبت را بالاتر برده و شمارۀ هشت سیاستنامه را به «ویژهنامۀ» این انقلاب نزدیکتر میکند. اما ویژگی یا، به نظر ما، هنر مهم این شمارۀ ویژه در برجسته ساختن دو امرِ مهمتر، برای ما ایرانیان است؛ نخست تکیه بر تأثیرات پردامنهای که این انقلاب بزرگ جهانی بر روشنفکری و بخشی از طبقۀ سیاسی ما و بر سرنوشت کشورمان داشت و امر دوم و مهمتر؛ گشودن زاویههاییست که امکان دستیابی به هستههای مشترک یا به عبارت دقیقتر تشابهتهایی را فراهم مینماید که میان آنچه در نخستین کشور شوراها رخ داد و آنچه با انقلاب اسلامی و استقرار نخستین حکومت اسلامی بر ما حادث شد. در هر دو انقلاب؛ با ایدئولوژهای ظاهراً بیربط باهم ــ یعنی ایدئولوژی مارکسیست ـ لنینیستی و ایدئولوژی اسلامی ــ مهمترین موضوع پسزدن عقل و خرد در ادارۀ یک کشور و هدایت حوزههای مختلف حیات اجتماعی، سیاسی، علمی، هنری و جایگزین کردن ایدئولوژی و فرمایشات قدرت و فرمانروایان انقلابی و کارگزاران آنان بود که به تدریج به مسئلۀ هستی و نیستی، هر دو کشور فرارویید.
«اتحاد جماهیر شوروی» نیست شد، اما در بارۀ نتایج و پیامدهای انقلاب اسلامی در کشور ما، به گفتۀ سجاد صداقت: «هرچند که هنوز نمیتوان در باره آن دورهها ـ دورۀ زیرورو کردن نظام آموزش عالی و تولید علم ـ به صراحت سخن گفت» (جزیرۀ آرمانخواهان ـ تبارشناسی علوم سیاسی دانشگاه تربیت مدرس، سیاستنامه شمارۀ ۸)، اما، به نظر ما، با اندکی توانایی و استعداد در برقراری پیوند میان آنچه در بارۀ دستکاری علم توسط ایدئولوژی و اهداف قدرت در اتحادجماهیر شوروی سوسیالیستی، در دیباچه آمده است، و آنچه آقای صداقت در بارۀ دورههای پیش بردن اهداف ایدئولوژی اسلامی در دانشگاههای کشور و «پاکسازی کامل دانشگاهها و مؤسسات آموزش عالی» با فرمان آیتالله خمینی رهبر انقلاب، به عنوان «یکی از مهمترین اهداف انقلاب اسلامی» و جایگزین کردن استادان با پرورش یافتگان نظام آموزش عالی ایدئولوژی اسلامی، نوشته است، میتوان آن محاذات و برابریهای دو نظام ایدئولوژیک را در دو کشور روسیه و ایران و وارد ساختن فاجعهبارترین آسیبها به هر دو این کشورها دریافت.
مطالعه پیگیر و پرتأمل این شمارۀ سیاستنامه برای پرورش استعداد و توانایی در برقراری پیوندها میان این دو انقلاب، و همچنین انقلابات ایدئولوژیک بعدی که برخی ایرانیان در اذهان خود، آرزویش را دارند، بسیار مفید است و ما خواندن آن را به همۀ ایرانیان برای فهم بهتر وضعیت مصیبتبار امروز کشورمان توصیه میکنیم.
و اما، از میان مطالب خواندنی و آموختنی این شماره، ما برای بازنشر در سامانۀ «بنیاد داریوش همایون برای مطالعات مشروطهخواهی»، مقالۀ خانم رابعه موحد «از خدمت تا خیانت» را انتخاب کردیم که؛ شرح مبسوطیست از زندگی اجتماعی، سیاسی و شخصی پیشهوری و فرقۀ دمکرات آذربایجان. علاوه بر زبان روشن و صریح مقاله، اشارات علمی و تخصصی نویسنده به اهمیت «پرداختن به حافظۀ ناآشکار تاریخی» یک ملت، و شناختن آن «حافظه» و شکافتن حوادث و وقایعی که در شکل دادن آن «حافظه» ـ فردی یا جمعی ـ نقش داشتهاند؛ نوشته را جذابتر نموده و نشان میدهند که چگونه در ناشناختگی و ناهشیاری یا نیمهشیاری نسبت حوادث و وقایع مؤثر در شکلگیری «خاطرات» و «حافظهها»، اشتباهات گذشته همچنان امکان تکرار، در اشکال و صورتهای گوناگون، توسط نسلهای بعدی، را خواهند یافت.
بنیاد داریوش همایون
*****
درباره پیشهوری و فرقهی دمکرات آذربایجان
رابعه موحد
دکترای روانشناسی و پژوهشگر علوم سیاسی
بختیار علی فیلسوف عراقی یکی از کتابهای خود را با حکایت سیب سوم آغاز میکند که میتواند سرآغاز حکایت تلخ این مقاله در مورد فرقهی دمکرات آذربایجان باشد داستان چنین است «گرسنهای در اتاقی اسیر شده بود و تنها سه سیب داشت، سیب اول را گاز زد کرمزده بود. سیب دوم را گاز زد آنهم کرمزده بوده؛ به سیب سوم که رسید چراغ را خاموش کرد و در تاریکی به خوردن سیب سوم مشغول شد.» بختیار علی میگوید: سیب سوم بهمنزلهی این است که «هنوز راهی وجود دارد» یعنی همچنان میتوان کاری انجام داد حتی در راهی مهآلود و مبهم. ماهیت سیب سوم، نامعلوم است. میتواند سیری ببخشد و نجات دهد، میتواند زهرآگین باشد و بمیراند. سیب سوم، احتمالی دیگر و فرصتی دیگر است که در ورای لحظات تاریخی وجود دارد و باتدبیر و آگاهی و هشیاری تاریخی میتواند به تحولی عظیم منجر شود. سیب سوم یا راه سوم، تن دادن به راهی نامعلوم و از دل آن، ممکنی را بیرون آوردن است. راهی که اگر با تفکر و تعقل همراه شود در عین گنگ و تاریک بودن میتواند راهگشا باشد. در دل این تن دادن به راه نامعلوم، واقعیت معلومی نهفته است که آن روی سکه است و آن، «آگاهی از نامعلوم بودن راه است» یعنی انتخابی آگاهانه برای گام نهادن در راه نامعلوم اتخاذ شده است. حتی اگر این انتخاب و امکان سوم در جهت تحقق یک ایدئولوژی، پوچ گردد. حتی اگر فرصتهای موجود در دل سیب سوم به یاریگرفتن از امکانات بیگانگان و چوب حراج زدن بر منافع ملی و مردمی و خاک وطن را ایجاب کند. آنچه قابل تأمل است و راه را بر توجیهات آشفتهی بعدی انتخابگر میبندد، این است که راه پیمودن در تاریکی هرگز بدون آگاهی نیست بلکه در فقدان آگاهی از پیچوخم راه، آگاهی دیگری از جنس دیگری همراه و ناظر ماست. «آگاهی از مشخص نبودن راه» و در چنین موقعیتهایی درک تهدید و خطر، یک نوع هشیاری غریزی را با ما عجین میکند تا جایی که همهی سیستم حفاظت و بقا را تهییج کرده و مغز ما را برای پذیرفتن عواقب نامیمون آمادهتر و برای پیشگیری از خطر محتاطتر میکند و به مکانیزم دفاعی ما آمادهباش سراسری میدهد «راه ناپیداست و هرگونه خطری در کمین است» در موقعیت امن و شفاف ما هرگز نیازی به اینچنین حالت برانگیختگی و بسیج همهجانبه نداریم این احتیاط و دفاع، بخشی خودآگاه و بخشی ناخودآگاه میباشد از آنرو، ما پیشاپیش برای قدم به قدم خود طرحهای ذهنی دفاع و تهاجم را ترسیم میکنیم تا در هر موقعیتی، هر امکانی را بهکارگیریم و هر آنچه را که لازم است زیر پا بگذاریم؛ یعنی قدم به قدم در لحظه با امکانات موجود و حفظ موجودیت خود پیش برویم. همانند زندگی فردیمان، در تاریخ کشورمان نیز از این راه سومها کم نداشتهایم که به شکل مشابهی ماهیتی پوچ به آن بخشیدهایم. آیا میر جعفر جوادزاده «پیشهوری» در موقعیتی بود که مجبور شود راه سوم گنگ و بیماهیت را انتخاب کند؟ و امیدوار باشد که بتواند هویتی شایسته به آن راه ببخشد؟ اکنون که تاریخچهی فرقهی دمکرات و عملکرد پیشهوری پیشروی ماست احتمال ناآگاهی وی از ماهیت کار قابل قبول نیست. هنوز کسانی هستند که پیشهوری را وطندوستی فریبخورده معرفی میکنند نه خائنی وطنفروش. گویی انسان مسئول فریب خوردن خود نیز نیست!! خیانت که جای خود دارد. آیا پیشهوری فرمانبردار اوامر بود و مسئولیت همهی اوامر به عهدهی آمر است؟ مسئولیت مأمور چیست؟ واقعیت این است که قدم گذاشتن در هر راهی، حتی راه آخر و از روی ناچاری، همچنان یک انتخاب است. حتی اگر بیاختیاری کامل و سرسپردگی و محروم کردن خود از هر انتخابی دیگر باشد.
