هخامنشیان که قدرت جهانی زمان خود بودند، سیاستی که برای نگهداری آن قدرت در درون و بیرون ایران به کار میبستند، بر پایة احترام به مذهب و فرهنگ اقوام دیگر بود و این موضوع طبعا آنان را از تحمیل زبان خود به اقوام دیگر نیز باز میداشت، چون آنکه مثلا نامههای رسمی دولتی به زبان آرامی نوشته میشد و سنگ نوشتههای آنها علاوه بر پارسی باستان، به زبانهای عیلامی و بابلی نیز نوشته شده است.
جلال خالقی مطلق
سرگذشت زبان فارسی
از آنجا که در نجد (سرزمین بلند. آ. ا.) پهناور ایران، هر یک از تیرههای ایرانی به یکی از زبانها و گویشهای ویژة خود سخن میگفتند، از دیرباز، وجود یک زبان فراگیر که وسیلة تفاهم میان آنان باشد، نیازی سخت آشکار بود.
در زمان هخامنشیان، با آنکه در کنار وحدت سیاسی و در زیر نفوذ آن، کم کم خودآگاهی به همبستگی ملی بیدار میگردید، ولی باز هنوز نمیتوان از وجود یک زبان رسمی فراگیر سخن گفت و زبان پارسی باستان، با آنکه از زمان داریوش بزرگ زبان نوشتار نیز شد، ولی نتوانست به عنوان زبان گفتار پا از قلمروی خود بیرون نهد.
دلیل آن چون این است که در این دوره هیچ یک از شاخههای زبانهای ایرانی باستان هنوز تا آن اندازه از تنة اصلی و یگانة خود دور نشده بود که برای گویندگان زبان دیگر کاملا بیگانه باشند. به سخن دیگر، مادها سخنان برادران پارسی خود را به خوبی در مییافتند و حتی میان پارسی باستان و زبان اوستایی، ناهمگونیهای چندان بزرگی نیست.
گذشته از این، هخامنشیان که قدرت جهانی زمان خود بودند، سیاستی که برای نگهداری آن قدرت در درون و بیرون ایران به کار میبستند، بر پایة احترام به مذهب و فرهنگ اقوام دیگر بود و این موضوع طبعا آنان را از تحمیل زبان خود به اقوام دیگر نیز باز میداشت (١)، چون آنکه مثلا نامههای رسمی دولتی به زبان آرامی نوشته میشد و سنگ نوشتههای آنها علاوه بر پارسی باستان، به زبانهای عیلامی و بابلی نیز نوشته شده است.
با این حال، قلمروی زبان پارسی باستان و مادی و پارتی باستان که هر سه سخت به یکدیگر نزدیک بودند، تمام غرب و شمال و مرکز ایران را فرا میگرفت.
ولی از یک سو هر چه گروه زبانهای خاوری و باختری، با گذر از دورة کهن به دورة میانه، از یکدیگر دورتر میگشتند، و از سوی دیگر هر چه همبستگی سیاسی، ملی و فرهنگی، میان تیرههای ایرانی نزدیکتر میشد، به همان اندازه نیاز به یک زبان رسمی فراگیرتر میگشت. تا اینکه پیرامون هزار و پانصد سال پیش، یکی از گویشهای جنوب باختری بنام دری، رفته رفته به دیگر بخشهای ایران گسترش یافت.
