بایگانی موضوعی: بیرون از سه جهان ـ گفتمان نسل چهارم

چرخشگاه انتخابات غیر آزاد

بخش ۸

کارزار دمکراسی، راه‌ها و ابزارها

چرخشگاه انتخابات غیر آزاد

انتخابات ریاست جمهوری در ایران، چگونگی و فرا‌آمد آن هر چه و هر که باشد، چرخشگاهی در تاریخ جمهوری اسلامی است. در این انتخابات تغییر گفتمانی که سی سال از آن دم زده‌ایم خود را، چه در سیاست‌ها و چه در شیوه‌‌‌‌‌ها، نشان می‌دهد. این تغییر گفتمان (به معنی بحث غالب سیاسی و فلسفی) البته یک شبه روی نداده، ولی انتخابات ریاست جمهوری آن را بهتر از همه تحولات گذشته جا انداخته است. ما اکنون به روشنی می‌بینیم که زبان و شیوه‌های سیاست‌ورزی با همین ده سال پیش چه تفاوتی یافته است.

جمهوری اسلامی پیروزی گفتمانی بود که از دهه چهل/شصت به دست روشنفکران تاریک‌اندیشی که “مشعل‌دار“ همه جنبش‌های فاشیستی بوده‌اند پایه‌گذاری شد. (فاشیسم یک تعریف کلی دارد و آن اندیشیدن در چهارچوب خودی و غیر خودی است. هر گرایش سیاسی و فکری که تاکید‌ش بر خودی و غیر خودی و بی‌حق کردن غیر خودی باشد فاشیستی است). آن روشنفکران، اسلام مسجد را به عرصه روشنفکری بردند و یک پارادایم، یا به زبان دیگر گفتمان، انقلابی از اسلام در آوردند که توده‌های روستائی کناره‌های شهر‌ها و طبقه متوسط شهری را به یک‌سان می‌توانست بسیج کند و دست آخوند مرتجع را به آسانی در دست انقلابی چپگرا بگذارد.

امروز گفتمان بخش بزرگ‌تر روشنفکران و طبقه متوسط شهری و حتی لایه‌هائی از آخوند‌ها بی ‌دشواری زیاد در سنت دمکراسی لیبرال، مردمسالاری در چهارچوب اعلامیه جهانی حقوق بشر، جای می‌گیرد؛ و در انتخاباتی که از آزادی انتخاب تهی است فضائی غیر عادی و آبستن دگرگونی‌ها پدید آورده است. این تغییر گفتمان می‌رود که گره کور اسلام در سیاست را بگشاید و راه را بر سربلند کردن دوباره گرایش‌های فاشیستی از چپ و راست ببندد؛ و تا چنان نشود تغییر رژیم‌ها و حکومت‌ها بس نخواهد بود و ایران ریزه‌خوار و بازیچه دیگران خواهد ماند، چنانکه امروز بیش از چهل سال پیش شده است ــ پیاده شطرنج روسیه و گاو شیرده چین و شکارگاه اختصاصی هر دو.

لازم به گفتن نیست که پیشبرد این گفتمان تازه ارتباطی به طرح‌هائی که برای رهانیدن ایران از حکومت آخوندی می‌آورند ندارد و مانع هیچ اقدام با‌معنی در آن زمینه نخواهد بود. اما اگر ژرف‌تر به مسئله نگریسته شود رهانیدن ایران از گفتمان اسلام انقلابی یا چپ برابری خواه توتالیتر یا گرایش‌های گوناگون فاشیستی راست، چاره نهائی جامعه‌ای است که صد سال خود را محکوم به افتادن از چاه به چاله و از چاله به چاه گردانید. از این گذشته همرای شدن بر این گفتمان تازه، آن نیروی سیاسی را پدید خواهد آورد که نظام آخوندی را به نابودی تهدید کند. چنان همرائی به مراتب کارساز‌تر از کوشش‌های بیهوده برای کنار هم نشاندن گروه‌ها و گرایش‌هائی است که در نبود یک زمینه فکری مشترک هیچ انگیزه‌ای برای همکاری ندارند و مخالفت با رژیم یا اوضاع نابسامان و حتی فاجعه‌بار کشور برای نزدیک کردن‌شان بسنده نبوده است.

***

آن گفتمان انقلابی ــ آمیزه‌ای از اسلام در تنگ‌ترین و زورگو‌ترین تعبیر خود، و ایدئولوژی چپ جهان سومی، آمیزه‌ای که هم شکننده و هم از همان آغاز شکست خورده بود ــ چندان نپائید و مانند ائتلافی که به قدرت رسیده بود یا خیال می‌کرد به قدرت رسیده است، با پایان جنگ عراق، از هم گسیخت. نظام جمهوری اسلامی به زودی میدان رقابت گروه‌های نیرومند بر سر تقسیم غنائم شد و موٌلفه ایدئولوژیک آن به کوشش برای تحمیل ظواهر شرعی واپسمانده و ظالمانه محدود ماند. اما نقش برتر دین در گفتمان سیاسی همچنان پائید و گفتمان انقلابی که دل‌ها و مغز‌های بی‌شمار را در چنبر خود آورده بود به گرایش اصلاح طلبی، اصلاح رژیم و اصلاح دینی، دگرگشت یافت. اسلام، چنانکه سده‌ها دانسته شده بود، در اوج قدرتی که هرگز نرانده بود، در دست‌های مستقیم رهبران مذهبی، و نشسته بر منابع کشوری چون ایران، هیچ سخنی برای یک جامعه آشنا شده با جهان سده بیستم و بیست و یکم نداشت. بد‌تر از همه بخش روزافزونی از تباهی حکومت اسلامی دامن خود دین را می‌گرفت. اما هنوز زود بود که اندیشه سیاسی و حکومت از سیطره دین آزاد شود.

اصلاح طلبی، آسان‌ترین و کم‌هزینه‌ترین راه حل می‌بود زیرا با رویکرد تدریجی و سراسر سازشکاری خود حکومت اسلامی را نگه می‌داشت؛ ولی حکومت اسلامی آن اندازه تغییر را نیز بر نمی‌تافت. اصلاح طلبان از کار نمایانی بر نیامدند و اعتماد مردم و آخوند‌های فرمانروا را به یک اندازه از دست دادند و به تندی بی‌اعتبار شدند. آنگاه نوبت تاکید بر جمهوریت نظام در برابر اسلامیت آن رسید که جمهوریخواهان از هر رنگ همچون ریسمان نجاتی در آن آویختند. در صورت واقعی خود، بحث جمهوریت در برابر اسلامیت، از یک بهانه دیگر برای نگهداری حکومت اسلامی فرا‌تر نرفت زیرا از سوئی از خود حکومت‌کنندگان می‌خواست که داوطلبانه امتیازاتی بدهند و هر چه را می‌توانند نگه دارند. از سوی دیگر جمهوریت فرایافتی چنان بی در و پیکر است که جمهوری اسلامی نیز در آن می‌گنجد. چیزی بر نیامد که جمهوریت نظام همراه اسلامیت آن از پس این بازی لفظی نیز برآمد و امروز آن شعار میان تهی حتی در خود ایران دارد به فراموشی می‌رود. کسانی با استدلال‌هائی از این دست که جمهوری اسلامی، جمهوری نیست کوشیده‌اند از خود جمهوری اسلامی جایگزینی برای آن بدر آورند؛ ولی ورزش‌های فکری از این گونه جای واقعیات سخت سیاسی را نمی‌گیرد.

 این چاره‌اندیشی‌های نیمه کاره سرانجام نسل تازه‌ای را که از کوله‌بار‌های عاطفی نسل انقلاب آسوده است، و نیز روشن‌ترین ذهن‌های نسل انقلاب، را به آنجا رساند که رهائی خود و میهن را در بیرون آمدن از جمهوری اسلامی جستجو کنند. ولی بیرون آمدن از جمهوری اسلامی در اصل پیشرفتی به شمار نمی‌رفت و در مراحل نخستین به معنی حکومت خودی‌ها به جای غیر خودی‌ها (ما بجای آنها) می‌بود که در بیرون ایران نیز هواداران بسیار دارد. اکنون آن دگرگشت اساسی که اندیشه سیاسی ایرانی را به عصر دمکراسی لیبرال وارد کند در این انتخابات دارد روی می‌دهد. پیش از آن در یک دو ساله گذشته افراد و گروه‌هائی از سرامدان در ایران راه را بر این رویکرد تازه ــ پذیرفتن حق همه ایرانیان اگر چه در صف مقابل سیاسی ــ هموار کرده بودند. بالا گرفتن بحران سیاسی و اقتصادی، سنگین شدن وزنه مردم در انتخابات، و آزادی گفتار بیشتری که با آن آمد تکان لازم را به گرایشی که در سطح زیرین جامعه جریان داشت داد. سرانجام گروه بزرگ و با حیثیتی از سرامدان، خواست اصلی را پیش کشیدند ــ دمکراسی و حقوق بشر برای همه ایرانیان. اکنون دیگران، حتی تا حدودی پاره‌ای کاندیدا‌های ریاست جمهوری، هستند که به آن خواست، به گفتمانی که محور‌ش مطالبه ولی پیام‌ش دمکراسی لیبرال است می‌پیوندند و همین اندازه‌اش نیز بسیار مهم است.

اینکه سهم ایرانیان تبعیدی و مهاجر در رهانیدن گفتمان سیاسی از اسلام و روایت‌های گوناگون آن، مانند ملی مذهبی، تعیین کننده بوده است در اینجا چندان اهمیت ندارد. آن ایرانیان به سبب آشنائی مستقیم با فلسفه سیاسی غرب و کارکرد دمکراسی لیبرال زود‌تر توانستند خود را به جهان امروز برسانند. بریده شدن‌شان از جمهوری اسلامی نیز این فرایند را آسان‌تر می‌کرد. اکنون مهم‌ترین نیرو‌های اجتماعی ایران به این گفتمان می‌پیوندند و این خواست همیشگی ما بوده است. از این پس می‌باید چشم به راه تحولات پر‌دامنه باشیم ــ نخستین آنها افتادن گرانیگاه مبارزه به درون ایران است به درجه‌ای که می‌تواند بیشتر بیرونیان را بی‌ربط سازد.

ژوئن ٢٠٠٩

روح سبز زمان

بخش ۸

کارزار دمکراسی، راه‌ها و ابزارها

روح سبز زمان

جنبش ۲۲ خرداد که اندک اندک در همه جا به رنگ سبز شناخته می‌شود نام ایران را بار دیگر در جهان بلند کرد و اعتماد ایرانیان را به خود باز آورد. دیگر کسی نمی‌گوید مردم هر چه سزاوارشان؛ دیگر کسی شمار معتادان را به رخ ما نمی‌کشد. تهرانی‌ها دیگر در همان نخستین برخورد با روزنامه‌نگار غربی لازم نیست بگویند که ما یک کشور عربی نیستیم و تروریست هم نیستیم. ۲۲ خرداد اجتماع بزرگ ایرانی بیرون را نیز در صورتی آبرومند‌تر نشان داد. قهرمانی مردم در ایران، و آنچه در انگلیسی وقار grace در زیر فشار، می‌نامند زنان و مردانی را که اکثریت‌شان به کناره‌جوئی از هر فعالیت جمعی شناخته می‌شدند و اقلیت فعال‌شان به کشمکش بر سر تقریبا همه چیز، به حرکت در آورد. آن اکثریت به پشتیبانی از جنبش مردمی به تظاهراتی پیوست که در هر جا به اندازه‌های کنسرت‌های ایرانی نزدیک شد و آن اقلیت، اگر هم موقتی باشد، کوشید، برای نخستین بار در بیشتر جا‌ها، به امر همگانی اولویت دهد و از بگو مگو بپرهیزد. اقداماتی مانند اعتصاب غذای گروه بزرگی از سرامدان سیاسی و فرهنگی در برابر سازمان ملل متحد و مصاحبه‌های مطبوعاتی و سخنرانی شخصیت‌ها در مجامع سیاستگزاری غرب، همه در پشتیبانی از جنبش مردم، نشان داد که ایرانیان در بیرون از چه‌ها برمی‌آیند.

در بسیاری جا‌ها افراد از گرایش‌های سیاسی گوناگون ناچار شده‌اند با هم به تظاهرات پردازند. در واقع ترکیب تظاهر‌کنندگان با کشاکش‌های گروهی سازگار نیست؛ بیشتر شرکت‌کنندگان هیچ بستگی سازمانی ندارند و نمی‌خواهند رنگی بگیرند. از این گذشته نمایشی که توده‌های میلیونی مردم ایران هر روز از یگانگی و از خودگذشتگی می‌دهند نمی‌تواند در این جماعت دور افتاد‌ه‌ی دست به گریبان بی‌اثر بماند. هنگامی که مردم در ایران با جان و مال و آزادی خود بازی می‌کنند ملاحظات و رقابت‌های حقیر سیاسی‌کاران بی‌حاصل مایه شرمندگی خواهد بود. در مسافرتی دراز که یک دوجین شهر‌های آمریکای شمالی را پوشاند فشاری را که رویداد‌های ایران بر گروه‌های تبعیدی و مهاجر می‌آورد خوب می‌شد احساس کرد. کمتر کسی بود که بزرگی لحظه تاریخی را در نیابد. ویژگی اصلی چنین لحظه‌های تاریخی آن است که مردمان را از خودشان بدر می‌آورند و بسته به روح زمان، به فضای اندیشگی و عاطفی، بهتر یا بد‌تر می‌کنند. سی سال پیش روح زمان رنگ سیاه و سرخ داشت و متمدن‌ترین و با‌فرهنگ‌ترین کسان را عربده‌کشان خون و خشونت گردانید. امروز فضای عمومی به رنگ سبز در می‌آید. دگرگونی‌های کوچکی که در درازای سال‌ها رفتار و رویکرد کسان را دگرگون می‌کرد در گردباد رویداد‌های چند هفته به ناگهان از ایرانیان انگاره image دیگری می‌دهد. این مردم به یک تعبیر می‌بینند که از آنچه هستند بهترند. نه تنها توانسته‌اند به واقعیت زندگی در یک جامعه مدرن پی ببرند و آن را در شعار‌ها، بیانیه ها و اقدام‌های خود بازتاب دهند؛ نه تنها راه‌های درست رسیدن به چنان جامعه‌ای را شناخته‌اند بلکه منش و خلقیات temperament  لازم مبارزه برای رسیدن به آن را نیز در خود پرورش داده‌اند ــ بسیار بیش از گروه‌های بزرگی از تبعیدیان. بر خلاف سی سال پیش هم سیاست‌شان درست است هم روانشناسی‌شان.

هدف مبارزه مردمی دمکراسی و حقوق بشر است، دمکراسی لیبرال. دریافتن معنی و وفادار ماندن به این هدف به مردم کمک کرده است که در زیر ضربات کمرشکن رژیم نا‌امید نشوند بلکه شکیبا بمانند؛ دست برندارند، بلکه تاکتیک‌های تازه بیندیشند و موقعیت‌های تازه بسازند؛ هدف کوتاه‌مدت را قربانی شتابزدگی نکنند. سران جنبش که بخشی از همان نظام هستند و نمی‌توانند پاک از آن ببرند با چنین توده آگاه و انعطاف‌پذیری کار خود را بسیار آسان‌تر می‌یابند. به آنها دست گشاده‌ای داده شده است که وارد ائتلاف‌های گوناگون شوند و راه‌هائی برای بیرون آمدن آبرو‌مندانه رهبری نظام از بن بست پر مخاطره‌اش بیابند که مردم را نیز به بخشی از خواست‌هاشان برساند ــ همان “هنر ممکن“ که در جای دیگری اشاره شد و یکی از تعریف‌های سیاست است.

***

با همه نشانه‌های امید‌بخش از پختگی نیرو‌های مخالف بیرون و دیاسپورای ایرانی بطور کلی، از کوشش آنها برای همانند‌تر شدن با مبارزان جامعه شهروندی، باز هر زمان مسئله تازه‌ای پیش کشیده می‌شود. در نبود اختلاف‌نظر اصولی، اکنون پرچم در تظاهرات به صورت مایه کشمکش و جدائی درآمده است. در نخستین روز‌ها ایرانیانی که به گفته خود‌شان جز پرچم جمهوری اسلامی چیزی نمی‌شناختند با آن پرچم به تظاهر‌کنندگان شهر‌های اروپا و آمریکا پیوستند ولی زنندگی موقعیت، زود آنان را به خود آورد. آنگاه اعتراض به آوردن پرچم شیر و خورشید بالا گرفت. کسانی به حق می‌گفتند که نمی‌خواهند به سبب پرچم به خطر یا زیانی بیفتند. کسان دیگری پرچم شیر و خورشید را یادآور پادشاهی پهلوی می‌دانستند؛ پرچمی که سه دهه پیش آن را با انقلاب شکوهمند به خاک سپرده بودند و دیگر چشم دیدن‌ش را نداشتند. تا آنجا که در یک تظاهرات هر کس با هر پرچمی جز جمهوری اسلامی می‌آمد چندان مشکلی نمی‌بود اما در جاهائی همزیستی پرچم‌ها ناممکن شده است؛ یا گروهی از اقدام مشترک بیرون می‌مانند یا بد تر از آن، کشمکش‌هائی پیش می‌آید. پرچم البته مسئله‌ای نیست و در هر جا و هر زمان بسته به موقعیت راه حلی برای آن می‌یابند و بهتر از همه آن است که در کنار پرچم‌ها از تاکید بر رنگ سبز نیز غافل نمانند؛ ولی نمی‌توان از اینهمه اختلاف‌نظر بر سر هر چیز به آسانی گذشت. در کجای جهان مردم حتی نمی‌توانند روی پرچم کشور خود توافق کنند؟ پرچم شیر و خورشید، گذشته از ارزش زیبا شناسی و نمادین آن، یکی از زیبا‌ترین پرچم‌ها، پیشینه‌ای دراز در تاریخ ما دارد. شیر و خورشید و شمشیر، قدرت محض که سرچشمه نور را بر پشت دارد، از هزار سالی پیش به صورت‌های گوناگون نشانه ایران بوده است. پرچم ملی، و نه پرچم پادشاهان و سلسه‌ها پدیده‌ای تازه است و در ایران با انقلاب مشروطه، شیر و خورشید و شمشیر قدیمی در ترکیب و تناسب‌هائی که می‌شناسیم پرچم ملی ما شد. از آن هنگام تا نزدیک هشتاد سال از ستار خان تا مدرس و از حیدر عمو اغلی تا فروغی و از مصدق تا محمد رضا شاه و نسل پس از نسل ایرانیان پرچم انقلاب مشروطه را پرچم ملی خود دانستند و به هر مناسبت بر درو دیوار آویختند.

در انقللاب اسلامی این پرچم به خاک سپرده شد ولی انقلاب مشروطه را نیز همراه بسا چیز‌های دیگر به خاک سپردند و امروز ملتی برای باز پس گرفتن‌شان به پا خاسته است. دشمنی انقلابیان پیشینی که هنوز همه پیوند‌ها را به هر دلیل با رژیم اسلامی نبریده‌اند با این پرچم قابل فهم است. ولی چپگرایانی که چنین تاکیدی را بر حذف آن و یکی کردنش با پادشاهی پهلوی نهاده‌اند در کارزاری بیهوده‌اند که به خوبی ممکن است ببازند. احتمال اینکه قانون اساسی پس از این رژیم، شکل حکومت در آن هر چه باشد، باز پرچم شیرو خورشید و شمشیر را رسمی کند هیچ کم نیست. این پرچم گذشته از درهم تنیدگی‌اش با تاریخ ایران، کششی دارد که از بستگی‌های شخصی و سلسله‌ای می‌گذرد؛ و همان اندازه از آن چپ است که راست. هیچ ضرورتی ندارد که آن را به نیرو های راست واگذارند ــ چنانکه چند دهه با انقلاب مشروطه کردند.

شاید یک سودمندی خیزش سبز، کمرنگ کردن اختلافاتی باشد که اصلا اختلاف نیستند و به زور آنها را تا این اندازه‌ها بالا برده‌ایم.

اوت ٢٠٠٩

دمکراسی آپارتاید

بخش ۸

کارزار دمکراسی، راه‌ها و ابزارها

دمکراسی آپارتاید

یک دگرگونی بزرگ که با جنبش بیست و دو خرداد، جنبش سبز، آمد نگاه دوباره‌ای بود که ایرانیان در هر جا ناگزیر شدند بر خود بیندازند. در ایران شکاف میان حکومت و مردم که پیش از آن بیشتر یک ناخشنودی و بی‌اعتمادی عمومی بود و در گفتگو‌ها و مقالات و شوخک (جوک)‌ها ابراز می‌شد در جنبشی همگانی ابعاد یک نبرد فلسفی و سیاسی تمام عیار به خود گرفت: حقوق فرد انسانی در برابر ولایت مطلقه، حاکمیت مردم در برابر حکومت فقیهان، قانون در برابر چاه جمکران. دو تا سه میلیونی که در یک تظاهرات خودانگیخته بی‌مانند در تاریخ ایران و کم‌مانند در جهان، حکومت اسلامی را به سراشیب اجتناب‌ناپذیر انداختند نماینده یک همرائی ملی بر سر دمکراسی و حقوق بشر، دمکراسی لیبرال، بودند که، برای سر‌تا‌سر آن منطقه تازگی دارد.

نمونه‌ای از این روحیه تازه را در نوشته‌ای از ایران می‌توان دید که با زنده باد ایران زنده باد آزادی و به امضای جنبش سبز پایان می‌یابد:

“به نام خودمان.

دو ماه از کودتای مخملین سیاسی گذشت. سیاهی به ذغال ماند و سپیدی به روی سپید ما! حتی کوچک‌ترین فعالیت‌های ما مانند قطره‌های کوچک آبی است که با گذشت زمان سرسخت‌ترین و کریه‌ترین سنگ‌ها را سوراخ می‌کنند. ما بی‌شماریم. زنده باد ما! راه درازی پیش رو داریم. باید بیشتر یادبگیریم. واقع‌بین‌تر باشیم. ما پیروزیم. ما یعنی همه ایرانی‌ها. بین ما کسی آنها نیست. ما همه خودی هستیم. ما غیر خودی نداریم. قطاری است که دارد پیش می‌رود. هر کس راه را دوست ندارد می‌تواند در هر ایستگاهی که خواست پیاده شود و همان‌جا بماند. ما به سوی جهان امروز می‌رویم. ما کسی را از پنجره بیرون پرت نمی‌کنیم. ما ایرانیان نمی‌کنیم. ما سبزیم چون خواستیم از سیاهی رد شویم.“

هر کس می‌خواهد آینده نبردی را پیش‌بینی کند که در پیوسته است می‌تواند همین نمونه را بگیرد. آینده از آن “ما ایرانیان“ است، مردمی که بی‌شمار و گوناگون‌اند؛ پا به جهان امروز، به جهان غرب، گذاشته‌اند؛ می‌توانند میان خود اختلاف داشته باشند ولی در همه حال می‌کوشند ما بمانند. جنبش سبز نشان داد که جامعه ایرانی با همه لایه‌های واپس‌مانده‌اش که در همه جا می‌توان نشان داد دارد درس‌های لازم را برای ساختن یک فرهنگ سیاسی و یک جامعه تازه فرا می‌گیرد و به بلوغ سیاسی می‌رسد. این درس‌هائی است که هنوز به نظر می‌رسد برای گل‌های سر‌سبد جامعه روشنفکری در بیرون ایران تازگی دارد.

