بخش 1
حزبی برای دگرگونی
حزب به عنوان وجدان جامعه سياسی
ما هيچگاه هوشنگ وزيری را به عنوان عضو حزب در ميان خود نداشتيم. او روزنامهنگاری بود چنان وفادار به پيشه خود که به زمينههای ديگر نپرداخت و تا پايان پربارش تنها در آن رشته ماند. اما به عنوان يک نويسنده انديشهمند، او از برجستهترين سخنگويان مشروطهخواهی بود. مشروطهخواهی نه در معنای محدودی که موافق و مخالف نا آگاه و مخالف مغرض به يک شکل معين حکومت میدهند، بلکه يک جريان فکری آزاديخواه و ترقيخواه که بستر اصلی مدرنيته يا تجدد ايرانی را در انديشه و عمل بيان میکند. او مشروطهخواهی را در تعهدش به دمکراسی ليبرال، به جامعه باز چندگرا (پلورال) به بيرون راندن دين از سياست و حکومت، و نوسازندگی جامعه در همه شئون زندگی ملی، و در پابیندياش به پادشاهی پارلمانی، با نوشتههايش و در مقام سردبيری پارهای از مهمترين روزنامههای فارسی پيشتر برد و به تودههای بزرگتری معرفی کرد. نبرد او با رژيم اسلامی و همه تبهکاریها و پليدیها که يادآور اين نام است؛ و با ايدئولوژی زدگانی که نمیخواهند اندکی از گذشتههاشان آسوده شوند از بهترين دستاوردهای اجتماع ايرانی تبعيدی است.
اميد ما اين بود که هوشنگ وزيری را امروز به عنوان سخنران ميهمان در ميان خود داشته باشيم و اکنون ناميدن اين کنفرانس به ياد او کمترين قدرشناسی از سهمی است که در پيشبرد امر مشترک ما داشته است.
امروز میخواهم درباره حزب مشروطه ايران باز از نظرگاه ديگری گفتگو کنم. ما اين حزب را در اين ده ساله از نظرگاهها يا پرسپکتيوهای گوناگون ديدهايم: به عنوان سلاحی در پيکار رهائی و بازسازی ايران که بی سرنگونی رژيم اسلامی به جائی نخواهد رسيد؛ به عنوان نيروئی برای دگرگونی فرهنگ سياسی ايران؛ به عنوان جنگاور جبهه نبرد فرهنگی، به عنوان يک جايگزين بالقوه حکومت اسلامی، و به عنوان يکی از پيشبرندگان همرائی ملی (توافق بر سر اصول و ارزشها و قواعد بازی دمکراتيک.) اين دستور کاری به اندازه کافی بلندپروازانه است ولی در اين تنگی و کمبود همه سويه که جامعه نوپای ما را فراگرفته، بس نيست. میبايد بيشتر خواست و پيشتر رفت. نقشی که حزب در زمينههای يادشده بر عهده گرفته است آن را ناگزير به نوعی وجدان جامعه سياسی در میآورد.
درشرايط معمولی، روزنامهها و نويسندگان هستند که به عنوان نگرنده، و نه بازيگر دارای اغراض و منافع، چنين نقشی دارند يا میبايد داشته باشند. ولی ما درشرايط معمولی بسر نمیبريم. حزب درگير پيکار قدرت نيست و میتواند چندان پروای محبوب ماندن نزد آخرين رای دهنده را هم نداشته باشد. پرداختن به کار عمومی در چنين شرايطی در چنين جامعهای ــ که خواهد آمد ــ از يک عنصر نيرومند آموزشی خالی نيست. آن قدر همه چيز میتواند از دست در برود و خراب شود که هراندازه نگرنده و هشدار دهنده در هر جامه و به هر نام داشته باشيم بسيار نيست. يک حزب سياسی هم میتواند سهمی برعهده گيرد.
وجدان به معنی نگهدارنده ارزشها و اصول است. شرم و احساس گناه و سربلندی يا خشنودی از گفتار و کردار انسان را تعيين میکند. در جامعه نيز همين گونه است. جامعه، و در اين معنی جامعه سياسی، نيز از وجدان بی بهره نيست؛ مگر آنکه کار به نفی ارزشها و چشم بستن بر نيک و بد برسد که نيهيليسم است و با نيستی حتا در ريشه واژه يکی است. انسان برای گريختن از سختگيریهای وجدان، ريا میکند که دوگانگی گفتار و کردار است. میخواهد در چشم ديگران خوب بنمايد و در عين حال، خودش، خود ناپسندش بماند. هرچه ديگران بيشتر باشند گرايش به رياکاری بيشتر میشود. جامعه سياسی polity به اين دليل ميدان بيشترين رياکاریهاست و اگر وجدانهای جامعه کار خود را نکنند از دروغ پوشيده میشود. جامعه به زندگی در دروغ (عنوان کتاب زلزله افکن واکلاوهاول چک) میافتد.