کهنترین گزارشی که دربارة زبان دری داریم گفتة ابن مقفع است که ابن ندیم در کتاب الفهرست آورده است. ابن ندیم مینویسد: «عبدالله بن مقفع گوید، زبانهای فارسی عبارتند از فهلوی و دری و فارسی و خوزی و سریانی، فهلوی منسوب است به فهله، نام پنج شهر است و آن اصفهان و ری و همدان و ماه نهاوند و آذربایجان است. و اما دری زبان شهرهای مداین بود و درباریان به آن سخن میگفتند و منسوب به درگاه پادشاهی است و از میان زبانهای مردم خراسان و خاور، زبان مردم بلخ در آن بیشتر بود. و اما فارسی، زبان موبدان و دانشمندان و مانند آنان بود، و آن زبان مردم فارس است. و اما خوزی زبانی است که با آن شاهان و امیران در خلوت و هنگام بازی و خوشی با پیرامونیان خود سخن میگفتند. و سریانی زبان اهل سواد و نوشتن و هم نوعی از زبان سریانی فارسی بود.» (۲)
آنچه ابن مقفع دربارة زبان خوزی و زبان سریانی میگوید، در اینجا موضوع گفتگوی ما نیست. آنچه او دربارة زبان فهلوی یعنی پهلوی و پیوستگی آن با فهله یعنی پهله میگوید و پنج شهری که نام میبرد، همه میرسانند که خواست او همان زبان پهلوی پارتی یا پهلویک یا پهلوانیک است (٣). و اما اصطلاح فارسی را دو بار به کار گرفته است. بار نخست فارسی را به معنی مطلق زبان ایرانی آورده و زبانهای فارسی یعنی زبانهای ایرانی. ولی بار دوم که میگوید فارسی زبان موبدان و دانشمندان و مردم فارس بود، روشن میشود که خواست او در اینجا از فارسی، زبان پهلوی ساسانی یا پارسیگ یا پارسی میانه است که بیشتر نوشتههای مانده از ادبیات پهلوی به همین زبان است و اشارة او به اینکه فارسی زبان مردم فارس بود، تعیین محل اصلی این زبان است در برابر محل اصلی زبان پهلویگ، که پهله یا پارت بود که ابن مقفع به پنج شهر از آن نام برده است.
زبان پهلوی ساسانی یا پارسیگ و زبان پهلوی پارتی یا پهلویگ چنان به یکدیگر نزدیک بودند که مردم این دو زبان سخن یکدیگر را به خوبی درمی یافتند و همین اندازه خویشاوندی و نزدیکی را نیز میتوان پیش از آن میان دو زبان پارسی باستان و مادی گمان برد که هر یک در همان محلی که سپستر میهن زبان پارسیگ و پهلویگ بود رواج داشتند. برخلاف پارسیگ که دنبالة پارسی باستان است، پهلویگ دنبالة مادی نیست، ولی دورة باستانی پهلویگ که با زبان مادی خویشاوند نزدیک بود، چنان که هنینگ (W. B. Henning) از آنها بعنوان زبانهای خواهر نام میبرد (۴). نام ماد نیز در روی یکی از پنج شهری که ابن مقفع از آن جزو پنج شهر پارت نام برده است، یعنی نهاوند، بر جای مانده است (۵).
در بالا گفته شد که پارسیگ دنبالة پارسی باستان است. این مطلب نیازمند توضیحی است:
پارسی باستان بدین گونه که در سنگ نوشتههای بیستون و تخت جمشید و نقش رستم و چند جای دیگر آمده است، نه میتواند در زمان خود زبان گفتار بوده باشد، ونه میتواند با گذشت پانصد سال، تا این اندازه که در زبان پارسیگ میبینیم، ساده گردد. از این رو باید گفت که پارسی باستان یک زبان نوشتار ادبی و کهن بود که با زبان گفتار فاصلة زیاد داشت و زبان نوشتار پارسیگ، اگر چه دنبالة آن زبان است، ولی دنبالة راست آن نیست، بلکه از زبان گفتار سخت تاثیر دیده است.
و اما آنچه ابن مقفع دربارة زبان دری میگوید نیاز به بررسی بیش تری دارد. اینکه میگوید دری زبان درباریان و منسوب به دربار پادشاهی بود، از این سخن نخست این نکته درست میگردد که دری از در به معنی درگاه است که ابن مقفع آن را به «باب» ترجمه کرده است و خواست از در و درگاه در اینجا، پایتخت، و دری زبان مردم شهرنشین پایتخت ساسانی و شهرهای مداین بود و اینکه میگوید از میان زبانهای اهل خراسان و خاور، زبان مردم بلخ در زبان دری بیشتر است، بدین معنی است که این زبان دری، از باختر ایران به خاور نفوذ کرده بود و در آنجا با زبانهای آن سامان آمیخته بود.