این درس‌ها از نگاهی که انسان به دیگری می‌اندازد، به کسی که مانند او نیست، آغاز می‌شود که همه مسئله جامعه و سیاست است (جامعه و سیاست در این بافتار conext یکی هستند.) شاید برای آسان کردن موضوع بتوان مسئله را زیر عنوان خودی و غیر خودی آورد.

ایرانیان از روزگار رواداری هخامنشی، که تا اشکانیان یونان دوست کشید، ظرفیت قابل ملاحظه‌ای برای پذیرفتن تفاوت‌های مذهبی و قومی از خود نشان دادند. در آن زمان‌ها البته از این پیش‌تر نمی‌شد رفت. همین اندازه که مردمی می‌توانستند خارج از دین و قوم خود را همچون خود بشمارند آنان را مشعل‌دار آزادگی می‌گردانید. آن رواداری با ساسانیان جای خود را به یک‌سو‌نگری متعصبانه موبدان زرتشتی و همزادی دین و دولت و ایران در برابر انیران داد که برای رویاروئی با فشار بی‌امان امپراتوری رم به ویژه پس از رسمیت یافتن مسیحیت در آن امپراتوری حیاتی شمرده می‌شد. خودی و غیر خودی به معنی تبعیض حقوقی از آن هنگام خمیر‌مایه سیاست ایران بوده است و با اسلام به قلمرو جنسیت نیز راه یافت و زنان بزرگ‌ترین غیر خودی و اقلیت در معنای تبعیض حقوقی شدند.

در سی ساله گذشته ما یک پیشرفت بزرگ داشته‌ایم و تبعیض را از فرهنگ سیاسی خود ــ آنچه بیرون و بر ضد حکومت اسلامی شکل می‌گیرد ــ زدوده‌ایم. دیگر در پهنه سیاست کسی را نمی‌توان یافت که از بستگی‌های ملی یا سیاسی با جمهوری اسلامی آزاد باشد و از حقوق بشر دفاع نکند. با اینهمه در همین دو ماهه جنبش سبز، در گرماگرم پیکار آزادیخواهی مردم ایران ــ که کسانی دمکراسی خواهی را به دلیل نارسا و نازیبا بودنش بر آن ترجیح می‌دهند ــ می‌بینیم که هنوز همه راه را نرفته‌ایم. (آزادیخواه، بر خلاف دمکراسی خواه همواره لیبرال نیز هست و نکته درست در همین تمایز دمکراسی و لیبرالیسم است که به آن می‌رسیم).

***

یک جامعه از مردمانی ساخته می‌شود که با هم می‌زیند، و همه داستان بشریت در این بوده است که چگونه با هم می‌زیند.. با هم زیستن همه گونه ممکن است و می‌تواند از رابطه دشمنانه تا همکاری، و از کشاکش مدام تا همرائی (توافق در عین حفظ اختلاف) را دربر گیرد. سیر جامعه‌های انسانی از رابطه فرماندهی و فرمانبری به سوی برابری حقوقی بوده است ــ همان سیر تاریخ به سوی آزادی هگلی. ولی آیا برابری حقوقی برای ساختن یک جامعه کامیاب که در آن بیشترین توانائی‌های افراد برای خیر عمومی بر روی هم می‌ریزد بس است؟ جامعه کامیاب پیش از هر چیز دمکراتیک است یعنی حق افراد جامعه را برای حکومت بر خود پذیرفته است و نهاد‌ها و کارکرد‌های لازم را برای اعمال این حق ــ به صورت فرمانروائی اکثریت ــ به وجود آورده است. ولی در یک دمکراسی می‌توان تا سلب حقوق افراد نیز رفت ــ اگر اکثریت رای بدهد؛ و اکثریت بسیار چنین کرده است.

برای آنکه دمکراسی به چنین انحرافی نیفتد تنها کافی نیست که حقوق سلب نشدنی افراد انسانی شناخته شود. حتی کافی نیست که نهاد‌های نگهدارنده آن حقوق نیز در قانون اساسی پیش‌بینی شده باشند ــ همه این تهیه‌ها نتوانسته است از افتادن دمکراسی‌های جهان سومی به درجات گوناگون فساد و دیکتاتوری و از هم پاشیدگی جلوگیری کند. در این جاست که پای فرهنگ سیاسی به میان می‌آید که نقل زبان‌هاست ولی تا تعریف نشود همان نقل زبان‌ها می‌ماند. فرهنگ سیاسی در بن خود یعنی توانائی مردمان به آشتی دادن اختلاف، اختلاف تا درجات بالا نیز، با همکاری. همه قوت دمکراسی‌های غربی در همین است که می‌توانند موازنه میان این دو ستون هر اجتماعی را نگهدارند. مردمان بی اختلاف نمی‌شوند و اجتماع بی همکاری نمی‌ماند.

ما هنوز در نیافته‌ایم که این بس نیست که هر کس کار خودش را بکند و برای دیگران نیز این حق را بشناسد. در تظاهرات و اعتصاب غذا‌ها به پشتیبانی جنبش سبز پاره‌ای از شعله‌های “دمکراسی خواهی،“ خود را منزه‌طلبانه از هرکه کمترین اختلاف ــ نه در اصل موضوع ــ با خودشان داشت کنار کشیدند و آنان را به عنوان دیکتاتوری پرچم از خود راندند. دمکراسی خواهی آنان تا این اندازه بود که گفتند ما می‌خواهیم این گونه باشیم دیگران هم حق دارند بخواهند آن گونه باشند. البته در بیرون ایران این دمکراسی خواهی هنری نیست و کیست که بتواند به دیگران تکلیف کند؟

پرسشی که از دمکراسی خواهان می‌توان کرد این است که آیا موضوعی در جهان هست که بتوان بر سر آن پاره‌ای اختلافات را کنار گذاشت و همگروه، هر گروه با مثلا پرچمی که می‌پسندد ــ و البته زیر شعار‌های واحد که بر خلاف پرچم اصل مسئله است ــ کار کرد؟ آزادیخواهان با این پرسش مشکلی ندارند.

اوت ٢٠٠٩

پادشاهی همه چیز نیست ولی لیبرال دمکراسی هست

بخش ۸

کارزار دمکراسی، راه‌ها و ابزارها

پادشاهی همه چیز نیست ولی لیبرال دمکراسی هست

بحث پرمعنی و سودمندی که آقای علی کشگر پیرامون قطعنامه کنفرانس جنبش سبز حزب مشروطه ایران گشوده‌اند (خاستگاه فتحنامه لیبرال دمکراسی برابری انسان‌هاست، تلاش انلاین) بسیار بجاست زیرا فرصتی می‌دهد که به ابهام‌های فزاینده در موضوع شکل حکومت پادشاهی و نظام سیاسی دمکراسی لیبرال بپردازیم.

دو نکته اصلی در نوشته آقای کشگر هست: تعارض بنیادی پادشاهی با دمکراسی لیبرال؛ و تردید در همفکری من با پیکره حزب مشروطه ایران.

پس از بیست سال و بیشتر، توضیحات و بررسی‌هائی که دو سه کتاب نخستین مرا در تبعید پوشانده است به نظر می‌رسد به درجه‌ای همرائی concensus انجامیده است ـــ اینکه طبیعت و نوع نظام سیاسی، دمکراسی به اضافه و در چهارچوب اعلامیه جهانی حقوق بشر، اهمیت دارد، نه شکل نظام سیاسی که می‌تواند جمهوری یا پادشاهی باشد (که در عمل نیز هست.) آقای کشگر با این گزاره مشکلی ندارند و گره را در جای دیگر می‌بینند. اگر به موجب همان اعلامیه جهانی، که فتحنامه دمکراسی لیبرال است، مردمان آزاد و برابر (در حقوق طبیعی و سلب نشدنی) به جهان می‌آیند چگونه می‌توان امتیاز پادشاهی را حتی در تشریفاتی‌ترین صورت آن و صرفا به عنوان رئیس کشور، به وراثت منتقل کرد؟ این ایراد بی‌ربط نیست و پاسخ متقاعد کننده می‌خواهد.

پاسخ ما در حزب مشروطه ایران این است که اگر این استدلال را تا پایان‌ش ببریم هیچ امتیازی نمی‌تواند به ارث برسد. من تردید دارم که پادشاهی به خودی خود بزرگ‌ترین امتیاز‌ها باشد. فرزند کسی مانند بیل گیتس کدام را ترجیح می‌دهد، وارث میلیارد‌ها و فرصت‌های بی‌مانند مایکروسافت بودن یا پادشاهی مثلا بتسوانا و حتی بلژیک همیشه در تزلزل و نگرانی؟ پادشاهی در تعبیر امروزی پایدار مانده خود، پاداشی است که در برابر خدمتی به خاندانی داده می‌شود و مانند دوران کودکی تاریخ، حق کسی نیست. این خدمت می‌تواند در ایران کمک به همزیستی برابر اقوام ایرانی در دولت ملت ایران و احتمالا گزاردن سهمی در نگهبانی نهاد‌های دمکراسی در مواقع بحران باشد. اگر در فرایند آزادانه انتخابات مجلس موسسان و همه پرسی پس از آن، پادشاهی در گونه لیبرال دمکرات به ایران برگردد مردم چشمداشت چنان خدمتی خواهند داشت. از همین روست که در موروثی بودن پادشاهی لیبرال دمکرات تبعیضی هم نیست زیرا تبعیض تفاوتی است خود به خود و در خود، ولی مردم حق دارند هر لحظه پادشاهی را برچینند و امتیازات آن را پس بگیرند.

با توجه به پراکندگی نیرو‌های سیاسی ایران و چیرگی روحیه رویاروئی بجای همرائی که در عموم آنان می‌توان دید یک مقام تشریفاتی و بی‌طرف، وابسته به هیچ‌کس، می‌تواند عاملی در ثبات و آرامش باشد. همان پادشاهی بلژیک که یادی از آن شد امروز در کنار بروکسل بزرگ‌ترین عامل نگهداری بلژیک یکپارچه است. (هیچ گروه قومی در بلژیک نمی‌تواند بروکسل را که دیگ در هم‌جوش والون‌ها و فلامان‌هاست از دست بدهد؛ تهران نیز همین حال را در ایران دارد).

اینکه من و حزب چه اندازه همفکریم بسته به این است که بخش کوچک‌تر یا بزرگ‌تر لیوان را ببینیم. درست است که من گاه از اینکه هنوز در پیکره حزب، حتی در کادر‌های آن بقایای طرز تفکری را می‌بینم که مسئله ایران برای‌ش پادشاهی پهلوی است و چندان کاری به اینهمه ادبیات حزبی که وقف مدرن کردن اندیشه و عمل سیاسی شده است ندارد. آری ما هنوز در مرحله گذار از یک حزب سلطنت‌طلب به یک حزب راست میانه، لیبرال دمکرات، با گرایش پادشاهی هستیم. ولی اگر بی پیشداوری به راهی که در پانزده ساله گذشته پیموده شده است نگاهی بیندازیم با خوشبینی بیشتری به حزب خواهیم نگریست. با همه ناخشنودی که از گفتاورد‌های من در نوشته آقای کشگر می‌بارد این حقیقت را نمی‌باید فراموش کرد که آن بخش پیکره حزب که به نظر من هنوز اساسا در عوالم چهل سال پیش است در برخورد با سیاست‌ها و اعلام‌های رسمی حزب و موضع گیری‌های غیر رسمی ولی بحث‌انگیز من با روحیه تفاهم روبرو می‌شود و در پایان پیام اصلی حزب، اگر هم نه لحن پیام را می‌پذیرد. ما انشعاب ایدئولوژیک نداشته‌ایم؛ و نود درصدی از عمر نوح اشاره آقای کشگر را در ۱۵ سال آمده‌ایم.

این‌همه از لطف دوستان به من و همفکران من در کادر‌های روز‌افزون حزب نیست و از تحولات این سی ساله در همه چیز از جمله نگاه به پادشاهی سرچشمه می‌گیرد.

***

در نخستین سال‌های پس از انقلاب و فرو کش کردن شور و حال انقلابی، بازگشت به دوران پادشاهی آرزوی بیشتر ایرانیان می‌بود. نستالژی آن دو دهه پایانی سازندگی و فراوانی هر خاطره بد دوران پادشاهی را از خاطر‌ها می‌زدود. کسان بیشماری که به خود وعده برگشت اوضاع و بسته شدن پرانتز جمهوری اسلامی را می‌دادند طبعا هر انتقاد از گذشته را سنگی می‌پنداشتند که در راه آزادی سریع ایران انداخته می‌شد. آن حساب‌ها البته نادرست و آرزو‌پروری بود و برای همیشه نگذاشت نیرو‌های سلطنت‌طلب وزنه‌ای در مبارزه با جمهوری اسلامی شوند. حکومت انقلابی پیروزمند را در زندگانی خمینی ــ جنگ عراق به کنار ــ تنها با کودتای نظامی که هیچ ربطی به پادشاهی نمی‌داشت در همان چند ماه اول می‌شد برانداخت که آن نیز در نوژه فدای ندانم‌کاری از همه سوی نظامی و سیاسی شد. از آن پس با رژیمی که دقیقه‌ای را (به هر دو معنی زمانی و کمی) برای محکم کردن جای خود هدر نمی‌دهد، براندازی تنها در خیابان‌ها و کافه‌های اروپا و آمریکا میسر بوده است. بقایای “فعال“ آن هواداران یک‌سو‌نگر هنوز روی عامل نستالژی حساب می‌کنند ولی نستالژی با گذشت زمان رابطه معکوس دارد. بیست و پنج سال پیش هزاران تن در لوس آنجلس گرد می‌آمدند. امروز چند صد تن.

رویکرد درست به نظر من آن بود که در فرصت طولانی تبعید، به بازنگری بنیادی مشکل جامعه ایرانی بپردازیم؛ از جمله پادشاهی را نیز مانند همه سویه‌های جهان‌بینی خود مدرن کنیم و به جای مزیت‌های دوران پادشاهی که سخن از کاستی‌ها را نیز پیش می‌آورد، بیشتر تکیه را بر دلائل سودمندی آن برای آینده ایران، و زمینه‌های موجود قابل استفاده‌اش در تفکر اجتماعی و سیاسی جامعه ایرانی بگذاریم (مثلا آن قدرت اخلاقی که می‌تواند به ثبات و یکپارچگی ایران و نظام سیاسی دمکرات و آزاد‌منش آن کمک کند.) به نظر من نوسازندگی و دگرگون کردن فرهنگ سیاسی ایران پس از فاجعه‌ای که مردم با تسلیم شدن به شعار‌ها و برنامه‌های سیاسی ویرانگر و رهبران سیاسی خطرناک بر سر خود آورده بودند بزرگ‌ترین اولویت به شمار می‌آمد و نمی‌شد با گریز از ارزیابی درست و منصفانه تاریخ همروزگار ایران و شاه‌پرستی و بازگشت و انتقام دم از دگرگونی فرهنگ سیاسی زد. اما سلطنت‌طلبان یعنی تقریبا همه هواداران پادشاهی که ذره‌ای از توطئه‌بافی پائین نمی‌آمدند (هنوز هم نمی‌آیند) همه این سخنان را خطرناک می‌انگاشتند. پیام همیشگی آنان بازگشت و انتقام، و استراتژی‌شان گرد آمدن زیر فرماندهی شخص پادشاه ــ هر کدام مستقیما ــ بود و هست.

من از همان هنگام که پایم به بیرون رسید از بازگشت پادشاهی ولی درصورت مدرن شده آن در بستر یک جهان‌بینی امروزی و در عین بی‌پرده‌ترین نقد‌ها از دوران گذشته دفاع کردم و هنوز بر همان هستم. با این تفاوت که بر خلاف آن دو سه سال نخستین، کسی را به گرویدن به پادشاهی نمی‌خوانم و همرائی بر سر پادشاهی مشروطه را بهترین رویکرد نمی‌دانم. نگاه‌م در این موضوع باز شده است؛ لیبرال دمکرات‌تر شده‌ام. تفاوت دیگر این که امروز بیش از دهه‌های گذشته نگران آینده‌ام. این باور که هر چه را در آینده برای ایران می‌خواهیم از هم‌اکنون می‌باید بسازیم مرا منتقد سختگیر‌تری از امر پادشاهی کرده است. حساسیت من در برابر هر کوچک‌ترین انحراف بیشتر شده است اما هیچ “فاصله‌گیری از شکل نظام پادشاهی“ که باور داشتن بدان منافاتی با “زندگی کردن در اندیشه‌های خود“ (من) ندارد در میان نیست.

موضع‌گیری سخت من در موضوع فدرالیسم و پذیرش آن به عنوان یک راه حل، یا دعوی رهبری، از سوی نامزد پادشاهی؛ یا در برابر نشست‌های لندن و پاریس در گرماگرم جایگزین‌سازی در رابطه با تهدید‌های نظامی آمریکا را می‌باید در این بافتار context دید. به همین ترتیب تاکید روز‌افزون من بر اهمیت نظام سیاسی و نه شکل ظاهری حکومت از همین جا بوده است. تردید نیست که گذر سی سال بسیاری نظر‌ها را در باره نقش پادشاهی در مبارزه کنونی و در آینده ایران تغییر داده است و هر سیاستگری در عین پا‌بر‌جائی بر اصول خود می‌باید گوش‌های‌ش را نیز گاه‌گاه به زمین بچسباند. با این نسلی که ایران را در شماره و در گفتمان خود سراسر فرا گرفته است سخنان و رویکرد‌های سی سال پیش حتی در بیرون ایران نیز خریداری ندارد.

همه این‌ها بر می‌گردد به اینکه از کجا آغاز کنیم و از چه نظرگاهیperspective  به موقعیت بنگریم. برای من مسئله اصلی نه افراد است نه خاطره‌ها نه احساسات. مسئله اصلی ایرانی است یکپارچه و در همین مرز‌ها؛ از بند تاریخ خود، بخشی به یاری همان تاریخ بدر آمده؛ (عنوان یکی از کتاب‌های‌م را گذار از تاریخ گذاشته‌ام) از جهان اسلامی و جهان سوم و جهان خاورمیانه‌ای بیرون جسته؛ و پای در سده بیست و یکم استوار کرده. شکل حکومت فرعی است؛ تعبیر تاریخ مسئله باور‌های فردی؛ و سیاستگزاری‌های استراتژیک و روزانه موضوع بحث و توافق‌های طرف‌های دست درکار. مسلم است کسی که از پادشاهی آغاز و در پادشاهی تمام می‌کند و در حزب مشروطه ایران نیز مانده است با من مشکل دارد. ولی گذر زمان و واقعیات سرانجام کار خود را خواهد کرد. دریافتن اینکه نمی‌توان با این سلاح جمهوری اسلامی را برانداخت بسیاری را از حق‌مداری و نگرش سیاه و سپید آن سال‌ها‌شان بدر آورده است. و ما هنوز در نتایج سحریم. هنگامی که ژرفا و معنای جنبش سبز به تمامی بر خود آن جنبش نیز آشکار شود به خوبی خواهیم دید که کدام ره‌یافت درست‌تر بوده است: بهره گرفتن سازنده از دوران تبعید و درس‌های صد سال کشاکش ما با تجدد، یا درجا زدن در دوران پادشاهی از هر دو سوی طیف سیاسی؟

 ما امروز در پانزدهمین سال حزب می‌توانیم بی هیچ خودستائی یا فروتنی کاذب ادعا کنیم که حزب تنها یک سازمان سیاسی موثر در مبارزه با جمهوری اسلامی؛ یک پیشاهنگ بازسازی فرهنگ سیاسی ایران؛ یا یک جریان پیشرو در طیف هواداران پادشاهی که بسیار لازم می‌بود زیرا به هر حال طیفی گسترده است و نیاز به مدرن شدن دارد نبوده است. این حزب درست به دلیل هوادار پادشاهی بودن‌ توانست بزرگ‌ترین سهم را در متمدن کردن فضای سیاست‌های مخالف و آسان‌تر کردن همرائی بر اصول دمکراسی لیبرال داشته باشد ــ درست به همین دلیل که رابطه میان هواداران و مخالفان پادشاهی رابطه تاریخی نفرت و کینه بوده است. رویکرد آزاد‌منشانه بیشترین تاثیر را از سوی کسانی می‌بخشید که طرف اصلی آن دشمنی خونین می‌بودند. از بی‌طرف‌ها یا موافقان چنان رویکردی دور از انتظار نمی‌بود و جز تاثیر محدودی نمی‌داشت.

آینده پادشاهی در ایران بستگی به عوامل فراوان و پیش‌بینی‌ناپذیر دارد و نقش هواداران پادشاهی را می‌باید در پرتو نیرو‌ها و گرایش‌های پرزوری نگریست که نو به نو در جامعه دیگرگون ایران سر بر می‌آورند و هم‌اکنون بسیاری معادله‌ها را دگرگون کرده‌اند. حزب مشروطه ایران سهم اصلی خود را در دفاع از پادشاهی در صورت مدرن آن گزارده است. خدمتی که این حزب در آینده می‌تواند به امر پادشاهی بکند نشان دادن صورت مدرن و متمدنانه یک گرایش هوادار پادشاهی است. دیگر زمان آن است که بیش از پیش پیام حزب را در متن روشنگری ایرانی که سرانجام به شکوفائی رسیده است تکامل داد و نیروی خود را در پشتیبانی از جنبشی که می‌باید کوشید همچنان سبز بماند و تکه تکه نشود گذاشت. پانزده سال پیش فضای دیگری بود. امروز خوشبختانه فضای دیگری است. آن روشنگری ایرانی از محافل روشنفکری به لایه‌های بزرگ اجتماعی راه یافته است. برای من تردید نیست که آیندگان از دو دهه پایانی و آغازین سده‌های بیست و بیست و یک به عنوان آغاز عصر بلوغ روشنگری enlightenment ایرانی نام خواهند برد. این روشنگری بیشتر زیر تاثیر روشنگری بریتانیائی (انگلیسی و به ویژه اسکاتلندی) و کمتر اثر گرفته از روشنگری فرانسوی است و نه رویکرد مکانیکی آن را دارد نه دانه‌های توتالیتاریسم روسوئی را در خود. در عصر روشنگری کمتر کسی فرصت داشت از معنی به صورت بپردازد.

نوامبر ٢٠٠٩

ـــــــــــ

توضیح: نوشته فوق در کتاب “پیشباز هزاره سوم ـ رساله‌هائی در سیاست، تاریخ، فرهنگ“ (چاپ اینترنتی) آمده است. درج مجدد آن در این اثر به منظور ارائه چاپ کاغذی می باشد.