اذهان بیدار ایران، روز پنجشنبه بیستویک آذر ماه ۱۳۲۵ را فراموش نخواهند کرد روزی که بهعنوان روز نجات آذربایجان شناخته میشود. وقایع آن روزگار تلخ مخصوصاً در ذهن ما آذریها با نقل خاطرات بازماندگان آن روزگار عجین شده است. اعدامها و شکنجهها، ویرانیها و خیانتهایی که جلوی چشم مردم کوچهبازار، شهر و روستاهای خودمان اتفاق افتاده است و حکایتهایی که گاهی مربوط به پدربزرگهایمان و گاه مربوط به همسایهی بغلی و گاه بقال پیر سر کوچهی ما بود… ما آذریها حکایتها شنیدهایم از گروهبندیهایی که از قهوهخانهها و کارخانهها و مزارع برخاسته و رنگ بیگانگی به خود گرفته است، به یکباره عدهای خلق و عدهای ضد خلق شدهاند. عدهای فدایی شده و تفنگ بر دوش و عدهایی حیران و نگران چشمبهراه قهرمانانی ماندهاند که تا چند روز پیش یکی اوستا فرج بود دیگری پولاد قهوهچی و آن دیگری احمد و محمود. و ما آن دوران را که مبداء بسیاری از سخنان مادربزرگها و پدربزرگها بود به نام تودهای شناختیم. (دوران تودهایها) دورانی که رنگ صحبتها، خاطرهها و حکایتهایشان را تیرهوتار کرده بود زیرا اضطراب سهمگینی را به زندگیشان تحمیل و در حافظهی آشکار و ناآشکارشان حک کرده بود.
امروز هفتاد و دو سال از حوادث تلخ «تودهای» که باهمدستی کشور شوراها با شیفتگان چپ ایران بر ملت ایران تحمیل شد میگذرد و همچنان سخن ناگفته از آن دوران فراوان است و فروریختن دیوارهای تحریف و انکار همچنان ادامه دارد. هماکنون بیش از هر زمان دیگری دانستن و پرداختن به ماهیت هر آنچه رویداده است حق ماست زیرا هنوز مشابه تودهایها، کهنهچپها و نوچپها، تجزیهطلبها و حامیان زشتکلامشان ایران بزرگ را احاطه کرده است و از فعالیتها و حرکات وابستگانی نظیر پیشهوری دفاع میکنند و نام حقوق ملتها و دموکراسی برآن میگذارند.
پرداختن به حافظهی ناآشکار تاریخی را با سخنی از دکتر جواد طباطبایی آغاز میکنم که دریکی از سخنرانیهایشان اشارهای به خاطرهی تاریخی و لزوم تبدیل آن به حافظهی تاریخی داشتند و این پروسه، برای درک درست رویدادها و ممانعت از تکرار آن امری مهم و اساسی است. نظریهی فروید در مورد حافظه و خاطرات ناهشیار بر این اصل استوار است که «تا زمانی که عناصر تحریف یا انکار شدهی خاطرات آسیب بههشیاری نرسانند آن خاطرات، کابوس ذهن نیمههشیار خواهند ماند.» آخرین تحقیقات عصبشناسی تأثیر دوران ناامنی و پراسترس را در زندگی فردی و اجتماعی و آسیبهای ناشی از سپری کردن یک دوران پرآشوب توسط یک ملت را بهروشنی بیان میکند و بهصورت غیرمستقیم دلایل تشابه افراد یک ملت و شکلگیری فرهنگ خاص و مناسب با تجربیات آن ملت را توضیح میدهد همچنین با تشریح ساختار مغز انسان، چگونگی شکلگیری خصوصیات یک ملت نمایان میشود، تجربههای مشترک، فرازونشیبهای سپریشده و راهکارهای برگزیده شده برای مقابله با تهدیدها و قحطیها و قشونکشیها، جنگها و پیروزیها و شکستها در هر مقطعی از تاریخ و نحوهی برخورد با عواقب آنها یعنی، شکافتن مسائل و مشکلات و آگاهی از علل آنها یا گذر از شفافسازی و تن دادن به فراموشیهای نصفهنیمه، خصوصیات مشترک ملتها را میسازد و در مدارهای عصبی زندگی اجتماعی ما ثبتشده و به نسلهای بعدی به ارث میرسد. عملکرد درست یا نادرست یک ملت در طول تاریخ میتواند در مواقع مشابه بهطور خودکار فعال شود و عواقب مشابهی به بار آورد (احتمال بروز یک الگوی رفتاری در آینده به میزان استفاده از آن الگو درگذشته بستگی دارد) و بنابراین ناخودآگاه جمعی، حاصل تجربههای یکسان مردمی است که براثر عملکرد مشابه شبکههای عصبی مشابهی تولید کردهاند. اهمیت پرداختن به تاریخ خود و شفافسازی عملکرد خود برای هر ملتی امری حیاتی است و ماهیت آینده را رقم خواهد زد. عصبشناسی امروز میگوید: انسجام عناصر تجربه و نحوهی بازنمایی و رمزگردانی آنها، داربست رشد ذهن و رابطه با جهان است.
این انسجام با پیوند تجربههای گذشته با ادراک از زمان حال و انتظارهای آینده و حس استمرار در زمان ایجاد میشود، ابهام و یا تحریف در هریک از مؤلفههای گذشته، درک ما را از حال خودمان غیرواقعی میکند و ما بر اساس درک مشوش خود از زمان حال، قادر به طراحی آیندهای روشن نخواهیم بود. داشتن درک واضح از گذشتهی ناامن و آسیبزا (فردی ـ اجتماعی) کاری بس دشوار است زیرا نظام فیزیولوژی هدف صیانت نفس را دنبال میکند و در شرایط ناگوار سیستم سانسور مغز از طریق کاهش سیناپسهای نورونی (پرونینگ) و یا مرگ سیناپسها (اپوپتوسیس) بهمنظور تعدیل شرایط سخت در ذهن تجربهگر بهکار میافتد. این سیستم محافظتی در افراد و ملتهایی که دوران استرس و ناامنی بیشتری داشتهاند بهناچار کاربرد بیشتری مییابند و فعالتر و کارآمدتر میشوند. این سیستم مراقبتی «گوشبهزنگ» در مواقع پراسترس با وادار کردن سلولهای حامل و حافظ استرس از تکثیر و گسترش آنها جلوگیری میکنند تا تداوم بقا را ممکن سازند. از آنرو خاطرات دوران سخت با گپهای فراوان همراه خواهد بود. زیرا ذهن برای فراموشی و رسیدن به حالت اعتدال تلاش میکند. اما اگر این خاطرات به روشنایی درنیایند و تحلیل نشوند مانند هیولایی ترسناک در دل تاریخچهی زندگی فردی و یا اجتماعیمان به زندگی خود ادامه داده و سبب تضعیف عملکرد صحیح ما خواهد شد. بنابراین محتویات حافظهی ناآشکار و مخرب در ذهن ملتهایی که کمتر شهامت روشنگری داشته باشند بر آیندهنگری آنها سایه خواهد افکند. استرس مزمن و طولانیمدت در انسان بهطور معنیداری هیپوکامب را آسیب میزند و باعث ضعف حافظه میشود. جالبتوجه این است که تجربههای ما باعث (فردی یا اجتماعی) رونویسیهای جدیدی در جهت فعالیت ژنها میگردد و بر روشن یا خاموش ماندن ژنهایی که زمانی تغییرناپذیر قلمداد میشدند تأثیر میگذارد (اپی ژنیسیس) تجربههای آسیب و واکنشهای انسان در تقابل با آنها به شکل الگوی رفتاری آزموده شده، توسط سلولهای جنسی به نسل بعد منتقل میشود. با شفافسازیهای علم عصبشناسی نتیجهی حیرتآوری میگیریم. باید خاطرات مبهم تاریخی خود را همانند خاطرات فردی خود، بازگشایی کنیم و آنها را به حافظهی شفاف بسپاریم تا دست تعقل و اندیشه برای تغییر و تحول الگوی فکری و رفتاری ما باز شود. شاید جملهی معروف ضعف حافظهی تاریخی دقیقاً در مورد ملتهایی صادق باشد که بیشتر در معرض تاختوتاز و جنگ و تاراج پیدرپی و بالطبع در معرض فرایند پرونینگ بودهاند و بخش عظیمی از تدبیرها و آموزههای وابسته به تجربه، در حالت ناامنی و تهدید به سر بردن و پیشبینی تهاجم بعدی و اندوختن آذوقهی روزهای خطر و تلاش برای بقا، به شکل دفاع و یا قدرتطلبی بوده است نه تدوین و تبیین عوامل ایجادکننده و نه تأملی سودمند در تاریخ و راه رهایی از چرخهی خطا و تکرار و پیشگیری از خطاهای بیشتر.