اگر این تعبیر ما از گفتة ابن مقفع درست باشد، نظر او با نظریة دانش زبانشناسی دربارة خاستگاه و جهت نفوذ زبان دری با فارسی مطابقت دارد:
بر اساس دانش زبانشناسی، زبانی که رودکی سمرقندی و فردوسی طوسی و نظامی گنجوی و سعدی شیرازی بدان نوشتهاند، و امروزه، با برخی ناهمسانیهای گویشی، زبان رسمی ایران و افغانستان و تاجیکستان است، یک زبان جنوب باختری است و خویشاوند با پارسیگ یا پهلوی ساسانی (۶) که با زبانهای بلوچی و کردی و لری و گویشهای تاتی و تالشی و بسیاری از گویشهای شمالی و مرکزی و جنوبی ایران و زبانهای ایرانی میانه چون پارسیگ و پهلویگ و زبانهای ایرانی باستان چون پارسی باستان و مادی، گروه زبانهای ایران باختری را تشکیل میدهند. در برابر، زبانهای پشتو در افغانستان و آسی در قفقاز و گویشهای پامیر (چون وخی، سنگلیچی، مونجی، شغنی؛ بزغلامی و جز آن) و یغنوبی در زرافشان و زبانهای ایرانی میانه چون سغدی، خوارزمی و ختن ـ سکایی و زبان ایرانی باستان اوستایی، گروه زبانهای ایران خاوری را تشکیل میدهند.
بنابراین زبان گفتار پایتخت هخامنشی که صورت بسیار ساده شدهای از زبان ادبی و کهن کتیبههای هخامنشی بود، پانصد سال پس از آن به نام زبان دری، همگام با پایگیری قدرت سیاسی ساسانیان، در بسیاری از نقاط ایران به عنوان زبان تفاهم میان تیرههای ایرانی رواج گرفت. پیش از آن و هم زمان با رواج زبان دری، با نفوذ زبان پهلویگ و سپس زبان پارسیگ، که به ترتیب زبانهای نوشتار در زمان اشکانیان و ساسانیان بودند و همة فرمانها و نامههای دولتی به آنها نوشته میشد و نیز تبلیغات مانی و شاگردان او در خاور ایران به زبان پهلویگ، راه برای پیش رفت زبان دری که با پارسیگ و پهلویگ خویشاوندی نزدیک داشت و بسیاری از واژههای این دو زبان را گرفته بود، کوبیده و هموار شده بود. همچنین دستور بسیار ساده و کاملا با قاعده و یاد نشین و در عین حال پر توان این زبان، که آن را در شمار سادهترین زبانهای جهان ساخته بود (۷)، عامل بسیار مهم دیگری در رواج سریع این زبان بود.
پس از سقوط ساسانیان، زبان نوشتار نخست هنوز همان زبان پارسیگ (و تا حدودی پهلویگ) بود، چنان که بیشتر آثاری که از این زبانها در دست است، تالیف یا نوپردازیهایی است از همین سدههای نخستین هجری، ولی نام این زبانها دیگر از پارسیگ و پهلویگ به پارسی و پهلوی تغییر یافته بود و از همین روست که ابن مقفع صورت معرّب آنها را فارسی و فهلوی ثبت کرده است. ولی با کم شدن موبدان و گرویدن دهقانان به دین نوین، موقعیت زبان پارسیگ روز به روز ضعیفتر میگشت و کم کم بر سر جانشینی آن، مبارزهای میان دری و عربی در گرفت.
نخست پیروزی با عربی بود که با داشتن همة ویژگیهای یک زبان توانا و به عنوان زبان دین و دستگاه خلافت اسلامی و مجهز به خطی که با همة نواقص خود بهتر از خط پهلوی بود، همچون سرداری که تا آن زمان روی شکست ندیده بود، پا به میدان نهاد. ترجمهها و تالیفات بیشمار ایرانیان به زبان عربی در دو سه سدة نخستین هجری مهمترین نشانة این پیروزی موقتی زبان عربی است و نشانة اینکه ایرانیان کم کم خود را برای یک کوچ فرهنگی و وداع با گذشته آماده میکردند.
