بخش 1
حزبی برای دگرگونی
بستن دفتر جنگ صليبی هشتاد ساله
از فضای سياست ايران بوهای تازهای بر میآید، از هر سو سخن از جبهه و ائتلاف و همکاری است. بار ديگر پس از يک رکود چندين ساله بازار سازمان سازی گرم شده است. پيداست که نسيم تغييرات بر همه وزيده است و همه را به جنبش انداخته است. در اين روحيه تازه، فرصتطلبی سهم خود را دارد و بيشترين سهم را دارد. ولی میبايد کوشيد که نيروی برانگيزنده اصلی نباشد. در درون، صداهای دلاوری صلای ائتلاف همهگير نيروهای آزاديخواه را سر دادهاند و در بيرون تابش آفتاب امريکا سردترين دلها را نيز گرم کرده است. دورنمای سرنگونی رژيم نمودار شده است و شمار روز افزونی درانديشه آنند که جائی در زير آفتاب برای خو دست و پا کنند.
گروههائی اين مقصود اصلی را پوشيدهتر بيان میکنند. بسياری هم که بيست و چند سال “مبارزه” کردهاند ــ به اين معنی که به موقعيت شخصی، چه در تبعيد و چه در آينده ايران، انديشيدهاند و کوشيدهاند جلو ديگران را بگيرند ــ باکی از آن ندارند که همه تاکيد خود را بر مسابقهای که نمیبايد در آن عقب افتاد بگذارند. سخنانی که از کمک امريکا به مخالفان در ميان است مسابقه را تندتر کرده است و اينجاست که میبايد از بهترين عناصر مخالف رژيم خواست که اجازه ندهند پيکار با جمهوری اسلامی، تجربه نخستين سالهای پس از انقلاب را تکرار کند. زمينه دارد آماده میشود و بی ترديد هر که بهتر و بيشتر بکوشد در وضع بهتری خواهد بود ولی میتوان از اين فرصت بهرههای گوناگون گرفت.
سطح سياسی و فرهنگی جامعه ما هنوز چندان نيست که فرصت و آزادی برایمان بیخطر باشد. ما البته در وضع عراق و افغانستان نيستیم و بهتر از مردمان جمهوریهای قفقاز و آسيای مرکزی ــ که لابد بنا بر تعريف، با اختيار نظام جمهوری به دمکراسی و آزادی رسيدند ــ از فرصت و آزادی که در پيش است بهره خواهيم گرفت. با اينهمه تجربه اروپای خاوری را نيز دربرابر داريم. در آن جامعههای استبداد زده، ناسزاوارترين کسان زودتر دست به کار شدند و صحنه را چنان آشفته و فضا را چنان آلوده کردند که پاک کردن سياست مدتها به درازا کشيد و در بيشتر آنها هنوز به آنچه بايد نرسيده است. جامعه ايرانی هر چه هم به آن بنازيم به درجهای از نيهيليسم افتاده است که میبايد برای همه گونه احتمالات آماده بود. در برابر افراد بيشماری که به اميد غنيمت يا در آرزوی جبران مافات به هر بها، به ميدان میآيند بايد صف نيرومندی هم آراسته باشد که همه به پول و مقام و انتقام نينديشد و نگاه بلندتری به اوضاع و احوال ايران و موقعيتی که نه تنها برای گروههای دست درکار بلکه ملت ما دارد پيش میآيد بيندازد. (نيهيليسم به معنی ناپديد شدن هر ملاحظه اخلاقی درانديشه و رفتار است و در شعار “هدف وسيله را تبرئه میکند” و ضربالمثل آتش زدن قيصريه برای يک دستمال بهتر از همه بيان میشود).
ما نياز داريم که دستکم رگهای از آرمانگرائی را وارد سياست خود کنيم. در کشوری که بيست و پنج سال حکومت مافيای اسلامی، آن را از هم گسيخته است و پيش از آن هم نمونه سلامت و صلاح نمیبود، سياستی که سود شخصی، تنها ملاحظه و نيروی برانگيزانندهاش باشد شيرازه اجتماعی را بیشتر از هم خواهد گسست. ما با پند دادن و موعظه کردن به بهبود فضای ناسالم سياست ايران نخواهيم رسيد. میبايد نيروئی را در خدمت مبارزه گذاشت که از مهار کردن گرايشهای ناسالم در اين ميدانی که به تندی دارد پر میشود برآيد. امروز تا چشم کار میکند در اين ميدان به عناصر و گرايشهائی میتوان برخورد که میتوانند پارهای از ناپسندترين جنبههای گذشته ما را به آينده نيز بکشند. خطر به همان بزرگی است که فرصت، و بايد به پای آن رسيد. گورزادان سياسی که اين بيست و چند ساله را به کشاکشهای گذشته خود گذراندهاند هنوز میتوانند به نسل تازهای که میخواهد خود را بالا ببرد بپيوندند. حق بجانبی آنان بيرون از محافل خودشان معنائی ندارد. میتوانند آن را تا پايان با خود ببرند ولی بهتر است اجازه ندهند که بيش از اين کمرشان را خم کند. سياست ايران بيش از کوله بار و مرده ريگ به نگاههای تيز و گامهای چالاک نياز دارد.