یک تعریف کلی در مورد حافظه این است که حافظه شیوهی تأثیر رویدادهای گذشته بر کارکرد آینده است از این دیدگاه، مغز دنیا را تجربه میکند و این تعامل را بهگونهای رمزگردانی میکند که شیوهی واکنش فرد را در آینده تعیین کند و یا شیوهی پیشین را تغییر دهد. نتیجه اینکه «حافظه با درک چگونگی رویدادهای گذشته عملکرد آیندهی ما را شکل میدهد» حتی اگر هیچگونه یادآوری هشیارانه و شفافی از رویداد نداشته باشیم. واقعیتهای ثابتشده در مورد عملکرد ذهن انسان، لزوم نورافکندن بر سیاهچالهای تاریخمان را بر ما آشکارتر میکند دقیقاً همانطوری که در زندگی فردی خود تا شهامت مواجهشدن با ابهامات و تلخکامیهای زندگیمان را نداشته باشیم و تا زمانی که مسئولیت دانستهها و ندانستههای خود را بر دوش نکشیم در چرخهی معیوب آزمونوخطا گرفتار خواهیم شد. بهبیاندیگر هر فرد برای رشد محکوم به طی نمودن همان راهیست که هر ملتی برای حرکت هشیارانه به جلو و رسیدن به آگاهی و هشیاری تاریخی باید طی کند تا از آسیبهای گذشتهی خود خلاصی یابد و آزادانه زندگی کند. در حوزه ذهن و روان، آزادی واقعی انسان رهایی از کابوسهای گذشتهای است که فرمان عملکرد ما را میتواند در دست گرفته ما را بردهوار به خدمت بگیرد.
پیشهوری دهقانزادهای از توابع خلخال بود که به دلیل تهیدستی همراه با خانوادهی خود در کودکی به باکو مهاجرت کردند او در باکو به کار و تحصیل مشغول شد. سپس کار معلمی را در پیش گرفت. او در روزنامه آژیر که بعدها در ایران امتیاز آنرا گرفت، مینویسد: «در مدرسهای که تحصیل میکردم وارد کار شدم و یک مستخدم ساده بودم بعدها که درس من تمام شد همانجا معلم شدم.»( ص۱۳ کتاب از زندان رضاشاه) سالهای کودکیاش همراه با ناامنی و فقر گذشته بود اما آرزوهای شیرین و دستیافتنی در مورد وطن برای خود ترسیم کرده بود که خود او در ساختن آن طرح زیبا سهم بسزایی ایفا میکرد. فروید میگوید: با خلق یک آرزو از تحملناپذیری برخی از جنبههای زندگی میکاهیم و این رویا را بهعنوان واقعیت جا میزنیم؛ این امر که بسیاری از مردم در کنار هم و با تغییر شکل دادن تخیلی حقیقت، برای دستیابی به یک خوشبختی واقعی و یک ایمنی در برابر رنج تلاش میکنند اهمیتی ویژه دارد. (ص ۳۳ تمدن و ناخرسندیهایش) او جلوتر از واقعیت میتاخت همهی نوشتههایش راجع به ایران بود عشق وطناش که با ناامنی او را از خود رانده بود از او یک فرد آرمانی ساخت. او یکی از هزاران مهاجر ایرانی به قفقاز بود که ایران را فراموش نکرد و با همکاری جدی خود با روزنامهی «آذربایجان جزء لاینفک ایران» پا در حوزهی سیاست و عمل گذاشت. این روزنامه نشریهی حزب دمکرات باکو بود حزبی که توسط ایرانیان مهاجر تشکیلشده بود و با شیخ محمد خیابانی همکاری و ارتباط داشت و از تبریز دستور میگرفت؛ جالب است بدانیم که نام این روزنامه «آذربایجان جزء لاینفک ایران» اعلام خطمشی حزب دمکرات در مخالفت با حزب مساوات بود که یکی شدن دو سوی ارس و نامگذاری آذربایجان به این خطه را زمزمه میکرد. پیشهوری و همفکرانش با این افکار متجاوزانه مخالف بودند و آذربایجان را از آن ایران و لاینفک از آن میدیدند. مدیریت این روزنامه با علیقلیزاده بود و مدیرمسئول «اچیقسوز» ارگان حزب مساوات، محمدامین رسولزاده بود. پیشهوری جوان با مقالههای آتشین روزنامهی حزب دمکرات را وسیلهای برای تهییج مهاجران برای برگشت به ایران و آبادسازی آن میکرد و در مقابل اهداف تجزیهطلبانهی حزب رسولزاده مقاومتی سرسختانه داشت او در روزنامه حقیقت مینویسد.
«آذربایجان روح ایران است همانطور که بدن بیروح نمیتواند زنده بماند از روح بدون بدن نیز کاری برنمیآید آذربایجان دست راست ایران است بدن بدون دست به حالتی ناقص میتواند زندگی نماید ولی دست بدون بدن نابود میشود خلاصه مفتنهای خوشخیال گرفتار افکار فاسد باید بدانند که فریفتن آذربایجانی و آلتدست کردن او و محو و لگدکوب کردن حیثیت تاریخی و شرف ملیاش چندان کار سهل و سادهای نیست»
حزب مساوات از سال ۱۹۱۱ باهدف تشکیل آذربایجان بزرگ تأسیس شد و سالها قبل از تشکیل جمهوری در مورد نامگذاری آن تصمیم گرفتهشده بود اما این آرزو تا فروپاشی حاکمیت تزار ممکن نشد. رسولزاده با حکومت عثمانی در ارتباط و هماهنگی کامل بود و با ورود عثمانی در مه ۱۹۱۸ به قفقاز کنگرهی حزب به ریاست علی مردان توپچی باشی تشکیل و به استقلال قفقاز و تشکیل جمهوری آذربایجان رای داد و رسولزاده با حمایت علنی عثمانی یعنی زمانی که باکو توسط عثمانی اشغالشده بود در رأس جمهوری «خود خواندهی» آذربایجان قرار گرفت. شاید رئیسجمهور شدن شخصی مثل رسولزاده تحت حمایت بیگانگان و ممکن بودن چنین اتحادهای شومی اثرانگشتی نامحسوس در ذهن پریشان پیشهوری از نابسامانیهای ایران و قفقاز انداخت؛ اثری که تا مدتها بعد خود نیز از آن مطلع نبود.
تصرف قدرت توسط حزب مساوات درست زمانی اتفاق افتاد که دولت بلشویکها اعلام بیطرفی در جنگ جهانی کرده و با آلمانیها پیمان صلح بسته بود و همهی تلاش خود را صرف ایجاد ثبات در داخل میکردند نتیجه این صلح و ضعف دولت انقلابی، نفوذ عثمانیها و آلمانها در قفقاز بود، انگلیس نگران نفت بادکوبه بود و نمیتوانست در مقابل این جریانات بیتفاوت بماند. ازاینرو قفقاز بین انگلیسیها و عثمانیها دستبهدست میگشت و توازن قدرت بههم میخورد اما در همین هیاهو عثمانیها میخ جمهوری آذربایجان را بر زمین نفتخیز قفقاز کوبیدند تا برای آرزوی خود در آینده کاری کرده باشند.