ولی در میانة سدة سوم، با طلوع دولت یعقوب، ورق برگشت و به فرمان امیری که از میان تودهها برخاسته بود و جز زبان نیاکان خود زبانی نمیدانست، دری رسما زبان نوشتار شد (۸).
زبان دری وقتی زبان نوشتار شد، به همان گونه که خط را از عربی گرفت، از زبان نوشتار پیشین، یعنی پارسیگ نیز، که اکنون پارسی خوانده میشد، نام را گرفت. به سخن دیگر:
زبان فارسی تا زمانی که تنها زبان گفتار بود به آن دری میگفتند و نه پارسی، ولی پس از آنکه در میانة سدة سوم هجری به جای زبان پارسیگ زبان نوشتار گردید نام پارسی هم بدان داده شد و از این زمان دارای سه نام گردید: پارسی، دری و پارسی دری. ولی روشن بود که چند نام برای یک زبان واحد تولید سوء تفاهم نیز خواهد کرد و به زودی برای هر نام تعریفی جداگانه به وجود خواهد آمد.
مگر نه این بود که دری زبان درگاه بود؟ پس با پای گرفتن فرمانروایی سامانیان، دری که زمانی نام زبان درگاه ساسانیان بود، اکنون نام زبان درگاه سامانیان، یعنی نام زبان مردم خراسان گشت، در برابرِ، فارسی به عنوان زبان دیگر جاها، و به ویژه پس از آنکه فارسی خراسان به دلیل آمیختن با گویشهای محلی، تفاوتهایی نیز با فارسی نقاط دیگر پیدا کرد، این اختلاف نام مجوز دیگری نیز یافت، چون واقعا بسیاری از این واژههای گویشی خراسان، برای سخنوران غیر خراسانی مهجور و نامفهوم بود.
البته فارسی تنها با گویشهای محلی خراسان نیامیخته بود، بلکه این زبان در هر بخشی از ایران که نفوذ میکرد طبعا مقداری از واژههای زبانها و گویشهای آنجا را میگرفت که از این مقدار، تعدادی به وسیلة مولفان آن سرزمین درون زبان فارسی نوشتار میشد که از آن باز تعدادی از راه همان آثار به فارسی نوشتار استاندارد راه مییافت. ولی از آنجا که خراسان از نیمة دوم سدة سوم هجری تا مدت زمانی مهمترین مهد ادبی فارسی بود و آثاری که در این سرزمین به وجود آمد، در اندک زمانی در سراسر ایران شهرت یافت، طبعا سهم نفوذ واژههای گویشی آن، چه در فارسی نوشتار خراسان و چه در فارسی نوشتار استاندارد، بیشتر از نقاط دیگر ایران بود.
از همین رو است که قطران تبریزی در سال ۴٣۸ هجری، هنگام برخورد با ناصر خسرو قبادیانی بلخی، مشکلات خود را در دریافت شعر منجیک ترمذی و دقیقی طوسی از او میپرسد و به همین دلیل ناصر خسرو دربارة او میگوید: «شعری نیک میگفت، اما زبان فارسی نیکو نمیدانست» (۹)، که خواست ناصر خسرو از فارسی، فارسی دری خراسان است. البته این هم محتمل است که قطران که زبان گفتار او با هم شهریهایش زبان ایرانی آذری بود، هر چند هنگام نوشتن بر زبان فارسی تسلط داشت، ولی در سخن گفتن به این زبان کمی کند بود. در هر حال به دلیل همین مشکلات مردم آذربایجان و دیگر نقاط ایران در دریافت واژهها و اصظلاحات گویشهای خراسان در شعر فارسی است که اسدی طوسی در همین زمان، لغت فرس را برای مردم اران و آذربایجان تالیف کرد. و نیز به علت همین واژههای گویشی خراسان است که عنصرالمعالی گرگانی در سال ۴۷۵ هجری در کتاب خود قابوس نامه، به فارسی نویسان سفارش میکند تا از نوشتن فارسی دری بپرهیزند و مینویسد: «و اگر نامه پارسی بود، پارسی مطلق منبیس که ناخوش است، خاصه پارسی دری که نه معروف بود، آن خود نباید نبشت به هیچ حال که خود ناگفته بهتر از گفته بود.» (١۰)
از این گفتة عنصرالمعالی نیک پیداست که او پارسی را از پارسی دری که در آن زمان به فارسی مردم خراسان میگفتند، جدا دانسته است. این فارسی دری به دلیل واژههای گویشی آن، برای فارسی زبانان بیرون از خراسان دشوار و از این رو از دید عنصرالمعالی زبانی دور از شیوایی بود، همچنان که او پارسی مطلق، یعنی فارسی سره را نیز که به واژهها و عبارات و امثال و حکم تازی آراسته نباشد، دور از شیوایی میداند.