نامه سرگشاده به همرزمان

بخش ۸

کارزار دمکراسی، راه‌ها و ابزارها

نامه سرگشاده به همرزمان

دوستان و همرزمان عزیزم

با درود. کنگره آینده حزبی به نظر من مهم‌ترین کنگره‌ها پس از کنفرانس موسس به شمار می‌رود و برای من و برای حزب همان است که انگلیسی‌ها لحظه حقیقت می‌نامند و من خود را ناگزیر می‌یابم که با آن روبرو شوم.

هژده ساله گذشته من شب و روز در پایه‌گذاری یک حزب راست میانه در سنت دمکراسی لیبرال سپری شده است و سازمان (سلطنت‌طلب) مشروطه‌خواهان ایران آن روزها اکنون برای گروه بزرگی از افراد حزبی و برای آگاهانی که در بیرون حزب حاضر به شنیدن سخنان گروهی هوادار پادشاهی هستند (و هنوز بیش از اقلیتی را تشکیل نمی‌دهند) حزب مشروطه ایران شده است، با گرایش راست میانه و در سنت دموکراسی لیبرال. (ما این اصطلاحات را بعدا بکار بردیم ولی از آغاز به منشور ما می خورد).

امروز راست میانه و دمکراسی لیبرال، به ویژه دومی، بر سر زبان‌هاست و با جنبش سبز بطور قطع موج آینده جامعه ایرانی است. ایرانیان بطور روز افزون از عوالم گذشته بیرون می‌آیند و می‌خواهند در دمکراسی و زیر حمایت اعلامیه جهانی حقوق بشر زندگی کنند و هر چیز دیگری جز حفظ ایران و منافع ملی برای‌شان امور فرعی است.

در کنگره هفتم دوسال پیش سرانجام پس از مبارزه بسیار سخت که داشت به جاهای ناخوشایند می‌رسید با گنجانیدن عبارت دموکراسی لیبرال در منشور حزب موافقت شد. گروهی از همرزمان به خطا این عبارت را با تعهد ما به پادشاهی سازگار نمی‌دانستند یا آن را تهدیدی متوجه آن تعهد می‌پنداشتند که بسیار نظر خطرناکی به حال خود پادشاهی است.

امروز پس از دو سال و با توجه به جنبش سبز که همه منظره را در ایران تغییر داده است و عصر تازه‌ای در تاریخ ما با آن آغاز می‌شود، آن اقدام با همه اهمیت خود کافی به نظر نمی‌رسد. حزب اگر می‌خواهد با زمان پیش برود و صورت یک محفل سیاسی به خود نگیرد می‌باید گام آخر را بردارد و هم خود و هم پادشاهی را بطور قطع چنان وارد جریان اصلی سیاست ایران کند که هر کس در یک نگاه ماهیت آن را در یابد.

در هژده ساله گذشته بیشتر کاری که ما برای معرفی خود کرده‌ایم انتشار منشور بوده است که تصور نمی‌کنم ماهی ده نفر هم به آن مراجعه کنند، و قطعنامه‌ها و اعلامیه‌هائی که تنها اقلیتی از سیاسی کاران می‌خوانند. شاید در این مدت بیش از همه نوشته‌های من به پیشبرد تصویر ذهنی حزب به عنوان لیبرال دمکرات کمک کرده باشد ولی دامنه آن نیز محدود است و بیشتر خوانندگان میان من و حزب خطی می‌کشند که همیشه اشتباه نیست.

پیشنهاد من این است که نظر بسیاری از کوشندگان حزبی در کنگره پذیرفته شود و عبارت لیبرال دمکرات زیر نام حزب یعنی حزب مشروطه ایران بیاید. این امر بر خلاف پیشنهاد شش سال پیش چند تن از هموندان به معنی تغییر نام حزب نیست و هیچ دستی نه در منشور و نه در باورهای ما می‌برد. هم مشروطه‌خواهی و هم دمکراسی لیبرال در منشور هستند. تفاوت این خواهد بود که ما خود را به بهترین صورتی که در واقع هستیم یعنی مشروطه‌خواه و لیبرال دمکرات، هر دو  عرضه می‌کنیم. لازم به تذکر نمی‌دانم که چه در سیاست و چه در کسب و کار اهمیت عرضه داشتن (presentation) کمتر از محتوا نیست.

***

هواداران پادشاهی تا کنون اساسا، میدان رشد تشکیلاتی ما بوده‌اند. نود در صد کسانی که به حزب روی آورده‌اند، صرفنظر از منشور و ادبیات حزبی، انگیزه اصلی‌شان همفکری با ما در این زمینه بوده است. تجربه سال‌ها نشان می‌دهد که این میدان در واقع برای ما بس نیست به یک دلیل. هواداران پادشاهی حتا از گونه مشروطه‌خواه می‌خواهند با خود شاهزاده در تماس باشند. به همین علت هم تا کنون هیچ سازمانی در میان آنها پا نگرفته است. اگر ما مانده‌ایم از آن جاست که کار فشرده فکری را پشت سر هواداری پادشاهی گذاشته‌ایم. اما نتیجه‌ای که از نظر جذب هموندان و رشد تشکیلاتی گرفته‌ایم هیچ با فعالیت ما نمی‌خواند.

اکثریت بسیار بزرگ هواداران پادشاهی که به ما پیوسته‌اند پس از برطرف شدن مشکلات‌شان حزب را ترک گفته‌اند. گروه‌های کوچکی هم تا فرصتی برای تماس مستقیم با دفتر واشینگتن یافتند از ما جدا شدند. این روند در آینده نیز ادامه خواهد یافت. ما مدت‌هاست به سقف گسترش حزب به شیوه‌های این شانزده ساله رسیده‌ایم. تنها راه درست برای بیرون آمدن از بن‌بست تشکیلاتی و سیاسی، گشاده کردن میدان است ــ هم در میان هواداران میانه‌رو پادشاهی و هم لیبرال دمکرات‌هائی که دشمنی یا مخالفت ویژه‌ای با پادشاهی ندارند.

ما می‌بینیم که خود شاهزاده برای جلب هواداران بیشتر می‌گوید اصلا دنبال پادشاهی نیست و برای رهائی ایران و آزادی و حقوق بشر مبارزه می‌کند. چرا  شاهزاده این استراتژی را برگزیده است؟ زیرا می‌داند که تکیه به جریان هوادار پادشاهی، از هر رنگ آن، بس نیست و تکیه به سلطنت‌طلبان نقطه پایانی بر کوشش‌هائی خواهد بود که برای بازگشت پادشاهی به ایران صورت می‌گیرد.

ما با شاهزاده در این مورد موافق نیستیم و به صراحت می‌گوئیم چه شکل حکومتی را می‌خواهیم و چه شخصی کاندیدای ماست. ولی در عین حال بهتر است از خود وارث پادشاهی بیاموزیم و در پی گستردن پایه‌های هواداری از حزب باشیم. افزودن پسوند لیبرال دمکرات که همه پسوندهای خوب را در خود دارد به این منظور کمک خواهد کرد.

اکنون زمان گزینش است و پس از این کنگره دیگر بعید است بتوانیم ابتکار عمل کنونی خود را حفظ کنیم. دوستان آزادند این پیشنهاد را رد کنند. من نیز آزادم که در پایان هژده سال در باره نقش خود در این حزب بازاندیشی کنم. من به پایان سودمندی خود صرفا به عنوان یک سخنگوی پادشاهی مشروطه رسیده‌ام. میدان دید من فراخ‌تر شده است و پادشاهی را نه تنها در چهارچوب کلی مشروطه بلکه بر زمینه مشخص اعلامیه جهانی حقوق بشر می‌خواهم. صد ساله مشروطه پر از ابهام و تناقض و مصالحه و انحراف بود زیرا مشروطه‌خواهی به همه این‌ها امکان بروز می‌داد. دمکراسی لیبرال قطعی و شفاف است و پادشاهی در نظام دمکراسی لیبرال از هر انحرافی آزاد و در برابر هر حمله‌ای آسیب ناپذیر خواهد بود.

این نامه سرگشاده به قصد وارد کردن هیچ فشاری بر دوستان نیست. ولی همرزمان به من حق  می‌دهند که نتوانم مانند گذشته و در سمت گذشته به خدمت برای حزبی ادامه دهم که جرئت ندارد صریحا بگوید لیبرال دمکرات است و به خطا هر پیشرفت حزب را در این حرکت عمومی که جامعه ایرانی را برداشته است ضربه‌ای به پادشاهی می‌داند. این حزب با توانائی بیرون آمدن از وضع موجود، با استقبال از نو شدن و تغییر در عین پابرچائی بر اصول خود، سر پا مانده و همین مقدار تاثیر را بر سیاست ایران بخشیده است. اگر دوستانی تصمیم دارند دست به ترکیب چیزی نزنند ــ حتا اگر هیچ مشکل اصولی نباشد ــ هر یک از ما حق خواهیم داشت همچون هموندان ساده منتظر زمانی باشیم که روحیه محفلی جای‌ش را به پیشباز جهان نوی که ایران رو به آن نهاده است بدهد.

ارادتمند

د.همایون

۲ اگوست ۲۰۱۰

حق فردی و مسئولیت اجتماعی

بخش ۸

کارزار دمکراسی، راه‌ها و ابزارها

حق فردی و مسئولیت اجتماعی

جامعه سیاسی ایران تازه دارد با دمکراسی و از آن کمتر لیبرالیسم آشنا می‌شود و مانند همیشه احتمال آن هست که آشنائی یا در حد بی‌سوادانه‌ترین و شخصی‌ترین برداشت‌ها بماند و یا از بحث‌های کلی نظری بیرون نرود. آن بحث‌ها بسیار سودمند است و به ما یاری خواهد داد که بیشتر دریابیم ولی در برخورد با بهترین و پیشرو‌ترین و انسانی‌ترین فرایافت‌ها نیز ــ که دمکراسی لیبرال مصداق آن هست ــ می‌باید به اثرات فرعی ناخوشایند و گاه خطرناک؛ و به دشواری‌هائی که در عمل می‌تواند پیش آید از نزدیک نگریست ــ دشواری‌هایی که گاه به همان زبانزد (ضرب المثل) فرش کردن راه ذوزخ با بهترین نیت‌ها می‌انجامد. این هشدار‌ها ارتباط به اصل فرایافت‌های دمکراسی و لیبرالیسم ندارد و تنها از بررسی رویداد‌های میهن خود ما، و بسیار بیش از آن، کشور‌های دیگر برخاسته است.

ما دیده‌ایم که طبع فسادپذیر بشری ــ در نبرد همیشگی خیر عمومی با سود فردی ــ با بهترین فرایافت‌ها چه می‌تواند بکند. امروز در آمریکا که بزرگ‌ترین دمکراسی جهان با لیبرال‌ترین نظام‌های سیاسی است، می‌بینیم که دیگر حتی اعلام اینکه مصلحت عمومی در برابر سود شخصی و حزبی اهمیتی ندارد ناپسند شمرده نمی‌شود ــ پیروزی به هر وسیله، این است روحیه چیره بر سیاست آن کشور در چند ساله گذشته. نکته عبرت‌آموز در این‌جاست که فساد سیاست درست ریشه در برداشت ویژه آمریکائی از لیبرالیسم داشته است. یکی از بد‌ترین نمونه‌هایش: رای دیوان عالی به مجاز بودن کمک مالی نامحدود به نامزد‌های انتخاباتی که حق هر فرد شمرده می‌شود، ولی حکومت را در آمریکا رسما به فروش می‌گذارد. این درست است که همان دمکراسی و همان لیبرالیسم سرانجام توانائی اصلاح خود را به نظام سیاسی می‌دهد ولی جامعه‌ای به نیرومندی آمریکا نیز چه اندازه خواهد توانست این همه ویرانگری در سیاست و حکومت را تاب آورد؟

ما نمی‌باید بحث نظری را از عمل جدا کنیم و گفتن سخنان خوب و موضع گیری‌های پرونده‌پسند سزاوار کسانی نیست که اگر لازم باشد برخلاف جریان نیز شنا خواهند کرد. در این نخستین مراحل آشنائی، به ویژه هیچ نمی‌باید سخن درست را فدای “افکار عمومی“ به معنی سیاستبازی کرد (افکار عمومی چه کسانی؟) و این ما را به آغازگاه درست چنین بحث دامنه‌داری می‌رساند: اصلا مردم و افکار عمومی چه جائی در اندیشه و عمل یک شهروند مسئول می‌باید داشته باشد؟ زیرا تکیه دمکراسی و لیبرالیسم همه بر فرد انسانی است که تنها در جامعه هستی می‌یابد. پرسش این است: آیا افراد و گروه‌ها می‌باید اندیشه و عمل اجتماعی را نیز به نظر مردم واگذارند؟

بسیاری از سیاستگران و نویسندگان ما عادت کرده‌اند هر موضوع دشوار (به معنی بحث‌انگیز) را به مردم، به همه‌پرسی، به قانون اساسی آینده واگذارند و آن را نشانه پابیندی خود به دمکراسی جلوه دهند. در پاره‌ای موارد که در اساس تفاوت چندانی نمی‌کنند و به هرحال ربطی به مسائل با اهمیت ندارند البته بهتر از این نمی‌توان کرد که موضوع را به آینده واگذار کنیم (شکل حکومت پادشاهی یا جمهوری، مثلا در شرایط ما، از این دست و پاک بی‌ربط است) ولی مسائل اساسی دست به گریبان جامعه مقوله دیگری است و به هیچ بهانه، از جمله نظر مردم، نمی‌باید از برابرشان گریخت.

مردم ماهیتی تعریف‌ناپذیر است و تنها در گرماگرم یا پس از یک رویداد سیاسی یا تحول اجتماعی می‌توان به روشنی دانست که بیشتر افرادی که مردم را می‌سازند چه می‌خواهند یا می‌خواسته‌اند (دقیق‌ترین نظر‌آزمائی poll ها نیز گاه اشتباه در می‌آیند.) ما می‌توانیم برآورد‌ها و گمانه‌زنی‌های خود را داشته باشیم ولی حق همیشه با ما نخواهد بود. یک شهروند درگیر مسائل عمومی نمی‌تواند منتظر نظر مردم بماند. از این گذشته مردم با آگاه شدن بر سویه‌های گوناگون مسائل است که می‌توانند نظر درستی پیدا کنند وگر نه بسیار می‌شود که چند نام و چند شعار و مشتی آگاهی ناقص و حتی دروغ افکار عمومی می‌سازد. تنها در میدان یک بحث آزاد شفاف می‌توان به مردم کمک کرد که با موضوعات و مسائل دشوار روبرو شوند. بیشتر مردم به تنهائی نمی‌توانند؛ نه وقت و نه امکانات‌ش را دارند.
هیچ چیز سازنده‌تر از شکافتن موضوعات و نشان دادن نیک و بد‌های هر موقعیت برای مردم نیست و هیچ کس را نمی‌توان نکوهش کرد که چرا موضعی می‌گیرد و آن را به همگان توصیه می‌کند. تا کسی سخنی مخالف نظر افرادی گفت نمی‌توان او را متهم کرد که از طرف مردم سخن می‌گوید. خود آن خرده‌گیران نیز همان کار را می‌کنند و سخن خود را می‌گویند. هیچ‌کدام هم نماینده مردم نیستند. اما همه حق دارند بکوشند و مردم را با خود هم‌نظر سازند.

می‌بینیم که مردم همواره پس از اقدام و اندیشه سیاسی می‌آیند. در بهترین شرایط، مصلحت آنها انگیزه هر اقدام و اندیشه در قلمرو عمومی است، ولی هیچ‌کس نمی‌باید نخست نظر آنها را بپرسد و آنگاه تصمیم بگیرد و از آن بدتر، به خود اجازه اندیشیدن بدهد. در آگاه و متقاعد کردن مردم هیچ گناهی نیست. بیشتر اندیشه‌های درست در آغاز با مخالفت عمومی روبرو شده‌اند. پیشرفت بشریت روی هم رفته وامدار کسانی است که باور‌های جا‌افتاده را چالش کردند و از تنها ماندن نهراسیدند.

***

اکنون می‌توان به اصل موضوع پرداخت ــ به حقوق فرد انسانی و محدودیت‌های آن. ما از این گزاره بنیادی آغاز می‌کنیم که همه چیز برخاسته از فرد انسانی و برگرد اوست ــ فردی که با حقوق طبیعی سلب نشدنی به جهان می‌آید. اما آیا در همین جا می‌باید بایستیم؟ این فرد انسانی کیست؟ آیا همان “وحشی آزاده noble savageا“ست، آن انسان آزاد از اجتماع که فلسفه سیاسی در سده هفدهم با فرض او آغاز شد؟ یا کسی است که با اجتماع ــ اگر چه در کوچک‌ترین و بی‌قید و بند‌ترین صورت آن ــ بر پهنه زمین پدیدار شد و در بالای “زنجیره خوراک“ قرار گرفت (منظور از زنجیره خوراک جایگاه هر موجود زنده به عنوان شکارگر و شکار، خورنده و خورده است.)

اگر فرد انسانی را در جای درست‌ش، به عنوان جزئی از اجتماع ببینیم آنگاه حق فردی و مسئولیت اجتماعی در یک مجموعه با هم می‌آیند و هنر اندیشه سیاسی و سیاستگزاری در نگهداشتن تعادل میان آنهاست. این پرتگاهی است که هیات‌های سیاسی body politic بسیار در آن افتاده‌اند. برای نیفتادن در آن پرتگاه و جلوگیری از فساد دمکراسی می‌باید از شناخت درست آزادی آغاز کرد زیرا هم هرج و مرج و هم دمکراسی از آزادی می‌آیند.

نخستین بار لاک بود که آزادی را با فضیلت به هم پیوست. آزادی با فضیلت که همراه احساس مسئولیت دربرابر اجتماع است (دربرابر آن آزادی بی فضیلت است که ما صد سالی هر گاه توانسته‌ایم ورزیده‌ایم و بسیار خوب می‌شناسیم.) پس از او آدام اسمیت فرابافت سود شخصی روشنرای enlightened self interest  را آورد که به معنی شناختن سود بزرگ‌تر و دراز مدت‌تر شخصی است که از به دیده آوردن مصلحت عمومی می‌آید. دوتوکویل آن فرایافت را در عمل، چنانکه در پگاه “دمکراسی در آمریکا“ ورزیده می‌شد، نشان داد. بنژامن کنستان با شناخت تفاوت آزادی سیاسی جمهوری‌های باستانی (آتن و رم) با آزادی فردی انگلوساکسون و فرانسه زمان خود (دهه‌های آغازین سده نوزدهم) راه را بر نظریه آزادی مثبت و آزادی منفی آیزیا برلین گشود که بنیاد بحث ماست.
آزادی مثبت میدان دادن به اراده فردی است؛ پویش آزادانه خواست‌های هر‌کس. آزادی منفی رهائی از فشار و زورگوئی است. تجاوز به دیگری در آزادی مثبت می‌گنجد؛ بیرون رفتن از قانونی که برای حفظ حقوق دیگری گزارده شده در آزادی منفی نمی‌گنجد. اینجاست که مسئولیت اجتماعی در کنار آزادی و حقوق فردی می‌آید. آزادی و حقوق اگر با هم نباشند هر دو از معنی تهی می‌شوند. ما این را نیز در صد سال گذشته به خوبی تجربه کردیم. هنگامی که حقوقی به دست آوردیم آزادی محدود می‌شد و هنگامی که محدودیت‌ها کاهش می‌یافت تاخت و تاز “آزادشدگان“، حقوق را پایمال می‌کرد.
در جامعه‌ای که تازه با چنین فرایافت‌هائی آشنا می‌شود این خطر هست که ریزه‌کاری‌های حیاتی در تکرار کلیشه‌ها فراموش، و هر هشدار و احتیاطی به گرایش‌های استبدادی تعبیر شود. اما هرگز نمی‌باید فراموش کرد که نخستین وظیفه دمکراسی لیبرال دفاع از آزادی‌ها و حقوق است که به معنی پاره‌ای محدودیت‌هاست ــ زیر پا گذاشتن آزادی مثبت، آزادی بی‌فضیلت، برای حفظ آزادی منفی؛ برقراری موازنه میان حق و مسئولیت.

کشور داری و فلسفه سیاسی در پیشرفته‌ترین دمکراسی‌ها نیز هنوز پاسخ نهائی را نیافته‌اند و شاید یک پاسخ برای همه جامعه‌ها نباشد و هر جامعه‌ای می‌باید دو کفه ترازو را به اندازه و شیوه خود به درجه‌ای از توازن برساند.

اکتبر ۲۰۱۰‏‏

دمکراسی و حقوق بشر در بافتار ایران*

بخش ۸

کارزار دمکراسی، راه‌ها و ابزارها

دمکراسی و حقوق بشر در بافتار ایران*

هنگامی که از حقوق بشر سخن می‌گوئیم طبعا از فرد آغاز می‌کنیم، از حقوق او؛ ولی فرد به خودی خود وجود ندارد. حتا فردیت رابینسون کروزو دیری نپائید. فرد در ارتباط با اجتماع وجود دارد. از این رو نمی‌توانیم حقوق بشر را تنها از منظر فرد ببینیم. حقوق نیز در ارتباط با تکالیف و مسئولیت‌ها، و آزا‌دی با محدودیت وجود دارد. چنانکه امیدوارم در این رساله نشان دهم، تنها حکومت‌ها یا طبقه سیاسی موظف به نگهداشت حقوق بشر نیستند. هر فردی مسئول است. حقوق با افراد می‌آید ولی رایگانی نیست.

ما ایرانیان در گذشته هرگز نمی‌توانستیم به درون این مسائل دشوار برویم. آسان‌تر آن می‌بود که سرزنش را بر طبقات فرمانروا بار کنیم و از سهم قابل ملاحظه مردم در این معادله چشم بپوشیم. از دیده ما در عمل معادله‌ای جز ستمگر و ستم‌کش نمی‌بود. من از ستمگران دفاع نمی‌کنم، ولی آنان هرگز همدستانی بهتر از خود ستم‌کشان نداشته‌اند ــ یک دور اهریمنی واقعی.

ایرانیان گزارندگان مسئولیت فرد انسانی هستند و در کنار یونانیان که حقوق سیاسی فرد انسانی را به جهانیان شناساندند به انسان فردیتی را بخشیدند که پایه همه پیشرفت‌های بشری است. زرتشت که بزرگ‌ترین دین اخلاقی همه زمان‌ها، و بهترین توضیح دینی وجود بدی را در جهان آورد، نه تنها آدمیان را به تمام مسئول بهروزی و رستگاری خود، بلکه به عنوان همدستان برابر خدای نیکی، اهورا مزدا، در شکست دادن نیرو‌های بدی به رهبری اهریمن، خدای بدی، می‌شمرد. این مسئولیت شگرف همراه با تاکیدی برابر بر حقوق نمی‌بود. با این‌ همه شاهنشاهی ایران از همان ورود پرافتخارش به تاریخ جهان تا هفت سده‌ای دیگر مشعل فروزان رواداری مذهبی بود و در جهان شناخته شده پیشتاز برابری جنسیت‌ها و جلوگیری از قربانی انسان و حتا جانوران به شمار می‌رفت.
ساسانیان سده سوم دو نوآوری با پیامد‌های ژرف کردند. نخستین‌ش ‌فرایافت یک دین رسمی. در جهان باستان یک دین یگانه با پادشاه یا فرعونی بر فراز یا حتا خدای آن رواج داشت؛ ولی یک دین رسمی شناخت گوناگونی دینی معنی می‌داد؛ هر چند همراه با جنایات هراس‌آور گاه‌گاهی بر بدعتگزاران، و تبعیض بر دیگران. دومین‌ش فرایافت دین و دولت توامان بود نه یکی شده بلکه برابر ــ برابر ولی جدا، و نه چنانکه پیش از آن تصور می‌شد. به این ترتیب شاهنشاهی ساسانی را می‌توان پیشتاز تبعیض مذهبی در ایران، و پدر جدائی دین از دولت هر دو دانست.