با محکم شدن پایههای حکومت بلشویکی، لنین اعلام کرد که خودمختاری قفقاز در راستای دمکراسی نیست و فقط، خودمختاری خانها و بیگها و اربابهاست. بنابراین در ۲۸ آوریل ۱۹۱۸ جمهوری رسولزاده که به دست بیگانهها چیده شده بود، بعد از ۲۳ ماه توسط بیگانهای دیگر برچیده و با نام جمهوری سوسیالیستی اتحاد جماهیر شوروی ضمیمهی روسیه شد و شوروی نیز وعدههای شیرینی از این اشتراک نام به خود داده و اعتراضی به آن نکرد. در سایهی فضای آزادی و عدالتخواهی انقلاب روسیه کارگران زحمتکش و خستهی ایرانی که در صنعت نفت کار میکردند دورهم جمع شده و حزب سوسیالدمکرات عدالت را به رهبری اسدالله غفارزاده تشکیل دادند و مرامنامهی حزب، پرولتاریایی اعلام شد که هدفشان مبارزه برای آزادی بشریت و زحمتکشان جهان بود. پیشهوری به عضویت این حزب درآمد و نیز سردبیر روزنامهی حریت ارگان حزب عدالت گردید. حزبی با اعتقادات تند چپ و شیفتهی راه بلشویکها. با باوری عمیق به اینکه راه آزادی زحمتکشان از همین مسیر خواهد گذشت آنها باور داشتند که شعار حاکمان شوروی واقعیتی شگرف است که جهان را تکان خواهد داد مالکیت را از بین خواهد برد ثروت را بهتساوی تقسیم و برابری همهی خلقهای جهان را ممکن خواهد کرد. پس ایران نباید از این قافلهی تیزرو عقب بماند. پیشهوری که تا آن روز از ناکامی مشروطه در ایران اندوهناک بود و در جهت برقراری مشروطه و قانون در ایران قلمفرسایی میکرد شیفتهی انقلاب روسیه و به انقلاب سوسیالیستی در ایران امیدوار شد. او مانند بسیاری از همراهان خود واقعیتها و موقعیت واقعی ایران را انکار کرد و در دنیای خیالی خود ایران را کشوری آمادهی انقلاب سوسیالیستی دید و برای تحقق آن دست به دامان معجزهگر ایدئولوژی حزب کمونیست شوروی دخیل بست. او به این معجزه نیاز داشت. زیرا در ۱۲ سالگی و درحالیکه همهی زندگیشان توسط غارتگران به تاراج رفته بود ایران را ترک کرده بود و خاطرات تلخ کودکیاش با حقارتهایی که از جانب بومیان، زندگی ایرانیان مقیم قفقاز را احاطه کرده بود در هم آمیخت و اینک که فاصلهی بین واقعیت و آرمانهای او چنان دور از هم بود که تدبیری بر آن کارگر نبود تفکر در او مسدود و او کالبدی آمادهی ظهور یک ایدئولوژیک تندرو شد.
او با ایمان انقلابی به حزب، تفکر و تفحص مستقل خود را کنار گذاشت و در جهت اثبات وفاداری به ایدئولوژی چپ گامهای بلندی برداشت چراکه او اکنون گمان میکرد درمان دردهای همهی زحمتکشان و مخصوصاً ایران را در مشت دارد و اصرار درونش برای جبران گذشته و رسیدن به کشوری امن و راحت را درگرو پیروی از انقلاب شوروی میدانست. او شیفتهی ایدئولوژی چپ و در توهمی بزرگ، مینویسد: انقلاب آرامآرام نه، بلکه رعدآسا پیشتاخته است و دژ کاپیتالیسم را محاصره کرده است باید به ویرانی آن دژ ایمان بیاوریم. در یککلام، ایدئولوژی یعنی مقاومت در مقابل تغییر تا جایی که ذهن آفتزده میتواند از تجربههای متفاوت نتایج یکسان بگیرد و قانون «رشد وابسته به تجربه» ذهن یکی از قوانین مهم مغز برای شناخت و آگاهی از خود و درک رابطهی خود با واقعیت جهان بیرون باشد. رشد از طریق بافتن ،شکافتن و دوباره بافتن معانی و مفاهیم ناشی از تجربه و تغییر و گسترش نظام نمادین سیال تحقق مییابد و میتواند تغییر و تحول مدام را بدون هراس از تهی شدن خود بپذیرد و همراه باتجربه و اندیشه پیش رود به عبارتی بدون داشتن قدرت و طاقت به هم ریختن مداوم و قرار دادن مفاهیم و تعاریف و باورهایمان در مظان تجربه و واقعیت، جوانههای جدید در مغزمان رشد و نمو نخواهند کرد و تفکر و استدلال و آگاهی جای خود را به پازلهای ارزشی سیمانی خواهند داد که یکبار میچینیم و همهی عمر از آنها حفاظت میکنیم و حفظ آنها بهعنوان تنها دستاویز رستگاری جلوه میکند. زمانی که از دیدگاه پیشهوری فاصلهی آنچه بود و آنچه باید میبود آنچنان زیاد بود که با اشتیاق خام او هیچ چشماندازی از بهروزی را نشان نمیداد، رسیدن به یک دستورالعمل مطلق که مدعی فهم مطلق بود، توانست زحمت تفکر و تصمیمگیری فردی در برابر تجربه را از دوش او و یا بهتر بگویم از دوش قشر عظیمی از مدعیان اندیشه و تفکر بردارد. ایدئولوژی با ارائهی دانشی مطلق و بینقص فاصلهی واقعیت و توهم را با پلی از جنس اطاعت و سرسپردگی پر میکند. ایدئولوژی چپ با وعدههای خوشایند خود که انگشت بر همهی ضعفها، آرزوها و نیازهای امثال پیشهوریها گذاشته بود راه نجات ذهن ضعیف و خسته از جستجوی آنها در آن دوره بود و با پیش رفتن در این ایمان، مرز بین واقعیت و دروغ روزبهروز کمرنگتر و محوتر گشت.
اوج آرزوی پیشهوری برای خلق ایران تأسفانگیز بود و با جملهای از او در روزنامه اخبار کمیتهی انقلابی آذربایجان آشکار میشود. «ای زحمتکشان ایران بیایید برویم حاکم کشور خود شویم اراضی زراعتی خود را از ملاکان گرفته و با زراعت گذران کنیم!!!!» افق دید پیشهوری با توجه به دوران و امکانات رشد او در حد حذف مالکیت اربابان و تقسیم زمین بین زارعان بود. و وعدهی بزرگ حکومت شوروی هم همین بود. دورانی که پیشهوری زندگی خود را وقف اثبات خود به حزب کمونیست شوروی میکرد جنگلهای سرسبز ایران محل مقاومت جنگلیها در مقابل نیروهای انگلیس بود. نیروی مقاومت مردمی که بهطور تدریجی از ماهیت خود دور میشدند و توسط بلشویکها و سلاح روسیه مجهز میشدند؛ در حالیکه قرارداد ۱۹۱۹ با انگلیس ایران را تقدیم انگلیس میکرد. حکومت بلشویکی هم استحکامی یافته و در فکر صدور انقلاب نجاتبخش خود به جهان و در گام اول به کشورهای همسایه بود و بیشک ایران یکی از بزرگترین طعمههایش به شمار میرفت. یاری شوروی به جنگلیها از طرفی مبارزه با انگلیس بهواسطهی نیروهای ایرانی بود که برای کمک به استقلال ایران جانبرکف نهاده بودند از طرفی دیگر منحرف کردن یک جنبش مردمی بهسوی بیگانه و پرورش سرسپردگانی در داخل ایران که با کوتهفکری خود وعدههای گرگ را باور کرده بودند. روسیهی بلشویک بنا بر ماهیت تجاوزگرانهی خود از آغاز در پی احاطه بر کشورهای همسایه بود و کوتاه کردن دست انگلیس از ایران جزئی از اهداف مهم آن بهشمار میآمد. روسیهی سرخ حدود دوسالونیم برای روی پا ایستادن و اعادهی حاکمیت بر مستملکات سابق روسیه در قفقاز و آسیانهی میانه تلاش کرد و با متلاشی کردن حکومت رسولزاده بار دیگر با ایران هممرز شد و در ۲۸ اردیبهشت ۱۲۹۹ بهطور مستقیم وارد خاک ایران شد و با بمباران غازیان که نیروهای انگلیس در آن مستقر بودند تجاوز به ایران را آغاز کرد اما قبل از ورود عناصر سرسپردهی خود را در جنگل داشت که با صدای شنیدن گلولههای توپ به هم تبریک بگویند «رفقا آمدند.» (ص ۴۱ از زندان رضاخان)
بیستوهفت ماه می با ورود نیروی سرخ میرزا و همراهانش به انزلی فراخوانده شدند و در کشتی بخار کورسک با نمایندگان روسیه مذاکره کردند و به دنبال آن در ۴ ژوئن وارد رشت شده و اعلام جمهوری سوسیالیستی گیلان را کردند و شکلگیری جمهوری دیگری پس از جمهوری رسولزاده، تحت حمایت اجنبی که بیشباهت به یک ماکت مقوایی نبود در پررنگ کردن آرزوهای پیشهوری نقش برجستهای ایفا کرد. پیشهوری در این زمان از افراد مورد اعتماد بلشویکها بود بنابراین بهیاری میرزا به ایران و گیلان اعزام میشود، پیشهوری یکی از افرادیست که باید غیرمستقیم رهبری و هدایت جنبش را به سود اهداف شوروی کنترل کند. پیشهوری و هیئت همراهش مسئول جذب جوانان به حزب عدالت شدند آنها به تبلیغ مرام کمونیستی پرداختند و برنامههای عامهپسند از قبیل اجرای تئاتر و کنسرت در شهرهای شمال ایران را برنامهریزی کردند گذر از اینکه میرزا سریعاً به مهرهی سوخته بدل شد و کاربرد خود را از دست داد و کودتای احسان الله خان با اعلام اینکه «کوچک خان پیشرفتی در جهت تبدیلشدن به یک چهرهی انقلابی ندارد و باید از بین برود» (بلشویکها و نهضت جنگ) از صحنه قدرت و تصمیمگیریهای حزب کنار گذاشته شد اما پیشهوری در دولت کودتایی چندماهه کمیسر امور داخله (وزیر) را عهدهدار شد. و درنتیجهی شیفتگی خود به نیروی نجاتبخش چپ، اعتماد و حمایت آنها را کسب کرد تا جایی که از مخالفان سرسخت میرزا کوچک و ادامه همکاری با وی شد. این دومین تجربهی گمراهکنندهی میر جعفر جوادزاده بود چراکه اوضاع جهان را آشفته و بیهیچ معیاری برای صدرات و رهبری خود میدید و تجربههای پیش روی او بیانگر این بود که حمایت نیروی خارجی و تن سپردن به خیانت، میتوانست جایگاه قدرت را هموار کند. پیشهوری، طمع همنشینی با جعفر باقراوف و سران بلشویک را نیز خوشایند دید و حس قدرتطلبی در او جان میگرفت.