همچنین آنجا که محمد ظهیری سمرقندی مولف سندباد نامه، دربارة نگارش پیشین این کتاب که خواجه عمید ابوالفوارس قنارزی در سال ٣٣۹ هجری از پهلوی به فارسی ترجمه کرد، مینویسد: «این کتاب را (قنارزی) به عبارت دری پرداخت، لکن عبارت عظیم نازل بود و از تزّین و تجلی عاری و عاطل….» (١١)، خواست او از دری، باز همان زبانی است که از یک سو واژههای گویش شرقی آن برای دیگر فارسی زبانان مهجور بود و از سوی دیگر سبک ساده و بیپیرایة آن به چشم متاخران عاری از شیوایی مینمود.
به گمان من همچنین نام پارسی دری که فردوسی در شاهنامه، به ترجمة کلیله و دمنه، که در زمان سامانیان توسط ابوالفضل و یا به سرپرستی او انجام گرفت و سپس رودکی آن را به نظم کشید، میدهد، (١۲) از همین سهم بزرگ واژههای گویش خراسان در این منظومه است. فردوسی در جایی دیگر، زبان شاهنامة خود را پارسی مینامد، (١٣) همچنان که پیش از او ابوعلی بلعمی نیز زبان ترجمة خود را از تاریخ طبری پارسی نامیده است (١۴).
به سخن دیگر، زبان فارسی سدة چهارم هجری را میتوان به دو سبک بخش کرد. یکی سبک آثاری که در آنها واژههای گویش خراسان زیاد به کار رفته بود. از این زمره بودند منظومههای رودکی، سندباد نامة قنارزی، اشعار منجیک تزمذی و برخی شعرای دیگر، این سبک را دری یا پارسی دری میگفتند. دوم سبک آثاری که در ترجمه و تالیف به پارسیگ و پهلویگ و به زبان فارسی استاندارد در بیشتر نقاط ایران نزدیک بود. از این نمونهاند ترجمة تفسیر طبری، ترجمة تاریخ طبری، آفرین نامة بوشکور، شاهنامة ابو منصوری، شاهنامة فردوسی، هدایۀ المتعلمین، حدودالعالم، تفسیر قرآن پاک و اشعار شاعرانی چون شهید بلخی، بوشکور و غیره. این سبک را پارسی مینامیدند. این دو سبک، جز آن وجه تمایزی که از آن نام رفت، در سادگی و کوتاهی جملات و فقدان آرایشهای لفظی و کمی واژهها و عبارات و امثال و حکم تازی، وجه اشتراک دارند.
اینکه اختلاف میان دری و پارسی تنها اختلاف میان دو سبک است و نه دو زبان، از مقدمة ترجمة تفسیر طبری نیز پیداست که در آغاز مینویسد: «و این کتاب تفسیر بزرگ است از روایت محمد بن جریر الطبری رحمۀ الله علیه، ترجمه کرده به زبان پارسی و دری» (١۵)، یعنی نام پارسی و دری را دو نام برای یک زبان گرفته است و از آن پس پنج بار دیگر که از زبان کتاب نام میبرد، همه جا آن را تنها پارسی مینامد و در یک جا مینویسد: «و اینجا بدین ناحیت (خراسان و ماوراء النهر) زبان پارسی است.» (١۶)
بنابراین در عین حال که سخنوران عموما فرقی میان پارسی و دری و پارسی دری نگذاشتهاند و هر سه نام را به جای یکدیگر به کار بردهاند، ولیگاه نیز دری و پارسی دری را فارسی خراسان و پارسی را زبان همة ایران نامیدهاند، ولی در اینجا نیز همان گونه که اشاره شد، نه به عنوان دو زبان مستقل، بلکه به عنوان دو سبک از یک زبان واحد.