 اسلام سنت بندگی فرد را راسخ کرد. فرد با همه تاکید زرتشتی‌گری بر مسئولیت کیهانی او هیچ حقوق سیاسی نداشت. قدرت بیکران شاهنشاه، که دولت و جامعه ایران را از همان آغاز تباه کرده بود، جلو پرورش آزادی‌های مدنی را گرفت. ایرانیان بردگی را به عنوان ابزار تولید نمی‌پذیرفتند و بردگان اندک و برای وظایف معینی بودند. ولی شاهنشاه و اشرافیت با آنها رفتاری اندکی بهتر از بردگان داشتند. اسلام که تقریبا همه تکالیف است و اندکی حقوق، بیشتر حق مالکیت که بسیار مهم است، رویه سخت خود را در جامعه پذیرنده‌ای خوکرده به ستمگری آشکار کرد و تبعیض جنسیتی را بر اشکال دیگری که هم آنگاه رواج داشت افزود.

فرمانروایان تازه اسلامی به سنگینی بر دیوان ساسانی، دیوانسالاری باستانی ایران، که سلسله‌ها و کشورگشایان را دوام آورده بود تکیه داشتند و نخست خلافت عرب و سپس همه شاهان و سلاطین از نمونه دین و دولت توامان پیروی کردند و سنت دراز بهره‌کشی و ستمگری سرامدان مذهبی و سیاسی ادامه یافت. تاخت و تاز‌های پیاپی قبایل چپاولگر آسیای مرکزی وضع را تنها بد‌تر می‌کرد.

نخستین برخورد ژرف ایرانیان با اروپا در آغاز سده نوزدهم در جنگ‌های کشورگشایانه روی داد. از این رو نخستین واکنش آنها آموختن از هجوم‌آورندگان نیرومند بود تا از خود بهتر دفاع کنند ــ بهتر همان چه بودند بمانند. ما هنوز این پدیده را در سنتی‌ترین بخش‌های جهان اسلامی ــ مثلا طالبان ــ می‌بینیم. کشاکش پیچیده و کژ و مژ ما با مدرنیته درست در آن هنگام و با آن رویکرد تناقض‌آمیز سرگرفت.

عنصر مرکزی در نپذیرفتن تمدن نوین و پیشرفته‌تر اروپائی فرایافت فرد بود در برابر بنده خدا یا رعیت دولت، و به ویژه جای زنان در جامعه ــ چنانکه هنوز پس از دو سده در بیشتر جامعه‌های مسلمان است. چه مردم و چه طبقات فرمانروا با فرایافت حقوق بشر از در ناسازگاری درآمدند زیرا رهائی روزافزون زنان را به دنبال می‌آورد. با این همه تماس‌های بیش از پیش با ایده‌ها و شیوه‌های غربی دانه‌های درجه‌ای از بیداری را در ایرانیان بارور کرد و به جنبش مشروطه اواخر سده نوزدهم و اوایل سده بیستم انجامید که یکی از سربلند‌ترین و پر اهمیت‌ترین فصل‌های تاریخ دراز ماست. مانند هر سویه دیگر مدرنیته، آگاهی بر حقوق بشر را نیز می‌توانیم در ایران آن دوره ردیابی کنیم.

***

هر تحلیل با معنی جنبش مشروطه می‌باید موقعیت سیاسی یاس‌آور ایران را در آن تیره‌ترین لحظه تاریخ نوین ایران در نظر بگیرد. پسند روز چنان بوده است که آن انقلاب را همچون یک جنبش دمکراتیک جلوه دهند، ولی مشروطیت بیش از همه یک خیزش عمومی برضد پادشاهی استبدادی بود که مسئولیت صد سال زوال و تسلیم سراسری کشور را به بیگانگان بر دوش داشت.

مشروطه‌خواهان پیش از هر چیز دیگر ناسیونالیست‌هائی پرشور بودند. آنها نخست می‌خواستند ایران را از تسلط بیگانه رها سازند و به فرو افتادن کشور در سراشیب از هم گسیختگی پایان دهند. دمکراسی در نخستین مرحله جنبش بیشتر وسیله‌ای برای جلوگیری از فروش کشور، به معنی لفظی کلمه‌، بود.

از این رو حقوق بشر بطور عمده حقوق سیاسی معنی می‌داد. حقوق زنان یا کودکان یا اقلیت‌ها اندیشه‌های بعدی انقلابی بودند که همه سویه‌های جامعه ما را دربر گرفت؛ انقلابی که نخستین مرحله آنچه می‌توان روشنگری ایرانی نامید به شمار می‌رود ــ مرحله دوم البته جنبش سبز روزگار ماست. اما حتا حقوق سیاسی که منظور اصلی جنبش بود در همه جا ورزیده و حتا فهمیده نمی‌شد.

در پانزده ساله نخست دوران انقلابی، ایران بی‌بهره از یک ساختار واقعی حکومت، غرقه امواج جنگ داخلی، کشمکش‌های جناحی، مداخلات دمادم بیگانگان، هجوم نیرو‌های خارجی و سرانجام جنگ اول جهانی گردید. در ۱۹۲۱ رضا خان (بعدا رضا شاه پهلوی) به باز‌سازی کشور تقریبا از صفر دست زد. او و سرامدان سیاسی تازه به دمکراسی، چنانکه سردمداران انقلاب می‌ورزیدند، به چشم تحقیر می‌نگریستند و برای حکومت پارلمانی‌ای که پس از مجلس استثنائی اول تنها می‌توانست کابینه‌های زود‌گذر روی کار آورد نه وقت و نه شکیبائی داشتند. رهبر تازه با دست گشاده‌ای که یافت دست به کار ساختن یک ملت ـ دولت نوین در ایران شد ــ کاری که با همه کاستی‌ها به انجام رسید. آن فرایند پس از یک دوره دراز رکود و توقف، به رهبری دومین پادشاه پهلوی از سرگرفته شد.

بار دیگر غریزه اقتدارگرایانه‌ای که در فرهنگ سیاسی ما عجین شده است، سنت هزارگانی سلطنت مطلقه، و نیاز، گاه صرفا بهانه، توسعه سریع، هر ملاحظه‌ای برای حقوق دمکراتیک مردم را به کناری زد. آنچه وضع را بد‌تر کرد فضای تلخ سیاسی دوران به اصطلاح مشروطه دوم بود( ۱۹۵۳-۱۹۴۱ ). آن دوران بار دیگر شاهد بالا گرفتن ناسالم قدرت پارلمان به هزینه ثبات و حکومت خوب شد و رکود اقتصادی و مداخلات خارجی را به بار آورد. دوران “مشروطه دوم“ در آنچه به باور عموم یک کودتای نظامی آمریکائی ـ انگلیسی بود به پایان رسید. این البته ساده کردن یک موقعیت پیچیده است که آزاد شدن اسناد رسمی وقت آن را با چالش روزافزون روبرو می‌سازد. با اینهمه چنان تصوری در زهراگین کردن سیاست ایران نقش حیاتی داشت ــ فرایندی که سیاست‌های اقتدارگرای شاه تقویت‌‌ش می‌کرد.

در اینجا باز می‌باید به پاره دیگر دور اهریمنی برگردیم. نیرو‌های مخالفی که پس از اشغال ایران در ۱۹۴۱ بیش از پیش پدیدار شدند ابرنمونه paragon های دمکراسی و حقوق بشر نبودند. برای آنان حقوق صرفا آزادی مخالفت معنی می‌داد. آنها نیز به حق‌مداری خود ایمان داشتند؛ و حتا با روشنرایانه‌ترین اصلاحات شاه، مانند اصلاحات ارضی که هیچ کمتر از یک انقلاب اجتماعی نبود، یا مخالفت می‌کردند یا شانه‌ای بالا می‌انداختند. به عنوان یادآوری زننده‌ترین مورد، تنها چهار ماه پس از همه‌پرسی برنامه شش ماده‌ای اصلاحات، نخستین شورش خمینی از سوی پاره‌ای از “مترقی“ترین گروه‌ها با آغوش باز استقبال شد.

در هر فرصتی که نیرو‌های مخالف دست بالا یافتند همان نارواداری و گرایش‌های اقتدار‌گرا را نشان دادند. این به هیچ روی تصادفی نیست که انقلابی که در ۱۹۷۸ با شعار‌های استقلال، آزادی و حکومت اسلامی ــ به زودی جمهوری اسلامی ــ آغاز شد نه تنها به تناقض شعار‌های خود پی نبرد بلکه پروای هیچ حقوق بشری نداشت. من در اینجا به اوضاع کنونی ایران نمی‌پردازم که اطمینان دارم بسیار بهتر از سوی همکاران انجام خواهد گرفت. در اینجا همین بس که نگهداشت حقوق بشر در جامعه‌ای خو‌کرده به همه اشکال تبعیض و ستم ــ سیاسی، مذهبی، اجتماعی ــ آسان نبوده است.

***

از این پیشدرامد کوتاه و دلگیر می‌خواهم تا آنجا که به حقوق بشر ارتباط دارد نتایجی برای آینده ایران بگیرم.

پیش از هر چیز گذاشتن بار ملامت تنها بر حکومت‌ها، رژیم‌های سیاسی و قانون‌های اساسی درست نیست. این رویکرد به آسانی می‌تواند صرفا یک سلاح سیاسی بشود. حقوق از آن مردم است، و مردم متن و بستر هر چه در جامعه بگذرد هستند. آنها تا هنگامی که پاره‌ای دگرگونی‌ها در بخش مهمی از فرهنگ خود، از جمله رویکرد به مذهب، و به ویژه در فرهنگ سیاسی خود ندهند قربانیان سهل‌انگاری و واپس‌ماندگی خویش خواهند بود. ما می‌باید همچنان بازبینی و نوسازی جامعه خود را دنبال کنیم که خوشبختانه دارد روی می‌دهد و روز به روز نیروی بیشتری می‌گیرد.

آنچه مرا چنین خوشبین می‌سازد دو تحول با اهمیت، نزدیک به دگرگونی اقیانوسی، در جامعه ما و در زیر این رژیم است: برآمدن توقف‌ناپذیر زنان ایران، از یک سو، و یک احساس عمومی حرمت به زندگی و کرامت انسانی از سوی دیگر. زنان اکنون در کار برقراری جایگاه برابر، گاه برتر (در آموزش) خود هستند و مردان گزیری ندارند که برابری جنسی را بپذیرند. همچنین آمادگی بیشتری به ویژه در جوانان دیده می‌شود که با مخالفان خود همچون تهدید وجودی رفتار نکنند. ایرانیان در توده‌های وسیع خود از فرهنگ مرگ و خشونت؛ عزاداری و شهادت هر چه رویگردان‌تر می‌شوند. نمایش شگفتاور عدم خشونت، خویشتنداری، و احترام به زندگی که در تظاهرات توده‌ای سال گذشته نشان داده شد این دگرگونی فرهنگی را با قدرت تمام ثابت می‌کند.

ولی ما بسیار بیشتر لازم داریم. برای پیشبرد حقوق بشر به یک دمکراسی که کار کند نیاز است؛ و دمکراسی شکننده‌ترین شکل سازمان دادن جامعه و حکومت‌هاست زیرا همواره از سوی ارزش‌ها نهاد‌های خودش تهدید می‌شود. در حالی که دیکتاتوری از معایب خود ــ فساد، تجاوز، رکود ــ نیرو می‌گیرد (پابرجا‌تر می‌شود) رونق دمکراسی بسته به فضیلت‌های آن است. اما نوع بشر، چنانکه هست، بیشتر با تباهی آسوده است تا با آن فضیلت‌های سخت پر‌مسئولیت. از همین روست که دیکتاتوری‌های کمتری به دمکراسی نائل می‌شوند تا دمکراسی‌هائی که زیر پای دیکتاتوری می‌افتند. این همه ما را ناگزیر به آموختن و عمل کردن شیوه‌های دمکراسی و هشیاری بر تهدید‌هائی که از کارکرد خود دمکراسی متوجه آن می‌شود می‌سازد.

در فرهنگ سیاسی ما سه عنصر هست که نیاز به دگرگونی دارد. نخست، سیاست تنها به معنی مخالفت و رویاروئی نیست، بلکه سازش و همرائی نیز در آن جائی دارد. ما به قواعد رفتار سیاسی و ادب سیاسی نیاز داریم و می‌توانیم از بحث‌های مجلس عوام بریتانیا بسیار بیاموزیم. دوم، در یک دمکراسی هیچ گروهی نمی‌تواند به خواست‌های بیشترینه خود برسد. می‌باید هنر دادو ستد سازنده را برای رسیدن به راه‌حل‌های بهینه، که چیزی برای همه منافع دست درکار داشته باشد، بکار بندیم. اختلاف، هوائی است که دمکراسی تنفس می‌کند. سوم، از دست نهادن قدرت، باختن در یک انتخابات، نمی‌باید موضوع مرگ و زندگی باشد. حزب‌ها و افراد نمی‌توانند تکه‌های همیشگی منظره سیاسی بشوند. ما برای دگرگونی فرهنگ سیاسی خود نیاز به دلیری و صمیمیتی داریم که در رهبران سیاسی و انتلکتوئل‌مان فراوان نبوده است. نخست دلیری رویارو شدن با واقعیت خودمان و سپس با آنچه دست نزدنی شمرده می‌شود، خرد متعارف.

***

دمکراسی و حقوق بشر در همه جا به یکسان دانسته و عمل نمی‌شود. ما محدودیت‌ها و بایست‌های خود را داریم. در ایران نیاز به تاکید بر مسئولیت اجتماعی بیشتر است. بدین منظور روشن بودن قانون اساسی و کنترل پرزور دمکراتیک ضرورت دارد. چنان کنترلی نه تنها برای ثبات و پیشرفت، بلکه نگهداشت خود حقوق بشر دارای اهمیت اساسی است. یک دمکراسی شکننده، آنچنان که در ایران خواهیم داشت، می‌باید از خود در برابر بسیاری تهدید‌ها دفاع کند. ایدئولوژی‌های مخالف دمکراسی و حقوق بشر نمی‌باید دست گشاده‌ای پیدا کنند. انتخاباتی برای پایان دادن به هر انتخابات همان نیست که ما می‌خواهیم. در آلمان و ایالات متحده قانون فعالیت‌های نژادپرستانه را ممنوع کرده است. ما اشکال دیگر باور‌های ویرانگر در جامعه خود داریم و می‌باید دست به اقدامات احتیاطی همانندی بزنیم. جدا نگهداشتن مذهب از قدرت سیاسی می‌باید اولویت ما باشد.

جلوگیری از مالکیت پول بر حکومت و توانائی شکل دادن افکار عمومی وظیفه حیاتی دیگر نظام سیاسی است. تامین مالی احزاب از خزانه ملی، چنانکه در آلمان عمل می‌شود؛ دسترس رایگان و منصفانه احزاب و کاندیدا‌ها به شبکه تلویزیونی در کشور‌های اتحادیه اروپا؛ وجود شبکه نیرومند و خودمختار تلویویزیونی و رادیوئی عمومی در کنار شبکه‌های تجارتی به شیوه بریتانیا، راه‌هائی برای جلوگیری از وضع تاسف‌آور تامین مالی پیکار انتخاباتی در آمریکاست که اندک اندک دارد دمکراسی آمریکائی را به زیر می‌کشد. (دوتوکویل در تیره‌ترین باز اندیشی‌های خود درباره دمکراسی در آمریکا نیز نمی‌توانست چنین وخامتی را تصور کند.)

دمکراسی بستگی به انتخابات دارد و در اینجاست که اسباب بن‌بست و فلج نظام سیاسی می‌تواند به مقدار زیاد فراهم شود. سیستم انتخاباتی در شکل‌دادن به دمکراسی و بخت کامیابی آن موثر است. یک سیستم انتخاباتی نسبی به چند‌پارگی نظام سیاسی و فزونی گرو‌های منافع و محلی می‌انجامد. وجود احزاب فراوان در مجلس به معنی حکومت‌های ضعیف و زودگذر است. اکثریت مطلق از سوی دیگر، هر چه را کمتر از پنجاه درصد رای‌دهندگان از هر صدائی در مجلس بی‌بهره می‌کند. بهترین آنها سیستم فرانسوی است ــ نسبی در دور اول رای‌گیری و در صورت نتایج غیر مشخص، اکثریت مطلق در دور دوم میان دو برنده اول. همچنین می‌باید جریمه‌هائی برای کاندیدا‌هائی که نتوانند کمترینه‌ای از آراء را بدست آورند در نظر گرفت، چنانکه در آلمان است.

بالا‌تر از همه دمکراسی باید کار کند و به گفتار انگلیس‌ها تحویل دهد. در کشوری با اکثریت جمعیت نزدیک یا زیر خط فقر و در انحطاط پر دامنه، اولویت‌های عمده آن حقوقی هستند که در بند‌های ۲۳ تا ۲۶ اعلامیه جهانی حقوق بشر تاکید شده‌اند. مردمان حق دارند در آسایش زندگی کنند، و از برکات پیشرفت انسانی برخوردار شوند. فرایند دمکرانیک نمی‌باید توسعه را به دست‌انداز بیندازد. اگر هر قاضی بتواند جلو پژوهش علمی را به دلائل مذهبی بگیرد؛ یا واگذاری اختیارات اجرائی به مراجع محلی طرح‌های حیاتی را تا ابد معطل کند، همه سیستم دچار اشکال است. در بحث‌هائی که درباره تمرکز‌زدائی در جاهائی از جامعه ایرانی درگرفته است همواره می‌باید به مخاطرات چنان هزینه‌ها، و نیز شکل‌گیری مراکز فساد، انحصار و بی‌عدالتی در سطح محلی علاوه بر مرکز توجه داشت. شکست فرایند دمکراتیک زیان کمتری دارد تا شکست سیاست‌های توسعه زیرا این دومی فرایند دمکراسی را نیز به شکست خواهد کشید. چین در این بافتار مثال خوبی است. صد‌ها و صد‌ها میلیون مردم بد‌ترین موارد سوء‌استفاده از قدرت را پشتیبانی یا دست کم تحمل می‌کنند زیرا ضمنا به آنها کمک می‌کند که به رفاه و دستاورد‌های ملی تصور‌ناپذیری برسند.

در مورد خود ما کارنامه دوره‌های به اصطلاح دمکراسی (۲۱ – ۱۹۰۷ و ۵۳ – ۱۹۴۱) با طبقه سیاسی کوچک و بی‌بند و بار و حکومت‌های هیچ کار نکن خود به آسانی در مقایسه با دوره‌های سازندگی اقتدارگرایانه رنگ می‌بازد. در حقوق بشر ایرانیان معمولی نیز هر دوره‌ای محدودیت‌های جدی خود را داشت هرچند در زمینه‌های متفاوت.

***

حقوق بشر سرنوشت کشور ماست. حرکت پر قدرت نسل نوین ایران بسوی حکومت دمکراتیک نمی‌تواند تا ابد جلوگیری شود. و دمکراسی تنها هنگامی می‌تواند کار کند که دیگران را اساسا با خود برابر بگیریم. عصر “متا meta ایدئولوژی“ها و رهبران فرهمند سپری شده است. مردمان را در این زمانه همه چیز در پیوند با همه چیز دیگر، نمی‌توان زیر چنان نفوذ‌هائی هنگ‌آسا یا هیپنوتیزه کرد. گزینه دیگری نداریم مگر به عنوان شهروندان برابر در حقوق و مسئولیت‌های مدنی با هم کار کنیم. در اینجا به تفاوت مشهور آزادی‌های مثبت و منفی می‌رسیم و به نظر من می‌آید که هنوز مانده است که آن را به تمام دریابیم.

نوامبر ۲۰۱۰

ــــــــــــ
*ترجمه فارسی رساله فرستاده شده به کنفرانس “بسوی یک فرهنگ آزادی‌های مدنی و دمکراسی در ایران“ مرکز روشن برای بررسی‌های ایرانی، دانشگاه مریلند ۲۸ – ۳۱ اکتبر ۲۰۱۰

بررسی قعطنامه کنگره هشتم حزب

بخش ۹

سخنرانی‌ها در دفتر پژوهش ح. م. ای.

بررسی قعطنامه کنگره هشتم حزب

خوب، دوستان خیلی عصبانی شدند ولی وقت آرامش است. بحث‌های مهم باید در آرامش صورت گیرد. شما‌ها و ما‌ها هم نداریم. دوستان را ارجاع می‌دهم به کنفرانس کاسل در سال گذشته و کنفرانس یک کشور یک ملت، بفرمائید مذاکرات و قطعنامه‌ها را بخوانید. این مطالب در حزب سابقه دارد. ما از پیش تصمیمان را گرفته‌ایم و چیز تازه‌ای نبوده که در این قطعنامه آمده است. در این قطعنامه خیلی روشن‌تر و قاطع‌تر آمده برای اینکه زمان، زمان حساستری است.

یک نکته را هم عرض کنم. اینکه قطعنامه بعد از کنفرانس نوشته و منتشر می‌شود. این شاید دفعه دهم است یا پانزدهم است. در کنفرانس‌ها و کنگره‌های ما. برای اینکه بحث زیاد است و وقت نمی‌شود. مجبوریم این کار را بکنیم. با توجه به صحبت‌هایی که در کنگره شده است و با توجه به روش حزب و مواضع حزب در گذشته قطعنامه‌ها را می‌نویسیم.