پس از چند ماه با امضا قرارداد مودت در فوریهی ۱۹۲۱ ارتش سرخ با دستاوردی جدید ایران را ترک کرد و افرادی را که قبل از ورود خود برای هموار کردن راه به ایران اعزام کرده بود به قفقاز فراخواند. پیشهوری ازاینپس مسیر خود را با بو کشیدن قدرت، مییافت گر چه هنوز از ایران و استقلال آن حرف میزد و قلمفرسایی میکرد در ذهن ناآگاه او ایجاد جمهوری سوسیالیستی در گیلان و پیشروی بهسوی تهران و به دست گرفتن قدرت زیر پرچم بلشویکها امری ممکن مینمود اگرچه جمهوری گیلان فروریخت اما او مانند کودکی با قصههای شیرین قدرت به خواب رفت. خوابی که رهایی زحمتکشان و به قدرت رسیدن چپ در ایران را نوید میداد. نوشتهها و سخنرانیهای پیشهوری این برداشت را به ما میدهد آنچه بیشتر از قدرتطلبی در سیر نزولی پیشهوری نقش ویرانکنندهای ایفا میکند وفاداری و بندگی و مسخ شدن در برابر ایدئولوژی چپ است که بر اساس خلقوخوی بیمار استالین شکل میگرفت و محتوا و پایه و اساس مشخصی نداشت. هانا آرنت در کتاب توتالیتاریسم (ص۷۱)میگوید: «وفاداری تام تنها زمانی امکانپذیر است که وفاداری از هرگونه محتوای عینی تهی شود تا مبادا براثر دگرگونی در محتوا، تغییری در نوع وفاداری پدید آید.» آرنت مینویسد: «آنچه چه بلندپایهترین ردهی سلسلهمراتب توتالیتر را مشخص میکند رهایی از قید محتوای ایدئولوژی است او میگوید استالین با تکرار بیشازحد نسخههای مارکسیستی آیین عقیدتی مارکسیسم را از محتوایش خالی کرد و دیگر نمیشد پیشبینی کرد که مارکسیسم انسان را به چه مسیری و چه عملی رهنمون میسازد و تنها تکرار گفتههای شب پیش استالین فردای آن روز نشانهی پیروی از خطمشی حزب به شمار میرفت.» (ص ۷۲) پیشهوری و هزاران هزار دیگر به دلیل سرسپردگی تام از دیدن این واقعیت که وفاداری آنها حتی در بهترین حالت خود، وفاداری به یک ایدئولوژی هم نیست بلکه به همهی چرخشهای فکری استالین هست بدون اینکه قدرت دیدن تغییرات و انحراف او را از محتوای اولیه داشته باشند. پیشهوری و همفکرانش به دلیل وفاداری تام خود، نتوانستند تهی شدن شعارهای آزادیبخش را از اقدامات سلطهجویانه و نفی استقلال ایران توسط شوروی را ببینند و اگر دیدند دیگر قوهی فهم و ادراک سالم را ازدستداده بودند و همین پتانسیل سرسپردگی در انسانهاست که بستر به وجود آمدن و رشد ایدئولوژی و حکومتهای تمامیتخواه را فراهم میآورد. پیشهوری سالها بعد در آژیر مینویسد: «من میدانم که نجات و سعادت ملت و میهن من در پیشرفت رژیمی است که انقلابیون روسیه میخواهند و اگر غیر از لوای پرافتخار بیرق دیگری در روسیه در اهتراز باشد استقلال و آزادی ایران در معرض خطر خواهد بود.»
سیمون وی متفکر و نویسندهی فرانسوی میگوید: در ابتدا انسانها برای آن جویای قدرت هستند که دیگران بر آنها تسلط نیابند ولی اگر مراقب نباشند مرزی را پشت سر میگذارند و عملاً درصدد سلطه یافتن بر دیگران میشوند. پیشهوری نیز اگر روزی مهاجرت را راهی برای کسب امنیت و مبارزه را راهی برای رهایی از سلطهی فرادستها تجربه کرده بود اکنون سلطه بر دیگران را ضامن تحقق آرزوهای خود میدید قدرتی که دست نهادن در دست دشمن آن را مهیا میکرد و خودخواسته چنان غرق بندگی شد که تجربهی رسولزاده و میرزا کوچک خان ذهن مسدود او را به درک تشابه راه هدایت نکرد.
او به بادکوبه برگشت. و یک سال بعد درحالیکه آزمونهایی برای اثبات وفاداری به استالین را با موفقیت طی کرده بود به ایران اعزام شد و ریاست حزب کمونیست ایران را به عهده گرفت و ضمناً به نوشتن در روزنامه حقیقت ارگان شورای اتحادیهی کارگران پرداخت. اما ملایمت در رابطهی ایران و شوروی باعث شده بود که دستورات جدیدی از سران حزب علیه ایران ابلاغ نشود و در این دورانِ کوتاهِ آرامش بود که پیشهوری فرصت یافت که از طرف همفکران خود در ایران پذیرفته شود. این پذیرش، به او احساس در خانهی خود بودن را داد؛ آنچه حس بودن و مهم بودن در او و هر انسان دیگری را ارضا میکند و او به آن پذیرش افتخار میکرد و بار دیگر مقالههای آتشین از قانون اساسی و مشروطه و ایران واحد نوشت. با توجه به عملکرد او در مورد فرقهی دمکرات، این تغییر جهت موقتی بود و نمیتوان تحولی در بینش و آگاهی پیشهوری تعبیر شود بلکه گویای این واقعیت است که او همانند همهی سرسپردگان مجبور بود با احساس و تعلقخاطر خویش مبارزه کند تا یک وفادار واقعی به حزب بماند. او نبایست اجازه میداد بیش از این در دام حس اصیل در «خانه بودن» بیفتد. بهزودی خطمشی بعدی پیشهوری متناسب با خلقوخوی سران شوروی به او ابلاغ شد و او را از حال و هوای وطن دور کرد.
تندگوییهای روزنامههای چپ و فاش شدن ماهیت فعالیت آنها، رضاشاه را متوجه ابعاد خیانتآمیز فعالیت کمونیستها کرد و بهحق به فعالیت آنها پایان داد و درخواست تصویب قانون ضد فعالیت کمونیستی در ایران را به مجلس داد اما قبل از تصویب این قانون توسط مجلس تعداد زیادی از فعالان چپ در همه جای ایران دستگیر شدند. پیشهوری قبل از اینکه ایران را بهقصد مسکو ترک کند دستگیر شد و به ده سال زندان در قصر قاجار محکوم شد. او پس از آزادی از زندان به باکو رفت که مصادف با سال ۱۳۲۰ و ورود ارتش سرخ به ایران بود و مجدداً به ایران بازگشت و روزنامهی آژیر را تأسیس کرد ولی هنوز از ایران مستقل و آذربایجان لاینفک ایران مینوشت. لازم به یادآوری است که حزب توده همزمان با ورود ارتش شوروی به ایران اعلام موجودیت کرد زیرا شوروی گذشته از اینکه برای استفاده از ایران جهت نجات متفقین وارد ایران شده بود باهدف دیرینه و پشت پردهی کسب امتیاز نفت شمال و حق منطقه نفوذ در ایران بود جنوب برای انگلیس و شمال برای کشور شوراها.