در هر حال از میانة سدة پنجم هجری، با نفوذ بیشتر زبان و سبک تازی در نوشتههای فارسی، هر دو سبک دری و پارسی که در سدة چهارم متداول بود از رواج افتاد، به ویژه سبک دری، و به همین دلیل آثار آن نیز بیش از آثار سبک پارسی دستخوش نابودی گردید و بسیاری از واژههای مهجور آنکه در سدة چهارم به زبان فارسی راه یافته بود و نمونههای آن در لغت فرس اسدی دیده میشود، سپستر در زبان فارسی کهنه شد و از کار افتاد. (١۷)
پس از آنکه زبان دری یا پارسی زبان نوشتار شد، نه تنها سخنوران خراسان، چون رودکی سمرقندی و بوشکوربلخی و مسعودی مروزی و بوعلی سینای بخارایی و بوریحان بیرونی خوارزمی و منجیک ترمذی و سنائی غزنوی و خواجه عبدالله انصاری و هروی و فردوسی طوسی و خیام نیشابوری و منوچهری دامغانی به این زبان نوشتند، بلکه نیز سخنوران جاهای دیگر چون فرخی سیستانی و غضایری رازی و بوسلیک گرگانی و جمال الدین اصفهانی و قطران تبریزی و خاقانی شروانی و نظامی گنجوی و مسعود سعد لاهوری و با با طاهر همدانی و سعدی شیرازی و صدها سخنور دیگر از هر گوشه و کنار این سرزمین،
به دلیل این گسترش زبان فارسی است که رستم لارجانی حدود سال ۴۰۰ هجری برای فرمانروایان همدان شاهنامه میسراید و در زمان فرمانروایی خاندان کاکویه در اصفهان، ابن سینا دانشنامة علایی را به زبان فارسی تالیف میکند و کمی بعد فخرالدین اسعد گرگانی ویس و رامین را میسراید. (١۸) و باز به دلیل گسترش زبان فارسی است که اسدی طوسی، در نیمة نخستین سدة پنجم، از طوس راه میافتد و به دربار جستانیان طارم (سرزمین میان قزوین و زنجان و گیلان) میرود و شاهان آنجا را به زبان فارسی میستاید (١۹) و سپس از آنجا به دربار شیبانیان در نخجوان میرود و برای امیر آنجا گرشاسب نامه را میسراید و میبیند که اهل ادب آنجا مجلس شاهنامه خوانی دارند (۲۰) و یا شاعر هم زمان او، قطران تبریزی همة امیران آذربایجان و اران را به فارسی مدیحه میسراید و یا عنصرالمعالی در همان زمانها از گرگان به گنجه میرود و در آنجا با امیر ابوالاسوار شدادی به فارسی سخن میگوید (۲١). پیداست که زبان فارسی نمیتوانست در فاصلة یکی دو قرن به عنوان زبان نوشتار همة سرزمین ایران را بگیرد. اگر پیش از آن قرنها به عنوان زبان گفتار در سراسر ایران رواج نمیداشت. (۲۲)
زبان فارسی یا دری حدود دو هزار و پانصد سال پیشینه دارد که از آن حدود هزار سال نخستین زبان گفتار در جنوب غربی ایران و سپس حدود هزار و پانصد سال زبان گفتار و حدود هزار و صد سال اخیر آن، زبان نوشتار در بخش بزرگ سرزمینهای فلات ایران بوده است و روزگاری به عنوان زبان فرهنگ و ادب، به کشورهای دیگر نیز نفوذ کرده است.