در اينجا به کسانی که ممکن است بگويند حزب کلاس اخلاق نيست بايد يادآور شد که يک، ما در مبارزه با رژيم اسلامی از هيچ گروهی کوتاه نمیآئيم و میتوانيم به امور اساسی ديگری هم برسيم؛ و دو، اگر افراد انسانی هم بتوانند بی اصول و با زير پا گذاشتن ارزشهای جهانروای اخلاقی، به هر نحو و به هر بها برای خود و ديگران سر کنند، گروههای بزرگ و جماعات نمیتوانند؛ و اثر متقابل و برهم انباشته بدی و پليدیها آنها را ناچيز خواهد کرد. ما ديديم که امپراتوریهای بزرگ زير سنگينی دروغ از زندگی بيرون رفتند. دروغ را، چنانکه داريوش در سنگ نبشتهاش گفت، میبايد خاستگاه و دربر گيرنده همه پليدیها شمرد. اگر يک عده بخواهند به نام کار سياسی از هر راه شده به قدرت برسند و کاری به بقيهاش نداشته باشند در بهترين صورتش موتلفه بازار و حجره خواهند شد و در بدترين صورتش مجاهدين خلق. اما اگر خيال نداريم پيروزیمان در مقوله موتلفه حوزه و بازار باشد و شکستمان در مقوله مجاهدين خلق، میبايد نگاهی هم به معنی درازمدتتر و ژرفتر کار سياسی بيندازيم: آيا همهاش قدرتطلبی و نام و نان است؟ در سياست هم کمترينهای از سلامت اخلاقی و درستکاری لازم است. سازماندهی مردم يا با بدست آوردن اعتمادشان میشود يا با فريب دادنشان و يا باترساندنشان. پيامدهای مصيبتبار سازماندهی با فريب يا ترساندن را همين جمهوری اسلامی و انقلابيان باشکوه ٢٢ بهمن، برهنهتر از آن به نمايش گذاشتهاند که بيش از آن بتوان گفت. سازماندهی و بسيج مردم با بدست آوردن اعتماد است که به دليل کميابی نمونههايش در ايران نياز به تاکيد دارد.
مردم بسا چيزها هستند و از بسا کارها بر میآيند، از جمله فريب خوردن و ترسيدن. ولی هر دستاورد بزرگ تاريخی، نقش شخصيتها در آن هر چه باشد ــ که بسيار و گاه تعيين کننده است ــ به مشارکت مردم نياز دارد، به نهاده inputای که تودههای بزرگ گمنام میگذارند. با آنکه در تاريخ نمونههائی هست که مردم از ترس يا به فريب کارهای بزرگ کردند ــ اهرام مصر را ترکيبی از اين دو ساختند ــ دستاوردهای حقيقتا بزرگ، مانند سرمايهداری، تنها با مشارکت داوطلبانه مردم در صدها هزار و ميليونهاشان فرا آمده است. مارکس در بيان شگرفی دستاوردهای سرمايهداری، آن را با اهرام مصر و مانندهاشان مقايسه میکرد. بدست آوردن اعتماد مردم است که ما را به کلاس درس اخلاق میرساند. آری، ما، از هر رنگ و گرايش میبايد در پی بدست آوردن اعتماد مردم باشيم؛ و با دروغ و نيمه حقيقت و همه چيز برای همه کس بودن و در هر مجلس مطابق سليقه اهل مجلس گفتن و مواضع مجلس پيشين را کنار گذاشتن، اعتماد بدست نمیآيد. اگر يک حزب يا شخصيت سياسی برای بدست آوردن دل يک عده آماده زيرپا گذاشتن اصول خود باشد سرمايه بزرگتری را از دست خواهد داد که گرويدن آن عده جبرانش نخواهد کرد. آن گروه سياسی که تنها با دروغ پردازی يا نديده گرفتن حقيقت میکوشد امتيازی از رقيب بدست آورد به جائی نخواهد رسيد ــ نمونهاش اينهمه سازمانهای درجا زن دههها.
***
به عنوان يک نيروی ديگر برای نگهبانی اصول و ارزشها، نقش ما کمک به گزاردن و جاانداختن ملاکهای رفتار و گفتار و تذکر دادن در جاهائی است که ملاحظات کوتاه به مصالح بلند آسيب میزند. ما میبايد در سخن و در کردار چنان رفتار کنيم که گوئی به گفته کانت يک قاعده همگانی است؛ همه چنان خواهند کرد. (بی اخلاقترين مردمان نيز اگر تصور کنند که همه مانند خودشان خواهند بود بهترديد خواهند افتاد.) اين وظيفه پيش از همه خود ما را ناگزير میسازد که با ديد انتقادی به خويشتن بنگريم. ما احتمالا بيش از بسياری نياز به يک نگاه از بيرون داريم که ياد آور زيادهرویها و کوتاهیهايمان باشد.