اما بحث این است، اولا به هیچ وجه مطمئن نباشید که این رژیم جنگ می‌خواهد. برای اینکه اختیار این رژیم دست کسانی است که میلیارد میلیارد پول دارند و نمی‌خواهند این پول‌ها به خطر بیفتد و منابع دارایی از بین برود. نمی‌خواهند خودشان زیر بمب از بین بروند و خانواده‌شان از بین برود این است که دنبال جنگ نیستند. آخرین نیرویی که بخواهد بجنگد سپاه پاسداران است. تمام شد سی سال پیش و در این مورد آقای قطبی حق دارند. سپاه پاسداران، سپاه پاسداران سی سال پیش نیست ولی مردم ایران‌‌ همان مردمند. اینرا هیچ اطمینان نداشته باشید. مردم ایران با دسته گل به پیشیاز بروند ابدا. مردم، مردم ناسیونالیستی هستند به موقع از آن مملکت دفاع می‌کنند حتا در کنار جمهوری اسلامی برای اینکه جایگزین‌ش، تجزیه و از بین رفتن ایران است. هر کسی هم بیست خانواده خود را دارد و مطمئن نباشید. شما تصور بکنید فردا که نیروهای آمریکایی به ایران حمله کردند، بمباران هم به دو تا سه تا مرکز اتمی ختم نمی‌شود، برای اینکه بشود بطور منظم و بی‌خطری هدف‌های اتمی جمهوری اسلامی را بمباران کرد چندین حمله لازم است. چندین موج حمله لازم است. وقتی زیر کوه را کنده‌اند و با بانکر بتنی درست کرده‌اند به این سادگی نیست. باید تمام سیستم دفاعی ج. ا. تمام مراکز ارتباطی، نیروگاه‌های برق همه را باید از بین ببرند باید تمام توان دفاعی و ضد حمله جمهوری اسلامی را از بین ببرند تا آسیبی به خودشان وارد نشود و در این اثنا نیرو‌هایی که از پیش از حمله استقبال کرده‌اند، مانند مقام رسمی حزب دمکرات کردستان در سه سال پیش، که دوستان خود ما هم، چلبی‌های ایرانی، در پاریس جمع می‌شدند، در لندن جمع می‌شدند، مدتی کنفرانس‌های اینترنیتی با هم داشتند، آقای نئوکان آمریکائی را می‌آوردند؛ حالا کسان دیگری را هم متاسفانه آوردند پشت صحنه که تشویق می‌کردند. همه حساب این بود که آمریکا حمله خواهد کرد و باید فکر در دست گرفتن قدرت بود. این مطالب در آمریکا انعکاس پیدا کرد که ایرانی‌ها می‌خواهند آمریکا حمله بکند و با دسته گل بروند و یکی گفت ۴ میلیون کرد به استقبال می‌روند و دیگری گفت بقیه هم به استقبال می‌روند. این حرف‌ها، آن حزب جنگ را در دستگاه حکومتی آمریکا تقویت می‌کرد. چنانکه در عراق کرد.

اما ما وظیفه‌مان چیست؟ اول بیائید فرضیات را بگذاریم کنار، همه قابل بحث است. وظیفه ما چیست به عنوان یک حزب سیاسی؟، آیا فقط صدور اعلامیه است که بله ما با جنگ مخالفیم نه جنگ نه جمهوری اسلامی؟ همین حرف‌هایی که قبلا دوستان جمهوری‌خواه مرتبا توصیه می‌کردند بزنیم؟ نه. با اعلامیه چیزی حل نمی‌شود. ما باید اعلام موضع بکنیم به صورتی که جلوی اقداماتی را بگیرد. ما دو مخاطب داریم در این موضوع ـ حالا غیر از مردم ایران که مطمئنم این اعلام ما در میان آن‌ها بیشتر به نفعمان تمام شده است ـ ولی یک مخاطب ما آمریکاست و محافل آمریکایی. من از همة شما به آمریکائی‌ها همیشه در زندگی نزدیک‌تر بوده‌ام. اقلا از سال ۱۳۲۵ که آمریکائی‌ها کمک کردند و ما از شر روس‌ها در آذربایجان و کردستان راحت شدیم، پشتیبان آمریکا بوده‌ام و این را نشان داده‌ام و هزار تهمت، این چپی‌ها و مصدقی‌ها زده‌اند و هیچ از میدان در نرفته‌ام. آمریکائی‌ها هم مرا می‌شناسند. می‌دانند موضع‌م چه بوده است. وقتی از طرف من چنین حرفی زده می‌شود و از طرف حزبی که من در آن هستم، آن‌ها حساب می‌کنند پس این طور‌ها هم نیست که رفیق خودمان برود بگوید آقا بیائید حمله کنید طوری نمی‌شود همه طرفدارتان هستند، کرد‌ها طرفدارتان هستند. عرب‌ها طرفدارتان هستند، بلوچ‌ها و ترکمن‌ها و همه ملیت‌ها دنبال شما هستند ــ حساب‌هایشان هم بیشتر روی سازمان‌های قومی است ــ این‌ها می‌نشینند فکر می‌کنند چون به هر حال یک حزب ضد جنگ هم هست و این یک پیامی است به آن‌ها. دوم: پیامی است به این سازمان‌های قومی که از این حساب‌ها نکنید و ما جلوی این کار را به هر نحو خواهیم گرفت. این وظیفه ماست. وظیفه ما پیش از هر چیز دفاع از موجودیت این کشور است بقیه‌اش درجه سوم و چهارم است. اول این کشور باید بماند. ما با این ترتیب کمک می‌کنیم به ماندن این کشور. در کنار ـ نه پشت ـ در کنار جمهوری اسلامی قرار گرفتن به قول آخوند‌ها اکل میته است،‌گاه انسان ناچار می‌شود مرده هم بخورد. ما می‌دانیم که جمهوری اسلامی با سیاست‌های‌ش عامل جنگ است و بار‌ها هم گفته‌ایم در قطعنامه هم گفتیم ولی وقتی کار به جنگ کشید موضوع این نیست که مسئول چه کسی است. این است که نتیجه چیست؟ آن مهم است. نتیجه از بین رفتن ایران است. جلوی آن به هر قیمت می‌ایستیم. در منشور حزب هم آمده است ما از استقلال و تمامیت ارضی ایران در هر وضع به هر وسیله و به هر قیمتی دفاع خواهیم کرد. این“هر“ شامل همة این حرف‌ها می‌شود.

***

قطعنامه‌ها را همه من نوشته‌ام، کنگره قبلی را هم فرمودند که در خود کنگره نشد آن کار. اینکه بنده یادم هست شاید به این علت است که این‌ها را نوشته‌ام. اکثریت موارد بعدا نوشته شده. اما اینکه گفتم اعلامیه بدهیم کافی نیست از این جهت است که دیگران با یک اعلامیه مسئله را برای خودشان حل می‌کنند: نه آقا ما با جنگ مخالفیم با جمهوری اسلامی هم مخالفیم. این حرف‌ها را همه زده‌اند. باید حرفی زد که اثر داشته باشد. اعلامیه‌های ما بکلی متفاوت با همه اعلامیه‌هایی است که تا حالا احزاب داده‌اند به شهادت همین اعلامیه‌های اخیر که ملاحظه می‌فرمائید، چرا؟ چون اعلامیه برای ما رفع تکلیف نیست، برای ثبت در پرونده نیست. ما می‌خواهیم یک تاثیر دراماتیک ببخشیم. می‌خواهیم توجه را جلب کنیم. این سه ساله که من این حرف را زده‌ام و حزب این حرف را زده، این سه ساله به منظورمان به مقدار زیاد رسیده‌ایم. فضا را عوض کرده‌ایم خیلی هم به نفعمان تمام شده، در جبهه‌های دیگری هم تمام شده که آن‌ها حالا اساسی نیست ولی خیلی به نفع ما تمام شده. اما برگردم باز به اصل این موضوع، توصیه‌ای من به دوستان می‌کنم می‌توانند نپذیرند: دوستان، هرگز از موضع ناسیونالیستی کوتاه نیائید. این، هم اصولا درست است هم از نظر سیاسی به نفع حزب است. ایستادن بر ناسیونالیسم ایرانی، ایستادگی بر ناسیونالیسم ایرانی بهترین برگ سیاسی است که می‌شود بازی کرد. حالا غیر از اینکه یک مسئله اصولی هم هست.

***

اشاره بنده به اینکه قطعنامه‌ها را من نوشته‌ام به این جهت بود که حافظه‌ام در این مورد مطمئن‌تر است چون می‌دانم در چه شرایطی نوشته‌ام. اینکه چرا پیش پیش مطلبی را اعلام می‌کنیم. این کار حزب است. حزب پیشرو جامعه است حزب دنباله رو جامعه نیست. حزب راهنمایی می‌کند، حزب رهبری افکار عمومی می‌کند. اینکه کیهان‌چی می‌نویسد، ما سه سال این حرف را زدیم کیهان هم هرچه لازم بوده نوشته است. انعکاس این مطالب در میان توده ایرانی ـ تا حدی که به من رسیده ـ بسیار خوب بوده است. در بیرون به اصطلاح برق از چشم چپی‌ها و مصدقی‌ها پرید وقتی ما این حرف‌ها را زدیم. و از اتهام زدن دست برداشتند که بسیار کار خوبی کردند. مسایل چیزهای دیگر است و من از این‌ها می‌گذرم و مهم نیست. مهم اصولی بودن است. وقتی ما می‌گوئیم به هر قیمت و در هر وضعی یعنی دیگر جای تردید باقی نگذاشتیم؛ یعنی لازم شد تا همه جا می‌رویم، و واقعا اگر لازم شد تا همه جا خواهیم رفت. برای اینکه تمام این مسائل وقتی ایران نباشد باد هواست، اصلا مسخره است، اما اصرار آقای مفخمی که این‌ها جنگ می‌خواهند، تعجب آور است برای اینکه، یک لحظه ایشان خودشان را جای این رژیم بگذارند. برای خلاصی از جنبش سبز که تا این حد به آن ضربه وارد کرده‌اند بمب آمریکایی را استقبال کنند؟ آخر آدم عاقل آنجا نشسته همه قدرت را دارد چنین کاری می‌کند؟ بعد هم، صحیح می‌فرمائید که پول‌ها را آورده‌اند بیرون، ولی این پول‌ها ادامه دارد. این مملکت نفت خیز است، گاز صادر می‌کند پول در می‌آورد، همین طور دارند چپاول می‌کنند و نمی‌خواهند از دست بدهند. سپاه پاسداران، سی سال پیش بله، مردم معمولی بودند، الان فربه شده‌اند آدم فربه نمی‌جنگد، پول با جنگ میانه‌ای ندارد.

یک یادآوری هم به دوستان بکنم. وقتی رژیم آخوندی روی کار آمد در کردستان و ترکمن صحرا شورش شد و گروه‌های چپ هم رفتند به کمکشان. این وضعی است که ضرب در ده در ایران تکرار خواهد شد. برای اینکه الان وضع خیلی بد‌تر است، به همین دلیل است که ما به این‌ها از حالا می‌فهمانیم که اگر کار به آنجا‌ها کشید ما در کنار همین رژیم جلویتان خواهیم ایستاد. شما متوجه خطراتی که این کشور را از بیرون تهدید می‌کند نیستید همه‌اش نگران هستید روزنامه کیهان چی می‌نویسد، خامنه‌ای چی می‌گوید. این‌ها را بگذارید کنار. مسائل بسیار مهم‌تری در میان است، ما مسئولیت داریم در مورد تاریخ این ملت. کمی بالا نگاه کنید، این قدر مسائل کوچک… فلان کس رنجید. فلان کس چه گفت؛ شش نفر آنجا خوششان نیامد؛ این‌ها اصلا به حساب نمی‌آید در برابر وضعی که قرار گرفته‌ایم.

***

پاسخی به برخی پرسشها:

آیا باید گفت ما پادشاهی لیبرال دموکرات هستیم یا مشروطه پادشاهی لیبرال دموکرات؟

همایون: ما پادشاهی لیبرال دمکرات نداریم. پادشاهی یا مشروطه است یا استبدادی و ما همچنان دنبال پادشاهی مشروطه هستیم. در انگلیس و هلند پادشاهی مشروطه است و حکومت‌ها ممکن است دست سوسیال دموکرات‌ها باشد. آنچه به تغییر در منظره سیاسی کمک خواهد کرد‌‌ همان است که این دوست چپ ما متوجه شده است. این خیلی غیرعادی است که یک حزب راست میانه، لیبرال دموکرات، زمینه ساز پا گرفتن گرایش سازمان یافته سوسیال دموکرات در جامعه‌ای بشود. ما این کار را کرده‌ایم و این‌ها بیشتر متوجه اهمیت این قضیه شده‌اند چپگرایان دو مشکل داشته‌اند. یکی متوجه نبودند که یک عنصر قوی لیبرال در سوسیال دموکراسی هست برای اینکه سال‌ها؛ دهه‌ها و نسل‌ها به لیبرالیسم بد گفته بودند چون میان لیبرالیسم اقتصادی، و لیبرالیسم فلسفی و سیاسی تفاوت نمی‌گذاشتند. اینکه ما شاید به برطرف کردن‌ش کمک کرده‌ایم؛ دقت کرده و متوجه شده‌اند که داستان چیز دیگری است. یعنی ما، هماوردان این‌ها، می‌گوئیم شما از خانواده بزرگ‌تری هستید که ما هم هستیم و آینده ایران، ایران لیبرال دموکرات‌ها و سوسیال دموکرات‌هاست و مذهبی و چپ و راست افراطی و آریا پرست و شاهنشاهی دیگر تمام شده است. دعوا سر برنامه‌های روشن و منجز سیاسی و اقتصادی و اجتماعی است و زیر این دو تا عنوان می‌آید. بقیه حرف‌های تند و بی‌ربط می‌زنند. خوب؛ من فکر می‌کنم ما سهم خودمان را در این زمینه ادا کرده‌ایم.

آیا ترکیب عبارتی جمهوری مشروطه درست است؟

پاسخ: جمهوری در مقابل مشروطه نیست برای اینکه جمهوری به خودی خود معنا ندارد. مشروطه معنی دارد و در همه زبان‌ها Constitutional معلوم است یعنی قانون مدار یعنی قانونی که مردم گذاشته‌اند و خوب این ممکن است که شکل‌ش پادشاهی باشد یا جمهوری باشد ولی در چهارچوب قانون و مداخله مردم. منتها در ایران و اصطلاح سیاسی ایران به هرحال مشروطه به پادشاهی اطلاق می‌شود. ما هم اصراری نداریم این را عوض کنیم. پادشاهی مشروطه مورد نظر ما است. جمهوری خواهان باید تکلیف خود را روشن کنند چه جور جمهوری می‌خواهند. بهمین دلیل است بعضی‌شان می‌گویند لائیک. بعضی فقط جمهوری می‌گویند. ولی جمهوری انواع دارد. جمهوری پارلمانی هم آمده است که طبیعت دموکراتیک شکل جمهوری را می‌رساند. ولی خود جمهوری معنای درستی ندارد و همه جور می‌شود از آن گرفت. اینکه بگوئیم جمهوری مشروطه، درست نیست و جا هم نمی‌افتد. بهتر است این را واگذار کنیم به خود جمهوری‌خواهان که روشن کنند چه جور نظام سیاسی می‌خواهند چون سوریه و روسیه و فرانسه همه جمهوری‌اند.

***

پاسخ به دو پرسش زیر در اولین فرصت داده خواهد شد

۱ ـ پرسش: لطفا رابطه مهمی که بین نام حزب مشروطه و انقلاب مشروطه و این رابطه‌ای که بین منشور این حزب لیبرال دموکرات و قانون اساسی مشروطه بوده یا نبوده را برای ما مشخص کنید… آیا انقلاب مشروطه و لیبرال دموکراسی دو روی یک سکه ند و یا خیر؟

پاسخ: پرسش خوبی است و می‌تواند موضوع یکی از بحث‌های دفتر پژوهش باشد

۲ ـ پرسش: آیا به نام دموکراسی، هر چیزی را می‌شود به رای گذاشت؟ چرا؟ مثلا: تمامیت ارضی، لیبرال دموکراسی، فدرالیسم

پاسخ: امیدواریم در نشست آینده به آن بپردازیم.

سپتامبر ۲۰۱۰

فدرالیسم؛ حامیان آن، وظایف ما

بخش ۹

سخنرانی‌ها در دفتر پژوهش ح. م. ای.

فدرالیسم؛ حامیان آن، وظایف ما

سخنرانی آقای موبدی دقیق و مطالعه شده است ولی آن تکة آخرش که رهنمودهایی که ما چه باید بکنیم به نظر من فوق‌العاده مهم است و خیلی باید رویش تمرکز بدهیم، عینا باید اینکار‌ها را بکنیم و حزب این را باید در نظر بگیرد.

درباره فدرالیسم کتابی به تازگی خواندم بررسی هم رویش نوشته‌ام که برای مجله رهآورد فرستاده‌ام. فدرالیسم را در شانزده کشور واپس‌مانده جهان بررسی کرده است. در میان این کشورهای واپس‌مانده که ۱۶۰ ـ۱۷۰ تا هستند ۱۷ کشور فدرال بیشتر نیست و در میان کشورهای پیشرفته شاید به اندازه انگشتان دست نباشد. این حرف‌ها که همة کشورهای دموکراتیک یا اکثرشان فدراتیو است بی‌پایه است. جز آلمان که بیش از سیصد تکه بود و بخش‌های دارای حاکمیتی از امپراتوری مقدس رومی ـ ژرمنی، بقیه یا مستعمره یا جزء امپراتوری‌ها بودند. هیچ‌کدام از فدراسیون‌های جهان سومی هم موفق نیستند. این‌ها از آمریکا یا کانادا مثال می‌زنند. خوب یوگسلاوی هم فدرال بود که صد هزار تن فقط در بوسنی کشته شدند. هنوز دارند گور دسته جمعی پیدا می‌کنند. آنجا اختلاف زبانی هم آن اندازه‌ها نیست.

می‌رسیم به بحث شاهزاده. چون متاسفانه شاهزاده ما را با معمایی روبرو کرده که در این جلسه البته حل نخواهد شد ولی ادامه دارد و بد‌تر خواهد شد. شاهزاده در موضوع فدرالیسم سخنگوی این سازمان‌های ملت‌ساز شده است. نمی‌گوید ملیت، نمی‌گوید شش ملت، نمی‌گوید تجزیه ایران، ولی وقتی قدم اول را با آن‌ها بر می‌دارد، آخرش‌‌ همان است. قدم اول چیست؟ قدم اول این است که ایران باید تبدیل بشود به یک کشور فدرال مرکب از واحدهای فدرال زبانی. این برنامه‌ای است که تمام این سازمان‌ها دارند. هیچ کس هم نمی‌گوید فدراسیونی درست کنیم که عدم تمرکز از بین برود. یک تکه‌اش مثلا شرق ایران باشد و تکه دیگرش غرب ایران باشد. نه، صحبت دقیقا فدرالیسم زبانی است. بعد هم “راه حل دموکراتیک“ ظاهر قشنگی دارد ولی در آمریکا که فدرال است می‌گویند ملیت‌های آمریکا؟ آیا می‌گویند آمریکا کشور کثیرالمله است؟ می‌گویند مناطق ملی در آمریکا؟ بله سیستم اداری فدرال است و زبان هم انگلیسی است، حالا این همه لاتینو آمده‌اند و نمی‌گویند ما ملت هستیم، می‌گویند آمریکایی هیسپانیک، آمریکایی ایتالیایی… هستیم.

شاهزاده یک استراتژی در پیش گرفته که هم ما را ساکت نگهدارد هم آن‌ها را جلب کند و این عملی نیست. ما با آن‌ها دو قطب هستیم. شاهزاده هم این وسط علت وجودی‌اش از بین می‌رود. شاهزاده بعنوان نماد یگانگی ملی مطرح است والا کسی دنبال اسم و رسم نیست. و وقتی همصدای سازمان‌هایی که رسما می‌گویند ملت ایران وجود ندارد می‌شود دیگر آن نقش از میان می‌رود. آخر وقتی ملت ایران وجود نداشت و ملیت‌های ایرانی وجود داشتند که پس فردا ایرانی‌ش را هم می‌اندازند کنار، دیگر چه از ما باقی می‌ماند؟ بعد هم فدرال بشود که یکی پرچم کردستان عراق را بلند کند، دیگری پرچم جمهوری آذربایجان را بلند کند. گفتن آذربایجان جنوبی یا کردستان شرقی دموکراسی است؟ دوستان درست می‌گویند. ما نمی‌توانیم چشممان را ببندیم. وظیفه ما ماستمالی کردن قضایا نیست. می‌فرمایند که خرج پادشاه را جدا کنیم پادشاه همه ایرانیان است. اولا هنوز پادشاه نیست که پادشاه همه ایرانیان باشد. بعد هم پادشاه همه ایران که رهبر مبارزه نمی‌شود. اگر پادشاه همه ایرانیان است که نباید مبارزه کند، جمهوری اسلامی هم همه ایرانی‌اند. ایرانیان مواضع مختلفی دارند. موضع هیچ‌کدام را نباید بگیرد. این یعنی پادشاه همه ایرانیان. ولی وقتی دنبال یک گروه می‌رود این دیگر پادشاه ایرانیان نیست.

این به ما تحمیل شده است، ما که دنبال این کار‌ها نبوده‌ایم. ما دنبال مخالفت نبوده‌ایم. ایشان این وضع را به ما تحمیل کرده و باید فکری برای خودمان بکنیم. این طوری نمی‌شود. این کنگره ملی کرد‌ها در آمریکای شمالی در اساسنامه‌اش رسما می‌گوید برای کردستان یگانه آزاد از مناطق اشغالی ایران، ترکیه، عراق و سوریه تشکیل شده است و این اصلا هدفشان است. ایشان رفته است با این‌ها صحبت کرده است. حالا این‌ها مثلا لطف کرده‌اند با ایشان صحبت کرده‌اند. بسیار خوب. صحبت کردند و این سازمانی که هدف اعلام شده‌اش را چاپ کرده است، می‌آید با ایشان صحبت می‌کند. چه می‌گوید؟ اول برای اینکه ما‌ها ساکت شویم می‌گوید تمامیت ارضی ایران را قبول داریم. خوب تمامیت ارضی لفظ است. در عمل وقتی شما کاری کردید، آن هم سازمانی که نه منشورش را عوض کرده و نه هدف‌ش را تغییر داده و تنها یک امتیاز تاکتیکی داده است. ایشان این را گرفته است که تمام شد و آن‌ها شدند طرفدار تمامیت ارضی. ولی ابدا نشده‌اند برای اینکه منشور و مرامنامه‌شان دست نخورده است. می‌گویند بین پادشاهی و جمهوری، که واضح است خارج از این دو نمی‌شود، و بین حکومت متمرکز و فدرال، مردم یکی‌شان را انتخاب کنند. یعنی فقط یک راه حل در مقابل حکومت متمرکز قرار داده‌اند. این “راه حل دموکراتیک“ که گفته‌اند حرف بی‌اساسی است. برای اینکه اگر شما تنها جایگزین تمرکز را فدرالیسم قرار بدهید یعنی تمام شده است. با تمرکز که همه مخالف هستند و همه می‌گویند ایران باید غیرمتمرکز باشد. ما حتی رفتیم تا حکومت محلی را پیشنهاد کرده‌ایم. ولی وقتی آن بد است و فقط این در مقابل‌ش است، این مهم است.