اين سودازدگی گذشته، هر خلعتی بر آن بپوشانند، از بيش از آنچه در دو سه دهه پايانی دوران پهلوی کرد بر نخواهد آمد. در آن دههها بيشتر استعدادهايی که میتوانست به گسترش جامعه مدنی و توسعه سياسی ايران خدمت کند در ترکيبی از انتقام جويی و تلخکامی، کنارهگيری و خرابکاری هدر رفت و به خدمت نيهيليسم در بدترين صورت آن درآمد. در آن زمانها با همه سرکوبگری و فساد، امکان مبارزه سازنده، حتا اصلاح از درون، میبود. در شرايط بسيار بدتر جمهوری اسلامی نيز امکان مبارزه بوده است و هست، چنانکه میبينيم. همچنان بسر بردن در فضای آن سالها انرژی ملی ما را برای نوسازندگی سياست ايران ضعيف، و دست گرايشهايی را نيرومند میکند که هيچ سودی در اين نوسازندگی ندارند، درست همان گونه که در آن دههها میبود. بسا زنان و مردان، با بهترين نيتها، پنج دهه به اين دلخوش بودهاند که حق دارند، و هر اشتباه و کژروی را بر خود روا دانستهاند و امروز خود و ملت خود را از هر حقی بیبهره میبينند. اکنون از اين حق بجانبان هميشگی که همواره در جبهه يزدان با اهريمنان جنگيدهاند و هر که رويارویشان بوده خودبخود در صف محکومان جا میگرفته است میتوان انتظار داشت که پس از پنجاه سال اولويتها را درستتر بشناسند ــ يا شايد هنوز چشمداشت نا ممکنی است.
***
میتوان از تکرار چند واقعيت که اميد است از سوی بيشتری از آزادي خواهان پذيرفته باشد آغاز کرد:
ــ جمهوری اسلامی به پايان راه رسيده است و سرنگونی آن به هر صورت موضوع زمان است. نمیتوان پنداشت که چنين رژيمی در چنان اوضاعی همچنان بپايد مردم جسارت بيشتری میيابند؛ رهبری محلی پديدار میشود و افراد فراوانی رژيم را آشکارا چالش میکنند؛ خطر از بيرون رو به افزايش است و حکومت government و نه غلط مشهور حاکميتsovereignty جز بگير و ببند پاسخی برای هيچ مشکل خود ندارد. اما بگير و ببند چيزی است که رهبری محلی پديدار شونده از آن استقبال میکند. در زندان جمهوری اسلامی بودن، امروز از بزرگترين سرمايههای سياسی است که خود نشانهای بر آفتاب لب بام بودن رژيم است.
ــ از درون ايران هيچ نشانهای در دست نداريم که مردم مشکل هشتاد سال يا پنجاه سال يا سی سال پيش را داشته باشند، و آن رهبری محلی که زندان رژيم را پذيره میشود هرگز پروای مسايل چپ و راست تاريخی، بلکه باستانی و نئاندرتال، ايران را نمیکند. دلمشغولی مردم، مسايلی است که دهها ميليون زندگيهای سوخته در آتش اسلام سياسی و حکومتی با آن روبروست.
ــ آينده ايران هيچ مسلم نيست که با انتظارات هر گروهی سازگار درآيد. کشوری از هم گسيخته است، که اگر کمترین شباهتی به اجتماع کوچکتر بيرون داشته باشد جای نگرانیهای بسيار در آن است. جامعهای است با نيروهائي ناشناخته که همواره آماده خواهند بود تا هر جا بروند و هر تعادلی را برهم زنند. برقراری دمکراسی تنها يکی از سناريوهاست.
ــ نيروهای آزاديخواه در پراکندگی کنونی خود نه برای رهايی ايران کفايت میکنند و نه دفاع از ارزشها و نهادهای دمکراتيک. آنها اگر باهم نايستند تک تک فرو خواهند افتاد؛ اگر با هم کار نکنند يکايک قربانی يا تسليم ديکتاتوری خواهند شد.