اگر بخواهيم موقتا از ستايش ملت خود دست برداريم و نگاهی به صد ساله ناکامیهامان بيندازيم ــ از پستر رفتن در تاريخ میگذريم که هم کمتر باربط است و هم روان را تيره میکند ــ در ميان انبوه معايب و نافهمیهائی که ما را به اين تيره روزی افکنده است (از جمله دست زدن به احمقانهترين انقلاب تاريخ جهان) يک ويژگی گردن میافرازد: ضعف کاراکتر. ضعف کاراکتر يک تعريف ندارد. خود کاراکتر را دست کم دو معنی میتوان کرد، نخست ويژگیهای يک شخص که گاه به موقعيتها نيز کشانده میشود، مانند انقلاب اسلامی که ويژگی برجستهاش همان بود که اشاره شد، و دوم استواری منش، با اساس بودن، داشتن ژرفای استراتژيک، پا برجا ماندن، زود از اين حال به آن حال نشدن، در برابر تهديد و وسوسه ايستادن. کاراکتر در اين معنی با خودش نگاه بلند میآورد و مصونيت بيشتر در برابر فريب.
در همه اين صد ساله اگر ما استوار ايستاديم و به وسوسه تسليم نشديم، از جمله وجاهت عمومی که بدترين وسوسههاست، مبارزه را برديم ــ رضاشاه در يکپارچه کردن و نوسازندگی ايران؛ مصدق در يک سال اول پيکار ملی کردن نفت، محمد رضاشاه در برنامه اصلاحات اجتماعی ١–١٣٤٠ / ٣–١۹٦٢. هر گاه هم که زرنگی و “سياست” به خرج داديم ــ در بيشتر آن دوره ــ يا درجا زديم، يا پس رفتيم و يا به شکست و سرانجام نکبت افتاديم. سياست همه فرصتطلبی و معامله نيست. منظور سياست خيرعمومی است؛ زرنگی و “سياست” به خرج ندادن اگر به خيرعمومی خدمت کند بر شيوه رفتار عموم سياستگران ما در اين سالها برتری دارد. در آن احمقانهترين انقلاب تاريخ، از تودههای انقلابی و رهبران ليبرال و مترقی و دمکراتيک آنها هر چه بود خود فريبی و بی اصولی بود؛ از رهبری سياسی و دستگاه حکومتی هر چه بود سست عنصری و بی اصولی بود. در هر دو سر معادله، ضعف کاراکتر نقش اساسی را داشت. هردو در آزمايش دشوار خود ــ و آزمايشی از هر نظر بسيار دشوار بود ــ خود را باختند و به موج رها کردند. هر دو، هرکدام در جهتی، بی مبارزه تسليم شدند.
اينهمه در پهنه ملی است، سياستی است که در زندگی روزانه يک ملت ورزيده میشود، يا میبايد بشود. در خرده جهان تبعيديان که پيروزی و ناکامی در شمار نمیآيد و رويدادها هرچه بزرگ، جز دايرههائی بر سطح آب پديد نمیآورد میتوان از تنگدستی عمل به سود توانگری انديشه و رفتار بهره گرفت. در اين خرده جهان میتوان سختگيرتر و اصولیتر بود و پيشينهای گذاشت که در سطح ملی نيز به کار خواهد آمد.
با چنين طرز تفکری، ما حتا بيش از گذشته در سازگار کردن گفتار و کردارمان خواهيم کوشيد. اگر اصول ما با همفکران و پشتيبانان امر ما در کشاکش افتد با همه تاسف، به آنها اولويت نخواهيم داد. اگر از نزديکان خود سخن يا رفتار غيراصولی ديديم خاموش نخواهيم ماند. اگر دست به کاری بزنيم اعلام خواهيم کرد و اگر نشود اعلام کرد انجام نخواهيم داد (فعاليتهای درونمرز استثناست.) سرو صدای عيبجويان حرفهای، ما را از کار درست خود باز نخواهد داشت. هرجا لازم باشد خرد متعارف را چالش خواهيم کرد. در بيشتر موارد آنچه تصور میرود عقيده عمومی يا خرد متعارف است نه خرد است نه چندان متعارف. دهها سال تصور میشد که مردم ايران جز فلسطين غمی ندارند. از وقتی خود را شناختيم گفتند اسلام نيروی تعيين کننده جامعه ايرانی است. از سال بيرون رفتن رضاشاه از ايران آخوند پروری را نشانه سياستمداری شمردند.