این امتیاز اساسی است که ایشان داده است و کسی اصلا به این مسئله توجه نمی‌کند که آن‌ها هدفشان چیست و می‌خواهند کردستان واحد از مناطق اشغالی بسازند!! آخر ما کردستان را اشغال کرده‌ایم؟ این حرف درست است؟ آیا یک کلمه حتا در این باره به آن‌ها توضیح داده شده است؟ من تردید دارم. من و شما حاضریم با چنین افرادی اعلامیه تفاهم بدهیم؟ اگر کسی با زرنگی می‌آید امتیاز زبانی می‌دهد و می‌گوید من با تمامیت ارضی ایران موافقم ولی در برابرش این را می‌گیرد که در رفراندم آزاد آینده مردم ایران باید فقط بین این دو را انتخاب کنند: حکومت متمرکز یا فدرال و ایشان هم می‌گوید بله راه حل دیگری ندارد. خوب اگر این طور باشد همه کشورهای دنیا باید فدرال می‌شدند. اما مثلا فرانسه تمرکز زدایی کرده به هیچ وجه هم فدرال نیست ایتالیا هم نیست. می‌بینید چه جوری دارند با این نماد وحدت ایران بازی می‌کنند و ایشان هم همین‌طور دارد می‌رود جلو و امتیاز می‌دهد. به امید اینکه این‌ها را جمع کند. آخر می‌شود با این‌ها رهبری درست کرد؟ شما ملت ایران را از دست بدهید که چهار تا سازمان تجزیه‌طلب دورتان جمع شوند که نمی‌شوند. این‌ها همین‌طور امتیاز می‌گیرند و یک امتیاز هم نمی‌دهند. شما ببینید بعد از این همه تماس‌های شاهزاده و امتیازات و تعارفات، یک کلمه از مواضعشان پائین آمده‌اند؟ ابدا. حالا “مناطق ملی“ را هم علم کرده‌اند. لابد چون از بابت ایشان مطمئن‌اند. ایشان هیچ در این زمینه‌ها نمی‌گوید چون پادشاه همه ایرانیان است! آخر این حرف شد؟

خلاصه مطلب این است که فدرالیسم در ایران ــ دوستان خوب بیان کردند ــ مقدمه تجزیه است بی‌تردید. برای اینکه این‌ها از حالا دارند می‌گویند ما می‌خواهیم ملت‌های کرد، ترک، بلوچ، ترکمن و عرب در ایران درست کنیم با مرزهای زبانی مشخص. در عمل یک فارسی زبان در هیچ‌کدام از این‌ها راه نخواهد داشت. یک کرد زبان در آذربایجان راه نخواهد داشت و برعکس. چون مناطق فدرال زبانی است. مسئله بر سر زبان است و بر سر عدم تمرکز نیست. برای فدرالیسم همان‌طور که دوستان گفتند ایران را باید تکه تکه کرد. آخر چرا؟ مگر بیمار شده‌ایم؟ کشوری هست و احتیاج دارد به عدم تمرکز و تصمیم‌گیری مراجع محلی خودشان. بیائیم آن را تکه تکه کنیم؟ با چه تکه تکه کنیم؟ با اسلحه. برای اینکه اگر آن‌ها آن طرف مسلح می‌شوند و از بیرون به یاریشان می‌آیند آن طرف دیگر هم اسلحه بدست خواهد گرفت. بقیه هم اسلحه بدست خواهند گرفت و ایران الان پر از اسلحه است. مردم را که نمی‌شود با زبان خوش از خانه‌شان بیرون کرد.

در برلین با دو تن از دوستان چپ صحبت می‌کردیم. یکیشان گفت این حرف‌هایی که شما می‌زنید درست است و من به این‌ها گفته‌ام که شما فقط فکر میاندوآب باشید. ببینید فردا اگر قرار باشد تقسیم شود در میاندوآب چه اتفاقی خواهد افتاد؟ ایشان چون آذربایجانی است خوب می‌داند. حالا صد‌ها میاندوآب در ایران است. نقده و رضائیه چه خواهد شد؟ در خوزستان شما باید عرب‌ها جدا کنید از بقیه. اینکه با صحبت و ملایمت و تعارف نخواهد شد. با جنگ خواهد شد. همدیگر را باید بیرون کنند. خلاصه مطلبی است که به شدت باید جلوش ایستاد و همین جلسه ما مقدمه بسیار خوبی است و این صحبت‌ها منتشر خواهد شد و خواهند دید که قضیه اینطور نیست و آقای کریمی خواهد دید که چنین دست بازی ندارند و ما جلوی این حرف‌ها را می‌گیریم. همین الان هم باید گرفت والا پس فردا که کار از کار گذشت مخالفت‌ها تاثیری نخواهد داشت. نباید اصلا بگذاریم به اینجا‌ها برسد. مثل موارد دیگر که سخنان آخر را ما اول گفتیم و یک مقداری شاید اثر کرد، این‌ها را هم باید بگوئیم.

درباره این شوخی‌هایی که برای آذربایجانی‌ها درست می‌کنند حقیقتا یک کار بسیار بسیار زننده؛ سبک؛ بی‌معنی و بی‌مسئولیتی است و یک عده آدم ولنگار برای اینکه میهمانی‌های توخالی خودشان را گرم کنند با این مزخرفات می‌خندند و به ده‌ها میلیون تن از جمعیت ایران توهین می‌کنید. من آذربایجانی نیستم ولی خیلی به آذربایجان رفته‌ام. از سال ۱۳۲۶ همه جا را گشته‌ام. این مردمی که آن مزخرفات را درباره‌شان می‌گویند از باهوش‌ترین آدم‌های ایران‌اند. اقتصاد این کشور به مقدار زیاد دست آنهاست. دویست سالی بازار ایران را کنترل می‌کردند. من پیشنهاد می‌کنم و همه جا گفته‌ام بجای نسبت دادن به مردمان، بگوئید غضنفر و مجلس خودتان را گرم کنید و به غضنفر بخندید، چنانکه صد‌ها سال به ملا نصرالدین می‌خندیدید.

من امروز به این نتیجه رسیدم که این حزب حقیتا در راه ایران است. همین آقای دکتر اکمل با همه بستگی عاطفی و تاریخی ـ و زندگی ـ آقای دکتر اکمل اصلا زندگیشان در خدمت و از نظام پادشاهی بوده است ـ با این وصف می‌بینم مسئله ایران برایشان از همه چیز مهم‌تر است و حزب باید این حالت را حفظ بکند. ما ارتباطمان را با پادشاهی قطع نمی‌کنیم تا وقتی که ایشان تمام راه را نرود و وضع را برای ما غیرممکن نکند؛ تا وقتی برای ما طرفداری از پادشاهی غیرممکن نشود ما طرفدار پادشاهی هستیم ولی واقعا باید این پیام را رساند که دارد برای بعضی‌ها غیرممکن می‌شود. برای اینکه ما می‌دانیم این “راه حل دموکراتیک“ یعنی چه. از زانوش که چه عرض کنم، از شش فرسنگی‌اش پیداست که چه می‌خواهد بشود. این دیگر پرده پوشی ندارد. صحبت فریب دادن نیست. آشکار گفتن است. در عرض هفت سالی که آمریکایی‌ها به عراق حمله کردند شما ببینید مواضع حزب دموکرات کردستان از کجا به کجا رسیده است. سه سال پیش هم که گفتند بیائید حمله کنید با دسته گل استقبال می‌کنیم. ایشان با این‌ها می‌نشیند و بله، “راه حل دموکراتیک“، به همین سادگی؛ بی‌گناه. این‌ها پیامد دارد. ما این پیامد‌ها را می‌دانیم و زیر بارش هم نخواهیم رفت. خیلی وقت دوستان را گرفتم ولی حقیقتا از صحبت‌های شما خیلی خیلی دلشاد و دلگرم شدم. این حزب باید همین باشد. درود بر شما.

***

درباره منابع مالی، این سازمان‌ها هرکدام چشمشان به منابعی است بیرون ایران. غیر از عرب‌ها. افراطیون آذربایجانی به منابع نفت و گاز جمهوری آذربایجان نظر دارند که آن پول این طرف‌ها هم خرج شود. تجزیه‌طلبان بلوچ به منابع گازی که در بلوچستان پاکستان هست و هنوز بهره‌برداری نشده چشم دارند. کرد‌ها به منابع نفت کرکوک نظر دارند. این است که فکر می‌کنند احتیاجی به درآمدهایی که در ایران است ندارند. ضمنا عرب‌ها هم حسابشان این است که بگویند خوزستان مال ماست و شما بی‌خود آمده‌اید اینجا. این است که یکی از انگیزه‌شان همین است.

راجع به پرچم آقای رحیمی خیلی درست فرمودند. حالا پرچم کردستان ــ هر راه حل دموکراتیکی مورد سوء استفاده قرار خواهد گرفت ولی حالا؛ ما که جلویش را نمی‌توانیم بگیریم. پرچمی بلند می‌کنند و کاری‌ش نمی‌شود کرد.

حق تعیین سرنوشت در منشور سازمان ملل متحد آمد. چون جنگ جهانی دوم که تمام شد سازمان ملل با این مشکل روبرو شد که این همه کشورهای مستعمره می‌خواهند مستقل شوند. بزرگ‌ترینشان هندوستان. و این‌ها همه را اروپائیان با نیروی نظامی گرفته بودند و صحبت اصلا این نبود که یک کشوری حتا همسایه‌اش را گرفته باشد. رفته بودند ده هزار کیلومتر آنطرف‌تر را استعمار کرده بودند. حق تعیین سرنوشت را آن‌ها گذاشتند. سرزمین‌های اشغالی عموما مستقل شدند. این نمی‌تواند در کشوری که اقلا از دوهزار سال پیش هم مرز‌هایش معلوم بوده هم حکومت‌ش معلوم بوده هم نامش ایران بوده ــ حالا قبل از آن هم ۵۰۰ ـ۶۰۰ سال سابقه داشته. آن‌ها هیچ. این نمی‌شود در مورد ما بکار رود. امری است مال یک گروه معین و بیشترش انجام شده و الان زیاد مطرح نیست. اینکه قدرت جدایی‌خواهان کم است حق با آقای مفخمی است کاملا. ولی قدرت می‌تواند زیاد بشود. با این صحبت‌ها، با این پیوستن‌ها و یارگیری‌هایی که می‌کنند و خیلی هم زرنگ‌اند و خیلی هم روی حساب دارند کار می‌کنند کم کم قدرت می‌شود ــ اگر‌‌ رها کنید. اول هیچ قدرتی نیست. وقتی زمان پیدا کند قدرتشان زیاد خواهد شد و الان هم کم نیست. همینطور، آقای موبدی خیلی خوب دسته بندی کردند مخالفان این‌ها را. مشکل عمده این است که شما زبان را تغییر بدهید. شما اگر اصطلاحات را تغییر بدهید تمام است کار. اگر اسم فرایند گریز ناپذیر تجزیه را گذاشتید راه حل دموکراتیک، کارتان تمام است. دیگر افتادید در خطی که آخرش‌‌ همان خواهد شد. نباید گذاشت اصلا این اصطلاحات جا بیفتد.

اکتبر ۲۰۱۰

تجربه یک ایرانی آذربایجانی

بخش ۹

سخنرانی‌ها در دفتر پژوهش ح. م. ای.

تجربه یک ایرانی آذربایجانی

دوستان از فرمایش آقای ثروت به حق خیلی تعریف کردند. بنده هم خیلی خیلی استفاده کردم فارسی ایشان هم هیچ دست کمی از فارسی هیچکدام ما ندارد و صحبت‌هایی که اول راجع به فارسی‌شان کردند از باب تعارف بود. بسیار تسلط دارند. در بعضی ضرب‌المثل‌ها شاید اشکالی هست، در عوض ایشان آنقدر ضرب‌المثل ترکیی بلدند که ما بلد نیستیم. اما خدمتشان باید عرض کنم که این حزب، منشورش ۱۸ سال پیش نوشته شده و ۱۶ سال پیش بعنوان منشور آن سازمان و حزب کنونی رسمیت پیدا کرده است. ایشان بد نیست نگاهی به این منشور بکنند که بعدا هم ۶ سال پیش قطعنامه‌ای درباره حقوق مذاهب و اقلیت‌های مذهبی و قومی و عدم تمرکز به آن پیوست شد که جزء منشور است. ما این مطالب را از ۱۸ سال پیش دنبالش بودیم که مردم حق دارند به هر زبانی می‌خواهند صحبت کنند آموزش ببینند و انتشار بدهند، تلویزیون داشته باشند و این جزء حقوق بشر است و ایشان اگر به منشور مراجعه بفرمایند ملاحظه خواهند کرد. اگر چشمتان زود‌تر به این منشور افتاده بود، شاید به آن شدت ناراحت نمی‌شدند از بابت زبان ترکی. از بابت فارسی هم حالا غیر از اینکه امروز دیگر آموزش چند زبان نه تنها مسئله‌ای نیست بلکه ضروری است ــ ایشان دستک کم به سه زبان صحبت می‌کنند که با انگلیسی می‌شود ۴ و هیچ از ایشان کم نشده است کاش بنده خودم چهار زبان بلد می‌بودم. این موضوعات کم کم دیگر اهمیت خود را از دست داده است.

همان‌طور که آقای زاهدی گفتند امروز وسایل بسیار زیادی هست و تدبیر‌ها اندیشیده شده است. که بچه‌ها از اول زبان‌های مختلف را بیاموزند و این کار را می‌شود کرد. ما فرزندانمان یا نوه‌هایمان اینجا فارسی و فرانسه را از اول یاد می‌گیرند و مدرسه که می‌روند انگلیسی و آلمانی درس می‌گیرند و هیچ مشکلی ندارند. بچه مثل اسفنج ذهن‌ش جذب می‌کند. این است که هیچ مشکلی ما از لحاظ زبان در ایران نداریم. پیشنهاد ایشان هم درباره عوض کردن عبارت “نشانه و وحدت ملی“ در ماده ۱۳ منشور در کنگره پذیرفته شد. کنگره به عنوان میراث ملی از آن نام برد که واقعا میراث ملی هست. خود ایشان بهتر می‌دانند که سهم آذربایجانی‌ها در پیشبرد این زبان چه اندازه بوده است. چه نویسندگان و شاعران درجه یک فارسی زبان ما از آذربایجان داریم که زبان مادریشان هم ترکی بوده است. همه این‌ها را از این جهت عرض کردم که برای رفع یک ناهنجاری، نباید تا پایان راه رفت و قدم به مسیرهایی گذاشت که عاقبت‌ش نامعلوم است و نظائرش فاجعه بار بوده است چه در کشور خود ما و چه در کشورهای دیگر. احساسات ایشان را البته چه در آن موقع چه حالا کاملا وارد می‌دانم. حق داشتند ناراحت باشند و امروز حق دارند برگشته باشند. ولی این‌ها همه تجربه است برای دیگران که هیچ ضرورتی ندارد که ما یک دفعه تا آخر راه برویم اگر جایی کمبودی؛ کم و کاستی هست. ایران امروز در شرایطی است که همه چیزش بد است. آخوند‌ها همه چیز را خراب کرده‌اند ولی چون آخوند‌ها همه چیز را خراب کرده‌اند ما زیر این کشور دینامیت لازم نیست بگذاریم. این را برای آقای ثروت البته نمی‌گویم، خطاب به بقیه دوستانی است که هیچ چیز دیگری سرشان نمی‌شود جز اینکه باید ایران فدرال شود، شش ملت باشد، ملیت‌ها هستند و ملت ایران نداریم و هر که دل‌ش خواست می‌تواند جدا بشود. برای آن‌ها عرض می‌کنم هیچ ضرورتی به رفتن تمام راه نیست که پایان‌ش هم عموما فاجعه بار بوده است. حالا ممکن است در مثلا چکسلواکی که از اول هم هیچ وقت یک کشور نبوده است با مسالمت از هم جدا شوند ولی همه جا این اتفاق نخواهد افتاد. مسلما آقای ثروت بهتر از من می‌دانند که فقط در آذربایجان غربی چه خبر خواهد شد؛ و غیر ممکن است که ترکیه در آن شرایط که ایران بهم ریخته ــ اگر ایران بهم بریزد و قدرت کافی نباشد برای حفظ این کشور ــ غیر ممکن است اجازه دهد یک اقلیم کرد هم در ایران تشکیل بشود. این است که اصلا نباید گذاشت کار به آنجا‌ها برسد. صحبت‌ش را هم نباید کرد چون صحبت‌ها زمینه را فراهم می‌کند.

از آقای ثروت تشکر می‌کنم که نگاه ما را متوجه گوشه‌هایی کردند که خوب توجه نداریم، به خصوص در این کشورهایی که از فضای ایران دور افتاده‌ایم.

اکتبر ۲۰۱۰

پاسخ به برخی نظرات راجع به مواضع حزب

بخش ۹

سخنرانی‌ها در دفتر پژوهش ح. م. ای.

پاسخ به برخی نظرات راجع به مواضع حزب

به نظر من همة پاسخ‌های لازم را دوستان به منتقدین دادند. من فقط چهار مورد را اضافه می‌کنم و بعد یک نتیجه‌گیری و بعد می‌رویم سر مسایلی دیگر که دوستان مطرح می‌کنند. یکی مربوط است به فدرالیسم. دوست عزیز ما آقای تابان در زیر یکی از مطالب ــ همان انتخاب سیاه ــ که من هم چیزی نوشته بودم مرقوم فرمودند که همه اختلاف بر سر تفسیر اعلامیه جهانی حقوق بشر است. من اینجا خدمتشان عرض می‌کنم که در تمام اعلامیه جهانی حقوق بشر که سی و چند ماده بیشتر نیست نه یک کلمه صحبت ملیت است نه قوم است و نه ملت است و نه فدرالیسم است. همه‌ش مربوط به حقوق فرد انسانی است که قابل تفسیر نیست. هرچه آنجا نوشته شده ما قبول داریم و تفسیر نمی‌کنیم. بعد البته میثاق‌هایی است مربوط به حقوق افراد متعلق به اقوام و اقلیت‌های مذهبی و قومی. آن‌ها هم خیلی مشخص است و قابل تفسیر نیست و آن‌ها را هم همه قبول داریم. نه، دعوا سر تفسیر نیست. همان‌طور که دوستان گفتند یک عده‌ای تصمیم‌شان را گرفته‌اند و دلیل از این طرف و آن طرف می‌تراشند که آن را توجیه کنند فایده هم ندارد. بیست سالی است بحث می‌کنیم یک ذره تاثیر نکرده در یک نفرشان. نکته دوم یک آقایی که مطلبشان در سامانه حزب مرتبا انتشار می‌یابد و خیلی هم کار خوبی می‌کنند قلم را با جارو اشتباه گرفته‌اند. یک جاروی کلی کشیده‌اند بر لیبرال دموکراسی با این ترتیب که اولا لیبرال دموکراسی را در عداد و کنار کمونیسم گذاشته‌اند. یکی کمونیسم است و یک لیبرال دموکراسی. آنکه آبروی‌ش رفته است پس این هم آبرویی ندارد. این تعبیرشان از لیبرال دموکراسی. بعد هم چون حزب مشروطه ایران که لیبرال دمکرات است گفته در صورت حمله به ایران و بروز خطر تجزیه ایران موقتا در کنار جمهوری اسلامی می‌ایستیم پس دیگر لیبرال دموکراسی یعنی همکاری با جمهوری اسلامی و اصلا دیگر مُرد. نه تنها در ایران مُرد نه تنها در حزب ما مُرد، ایشان تکلیف لیبرال دموکراسی را به همین سادگی در دنیا روشن کرده‌اند. یک گوشه دنیا یک حزب زیر یک خروار شرایط با هزار اما و اگر یک حرفی زده، لیبرال دموکراسی که مساوی کمونیسم هم هست دیگر از بین رفت. این هم استدلال دوستان. یا اینکه ما جنگ خود ساخته را بزرگ می‌کنیم و هنوز که جنگ نشده است. من نمی‌دانستم با این همه مقدمات جنگ که از هر سو روی هم بار می‌شود و اعلام آمادگی‌ها در آخر ما مسئول جنگ نیز هستیم. همچنین نمی‌دانستم کار یک حزب پیش‌بینی برای آینده نیست، آمادگی برای گذشته است.

نکته آخر، یکی از همکاران که خیلی هم مورد احترام و علاقة ما است ضمن حمله و استهزاء موضع حزب در مورد حمله به ایران و به خطر افتادن تمامیت و یگانگی ملی ما به عنوان دلیل قاطع می‌فرمایند تنها جنگ دلیل تجزیه ایران نخواهد شد. مثل این است که بگوییم تنها راه کشتن سر بریدن نیست، پس سربریدن اشکالی ندارد. من البته می‌دانم داستان چیست و از کجا آب می‌خورد. دوستان روی شاهزاده حساسیت دارند و سرمایه‌گزاری می‌خواهند بکنند. می‌خواهند رهبری درست کنند از بلاتکلیفی نجات پیدا کنند فکر می‌کنند اگر یک رهبری درست شد فردای‌ش مملکت آرام و اصلاح خواهد شد. جمهوری اسلامی آب خواهد شد. ولی این حساب‌ها به نظر ما بی‌اساس است.

اشاره‌ای هم به سخنان دوست کُرد آقای مختاری بکنم. اگر ایشان به “قوم غالب“ که من فارسی زبان اصلا خودم را قوم نمی‌دانم و یکی از افراد ملت ایران هستم، اعتماد ندارند و حکومت فدرال و ارتش مجهز می‌خواهند ما هم به وعده‌های ایشان و ایران را دوست داریم اعتماد نمی‌کنیم و زیر بار فدرالیسم نمی‌رویم.

همان‌طور که آقایان اشاره کردند من هم به این نتیجه رسیده‌ام که موضع ما موضع بسیار درستی بوده است در همه این موارد و چه تصمیم به افزودن عنوان لیبرال دموکرات، چه ایستادن در کنار جمهوری اسلامی در صورت حمله به ایران در صورت به خطر افتادن تمامیت ایران فقط به مدتی که خطر برطرف نشده است و چه در مورد فدرالیسم ما بهترین موضع را گرفته‌ایم و حقیقتا بدون خودستایی باید عرض کنم که برای اولین بار است یک حزبی جرات این را دارد که تا آخر حرفش برود و هیچ مصالحه‌ای نکند که این را از دست می‌دهیم. یکی می‌رنجد یکی می‌پسندد. حزب روی اصول‌ش ایستاده. اولین بار است. چون ما سیاست را به عنوان بهره‌برداری از موقعیت و فرصت‌طلبی و استفاده و چی برای من دارد و کجای‌ش ضرر دارد و برویم ببینیم نظر مردم چیست‌‌ همان را دنبال‌ش برویم نگاه نمی‌کنیم. سیاست برای ایرانی‌ها این است. ما اولین حزبی هستیم که می‌گوییم نه، نظر مردم را نمی‌دانیم. اصلا وارد نیستیم. نظرما این است. مردم اگر پذیرفتند چه بهتر؛ نپذیرفتند تا دلیل درستی برایمان نیاوردند از نظر خود برنمی‌گردیم. این درس‌ها، درس عملی گذاشتن، سرمشق عملی، بسیار قیمت دارد بعد هم ایستادن جلوی نماد‌ها و اسامی مشهور و افرادی که یا نهادهایی که مدت‌ها مورد تعظیم و تکریم بوده‌اند و عدة زیادی حالا یا درست یا غلط هزار امید به آن‌ها دارند و تملق و چاپلوسی و تعریف‌های عجیب غریب می‌کنند بکلی بی‌سابقه است. این مصدقی‌ها هنوز یک کلمه حاضر نیستند راجع به مصدق حرف راست ولی نه چندان خوش آیند بشنوند بعد از پنجاه سال. ولی ما نه، جرات داریم حرفمان را می‌زنیم هیچ‌طوری هم نمی‌شود و نخواهد شد. باید این جوری سیاست را دنبال کرد.