از مجلة ایرانشناسی، سال اول
ـــــــــــــ
یادداشت ها:
١ – ایران شناس سوئدی ویکاندر بر این است که چون سیاست جهان داری هخامنشیان یر پایه ی احترام به مذهب و فرهنگ اقوام دیگر بود، آن ها در نشان دادن آگاهی ملی احتیاط می کردند و آگاهی ملی در ایرانیان در واقع با اشکانیان آغاز می گردد و نیز از همین زمان است که درفش کاویانی درفش ملی و نام ایران نام رسمی این سرزمین می گردد. نگاه کنید به:
S. Wikander, der arische Mannerbund, Lund 1938, S. 102 f.
۲ – ابن الندیم، الفهرست، به کوشش گوستاو فلوگل (G. Flügel) ص ١١٣ ترجمه ی فارسی از رضا تجدد، تهران، ١٣۴٣
٣ – فهلوی و فهلویات را سپس تر به شعرهای محلی شهرهای پارت می گفتند و سپس اصظلاحی شد برای اشعار محلی و گویش های محلی عموما
۴ - W. B. Henning, „ Mitteliranisch“, inHandbuch der Urientalistik, 4. Bd., 1.Absch., Leiden, Köln, 1958, S. 93
۵ – در پارسی باستان حرف د پس از مصوت، در پهلوی و فارسی به ه و ی تبدیل می گردد. از این رو ماد تبدیل می شود به ماه و مای. صورت ماه و در ویس و رامین آمده است که همان ماد است. همچنین در کارنامک ( بخش ۵، بند ١ ) صورت ماهیگ به معنی مادی آمده است. صورت مای در شاهنامه آمده است که در برخی جاها شهری در هند است و در برخی جاها شهری در ایران که باز همان ماد است. ضمنا همان گونه که پهلوی و پهله که همان پارت است به معنی مطلق شهر نیز درآمده است، ماه نیز که همان ماد است معنی مطلق شهر گرفته است و ماه نهاوند یعنی شهر نهاوند. همچنین مای که به معنی ماد است به معنی مطلق شهر هم هست و در شاهنامه در مواردی که بتوان مای مَرغ خواند به معنی شهر مرو است. در شاهنامه مرغ نیز گذشته از مرو، نام شهری در هند هم شده است.
۶– هنینگ، همان جا، ص ۹۲، پی نویس ١، زبان فارسی را آمیخته ای از عناصر شمال باختری و جنوب باختری می داند و نه یک زبان جنوب باختری با وازه ها و ساخت های عاریتی از زبان شمال باختری
۷– برخی از زبان شناسان، زبان فارسی را به علت سادگی و رسیدگی بی مانند آن، شایسته ترین زبان برای یک زبان همگانی و جهانی می دانند نگاه کنید به: احمد کسروی، زبان پاک، چاپ چهارم، تهران ۲۵٣۶، ص ۶۴. و نیز نگاه کنید به:
Das Fischer Lexikon, Sprachen, Frankfurt, 1961, S. 219
۸– آمده است که چون شاعران یعقوب را به تازی ستایش گفتند و او سخن آنان را درنیافت، گفت: « چیزی که من اندر نیابم، چرا باید گفت» و از آن پس شعر رسما زبان دری گشت. نگاه کنید به: تاریخ سیستان، بکوشش محمد تقی بهار، تهران ١٣١۴، ص ۲۰۹
۹– ناصر خسرو، سفرنامه، به کوشش محمد دبیر سیاقی، تهران ۲۵٣۶، ص ۹.
١۰– عنصرالمعالی کیکاووس، قابوس نامه، به کوشش غلامحسین یوسفی، تهران ١٣۴۵، ص ۲۰۸.
١١ – محمد بن علی بن محمد ظهیری سمرقندی، سندبادنامه، به تصحیح احمد آتش، استانبول ١۹۴۸، ص ۲۵ به جلو
١۲– شاهنامه، چاپ مسکو، ۸ ⁄ ۲۵۴ ⁄٣۴۵۸، در متن، فارسی و دری آمده است.
١٣ – شاهنامه، ۹⁄۲١۰⁄ ٣٣۷١
١۴– ابو علی محمد بن محمد بن بلعمی، تاریخ بلعمی، به تصحیح محمد تقی بهار و محمد پروین گنابادی، چاپ دوم، تهران ١٣۵٣، ج ١، ص ۲
١۵– ترجمه ی تفسیر طبری، به تصحیح حبیب یغمایی، چاپ سوم، تهران ١٣۵۶، ج ١، ص ۵.