ــ زمان جمهوری اسلامی تنگ شده است و با اين ابرهای آتشزايی که در افق گرد میآيد امکانش هست که فرصت چندانی برای آن و برای نيروهای مخالف پراکنده نمانده باشد.
از اينهمه يک نتيجه منطقی میتوان گرفت: اگر افراد و گروههايی در پی رهايی ايران و جلوگيری از تکرار اشتباهات و کژرویهای گذشتهاند میبايد پيش از همه نيرويی شوند که در گردباد دگرگونیهايی که درپيش است ناچيز نشود و چنان قدرت سياسی و به ويژه اخلاقی را بسيج کند که از افتادن جامعه به پرتگاههای هرج و مرج و تباهی، و استبداد و سرکوبگری جلوگيرد. مانند هر کشور ديگری، ما، هم به احزاب و گروه بندیهای نيرومند و هم به همرايی آن احزاب و گروهبندیها بر سر اصول و قواعد بازی نياز داريم. اهميت اين هر دو به اندازهای است که کنفرانس کنونی حزب اگر بيش از همه به آن پردازد بيجا نخواهد بود. تلاشهايی که در چند ماهه گذشته برای همکاری و همبستگی شده است اهميت نگاه تازه و روشنی را بر موضوع آشکارتر میسازد. حزب مشروطه ايران با تعهدی که به نوسازندگی سياست و جامعه ايران بطور کلی دارد از آغاز اين هدف دوگانه را دنبال کرده است. در ميان احزاب جهان تنها ما هستيم که اساسنامه خود را با جملهای آغاز کردهايم که به خوبی ضرورت همرايی احزاب و گروهها را تاکيد میکند. فراموش نبايد کرد که اين جمله در آغاز اساسنامه آمده است که ربطی به اصول عقايد و برنامه سياسی ندارد و يک سلسله مقرراتی است که مناسبات درون سازمانی را تعيين میکند؛ نه در منشور حزب که خود پر از اشاره به يک نظام سياسی کثرت گرا پلوراليستی) است:
“ماده ۱ ــ حزب مشروطه ايران که در اين اساسنامه حزب ناميده میشود از هواداران پادشاهی مشروطه به منظور سازماندهی پيکار رهايی و بازسازی ايران بر پايه يگانگی ملی و تماميت ارضی و استقلال ايران و برقراری مردمسالاری و احترام به حقوق بشر تشکيل میشود و در مبارزه مشترک آماده همکاری همه نيروهای ملی و آزادي خواه است که به اصول ياد شده تعهد داشته باشند.”
کم و کاستی سياسی ما از نداشتن سنت نيرومند حزبی بر میخيزد. احزاب جدی سرانجام راه بر ديکتاتوری میبندند زيرا نه تنها فضای عمومی را با نيروهای جامعه مدنی پر میکنند بلکه ناگزير به همرايی، به توافق بر سر اصول و قواعد بازی کشيده میشوند. آنها يا میبايد يکديگر را از ميان ببرند، که به دليل نيرومندیشان نمیتوانند، و يا در برابر مخاطراتی که دمکراسی را در هر جامعهای تهديد میکند در عين مخالفت با يکديگر همکاری کنند. از اينجاست که با همه باورمندی خود به همبستگی و همکاری با دگرانديشان میبايد سخت در استواری سازمانی حزب و نگهداری خود بکوشيم. يک حزب سياسی در چنين فضايی از هر سو در سايش و فرسايش است. حتا همبستگی نيز اگر درست فهميده و عمل نشود میتواند يکی از عوامل سايش و فرسايش بشود.
اين سخن را نمیبايد نشانه مخالفت با تلاشها در راه همبستگی از سوی حزبی شمرد که اساسنامهاش را با آن جمله آغاز کرده است. تاکيد بر نقش احزاب و تمرکز بر نيرومندی سازمانی حزب از جمله به دليل نقشی است که در همبستگی دارد. نشست و برخاست و همکاری با دگرانديشان با همه سودمندی، نمیبايد جای کار منظم تشکيلاتی را بگيرد. به نام همبستگی نمیبايد به ترتيبات سست و موقتی خرسند بود. نشستن و گفتن و برخاستن بس نيست.
فضای سياست ايران حتا بيش از آنکه جنگلی باشد کويری است. جنگل نشانه از ميانه برخاستن قواعد است؛ کوير نشانه بيقراری مزمنی است که نمیگذارد قواعد پا بگيرد. مردمان مانند شن به هر بادی از اينجا به آنجا میروند؛ امروز در جايی کپه میشوند فردا در جای ديگر؛ و چون انسان از شن انعطاف پذيرتر است، گاه در يک زمان در دو جا هستند. همبستگی میتواند بهترين ريگ روان باشد. بهانهای آبرومندتر برای گريز از تعهد و انضباط نمیتوان آورد. هم بودن و هم نبودن، به همه جا سر زدن و به هيچ جا دل نبستن؛ برای هر فرصتی آماده بودن، و همه فرصتهای واقعی را از دست دادن.