اما نتیجه‌ای که می‌خواهم بگیرم این است که؛ یک جایی نوشتم ایرانی‌های بیرون ــ نیروهای مخالف در بیرون ــ بیش از اندازه فرصت دارند و در ایران کمتر از آن فرصت دارند و این درست است. حقیقتا مردم در ایران گرفتارند و درگیر روزانه‌اند با جمهوری اسلامی و وقت پرداختن به این چیز‌ها ندارند. در ایران کسی راجع به اینکه چهار استان ایران؛ ایلام و آذربایجان غربی و کردستان و کرمانشاه جزء کردستان هستند بحثی ندارد اصلا مطرح نیست این حرف‌ها. البته دوستان فراموش می‌کنند که در آذربایجان غربی و ایلام به هیچ وجه تکلیف روشن نیست و جنگ است. یک عده دیگر می‌گویند مال ماست. حتی کرمانشاه هم متحدالشکل نیست. حال این را می‌گذاریم کنار. منظورم این است که این بحث بیشتر بیرون جریان دارد و گرم است. در ایران هر چه به من می‌نویسند دوستان ایرانی، یا صحبتی می‌شود اصلا این مسایل مطرح نیست و این است که ما خیلی دیگر به این موضوعات نپردازیم و رهای‌ش کنیم چون این بحث‌ها فایده ندارد. من در حدود هژده سال است مشغول این بحث‌ها هستم و هیچ نتیجه‌ای نگرفتم واقعا هر روز هم موضع دوستان سخت‌تر شده است این است که من دارم می‌کشم کنار و به مسایل مهم‌تری می‌پردازیم.

یک موضوع دیگری که کم کم با آن روبرو خواهیم شد این است که این حزب پیام‌ش را بیش از این‌ها باید به مردم برساند تاکنون ما زیر سایه وارث پادشاهی بودیم هر چه ما می‌گفتیم منتسب به او می‌کردند خود ما اصلا به حساب نمی‌آمدیم. اشکالی هم نداشت. حالا باید بترسیم که حرف‌های شاهزاده را به ما منتسب کنند بعضی دوستان فکر می‌کنند ما رقابت داریم با شاهزاده. نه، ولی یک حزب موجودیت مستقلی است و الا می‌رفتیم مثل بقیه سلطنت‌طلب‌ها می‌شدیم. ما حرف‌های خاص خود داریم و می‌خواهیم قوی‌تر بشویم. هیچ اشکالی ندارد که این حزب بخواهد از زیر سایه یک فرد بیاید بیرون و افراد جدیدتری را جلب کند به ویژه که اختلاف جدی سیاسی هم پیدا کرده‌ایم. چرا اصلا این حزب تشکیل شده است؟ اگر حزب بله قربان است، درست فرمودند است ــ که حزب نشد. این است که دوستان جرات کنند و نظر خودشان را و نظر حزب را بگویند. لازم نیست به کسی بربخورد. هر کس مسئول حرف‌های خودش است. اگر کسانی در حزب با این نظرات موافق نیستند به قول آقای اشکان بیایند در دفتر پژوهش با هم بحث کنیم.

آخرین نکته‌ای که می‌خواهم عرض کنم این است که قدر این تحولی را که نه تنها در حزب مشروطه ایران (لیبرال دمکرات) بلکه در فضای سیاسی بیرون و فضای سیاسی درون داریم به وجود می‌آوریم بدانند. این حزب خیلی بیش از اندازه‌های خودش حجم خودش تاثیر دارد و این را باید دنبال کرد. رسالت ما این است نه اینکه دنبال یک نفر راه بیفتیم و حلوا حلوا کنیم. کار ما دیگر این نیست و هیچ وقت هم نبوده است برای اینکه چشم اندازهای بکلی وسیع و تازه‌ای به روی حزب باز شده است. تماس دوستان با دگراندیشان به خصوص باید بیشتر بشود. این گروه سوسیال دموکرات، این‌ها تکلیف‌شان معلوم نیست و شکل خاصی نگرفته‌اند و با لیبرالیسم هم کم و بیش مشکل دارند و روشن نیستند. در حالی که پایه قوی لیبرالیسم سیاسی دارند. بلکه زمینه‌های همکاری بیشتری در این دو گروه پیدا بشود چون معقول‌ترین نیروهای مخالف باز همین‌ها هستند یعنی چپ میانه و راست میانه. ما باید آن راه میانه را‌‌ رها نکنیم. ایران با طرز تفکر‌های تندرو قابل اداره نخواهد بود. یکی از نکته‌هایی که ما خیلی تاکید کرده‌ایم همین است که هیچ کس در یک دموکراسی به حداکثر خواست‌های‌ش نخواهد رسید. نباید برسد و گرنه این دموکراسی نیست و همه چیز یک طرفه می‌شود. همه باید یک جاهایی کوتاه بیایند و ما به اندازه کافی در همه زمینه‌ها کوتاه آمده‌ایم پیش پیش و حالا نوبت دیگران است. نخواستند اشکالی ندارد و ما کارمان را کرده‌ایم و این روحیه را ما باید گسترش بدهیم و ادامه دهیم.

نوامبر ۲۰۱۰

جنبش سبز و چشم انداز آن

بخش ۹

سخنرانی‌ها در دفتر پژوهش ح. م. ای.

جنبش سبز و چشم انداز آن

بنده فکر می‌کنم هیچ جا تاکنون چنین بحث جامع و فشرده‌ای، که همة جنبه‌ها را در بر بگیرد درباره جنبش سبز نشنیده و نخوانده بودم. خیلی از آقای دکتر سپاسگزاریم. حالا غیر از سخنرانی، توضیحاتشان گاهی بهتر از سخنرانی می‌شد. خیلی خوب همه را شکافتند. بی‌تعارف عرض می‌کنم نکته‌های دوستان دیگر نیز بسیار به ما کمک خواهد کرد. اول انگشت می‌گذارم روی نظر آقای مختاری، ایشان نکته خیلی بدیعی گفتند، پیشنهاد سازنده‌ای بود. امیدوارم مردم در ایران شروع کنند، سازمان‌های مدنی غیر سیاسی و اگر لازم شد اعلام نشده تشکیل بدهند که حکومت نتواند بهانه‌ای برای جلوگیری پیدا کند و این خیلی کمک می‌کند به توسعه شبکه اجتماعی و خیلی پیشنهاد خوبی است و امیدوارم به ایران برسد و اثر بکند.

قسمت عمده بحث ما درباره استراتژی این جنبش است. جنبشی شروع شده است، یک سال و نیمی می‌گذرد و واقعا هم در سطح همه جامعه نفوذ کرده و فقط دانشجویان نیستند. مردم از هر فرصتی برای نشان دادن پشتیبانی و احساس تعلقشان به این جنبش استفاده می‌کنند. اصلا این جنبش با مخالفت با رژیم و مخالفت با جهان‌بینی این رژیم و سیاست این رژیم یکی شناخته شده است. من دو مورد را می‌گویم که می‌شود آن‌ها را تعمیم داد. اولی این نقشی که آقای شجریان، که خواننده فوق‌العاده‌ی همروزگار ماست در ایران پیدا کرده است. ایشان ده سال پیش یک خواننده محبوب بودند ولی مواضعی که بعد از جنبش سبز گرفته‌اند ایشان را تبدیل به یک نیروی سیاسی مهم کرده است. یعنی مردم مخالفت و مبارزه خود را مقداری از طریق پشتیبانی از ایشان ابراز می‌کنند. حالا غیر از موارد دیگر و پشیبانی‌هایی که از حرکات دیگر می‌شود. هر خانمی دستبند سبز روی دست‌ش می‌بندد نشان می‌دهد که جزو جنبش سبز است. این خانم ممکن است ۸۰ سال داشته باشد دانشجو هم نباشد ولی این‌ها دیده شده‌اند. مورد دیگر. دوستان شاید این ویدیوی “وقتی تو می‌گویی وطن“ را شنیده‌اند. آقای بادکوبه‌ای غزلی گفته است و در مجمع بزرگی این غزل را با لحنی سراسر بیزاری و تحقیر و بسیار هیجان انگیز خوانده است و در غزل هیچ جا صحبت جنبش سبز نیست ولی سراسرش مخالفت و مبارزه با این رژیم است و سیاست‌های آن. چنان استقبالی از این شعر شده و مخصوصا در آنجایی که گفته ما فلسطین نیستیم و غزه و لبنان را قبول نداریم؛ یا اشاره به تفاوت فرهنگی ایرانی و عربزدگی آخوندی کرده که تماشایی است. منظورم این است که جنبش سبز را نباید فرض کنیم که اعتراض به انتخابات بود. نه. هر چه با این رژیم در مخالفت است و در معارضه است آن جنبش است و به این معنا همة جامعه را گرفته است.

حالا برمی‌گردم به استراتژی جنبش سبز. جنبشی شروع شده است به بهانه انتخابات و به دلیل انتخابات گسترش پیدا کرده است. این جنبش الان نه تنها آزادی عمل ندارد، نه تنها هر روز با خطر شدید روبرو است نه تنها به دلیل اینکه رژیم هزار سیاست را و بردن افراد از تهران و خالی کردن تهران، خالی کردن دانشگاه‌ها، تعطیلی علوم اجتماعی، این‌ها همه را بر اثر جنبش سبز آورده است الان برای تنفس مبارزه می‌کند. یعنی نفس کشیدن برایش مشکل شده است. حالا دوستان در بیرون خیلی حرف‌ها می‌زنند اما داستان در ایران بکلی چیز دیگری است و من اصل قضیه را در این می‌دانم که ما‌ها نمی‌توانیم خودمان را از این محیط بیرون آزاد بکنیم و یک لحظه خودمان را جای مردم در ایران بگذاریم و فراموش کنیم که در بیرون چه می‌گویند. آنجا که مبارزه در میان است، و هزینه دارد پرداخت می‌شود آنجا ایران است. پس آنچه که در ایران میسر است استراتژی بر اساس آن باید تدوین شود. یعنی اول جنبش سبز باید بتواند نفس بکشد. وقتی شما می‌بینید تارنمای این‌ها را همه می‌بندند. اشخاص می‌روند به دیدن این افراد، همین‌هایی که به قول دوست‌مان ــ خیلی‌ها هم با نظر بد به او نگاه می‌کنند ــ افراد مهم هم هستند. می‌روند به دیدن این‌ها و برای همین دیدن ساده یا نمی‌گذارند بروند یا دستگیر می‌کنند. وقتی کار به اینجا می‌رسد باید استراتژی طوری تنظیم شود که به جایی برسد. نتیجه بدهد. آن‌ها هستند که باید زنده بمانند و مبارزه کنند.

حالا این استراتژی چیست؟ اولین تصمیم استراتژیک این بود که میان راه سبز امید و خود جنبش سبز تفاوت گذاشتند. یک عده آمدند گفتند ما راه سبز امید هستیم. برای اینکه جنبش همان‌طور که آقای آجرلو گفتند هزار تاثیر و نفوذ و گرایش‌های مختلف دارد. خودش یک هدف کلی و جهت کلی دارد تعریف کلی دارد ولی با تنوع بی‌حد، برای اینکه میلیون‌ها دست اندر کارند. ما نمی‌توانیم بگوئیم جنبش سبز چکار می‌خواهد بکند برای اینکه نگذاشتند خود را ابراز کند و به خیابان بیاید. فعلا فقط راه سبز امید است که به عنوان جنبش سبز و زبان جنبش سبز دارد کار می‌کند جنبش سبز باید به کار اصلی خودش بپردازد که آگاهی رسانی و شبکه سازی است و نشان دادن مخالفت و مبارزه به هر صورت که دارد می‌کند. استراتژی راه سبز امید‌‌ همان است که از روز اول گفتیم. گفتیم “حفظ نظام گزینه‌ای است واقعگرایانه“. نه برای ما. نه برای بیرون از ایران، نه برای جنبش سبز، برای راه سبز امید که دارد در شرایط موجود در ایران زیر آن فشار‌ها مبارزه می‌کند برای او. بله، این گزینه واقعگرایانه است. برای اینکه به محض اینکه ازین راه خارج بشود، دستگیر و قلع و قمع و سرکوبگری می‌شود که نفس هم نخواهد توانست بکشد. این‌ها نباید بزنند زیر نظام. باید دو چیز را ادامه بدهند یکی زبان این جنبش باشند، حرف‌های‌ش را بزنند که دارند می‌زنند و تمام در مخالفت با سیاست‌ها. مقاصد شخصیت‌های رژیم است. دوم: در داخل این نظام یارگیری کنند. افراد تازه‌ای را جلب کنند. این نظام شکاف خورده است. صد‌ها و هزاران ناراضی وابسته به این نظام هستند که قبلا پشتیبانی می‌کردند حالا ناراضی شده‌اند. این‌ها را جلب بکنند. برای این منظور باید در چارچوب نظام کار کند. چرا نکند؟ مثل من و شما بیاید بیرون؟ دلش خوش باشد که من تا آخرین لحظه مبارزه کردم بعد آمدم بیرون؟ فایده‌ش چیست؟ همه بیایند بیرون. دو سه میلیون آمده‌اند بیرون چه فایده‌ای دارد؟ جز‌‌ همان چند هزار نفری که به صورتی در این کار دارند و فعالیت می‌کنند. رهبری هم نمی‌خواهند درست کنند.

راجع به حفظ نظام و خارج نشدن از قانون اساسی، اگر شما از چشم بیرون نگاه کنید این حرف‌ها نباید زده شود ولی اگر در ایران باشید، نتوانید حتی دوستانتان را ببینید، هر روز تلفن‌تان را کنترل کنند، سامانه‌تان را ببندند، جلوی روزنامه‌تان را بگیرند، دوستانتان را به زندان اندازند. ناچار راه دیگری می‌روید. این راه درستی است. ما این استراتژی را که برای جنبش سبز می‌گوئیم در واقع استراتژی خود ماست. خود ما چگونه می‌خواهیم با این رژیم مبارزه کنیم و چگونه می‌خواهیم این رژیم را برداریم؟ اگر نه فقط شعار دادن باشد، عملا چکار می‌توانیم بکنیم؟ بعضی‌ها دیگر کارشان به التماس کشیده است که آمریکائی‌ها بروید و بزنید و در هم بکوبید تا این رژیم از هم بپاشد و مسئله ما حل بشود.

اما وقتی از نزدیک فکر می‌کنیم می‌بینیم این بد‌ترین راه حل است برای ایران. البته ایران کنونی. سی سال پیش که این‌ها آمدند کشور روبراهی را تحویل گرفتند در نتیجه از هم پاشیدن آن رژیم آسیب چندانی به خود ایران نزد تا بعد خود این‌ها شروع کردند تیشه را برداشتند و از‌‌ همان ماه‌های اول و کار به اینجا رسید. یعنی خود از هم پاشیدن آن رژیم آسیبی نزد ولی الان هیچ چیز سر جای‌ش نیست، هیچ چیز تکلیف‌‌ش معلوم نیست، چه برسد که این رژیم هم ناگهان ازهم بپاشد. چون بالاخره این‌ها هفتصد هشتصد هزار نیروی مسلح دارند که می‌تواند جلو تاخت و تازهائی را بگیرد. فکر می‌کنید اگر این رژیم فردا، یک ماه دیگر از هم بپاشد و همه چیز بهم بخورد همه بریزند به خیابان، هر کس تفنگی در دست و هر دسته برای خودش. از بیرون هم نیرو‌ها و دسته‌های مسلح سرازیر شوند. چه خواهد شد در این کشور؟ و بعد عناصری که الان در این رژیم هستند و استفاده می‌کنند و تمام مملکت را تاراج کرده‌اند؛ پول‌ها دارند سلاح‌ها جمع کرده‌اند، این‌ها مگر ول می‌کنند؟ مگر آرام می‌نشینند؟ این‌ها برای دفاع از خودشان همه کار خواهند کرد. ما همة این حساب‌ها را می‌کنیم. دیگران خیالشان راحت است. ما نگاه می‌کنیم به شواهد و گوشه‌های مختلف کشور چه خبر است. می‌بینیم خیلی خطرناک است وضع ایران و روحیة مردم.

من گاهی از جاهای کوچک نتایج بزرگ‌تری می‌گیرم. حالا این خوب است یا بد است نمی‌دانم. خبرنگار خبرگزاری رسمی ایران در مشهد قرار بود گزارشی عرضه کند، در استودیو تهران گفتند آقای فلان نماینده ما، و او هم خیلی با طمانینه مثل اینکه الان تمام دنیا دیگر چشم‌شان به او است شروع کرد یک مشت الفاظ عربی سر هم کردن. پشت سرش عده‌ای داشتند اذان می‌گفتند و صداهائی از دور شنیده می‌شد. این خبرنگار دو کلمه که گفت شروع کرد به داد و بیداد که این‌ها چرا چنین می‌کنند و فحاشی. در استودیو مجبور شدند فوری قطع کنند. نتیجه‌ای که می‌گیریم این است که مردم تحمل‌شان به صفر رسیده است. تحمل هیچ چیز مخالف خودشان را ندارند. تودة مردم این طور شده‌اند زیر فشار‌ها. حالا شما فکر کنید این سرپوش ناگهان برداشته شود. این بخاری که در زیر دارد جمع می‌شود یک دفعه بیرون بزند چه از این کشور خواهد ماند؟ در نتیجه “حفظ نظام در شرایط کنونی گزینه‌ای واقع گرایانه است“ برای راه سبز امید بهترین گزینه است؛ از قانون اساسی هم نباید بیرون بیایند از‌‌ همان موضع قانون اساسی باید به این رژیم حمله کنند که دارند می‌کنند.

نکته دیگر. ما می‌توانیم بگوئیم از دو دهه پیش حرف‌های جنبش سبز را زده‌ایم این درست است. ما در احزاب سیاسی ایران تنها حزبی هستیم که از اول همین حرف‌ها را زده‌ایم و بالاخره هم گفتیم ما لیبرال دموکراتیم. چون دیدیم این حرف‌ها هم لیبرال دموکراسی است. ولی خیال نکنید جنبش سبز وامدار ماست. یعنی منشور ما را خواندند. حرف‌های ما را شنیدند، مقاله‌های ما را خواندند بعد جنبش را شکل دادند. اکثریت بسیار بزرگ مردم ایران از وجود ما هم بی‌اطلاع بودند در این مدت. چه برسد به حرف‌های ما. این است که ما هرکدام از راه خودمان به یک نتیجه واحد رسیده‌ایم. تنها مزیت ما این است که زود‌تر رسیده‌ایم ولی این هم مزیت نیست. برای اینکه ما بیرون ایران بوده‌ایم و آن‌ها که در درون بودند نمی‌توانستند مثل ما آزادی تفکر و گفتار داشته باشند این را خواستم خدمتتان عرض کنم که مبادا این توهم شود که جنبش سبز را ما راه انداختیم نه. ولی ما از اولین کسانی بودیم که به جنبش سبز پیوستیم در این تردید نیست. از بسیاری ایرانیان که در درون بودند زود‌تر پیوستیم. چون متوجه شدیم که این حرف‌ها که‌‌ همان حرف‌های ماست. ارتباط ما با جنبش سبز بیش از این نیست.

این نکته که ما پشتیبان جنبش سبز هستیم و احتیاجی نیست با دیگر سبز‌ها همکاری کنیم در عمل‌‌ همان است. هر دو سه نفر آقایان که موضع مختلف گرفتند یک حرف می‌زنند. در عمل اگر قرار باشد تظاهراتی باشد ما اول می‌رویم سراغ کسانی که می‌گویند ما از جنبش سبز حمایت می‌کنیم برای اینکه در بیرون ایران هستند کسانیکه به دلایلی که دوستان گفتند با جنبش سبز مخالفند چه نشان می‌دهند چه پنهان می‌کنند. حسادت می‌کنند. احساس رقابت می‌کنند و می‌خواهند صاحبش بشوند. دکان درست می‌کنند. این‌ها همه هست اما قطعا می‌رویم طرف کسانی که قطعا طرفدار جنبش سبز هستند.

یک نکته کلیدی دیگر تفاوت میان اصول است و پراگماتیسم. آقای آجرلو به درستی گفتند ما باید مواظب باشیم در پشتیبانی بیش از حد جنبش سبز. غیر از اینکه بیش از حد یعنی چه؟ حد چیست؟ هر روز یک حدی دارد. اگر یک روز موسوی خیلی در جهت جنبش سبز پیش رفت باید حداکثر، به قول آقای رحیمی، تشویق را کرد. اگر یک روز دور شد، نباید کرد و یک حکم کلی بیش از حد نداریم و مورد به مورد باید نگاه کنیم. ولی این تنش میان اصول و پراگماتیسم هست. هنر سیاست هم برقراری توازن میان اینهاست. ما باید چون نگاه استراتژیک به مسئله داریم و اصلا نگاه شخصی و منافع خودمان را در نظر نداریم، تعادل اصول و عمل‌گرایی را حفظ می‌کنیم. معنی‌اش به طور کلی این است که هیچ‌گاه از اصولی که برای خودمان و جنبش سبز قائل هستیم پا فرا‌تر یا کمتر نخواهیم گذاشت. اما در میدان عمل برای کسانی که دست درکارند ــ ما دست در کار نیستیم ــ این آزادی و اختیار را قائلیم که با توجه به امکانات خودشان عمل کنند و چون آن رفتار روزانه آن‌ها با اصول ما دائما نمی‌خواند آن‌ها را محکوم نخواهیم کرد. منظور از حفظ تعادل اصول و عملگرایی این است که ما پاکیزگی اصول خودمان را حفظ می‌کنیم. آن را مصالحه نمی‌کنیم. اما کسی که دارد عمل می‌کند مقدار بیشتری آزادی عمل دارد. ما در بیرون امتیازی نمی‌دهیم.