«اسناد و مدارک سری مربوط به مذاکرات سران دولت آلمان و اتحاد جماهیر شوروی که پس از جنگ دوم جهانی انتشار یافت از طرح و مقاصد شورویها دربارهی ایران برای دستیابی به خلیجفارس پرده برداشت و معلوم شد که «در تاریخ ۱۳ دسامبر ۱۹۴۰ مذاکراتی بین هیتلر و مولوتف وزیر امور خارجی شوروی صورت گرفته است و منجر به امضا موافقنامهای گردیده است که بر اساس آن مناطق نفوذ چهار کشور شوروی، المان، ژاپن و ایتالیا در آسیا و اروپا تعیینشده است که منطقه شورویها از مرز جنوبی خاک شوروی در سمت اقیانوس هند است. آرشیو وزارت امور خارجهی آلمان. ـ روابط شوروی و آلمان نازی» (به نقل از کتاب پیدایش فرقه دمکرات به روایت اسناد ۲۴۳)… ایران تحت اشغال در تدارک انتخابات مجلس چهاردهم بود؛ شوروی به نیروی چپ گوشبهفرمان، دستور داد تا جایی که میتوانند عناصر سرسپردهی خود را به مجلس بفرستند زیرا شوروی به نمایندگان مزدور برای به تصویب رساندن امتیاز نفت نیاز داشت و حزب توده را مامورکرد که در جهت ائتلاف با افراد سرشناسی که رابطه تجاری با روسیه داشتند پیش رود. دخالت نیروهای شوروی در انتخابات تا حدی بود که کامیونهای ارتش شوروی برای انتقال کارگران به حوزههای رای استفاده میشد و پیشهوری در لیست نامزدهای حزب توده جای گرفت او در مرداد ۱۳۲۲ آژیر شماره ۹۱ نوشت:
«من بهطوریکه نوشتهام هرگز خود داوطلب مقامی نشدهام و تمام مقامات اجتماعی در نزد ما مقصد نیست، واسطه است» و در ادامه مینویسد: «دیگران مجلس و نمایندگی را جور دیگری میدانند در نظر ما آنجا یک فرونت دیگری بیش نیست در آنجا هم مبارزه و نبرد و جانبازی در انتظار ما است»
بدیهیست در شهرهای آذربایجان که تحت اشغال نیروی سرخ بود همه نوع دستکاری و تقلب انجام گرفت. نام پیشهوری بااینکه سابقهای از خود در بین مردم تبریز نداشت و برای مردم شناختهشده نبود از صندوق بیرون آمد ولی به خاطر سوابق منفیاش، اعتبارنامه او رد شد. از آنجاییکه پیشهوری اهلقلم بود و همیشه روزنامهای برای بیان و انتشار محتوای خود و در هر مقطعی از زندگیاش عقاید و باورها و عشق و نفرت خود را بر زبان جاری میکرد خواندن مقالات او در آژیر تغییرات اساسی او و یا ناامیدی او را از نشستن بر اریکهی قدرت و مجلس نشان میدهد که این ضربه را بهعنوان ضربهای شخصی و عمیق تجربه کرد و نه مبارزهای برای کسب کرسی نمایندگی که میتوانست بار دیگر اقدام و جزئی از مبارزات خود همانند ده سال زندان تلقی کند. پیشهوری نوشتههایی که بوی انتقام میداد منتشر کرد. او نه بهعنوان یک مبارز بلکه بهعنوان یک مرد جاهطلب شکست خورد و آنرا ابراز کرد «لکهی ننگی که نمایندگان بیوجدان در تاریخ مجلس شورای ملی گذاشتند فقط با خون خود آنها پاک خواهد شد.»(روزنامه آژیر ۱۶۹)
در حالی رضاشاه مجبور به ترک ایران شده بود و کشور زیر سلطهی اجنبی به سنگینی نفس میکشید، شاه جوان ۲۲ ساله در رأس کشوری قحطیزده قرار گرفت که میبایست شکم سربازان بیگانه را هم سیر میکرد، بوی نفت شمال و جنوب غولهای شرق و غرب را مست کرده بود و زمانهای مناسب برای جولان دادن خائنینی در میانهی میدان بود و نقشهی ایران مانند طعمهای چرب در میان سران کنفرانس تهران زیرورو میشد. با استفاده از این اوضاع شکننده شرکتهای غربی برای مذاکره در مورد نفت اصرار میکردند. امتیاز نفت به انگلیس با مخالفت دولت و نمایندگان، ازجمله نمایندگان حزب توده مواجه شد. دکتر رادمنش عضو فراکسیون حزب توده برعلیه واگذاری نفت به بیگانه میگوید ما مردم ایران میتوانیم همهی منابع ثروت خود را استخراج کنیم. اما فردا روزی دیگر بود. زیرا مخالفت و موافقت فرمانبرداران را جهت انگشت فرماندهان تعیین میکند و بر هیچ اصل و اساسی استوار نیست و بهمحض اینکه سرگئی کافتارزاده معاون وزارت خارجه شوروی برای درخواست امتیاز نفت وارد تهران شد و با مخالفت دولت روبرو شد. خادمان شوروی در مجلس و بیرون از مجلس به طرفداری از واگذاری نفت به بیگانه سینهچاک شدند. پیشهوری و همراهانش در آژیر و روزنامه رهبر وابسته به حزب توده شروع به پس گرفتن حرف خود و توضیح تفاوت امتیاز نفت به شوروی و انگلیس کردند و این بهانه را پیش کشیدند که ایران به این زودیها موفق به استخراج نفت خود نخواهد شد؛ پس با قرار نفتی با شوروی از آنجایی که شوروی حقوق ایران را پایمال نخواهد کرد و ایران منافع عظیمی در این معامله خواهد داشت پیش کشیدند و فجیعترین کار اینکه بهطور علنی به خیابانها ریختند و با شعار ساعد باید ساقط شود و امتیاز نفت به شوروی داده شود، مهر ننگ بزرگی بر پیشانی خود زدند. ۷ آبان ۱۳۲۳ مصدق با اتخاذ سیاست موازنهی منفی، اعلام کرد که تا پایان جنگ هیچ مذاکرهای دربارهی نفت با شوروی انگلیس نخواهد داشت. امید حزب توده برای کسب رضایت استالین بر باد شد؛ چنانچه خشم گردانندگان آژیر در فحشنامهای خطاب به دکتر مصدق چنین ابراز میشود: «ای پیر بیل باز چه گلی به آب دادی که مورد تحسین این آدمخواران قرار گرفتی؟»
اینجاست که با دلایل بیشتری دوباره باید گفت فرقه حاصل شکست پیشهوری در انتخابات نبود و به بود و نبود پیشهوری هم وابسته نبود.
برای تاراج نفت ایران این تافته بدون پیشهوری و یا با پیشهوری دوختهشده بود و در فضایی که در دست هر فرد ایدئولوژیک چپ خنجری برای وطن کشی بود پیدا کردن دستآموزی دیگر کار سختی نبود ولی پیشهوری با همهی تجربیات و ناکامیها و بلندپروازیهای توهمآمیز خود، مناسبترین فرد این کار بود. امروز با اطمینان بیشتری میتوان گفت اگر روسیه با فشار دادن گلوی مجلس و دولت میتوانست امتیاز نفت را بگیرد نیازی به فرقه دمکرات پیدا نمیکرد. دکتر انور خامهای بر این باور است که: وقتی تشکیل فرقه مطرح شد مأموران اجرای آن از اینکه هدف اصلی استالین نفت شمال است آگاه نبودند و گمان میکردند هدف آذربایجان است و شوروی تا آخر حامی خیانت آنها خواهد بود اما این طرح زمانی از طرف میرجعفر باقراوف به استالین ارائه شد که مذاکره به ثمر نرسیده بود و شوروی میبایست قبل از اینکه نیروی خود را از ایران خارج کند دستنشاندهای که همواره حافظ منافعشان باشد در ایران به وجود آورد اگر موفق میشد هم نفت را داشت و هم قدرتی در دل ایران و علیه ایران، اگر موفق نمیشد مدتی بهعنوان اهرم فشار برای بهزانو درآوردن دولت ایران استفاده میکرد و بعد همان را میکرد که کرد. (مصاحبهی من با دکترانور خامهای سال ۱۳۸۴) جالبتوجه است که در جریان فرقه، استالین و باقراوف با یک تیر دو هدف متفاوت را دنبال میکردند باقراوف از بازماندگان متوهم یکی کردن دو سوی ارس بود و در دل این آرزو، استالین هم میتوانست به هدف نفت برسد و آذربایجان سود افزودهی سودای نفت باشد. خطمشی فرقهی دمکرات کاملاً بدون مشورت با فرقه یا حزب توده در باکو و توسط حزب کمونیست آذربایجان و صدر آن باقراوف نوشته شد و در شرمآورترین شکل به دست پیشهوری داده شد تا اجرا کند. ابراهیم نوروزاف خبرنگار نظامی و افسر امنیتی ارتش سرخ در خاطرات خود مینویسد: چمدانی را از باقراوف تحویل گرفته و مأمور رساندن آن به تبریز و تحویل به ژنرال اتاکیشیاف شدم باقراوف گفته بود: اگر این چمدان گم شود یا دزدیده شود هر سه نفر تیرباران خواهید شد. او میگوید پس از تسلیم چمدان به اتاکیشیاف بلافاصله اعلامیههای فرقه در تبریز پخش شد و من مطمئن شدم که اساسنامهی فرقه را حمل کردهایم (ص۲۲در کتابهای رازهای سر به مهر) تأسیس فرقه ۱۲ شهریور ۱۳۲۴ با بیانیهی رسمی آن به دو زبان آذری و فارسی اعلام شد که خودمختاری آذربایجان توأم با حفظ استقلال و تمامیت ایران اولین شعار آن بود. پیشهوری خود، از مرحلهی بعدی بازی خبر نداشت اما بنا به دستور از زبان مردم آذربایجان حرف میزد و خواستههای شوروی را بهعنوان خواست ملت آذربایجان مطرح میکرد درحالیکه خود حرفی برای گفتن نداشتند و جز مجری اوامر نبودند. گزارش باقراوف به استالین عمق این بازیچه بودن را آشکار میکند.