* * *
همبستگی را میبايد درست فهميد. معنای اصلی همبستگی در شرايط ايران پايان دادن به جنگ صليبی چپ و راست و هوادار پادشاهی و جمهوری است. جامعه ايرانی هشت دهه را در اين جنگ از دست داده است. دو طرف جنگ بهاندازهای روحيه بیگذشت مذهبی را وارد کشاکش مرگ و زندگی خود کردند که سرانجام مذهب بی گذشت، سراسر سياست و جامعه ايرانی را به اين تباهی انداخت. اين جنگ را میبايد ميان سازمانهای سياسی و احزاب، و ميان سرامدان سياسی و فرهنگی پايان داد. نسلی که دنباله اين جنگ را از انقلاب اسلامی به اين سو ادامه داده است اين بدهی را به مردم ايران دارد که در واپسين سالهای خود، دفتر جنگ صليبی هشتاد ساله را ببندد. بازماندگان اين نسل با چيره شدن بر گذشته خويش میتوانند خدمت آخری به مردم ايران بکنند. برای بسياری از آنان اين بزرگترين دستاورد زندگیهايی خواهد بود که تاکنون دستاوردی بزرگتر از انقلاب ”بهمن”شان و جمهوری اسلامی ناگزيرش نداشته است.
دريافتن اين نکته اصلی است که تلاشها برای همبستگی را از دستهبندی و ائتلافهای تاکتيکی، يا سرگرمی و وقت گذرانی آميخته با احساس اهميت و سهمی داشتن، جدا خواهد کرد. موضوع اين نيست که کسانی که عموما مشکل مهمی در ميان خود ندارند با هم در هر ترتيباتی گردآيند و هر نام بزرگ پرمدعايی بر خود بگذرند. کسان آزادند هر چه میخواهند بکنند. اعضای سازمانهای سياسی و احزاب نيز میتوانند و بايد در هر جا با دگرانديشان بر اصولی توافق، و نشست و برخاست و همکاری کنند ــ به شرط اينکه به عضويت در گروههای ناپايدار تازه و سست کردن پيوندهای تشکيلاتی نينجامد. اينها همه به پيشبرد همبستگی ياری خواهد داد. ولی تا وقتی چپ و راست تاريخی ايران با هم به همرايی، يعنی توافق بر قواعد بازی دمکراتيک، نرسند و هشتاد سال گذشته را پشت سر نگذارند همبستگی از بند و بست يا ائتلاف تاکتيکی فراتر نخواهد رفت.
پشت سر گذاشتن گذشته نه به معنی گريز از آن است و نه فراموش کردن آن، و هيچ مسئوليتی را پاک نمیکند. تنها میبايد گذشته را از صورت مسئله سياسی روز بدر آورد. در يک فضای دمکراتيک میتوان انتظار هر اختلاف نظری را از جمله بر سر گذشته داشت. اين خود دمکراسی و حقوق بشر است که اختلاف بر نمیدارد. گذشته هر چه هم آن را به اکنون بکشانند دير يا زود به تاريخ خواهد پيوست؛ ما رقيبان خود را در گرايشهای ديگر فرا میخوانيم که آن را از حالت مانعی در راه توسعه و نوسازندگی سياست بدرآورند. مسايل امروز و آينده ايران بهاندازه کافی بزرگ هست که همه نيروی ما را به خود صرف کند. نبرد سياسی در ايران پس از جمهوری اسلامی ميان نيروهای ميانهرو و استبدادی، ميان آنها که به بازسازی کشور میانديشند و آنها که بر سر تقسيم غنايم میجنگند خواهد بود. در مقايسه با چنان نبردی اختلاف بر سر تاريخ، ارزش ساعتی صرف وقت را نيز نخواهد داشت. چگونه میتوان دمکراسی را در ايران برقرار، و از آن مهمتر، نگهداری کرد؟
سير رويدادها چنان است که نيروهای آزادی و ترقی در چپ و راست شايد به زودی خود را ناگزير از گزينش خواهند يافت. زمان دارد بر همه تنگ میگيرد. اين گزينش در جاهايی آغاز شده است. بخش مهمی از چپ آزاديخواه، بسياری از همانها که در آغاز حکومت اسلامی نيز گزيدار همکاری با رژيم انقلابی را پذيرفتند، به نظر میرسد تصميم گرفته است خود را بيشتر به جناح اصلاحگر حکومت اسلامی ببندد و تا پايان تلخ نوميدی، از اصلاحات قانونی در درون نظام دفاع کند. برای اين بخش چپ، مبارزهای که در درون و بيرون ايران با هدف سرنگونی جمهوری اسلامی درگرفته است همان اندازه غيردمکراتيک مینمايد که هر گرايشی به پادشاهی مشروطه و پارلمانی. بيشتر اعضای اين گروه از چپگرايان با چشمی که به بخشی از حکومت اسلامی و به اصطلاح “جمهوريت نظام” دارند، و موضع گذشت ناپذيرشان در برابر مشروطهخواهان، از دايره همکاری با بقيه بيرون رفتهاند. ديگران بی آنکه در نکوهش آنان اختيار از دست بدهند میبايد کوشش کنند که پايبندیشان را به دمکراسی، زمينهای برای همرايی در آينده نگهدارند که خواهد آمد و هر نيرويی برای دفاع از دمکراسی مغتنم خواهد بود.