اشاره کردند کسانی مایوس شده‌اند. از چه مایوس شده‌اند؟ از ریختن به خیابان مایوس شده‌اند. بله درست است. یک وقتی جنبش هرچند وقت یک بار. در روزی که برای خود رژیم هم محترم بود استفاده می‌کرد می‌ریخت توی خیابان. حالا نمی‌تواند بریزد به خیابان. پس از این بابت مایوس است و باید هم مایوس باشد و فعلا نمی‌شود به آزادی پارسال در خیابان‌ها ریخت. اما آیا جنبش سبز فقط تظاهرات خیابانی بود؟ اینطور نبود. خودشان برگردند به سال گذشته که‌‌ همان تظاهرات هم بود. در‌‌ همان موقع هم جنبش سبز فقط تظاهرات نبود. تظاهرات، تظاهر آن جنبش بود، ابراز آن جنبش بود نه همه آن جنبش و نه ماهیت آن جنبش. در نتیجه نباید از جنبش سبز مایوس شد که خودش را ابراز نمی‌کند. اگر جنبش سبز عوض شده بود اگر حرف‌های دیگری می‌زدند اگر رفته بودند سراغ براندازی مسلحانه، اگر رفته بودند با خامنه‌ای بیعت کرده بودند، بله؛ باید مایوس می‌شد ولی این اتفاقات نیفتاده است. فعلا باید از تظاهرات خیابانی چشم پوشید برای اینکه عملی نیست. ولی هزار کار دیگر این جنبش می‌تواند بکند. موضوع مهم این است که در جامعه‌ای که ۵۰۰ سال است آخوند زده شده است ۵۰۰ سال تشیع آخوندی ـ گفتند تشیع علوی و صفوی. من می‌گویم تشیع آخوندی. که یک موجود عجیب الخلقه‌ای است، عجین شده در روحیة ما ملت. بعد هم که خواسته است متجدد شود مترقی شده است یعنی جهان را از دیدگاه چپ دیده است. فلسطین برای‌ش مهم شده، شهادت مهم شده، فداکاری در راه انقلاب جهانی، پرولتاریای جهانی. رفته سراغ این حرف‌ها. میهن فلسطینی، میهن سوسیالیستی. حالا این جامعه با آن سوایق و فضای خفه فعلی دارد خود را عوض می‌کند و تبدیل می‌کند. آیا این کار یک شب و یک روز است؟ کار یک ماه و دو ماه است؟ چرا باید مایوس شد؟ این کار به این عظمت را این جامعه دارد انجام می‌دهد. خیلی هم باید خوشبین باشیم برای اینکه یک کار ۵۰۰ ساله که روی مغز این مردم شده است و کار ۶۰ ـ۷۰ سالة چپ را که روی مردم شده دارد به مسیر درست می‌اندازد.

نوامبر ۲۰۱۰

اگر ملت ایران وجود ندارد تمامیت ارضی هم وجود نخواهد داشت

بخش ۹

سخنرانی‌ها در دفتر پژوهش ح. م. ای.

اگر ملت ایران وجود ندارد تمامیت ارضی هم وجود نخواهد داشت

اول بنیادهای بحث را تعیین کنیم. بحثی به این گستردگی را باید روی پایه‌های معینی گذاشت. یک: حزب و شخصیت عمومی اصلا برای این است که به اصطلاح به آن گیر بدهند، انتقاد کنند و حمله کنند و‌الا اصلا نباید بیاید میدان. من ناراحت می‌شوم که دوستان این قدر حساسیت دارند. آقای کشگر یک سامانه دارند و این سامانه پرشور‌ترین مدافع یگانگی ملی ایران است که این را دوستان اصلا در نظر نمی‌گیرند ــ همه‌اش تاکید به تمامیت ارضی است. کاری هم که این سامانه برای پادشاهی پهلوی ــ نه برای شخص ــ برای پادشاهی پهلوی کرده است هیچ کس، هیچ گروه پادشاهی تا حالا نکرده است. شماره مخصوص نشریه تلاش در مورد رضا شاه الان در ایران مرجع است، بهش رجوع می‌کنند و سفرنامه‌های رضاشاه را چاپ کرده‌اند که هیچ کس در فکرش نبود و جلوی تحریف تاریخ را گرفتند و شما فقط از یک دریچه نگاه می‌کنید و من به تمام منظره دارم نگاه می‌کنم. کار‌هایشان به سود ملت ایران و آینده ایران است و یک جایی را گرفته‌اند که حزب ما هم، اگر من نبودم، آن قدر توجه نمی‌کرد.

این است که بایست اشخاص را آن جور که هستند قضاوت کرد. نکته دوم این است که همه آزادند اظهارنظر کنند و حزب هم باید پاسخ بدهد. هر چه باشد باید توضیح داد برای اینکه ما با افکار عمومی سروکار داریم. نباید بگذاریم در مورد ما اشتباه شود پس باید حرفمان را بزنیم. ببینیم از کجا باید آغاز کرد. از ایران باید آغاز کرد؟ از دمکراسی لیبرال باید آغاز کرد؟ یا از پادشاهی باید آغاز کرد؟ در منشور حزب ما اول ایران است بعد دمکراسی لیبرال است و بعد پادشاهی است و اگر تضادی پادشاهی با یگانگی ملی ایران و تمامیت ارضی ایران پیدا کند، اگر کاندیدای پادشاهی پس فردا گفت ایران شش ملت است شما چه می‌گوئید؟ چه می‌توانید بگوئید؟ نخواهد گفت ولی این فرض ما را روشن می‌کند که اولویت‌هایمان چیست. چرا پادشاهی خوب است؟ فکر می‌کنم باید برای صدمین بار موضوع بحثی قرار گیرد. اینکه پادشاهی مبنای تئوریک‌ش چیست باید عرض کنم مبنای تئوریک ندارد. این‌ها مسایل عملی است. یک جا به درد می‌خورد یک جا نمی‌خورد. یک دوره‌ای خوب است و یک دوره‌ای بد است. این را می‌گذاریم برای بحث در آینده و اینکه چرا پادشاهی در یک نظام لیبرال دموکراسی می‌گنجد.

اما راجع به فاکت‌ها. فاکت این است که شاهزاده از پنج سال پیش دست کم، رفته در حوزة طرفداران فدرالیسم. ده بار هم اعلام کرده است، یک بار در کنگره خودما. آخرین بار هم در تورونتو در تلویزیون گفته و خودم شنیده‌ام که گفته است “چرا که نه؟“ و دولت مرکزی فقط دفاع و سیاست خارجی و برنامه ریزی کلی اقتصادی دست‌ش است بقیه دست واحد‌های فدرال. خوب این یعنی ایران تمام. تا اینجا‌ها رفته است. با آن گروه کردهای آمریکای شمالی نشست داشته و اعلامیه توافق صادر کرده‌اند. البته گزارشی که دادند اول یک چیز دیگر بود. بعد تصحیح کردند و بعد برداشتند. چرا این کار شد؟ برای واکنشی بود که ما نشان دادیم والا این اشتباه، کارش به جاهای خیلی بد می‌کشید و آینده پادشاهی به جاهای بدی می‌کشید. موضعی که ما گرفتیم بسیار سودمند بود و یک نشانه‌اش هم اینکه این مطلب را پاک کردند. در‌‌ همان جلسه‌ای که آقای موبدی هم بوده‌اند، آن دو دوست کرد ایرانی که آنجا بودند اعتراض کرده‌اند که چرا دوجور حرف می‌زنید، چرا قبلا به ما آن جور گفتید و حالا می‌گوئید رای من مال فدرالیسم نیست؟ ملاحظه می‌کنید مشکل بوده و هست و حالا باید برطرف شود.

این‌که در جلسه خصوصی هم یکی از دوستان گفته‌اند که تکذیب کرده‌اند و غیره، شما بروید از آقای عبدالرضا کریمی بپرسید، ایشان بکلی یک چیز دیگری می‌گوید، که نخیر شاهزاده با ما است و هر چه ما گفتیم قبول کرده. او این را در جلسه عمومی گفته است. ولی اصلا فایده ندارد در جلسه خصوصی تکذیب کردن، این مسایل باید بیرون منعکس شود برای اینکه صحبت‌ها پخش شده و خیلی جا‌ها ناراحت شده‌اند. حالا اگر به بنده مثلا بگوید تکذیب می‌کنم چه تاثیری دارد؟ من یک هفتاد میلیونیم ایرانیان هستم.

یک بحث اساسی دیگر این است که فدرالیسم قابل رای‌گیری هست یا نه. راه حل دموکراتیک هست یا نه. مسلما راه دموکراتیک است. هر چه نظر مردم باشد که باید درباره‌اش رای گرفت دموکراتیک است. اما قابل رای گیری نیست، عقیده ماست. نه اینکه هیچ جای دنیا قابل رای گیری نیست، نه، ما می‌گوئیم شرایط کشور ما طوری است که یک چیزهایی را نمی‌توانیم به رای بگذاریم. این نظر ما است ولی فردا اگر مجلس موسسان تشکیل شد و تشخیص دادند که راجع به فدرالیسم صحبت کنند کی می‌تواند جلوشان را بگیرد؟ معلوم است که حق دارند منتها قبل از آن ما باید نظر بدهیم که مردم به آنچه به صلاحشان است رای بدهند؛ افرادی را انتخاب بکنند که به آن مسایل توجه کنند. نمی‌شود گفت بگذارید هر چه هست در‌‌ همان چند هفته مجلس موسسان بحث شود. این‌طور نیست. قبل از مجلس موسسان باید موضع گرفت. باید از مطالبی دفاع کرد و شاهزاده اشکال‌ش تاکنون این بوده و دارد جبران می‌کند و بسیار هم خوب است و بعد هم مطمئن باشید برای واکنش شما بوده است. این گفتار آخری که انتشار یافته البته به هیچوجه کافی نیست و قدمی است در راه اصلاح همین مطلب.

آنچه که شاهزاده داشت انجام می‌داد جا انداختن این مطلب بود که فدرالیسم اشکالی ندارد “چرا که نه؟“ این “چرا که نه“ را از زبان خودش شنیده‌ام. “چرا که نه؟“ به چندین دلیل نه. یک مقداری‌اش را آقای آریا اشاره کردند. آقای ثروت که آمدند اینجا صحبت کردند، دوست آذربایجانی ما، چی گفت؟ گفت من بوی خون می‌شنوم از این صحبت‌ها. آذربایجانی است می‌داند کجا قرار دارد و خیلی بهتر از بنده و شاهزاده می‌داند چه خبر است آنجا. این است که ما نمی‌خواهیم این مطلب جا بیفتد. اگر شاهزاده بگوید اشکال ندارد، خوب این هم یک راه حلی است، پس فردا هزاران نفر از طرفداران ایشان نیز می‌گویند بله اشکالی ندارد و این تمام شد. ما نمی‌خواهیم اصلا این اتفاق بیفتد. ما می‌خواهیم مردم متقاعد شوند که این قابل رای‌گیری نیست چنان‌که جدا کردن دین از حکومت و سیاست قابل رای‌گیری نیست. حق ماست. حق ماست که بگوئیم یک چیزهایی قابل رای‌گیری نیست در ایران و حق کسانی هم هست که بگویند هست. هرکس حرف خودش را باید بزند.

آقای کشگر می‌گوید چون شاهزاده از فدرالیسم دفاع کرده ــ فدرالیسم یعنی واقعا از بین رفتن ایران ــ ما باید منشورمان را تغییر بدهیم. به هیچ وجه. ما منشورمان را هر روز با نظر شاهزاده که نمی‌توانیم تغییر بدهیم. اگر فردا شاهزاده که آن حرف‌ها را زده آمد گفت نخیر من قبول دارم و دیگر این گونه نخواهد بود و فدرالیسم به درد ایران نمی‌خورد ما دوباره بند سه را اضافه کنیم؟ اینکه کار نشد. ما یک حاشیه‌ای همیشه باید بگذاریم و بحث کنیم و متقاعد کنیم همدیگر را. این است که حرف ایشان از این نظر درست نیست ولی ایراد کاملا درست است. نباید شاهزاده چنین موضعی بگیرد. اگر کسی می‌گوید من کاندیدای پادشاهی‌ام، دیگر نباید از این موضع‌های یک سویه بگیرد که هزار حمله به او بشود. اگر می‌گوید خیر، من یک سیاستگر معمولی‌ام دارم مبارزه می‌کنم بعدا می‌خواهم پادشاه شوم. خوب؛ هزار حمله به او خواهد شد. نمی‌شود آنجا که حمله بود گفت پادشاه است، آنجا که موضع اشتباه گرفت گفت نه، مثل هر کس دیگری است

موضوع دیگر که بنیاد بحث است و مشخص بود و لازم نبود این قدر تکرار شود این است که ایشان حق دارد با هر کسی که خواست صحبت کند. معلوم است که حق دارد با هر کسی صحبت کند. کی گفته ایشان حق ندارد؟ من خودم هفده سال با سازمان‌های قومی صحبت کرده‌ام. بیست سال پیش اولین کسی بودم که با دگر‌اندیش‌ها صحبت کردم هنوز هم دارم صحبت می‌کنم. با صحبت کسی مخالف نیست با موضع‌گیری به نفع آن‌ها مخالفیم. شما صحبت کنید و حرف غیر اصولی آن‌ها را قبول کنید فایده‌اش چیست؟ گرفتاری‌ این است که ایشان رفته تا آخر قضیه در مصاحبه با تلویزیون تورنتو. آن را نمی‌شود شوخی کرد. تمامیت ارضی حرف است. همه می‌گویند ما طرفدار تمامیت ارضی هستیم ولی ملت ایران وجود ندارد. اگر ملت ایران وجود ندارد تمامیت ارضی هم وجود نخواهد داشت. این مسلم است ولی به تعارف می‌گویند قبول داریم. در‌‌ همان روایت اول گزارش دیدار شاهزاده با آن کنگره کرد‌های آمریکای شمالی پیش از آنکه تغییرش بدهند، در گزارش شاهزاده بود که روی تمامیت ارضی ایران دو طرف توافق کردند در گزارش کنگره کرد اصلا چنین چیزی نداشت. یعنی برای ساکت کردن ما این ور است و برای ساکت کردن آن‌ها آن ور است. این نمی‌شود و باید یک جور صحبت کرد. حال خوشبختانه برداشته‌اند ولی باز بی‌سر و صداست، باز به سکوت برگزار کردن مسائل حیاتی است.

گفتند ما پشت شاهزاده را خالی می‌کنیم. ما کی پشت شاهزاده را خالی کرده‌ایم؟ شاهزاده دارد دست ما را خالی می‌کند. ما تا حالا گرفتاری نداشتیم با شاهزاده. از وقتی این صحبت فدرالیسم و “چرا که نه؟“ و حدود اختیارات دولت مرکزی و دولت فدرال و واحدهای فدرال آمده گرفتاری درست شده است. ما فقط واکنش نشان دادیم و اگر واکنش نشان نمی‌دادیم ایشان در این گودال آن قدر فرو می‌رفت که آینده پادشاهی به خطر می‌افتاد. ما خدمت کردیم به این امر. ایشان هم دارد پس می‌گیرد. حال متاسفانه تمام راه را نمی‌رود برای این‌که آن قدر حرف زده با این گروه‌ها ــ پنج سال است دارد صحبت می‌کند ــ صحبت ساده هم نبوده؛ و مشکل هنوز باقی است.

دسامبر ۲۰۱۰

اولویت ما بیش از همیشه باید حفظ ایران باشد

بخش ۹

سخنرانی‌ها در دفتر پژوهش ح. م. ای.

اولویت ما بیش از همیشه باید حفظ ایران باشد

این داستان تجزیه، فدرالیسم، کمک خارجی همه‌اش بهم مربوط است. یک فرایندی است. فکر هم نکنید اول باید یک جنبش فراگیر در یک استانی پیدا بشود و همه بخواهند جدا بشوند یا اکثریتی، نه، می‌شود با کمک خارجی، با نشان دادن پول، با دلگرم کردن افراد که ببینید آمریکا پشت‌ش است، اسرائیل پشت‌ش است پشتیبانی بوجود آورد. جنبش را می‌شود راه انداخت لازم نیست خارجی‌ها از جنبشی که هست استفاده کنند؛ می‌توانند جنبشی راه بیندازند. روس‌ها در ایران این کار را چند بار کرده‌اند. حالا نوبت آمریکائی‌ها یا اسرائیلی‌ها یا محافلی در آنجا‌هاست این‌ها به هم مربوط است و بر می‌گردد به داستان اتمی و از آنجا هم شروع شده است. وگرنه آمریکائی‌ها به هیچ وجه سودی در تجزیه ایران ندارند. می‌دانند چه خبر خواهد شد ولی خوب اگر مجبور شدند ترجیح می‌دهند به دست همین سازمان‌ها کارشان را انجام دهند و قسمت عمده عملیات‌شان را این‌ها انجام دهند. آقای پاشایی گفتند ما باید جلوی اینکار را بگیریم درست است. ما باید هم آمریکائی‌ها را متوجه کنیم که این جور نیست که این سازمان‌ها به شما می‌گویند و هم جمهوری اسلامی را متوجه کنیم چه مخاطراتی در پیش است و هم مردم را متوجه کنیم و هم موضع خودمان را روشن بکنیم. چون مثل همیشه آخرش معلوم می‌شود درست گفته‌ایم و بی‌خودی بما حمله کرده‌اند.

این صحبت هم که در “کنار مردم“ قرار می‌گیریم دلخوشی است. یعنی چه مردم؟ مردم نه اسلحه دارند نه وسیله دارند. مردم فرض کنید جمع شدند رفتند خواستند از یک جایی دفاع بکنند فرداش گرسنه‌شان خواهد شد باید بروند دهات اطراف را غارت بکنند. اسلحه هم که ندارند. باید با چوب و چماق بروند. اینکه حرف نشد. مردم که کار جنگ ازشان بر نمی‌آید، هر جا هم که دیده‌اید کارهای پارتیزانی شده با قدرت مرکزی در تماس بوده‌اند، امکانات گرفته‌اند. این حرف‌ها یعنی چه؟ می‌گوئید زمان انقلاب اسلحه نداشتند. آخر زمان انقلاب که حمله خارجی نبود. چه ربطی به هم دارد؟ مسئله این است که اگر آمریکائی‌ها یا اسرائیلی‌ها به ایران حمله بکنند قدرت دفاعی ایران را از بین می‌برند وقتی قدرت دفاعی ایران از بین رفت دیگر کسی نیست جلوی این گروه‌ها را بگیرد، این گروه‌ها هم که از حالا پول گرفته‌اند و مشغول مسلح کردن خودشان هستند، دوستان با جنگ و صلح تولستوی شاید آشنا باشند. کتاب خیلی دقیقی است راجع به جنگ ۱۸۱۲. وقتی ناپلئون حمله کرد به روسیه تا مسکو رفت و فکر کرد روس‌ها را وادار به تسلیم می‌کند ولی روس‌ها تصمیم به ادامه جنگ گرفتند و جنگ پارتیزانی شروع شد و یکی از اولین نمونه‌های جنگ پارتیزانی همین است بعد از اسپانیا در‌‌ همان وقت و حمله فرانسوی‌ها. ضمنا به دوستان بگویم پارتیزانی از. پارت آمده است. پارت‌ها شروع کننده جنگ پارتیزانی به معنی غیر منظم هستند در دنیا. باری، ملاکان روسی تصمیم گرفتند پشت ارتش فرانسه عملیات پارتیزانی بکنند و رعیت‌هایشان را هزار تا و دو هزار تا فرستادند پشت جبهه مثلا بجنگند. این رعیت‌ها از فردای‌ش غذا و جیره نداشتند، شروع کردند به غارت روستاهای اطراف برای خورد و خوراک. کم کم برای خود غارت. این کتاب جنگ و صلح تاریخچه دقیقی است و ضمنا یک اثر بسیار بزرگ هنری است.

اینکه ما می‌گوئیم کنار مردم می‌جنگیم از‌‌ همان حرف‌هاست. خیلی خوب. اسلحه که نداریم، جیره و غذا هم که نیست و بعد هم ما که از اینجا نمی‌توانیم آنجا بجنگیم. آنچه ما خواهیم کرد در صورتی که به ایران حمله شود این است که به مردم خواهیم گفت از امروز حمله به جمهوری اسلامی قدغن و دفاع از خاک میهن مقدم. در این حدود‌ها به سهم خود سعی می‌کنیم مردم را متوجه بکنیم. این موضع اشتباه نیست و خیلی هم درست است. خیلی هم انعکاس‌ش خوب بوده ولی بعضی خوششان نمی‌آید، نظرشان است. ولی همه جا این حالت اصولی ما استقبال شده است.

در این رابطه آقای نوری‌علا ما را نواخته و باصطلاح گوشه زده‌اند. من یاد دکارت افتادم که می‌گفت می‌اندیشم پس هستم. این رفیق ما می‌گویند من می‌اندیشم پس هست. یعنی آنچه که من می‌گویم می‌شود و هست. می‌گویند از این به بعد تمامیت ارضی معنا ندارد و یکپارچگی هست. یکپارچگی هم ربطی به مرز ندارد ربطی به تمامیت ارضی ندارد برای اینکه در طول تاریخ خیلی اتفاق افتاده این مرز این ور و آن ور شده است و ایران مانده است پس اشکال ندارد، اما یکپارچگی مهم است. علامت یکپارچگی هم چیست؟ این است که اگر در خیابان گفتند ایرانی، شما سرتان را برمی‌گردانید. خیلی خوب. پس تا وقتی ما سرمان را برمی‌گردانیم هیچ اشکالی ندارد که چند صد کیلومتر مرزهای ایران بیاید این طرف‌تر برای اینکه باز هم اگر در خیابان بگویند ایرانی، ما سرمان را برمی‌گردانیم. ملاحظه می‌فرمائید کار به اینجا‌ها می‌کشد. ما را به دن کیشوت هم تشبیه کرده‌اند ولی دن کیشوت سوار اسبی بود که می‌توانست خود دن کیشوت و نیزه‌اش را به تاخت ببرد بزند به هر هدفی که او داشت ولی ما اقلا سوار اسب چوبی سکولاریسم نو نیستیم. حالا ایشان می‌توانند با آن اسب چوبی قدری تاخت و تاز بکنند بعد به هم می‌رسیم. مسائل ایران از این حرف‌ها گذشته است.

دوستان خیلی ساده از این کمک‌های آمریکا و اسرائیل به این سازمان‌ها رد شدند و رد می‌شوند. ولی خدمتتان عرض کنم که خیلی خیلی قضیه جدی است. بیش از این‌ها جدی است و ایران در یکی از آن بزنگاه‌های تاریخی‌اش است که سرنوشت‌ش معلوم خواهد شد. طوری هم معلوم خواهد شد که برگشت ناپذیر خواهد بود. بسیار باید مراقب باشیم و اولویت ما بیش از همیشه باید حفظ این کشور باشد. به هر قیمت و از هر راه. به هیچ وجه ما با این موضوع شوخی نخواهیم کرد. هر اتفاقی بیفتد، هر اتفاقی در حزب یا بیرون از حزب بیفتد، ما این کار را دنبال خواهیم کرد. یک قدم آن ور‌تر نخواهیم گذاشت. هرچه می‌شود بشود. برای اینکه می‌دانیم چه خبر است. دوستان مسائل دیگر برایشان مطرح است. خیلی خوب اشکال ندارد ولی من هفتاد سال است دارم تاریخ می‌خوانم و می‌دانم چه خبر است در دنیا و می‌دانم در ایران چه خبر است. این را ادعا نمی‌کنم و غیر ممکن است یک ذره در این موضوع کوتاه بیایم. هرچه بشود. از حالا خدمتتان عرض کنم. ایران را باید نگهداشت. با این حرف‌ها و با این سادگی‌ها، این مهم نیست آن اشکالی ندارد، این جوری فایده ندارد و باید ما همه را متوجه بکنیم که داستان چیست.

دسامبر ۲۰۱۰

نوشته‌های جدیدتر »