١۶– همچنین حکیم میسری در دانشنامه که در سال ٣۷۰ هجری در دانش پزشکی سروده است، آن جا که در دیباچه ی کتاب خود سخن می گوید، پارسی و دری را یک زبان گرفته است ( بکوشش برات زنجانی، تهران ١٣۶۶، بیت ۸۵–۸۰). چهارصد سال پس از آن نیز، حافظ شیرازی شعر خود را هم پارسی می داند و هم دری.
ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه، که لطف نظم و سخن گفتن دری داند
شکر شکن شوند همه طوطیان هند، زین قند پارسی که به بنگاله می رود
چو عندلیب فصاحت فرو شد ای حافظ، تو قدر او به سخن گفتن دری بشکن
١۷– اکنون بر اساس این تعریف، می توان به خوبی منظور فخرالدین اسعد گرگانی را در مقدمه ی ویس و رامین دریافت. (به تصحیح م. نودوا- ا. گواحاریا، تهران ١٣۴۹، ص ۲۸-۲۹) او می گوید: اصل داستان ویس و رامین به زبان پهلوی بود و در اصفهان ( که از زمان فرمانروایی خاندان کاکویه ترجمه از آثار پهلوی به فارسی رواج داشت) دوستداران زبان پهلوی این زبان را از راه متن پهلوی ویس و رامین می آموختند. ولی این داستان را سخندانان پیشین به فارسی هم ترجمه کرده بودند، منتها فارسی آن ها دارای الفاظ غریب و فاقد زیورهای لفظی و امثال و حکم بود.
در این جا روشن است که اشاره ی گرگانی به یک ترجمه ی منظوم این کتاب از سده ی چهارم هجری است که در آن واژه های مهجور گویش دری بسیار به کار رفته بود و فاقد زیورهای لفظی بود. بنابراین گرگانی – همان گونه که مصححان کتاب به درستی شناخته اند – این کتاب را از زبان پهلوی به فارسی برنگردانده است، بلکه صورت منظوم آن را که به فارسی دری سده ی چهارم سروده شده بود به فارسی سده ی پنجم در آورده است. به سخن دیگر، همان نظری را که ظهیری سمرقندی در سده ی ششم درباره ی سندبادنامه قنارزی گفته، صد و ده سال پیش از او، گرگانی درباره ی متن اساس کار خود گفته است.
١۸ – نگاه کنید به: ایران نامه، سال یکم ١٣۶٣، شماره ی ١، ص ۵۰ به جلو.
١۹– نگاه کنید به: مجله ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی ۴ ⁄۲۵٣۶، ص ۶۷۸–۶۴٣.
۲۰ – اسدی طوسی، گرشاسب نامه، به کوشش حبیب یغمایی، چاپ دوم، تهران ١٣۵۴، ص ١٣، بیت ١ –۲١
۲١ – قابوس نامه، ص ۴١ –۴٣.
۲۲ – ایرانیان شعوبی در برابر تفاخر عرب ها به زبان عربی، به نوبه ی خود به زبان فارسی فخر می ورزیدند و زبان دری یا پارسی را زبان فرشتگان و پیامبران می نامیدند.( به عنوان نمونه نگاه کنید به ترجمه ی تفسیر طبری، ج ١، ص ۵. به مناظره ی عرب و عجم نوشته ی اسدی طوسی، به کتاب فضائل بلخ تالیف ابوبکر واعظ بلخی ترجمه ی عبدالله حسینی بلخی، به کتاب داراب نامه طرسوسی بکوشش ذبیح الله صفا، تهران ۲۵٣۸، و به کتاب تنزیه الشریعه المرفوعه تالیف ابی الحسن علی بن محمد بن عراق الکنانی ۹۰۷–۹۶٣ هجری، بیروت، ١۹۸١.
پیروان برتری زبان عربی نیز البته بی کار نمی نشستند. برای مثال در ص ١٣۷ کتاب تنزیه الشریعه المرفوعه آمده است: خوارترین زبان نزد خداوند فارسی است و زبان دیوان، خوزی است و زبان دوزخ نشینان، بخاری و زبان بهشتیان، عربی.