ديگران، آنها که به رهايی ايران از نيهيليسم و ويرانی میانديشند چارهای جز کار کردن با يکديگر ندارند. سياست نيز مانند طبيعت از خلاء بيزار است. مردم ايران و همه نيروهايی که سودی در براندازی جمهوری اسلامی دارند منتظر کسی نخواهند ماند. اگر ميدان تهی باشد آزمندترين کسان آن را پر خواهند کرد و آزمندترين، لزوما شايستهترين نيستند. ما هم اکنون گروههايی را میبينيم که برای نشستن بر خوان غنايم به تندی سرهمبندی میشوند. ائتلافهای فرصتطلبانه با هر که پيش آيد به منظور آنکه نامی در فهرست منتظران رهبری بيايد اعلام میشود؛ فشار تحولات، فرصت سختگيری و گزينش را محدود میسازد. در غياب سکههای خوب، سکههای بد بازار را پر میکنند. اين منظره را با پا پيش نهادن میتوان پاک دگرگون کرد. حتا در آشفته بازاری مانند سياست ايران، سره از ناسره به تندی باز شناخته میشود.
همفکری شماری از احزاب و سازمانهای با اعتبار و سرامدان سياسی و فرهنگی میتواند مسابقه ترحمانگيز کسانی را که برای نشستن روی صندلیهای محدود به يکديگر تنه میزنند به نمايش اميد بخش همرايی consensus ملی بگرداند. بازتاب چنان رويدادی چنان گسترده و نيروبخش خواهد بود که به آسانی میتوان ابعاد ملی به آن داد. برای نخستينبار نمايندگان برجسته گرايشهايی که در سراسر يک دوران هشتاد ساله، از برآمدن سردار سپه تا آغاز جنگ با تروريسم اسلامی، جز فاصلههای چند ساله، با يکديگر در کشاکش بودهاند به آن جنگ داخلی پايان خواهند داد. در آن جنگ همه بازنده بودند؛ در اين همرايی تقريبا همه برنده خواهند شد. ميدان بر همه گشاده است ولی هر کس حق گزينش دارد. هر کس میتواند گروه بندی و ترتيبات خود را داشته باشد ولی وظيفه ماست که بهترين چهره يک جايگزين alternative را به مردم ايران عرضه کنيم اين جايی است که ملاحظات شخصی را میبايد به کمترينه رساند؛ جايی است که میبايد ايستادگی کرد. ولی پيش از همه اينها آمادگی برای زيستن در جهان نوينی که ربطی به گذشتههای ما ندارد و ايران بازساختهای که نمیبايد ربطی به بدترِين دورانهای صد ساله گذشته ما داشته باشد لازم است.
کجايند روانهای آزادهای که خود را از همراهان پای در گل جدا کنند و اگر نمیتوانند آنها را به پای خود برسانند پيش بيفتند؟ يک بخش مهمتر چپ، و همه راست ميانهرو و غير نوستالژيک در بيرون، دست خود را هم اکنون به موج نيرومندی که از دوم خرداد گذشته است و سرنگونی جمهوری اسلامی را میخواهد دراز کرده است. آينده ايران پيش روی ما و در برابر چشمانمان دارد ساخته میشود. تنها کسانی میتوانند در اين آينده سهمی داشته باشند که گذشته، چشمانشان را از ديدار و گامهایشان را از رفتار باز نداشته باشد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کنفرانس امریکائی، لوس آنجلس، ژوئن 2003




