دستور دادیم:
۱ ـ جلسهی افتتاحیهی مجلس بدون تأخیر روز ۱۲ دسامبر۱۹۴۵ برگزار شود.
۲ ـ مجلس و دولت بهفوریت قرارهای کنگرهی خلق را به مرحلهی اجرا درآورند.
۳ ـ تا پایان نخستین دورهی مجلس از مذاکره با بیات خودداری شود(کتاب تاریخ تجزیه آذربایجان دکتر هوشنگ طالع ص ۸۹)
به دنبال این گام شوروی دستور ادغام حزب توده با فرقه تحت ریاست پیشهوری را صادر کرد. در پی این دستور میتوان سرفرازی و به خود بالیدن پیشهوری را تصور کرد پیشهوری بوی قدرت را هر چه بیشتر استنشاق میکرد «زیرا حزب توده پیشهوری را جدی نمیگرفت و از اینکه چنین موقعیتی از طرف روسیه به آنها تحمیل میشد بسیار ناخرسند بودند اما این نارضایتی به شکل اعتراض بروز نکرد و همه سربهراه و مطیع به دنبال اهداف تعیینشده رهسپار شدند.» (مصاحبه با دکتر انور خامهای)
از آن پس عضوگیری و تبلیغ در شهرهای آذربایجان بهسرعت پیش رفت. نارضایتی رعیت و زارع، شرایط دشوار دوران اشغال، تبلیغ و وعدههای پر زرق و برق مزدوران شوروی در میان کنسرتها و سخنرانیهای آتشین جوانانی را دور آنها جمع کرد. بد نیست اشارهی کوچکی به نقش مهاجران قفقازی در این فتنه داشته باشیم با ذکر اینکه ایرانیان مقیم قفقاز سه دوره مهاجرت به ایران داشتند که در دوره دوم مهاجرانی به ایران آمدند که در صورت اقامت در شوروی باید تابعیت آن کشور را میپذیرفتند. جاسوسان شوروی با این گروه وارد ایران شدند و در تشکیل فرقه سنگ تمام گذاشتند. مهاجرت سوم پس از اشغال ایران بود که بهتمامی مأمورین اطلاعاتی و امنیتی و کادر حزبی بودند. (ص۲۳ کتاب فرقه به روایت اسناد)
پس از عضوگیری در شهرهای آذربایجان و مسلح شدن فدائیان فرقه نوبت به مهار کردن قدرت عشایر آذربایجان رسید که با سرسختی تمام در مقابل فرقه ایستادگی میکردند «در این راستا جمعی از سران عشایر به سرکردگی حاتم بیگ کیکلو به اردبیل دعوت شدند و از آنان خواسته شد با فرقه همکاری کرده و در قبال آن موجودیت خود را حفظ کنند اما با جواب منفی آنها روبرو شدند. درنتیجه به تعقیب و آزار و اذیت طوایف و سرکردگان عشایر پرداختند (مصاحبه من با مرحوم هوار بیگ داماد حاتم بیک) اما مسلح کردن فرقه کاری سهل بود و حملات به ژاندارمریها و مراکز دولتی، تلفن و تلگراف شروع شد. ارتش سرخ اختیار عمل و مقابله را از نیروهای نیمه مسلح ایران گرفت و مقاومت مردم که در همهی شهرها با اعدام وحشیانه و با چال کردن سروته مردان اعدامی فرونشست، گویی پیشهوری شیوهی استالین را در برخورد با موانع به قدرت رسیدن خود در پیشگرفته بود. ۲۱ آذر ۱۳۲۴ مجلس ملی آذربایجان افتتاح و پیشهوری را مامور تشکیل کابینه میکند. (از زندان رضاخان ص۳۷۰) و طرحی که میرجعفر باقراوف ترسیم و استالین تائید کرده بود از زبان مردم آذربایجان و به نام مجلس آذربایجان اعلام وجود کرد. اینجا تک تک مراحل فرقه تا سقوط خجستهاش را پی نمیگیرم بلکه حرکات و تندرویهای پیشهوری است که در دل این جریان قابل تامل است. زیرا او در آن مدت یک ساله در توهم یک رئیس جمهور چپِ قهار رفتار کرد و چنان شیفتهی قدرت شد که فراموش کرد قدرت پوشالیاش در سایهی حضور سرباز اجنبی پیش میرود و در دل ایران بزرگ حصارکشی نابالغانهای را در سر میپروراند. او اکنون قدرت میخواست با آبادانی ایران یا ویرانی ایران و آنچه در آن موقعیت مقدور بود ویرانی بود و آنچه او کرد تا عمق زندگی مادی و روانی مردم ایران نفوذ کرد. عدهای از کارهای فرقه در آن دوران با تمجید سخن میگویند که بسیار تاسفبار است. بهایی که ایران برای اسفالت کردن دو خیابان تبریز پرداخت و یا لغو مالکیتی که دیری نپایید و کشاورزان قدرت تهیهی بذر را نداشتند و زمینها بیصاحب و بیبهره رها شدند. واقعا بازی کودکانه و پر خطری بود. سر انجام با تسلیم آلمان نازی، سرنوشت رسولزاده و میرزا کوچک بار دیگر تکرار شد. طبق پیمان سهگانه نیروهای متفقین در عرض شش ماه باید خاک ایران را ترک میکردند اما جنین نارسیدهی شوروی نیاز به مراقبت بیشتری داشت شوروی از این پیمان سر پیچاند و فقط حاضر به ترک خراسان و سمنان و شاهرود شد. درحالیکه پیشهوری برای گرفتن اختیارات واقعی با قوام و دولت او مذاکره میکرد و پافشاری گستاخانهای هم میکرد. قوام برای مذاکره به مسکو رفت او طی سالها تجربه، رگ خواب روسیه را در هر دورهای یافته بود. دول دیگر ایران را ترک کردند و نمایندهی انگلیس و آمریکا به استالین اولتیماتوم دادند که برای تخطی شوروی از پیمان پرونده را به شورای امنیت خواهند برد. دورهی مجلس رو به اتمام بود قوامالسلطنه نخستوزیر وقت، قول ارائه امتیاز نفت در مجلس آینده را به استالین داد فشارهای خارجی مخصوصاً آمریکا و وعدههای قوام منجر به این شد که دولت شوروی پذیرفت از تاریخ ۴ فروردین ۱۳۲۵در ظرف یک ماه ونیم خاک ایران را تخلیه کند در مقابل دولت اهدا امتیاز نفت به شوروی را با نظر مثبت به مجلس ببرد. بلافاصله شوروی حل مسئله آذربایجان را مسئلهی داخلی خواند و از مداخله در حیات و ممات آن خودداری کرد. چهار خرداد ارتش سرخ ایران را تخلیه کرد و فرقه بیپناه ماند. اما قبل از تخلیهی کامل پیشهوری و هیئت همراه به تهران برای مذاکره درباره خواستههای حکومت خودمختار دعوت شدند و این آخرین فرصت پیشهوری برای سود جستن از حضور ارتش سرخ بود اما به تائید همهی همراهان پیشهوری در آن جلسات (ازجمله دکتر جهانشاهلو که معاون او بود) به نظر میرسید پیشهوری از آنچه در شرف وقوع بود خبر نداشت و همچنان روی تکتک خواستههای فرقه پافشاری و اصرار بیمنطق میکرد. طبیعی است که مذاکرات فردی ناآگاه به سیاست با فردی به خبرگی قوام بهجایی نمیرسید. ولی پس از تصمیم استالین به رها کردن فرقه دمکرات، ما پیشهوری مستقل و پختهشده در مکتب ایدئولوژی چپ را در مقاومت خودخواستهی او در برابر دولت ایران و تلاش برای جدا کردن آذربایجان عریانتر میبینیم؛ مردی که جذام ایدئولوژی همهی چهرهی حقطلبی و عدالتخواهی و آزادیخواهی او را مچاله کرده و از او فرد بیشکل و نشانی ساخته است که نه تعقلی برای ایست دادن به گامهای اشتباه و نه شهامت نگریستن به خود را داشت و بهسوی انتحار خود و انهدام هر آنچه بود، پیش رفت.
اگر امروز روانکاوی در مورد تروریستها به این نتیجه رسیده است که پیام تروریست انتحاری «نه مال تو نه مال من» است باید گفت که همواره منطق کسانی که راه توقف و یا برگشت از قدرت را تشخیص نمیدهند همین بوده است.
۱۸ اردیبهشت نامهای از استالین برای آرام کردن و متوجه کردن پیشهوری به وضعیت فرقه مخابره میشود که از منطقی دیگر سخن میگفت.
در این نامه آمده است رفیق پیشهوری شما بهمثابهی یک نفر انقلابی میتوانید درک کنید که ما جز این راهی دیگر در پیش نداریم پس با توجه به نکات فوق و با در نظر گرفتن وضع موجود در ایران به نتایج زیر میرسیم ۱ ـ در ایران بحران عمیق انقلابی وجود ندارد ۲ ـ ایران در حال جنگ با دشمن خارجی نیست ۳ ـ اوضاعی که موجب تضعیف نیروهای ارتجاعی گردد پیش نیامده است ۴ ـ شرایط یک کشور شکستخورده از جنگ در ایران وجود ندارد (بخشی از این نامه، ص ۱۲۴، کتاب رازهای سر به مهر) معالوصف تا هنگامی که ارتش سرخ در ایران است شما میتوانید در آنجا مبارزات دموکراتیک را گسترش دهید اما در هرحال نیروهای ما باید ایران را ترک کند.
از آنجا که طرح حکومت فرقه آرزوی دیرینهی جعفر باقراوف بود سعی در تغییر نظر استالین داشت زیرا او سرکردهی طراحان آذربایجان بزرگ بود و سعی کرد استالین را برای ارسال سلاح به فرقه که اصرار پیشهوری نیز بود، متقاعد کند ولی استالین پاسخ داد که ما فقط میتوانیم کمک معنوی بکنیم (از تخلیهی تبریز تا مرگ پیشهوری، ص ۲۴۹) باقراوف چون با غضب استالین روبرو شد خاموش گشت و موازی با باقراوف در تبریز و در سفارت شوروی سرهنگ قلیاوف در مقابل اعتراض پیشهوری و اینکه او اصرار میکرد که استالین نباید کمکهای خود به فرقه را قطع کند خطاب به پیشهوری گفت مردک کسی که ترا آورد میگوید برو. پس بنشین سرجایت. و پیشهوری خاموش شد.
آیا اگر پیشهوری به پیشنهاد دولت قوام مبنی بر انصراف از دولت خودمختار و رضایت به گسترش انجمن ایالتی و اختصاص ۷۵ در صد از عواید استان به خود تحت نظارت انجمن تن میداد دولت بر سر قول خود میماند یا نه؟ آیا قوام برای خروج کامل نیروهای سرخ با بازیچههای شوروی وقتکشی نمیکرد؟ در حالیکه محمدرضاشاه با قاطعیت اعلام کرده بود حتی اگر دستم بریده شود پای چنین توافقنامهای را امضا نخواهم کرد. عمر یکسالهی فرقه قبل از شروع حملهی ارتش به زنجان پایانیافته بود. به نظر میرسد پیشهوری بیشتر و بیشتر هشیاری خود را به وضعیت خود از دست داده بود و ماهیت قدرت حتی اگر پوشالی باشد «فرمان حفظاش کن» را صادر میکند. او ۱۲ آذر در روزنامهی آذربایجان رجز نامهای نوشت.
«حکومت تهران بالاخره ماهیت ارتجاعی خود را نشان داد و ما حسابمان را یکباره تمام خواهیم کرد و برای همیشه حسابمان با کسانیکه سالیان متمادی آزادی خلقهای ایران را غصب کردهاند تصفیه خواهیم کرد. بگذار هیئت حاکمه غاصب که خون خلق را آشامیده با دستهای خودش قبر خویش را بکند اینبار تنها مسئله آزادی ملت آذربایجان نیست بلکه آزادی کل ایران هدف است ما یکبار دیگر حرف آخر خود را میزنیم ما همه میمیریم اما آزادیمان را از دست نمیدهیم مرگ هست و بازگشت نیست»
سپس پیشهوری مانند همهی دیکتاتورها و تشنگان قدرت با شقاوت تمام دستور داد که عقبنشینی در مقابل ارتش آزادیبخش تیرباران فوریست، او با ایجاد رعب و وحشت میخواست کشتههای بیشتری بدهد و از مواضع خود عقبنشینی نکند در حالیکه شبه حکومت فرقه ازهمپاشیده بود حقوق کارگر پرداخت نمیشد ارزاق گران شده بود و نظم پوشالی بههمریخته بود و اثری از حکومت مگر به شکل اعدام و رعب و وحشت نمانده بود. مبارزه به انتقام تبدیلشده بود و به قول فروید «میل به ویرانی هر آنچه هست اگر نمیتواند مال من باشد» در اعمال پیشهوری هر چه بیشتر نمود پیدا کرد. تندروی پیشهوری تا اندازهای بود که استالین برای متوقف کردن او دستور خروج وی را از ایران صادر کرد و او بار دیگر به دستور استالین برای همیشه خاک ایران را ترک کرد. تشکیل حکومت خودمختار زیر چتر بیگانه آتشبازی کودکانهای را در گوشهی خانهی پدری بر پا کرد و ویرانی بسیار به بار آورد. روزی رسولزاده نام قطعهای از خاک ایران بزرگ را به نام اجنبی زد. روزگاری دیگر میرزای جنگل خواست دیواری وسط خانهی همهی ایرانیان بکشد و روزی دیگر پیشهوری قطعهای از خاک همهی ایرانیان را به نام جمهوری آذربایجان نامگذاری کرد و همگی به سرنوشت یکسان دچار میشوند. گویا سامان نمیدهد این خطه بر هر آن کس که کمر به بیسامانیاش میبندد. نگونبختی نهایی پیشهوری این بود که او پس از برچیده شدن بساط فتنهی آذربایجان و شکست پروژهی خیانت همچنان متوجه عملکرد خود نشد. بلکه گلهمند نیمهتمام ماندن خیانت خویش بود. او معترض پشت کردن شوروی به او در انجام مأموریتش بود. روایتهای شفاهی از اینکه پیشهوری از کردهی خود پشیمان بوده وجود دارد اما اعتراض او به ناتمام گذاشتن خیانت سران شوروی به تجزیهی ایران در اسناد مکتوب وجود دارد و لزوم خاموش کردن صدای او را ایجاب کرد. پیشهوری دور از وطن و در یک حادثهی اتومبیل کشته شد و زمانی برای رهایی از اسارت غمبار ایدئولوژِی نیافت. چراکه این رهایی کاری بس دشوار است. پیشهوری و میلونها انسان شیفتهی شوروی قدرت تصحیح محتویات ذهن خود از دست دادند و بهجای تغییر نگاه خود، جهان را با تحریف و سانسور نگریستند تا رویدادها را هر طوری که شده با ذهنیات خود منطبق کنند به قول ژیژک، کج نگریستند تا آنچه را ببینند که معنا و مفهوم دلخواه را برایشان مهیا کند. شاید اگر پیشهوری عمری طولانیتر داشت و دوری از قدرتطلبی و زندگی در تبعید استالینی راه مسدود شدهی تفکر را بر او میگشود. میتوانست خاطرات و تجربههایش را در اختیار تحلیلگران قرار دهد و رازهای دردناک روان خود و روانهای بیمار خائنین بالقوهی امروز را در سقوط از وطندوستی به گرداب وطنفروشی را بهتر میگشود. پیشهوری فرصت نیافت چنین کند ولی عاقبت روزی ما باید از خود بپرسیم خانه پدری یا سرزمین مادری ما چرا چنین پیشهوری خیز است؟ اگر خانوادهای فرزندان بیمار به بار آورد باید به بررسی علل و تحلیلهای تخصصیتری بپردازد. امروز ما برای شناختن تجربههای گذشته و ادراک زمان حال این افراد که مانند اختلال «بردرلاین» میل به خودزنی و نفی یا ویران کردن خانهی خود دارند بپردازیم. همانطوری که در خانوادههای آسیبدیده و در افراد طردشده این اختلال بیشتر بروز میکند در کشورهای آسیبدیده از رویدادهای تلخ تاریخ نیز تعداد این افراد بیشتر از کشورهای رشد یافته است به نظر میرسد این میل معیوب و ناسالم به دیده شدن و شنیده شدن، مخصوص کشورهای رشدنیافته و یا کم رشدیافته و ذهنهای سیمانی بازمانده از رشد میباشند. تجزیه کردن و یا میل به تجزیه کردن خانهی خود بهجای ماندن و ساختن آن، برخاسته از امیال افسارگسیختهی روانی آشفته و بیمار است که نیاز به درمانی عمیق دارد. اما در حال حاضر این بیماری در لابهلای مفاهیم فریبندهای همانند حق تعیین سرنوشت «دموکراسی و آزادی» در خاورمیانهی به تاراج رفته ویروسوار رشد میکند و روشنفکران مدعی را در کام خود میکشد.
ـــــــ
نقل: از «ایران زمین» ــ با توجه به متن منتشر شده در سیاستنامه