***
تجربه دراز نشان داده است که مردم، اگر با آنها سرراست سخن گفته و رو راست رفتار شود، درست و نادرست امور و منافع ملی خود را در میيابند. مواضع نامحبوب در بسياری اوقات، مواضع خوب باز نشدهاند. پنهانکاری برای حزبی که با مردم سر و کار دارد بی معنی است. برای آنها که برای ماندگاری صرف میجنگند و از حلقه همفکران نمیتوانند بيرون بزنند سياستی که ما تبليغ میکنيم ممکن است کشنده باشد. رفتن روياروی حقيقت، اگر چه در نخستين نگاه خطرناک بنمايد، تنها از کسانی برمیآيد که از مردم نمیترسند و قدرت خود را از آنها میجويند. ما از همان آغاز نشان داديم که از گفتن حقيقت باکی نداريم و نمیخواهيم با سوءتفاهم، با وانمود کردن و در خلوت چيز ديگری بودن، کار را به هر صورت از پيش ببريم. در جائی که ما افتادهايم کار را به هر صورت نمیتوان از پيش برد. شکست صد سناريو دارد؛ پيروزی يکی بيشتر ندارد. برای پيروزی میبايد با شکستخوردگان و درجازدگان جدائی گرفت. لازم نيست همه با ما باشند؛ همان اندازه از بهترين و آزادانديشترينشان که بتوانيم برای ما بس است.
بسيار به ما میگويند چرا با همه سلطنتطلبان متحد نمیشويد؟ نخستين دليلش آن است که بسياری از هواداران پادشاهی يک ربع قرن برای متحد شدن وقت داشتهاند و نخواستهاند، و تصور نمیرود که سببش بود و نبود ماست. در يک گروهبندی سياسی شمار مقامات از حدودی بيرون نمیرود و بهترين راهحل، وجود سازمانهای بسيار است که بتوانند به هر عضو مقامی بدهند. اين دليل ديگرش است. خود ما چند شاخه را روی دعوای رياست از دست دادهايم. هواداری از پادشاهی به عنوان شکل نظام حکومتی برای اتحاد لازم است ولی بس نيست. مشکل جامعه ما از شکل و صورت ظاهر ژرفتر است. ما در کنار خود هواداران پادشاهی را که با دمکراسی آشنائی و به آن باور داشته باشند میخواهيم. نوشتهها و سخنان و رفتار بسياری از هواداران پادشاهی هيچ اعتمادی بر نمیانگيزد. بيشتر اين سروران سلطنتطلب تنها بلدند جاويد شاه بکشند ولی چه مبارزه با رژيم و چه اداره ايران به بسيار چيزهای ديگر نياز دارد، از جمله به خودی شمردن دگرانديشان. مسئله ما و مردم چيز ديگری است. ميدان سياست ما به احزاب واقعی، با برنامه روشن و دربر گيرنده موقعيت ايران، با انضباطی که بيش از هرچيز تاب گذشت زمان و به درازا کشيدن مبارزه و انتظار را بياورد؛ و به اعتبار اخلاقی که اعتماد انگيز باشد نياز دارد. در اجتماع ايرانی بيرون اين ويژگیها در اکثريتی جمع نمیشود. میبايد گزينشی و سختگيرانه عمل کرد.
طيف هوادار پادشاهی که پابرجاترين مبارزان سرنگونی رژيم اسلامی است، با پديدارتر شدن دورنمای فروپاشی يا از همپاشی آن، در معرض انحرافاتی است که از نظر شدت با انحرافات جمهوريخواهان دنباله رو دوم خرداد قابل مقايسه است. آن بخش جمهوريخواهان در دوم خرداد دورنمای بازگشت خود را به حاشيههای قدرت در جمهوری اسلامی ديد. هنوز هم در تماسهای منظمی که با دوم خرداديان دارد اين اميد در آن زنده نگهداشته میشود: انحصارگران زير فشار امريکا ناگزير از امتياز دادن هستند؛ اين امتيازها را بهتر از همه دوم خرداديان میتوانند بدهند زيرا برای امريکائيان پذيرفتنیترند. در برابر خدمتی که بدين گونه به ماندگاری رژيم میشود گشايشی در نظام سياسی، تا آنجا که وفاداران به انقلاب و هواداران اصلاحاتِ گام به گامِ تا هرچند سال و هر چه بيشتر بهتر، را هم در حلقه خودیها راه دهند پيش خواهد آمد. اين استراتژی يا، بهتر، آرزوئی است که پشت ذهن باورمندان آئينی جمهوری قرار دارد که میکوشند از يک شکل حکومت که بدترين جنايات را هم به نام آن کردهاند و میکنند، يک حقيقت محض، يک ايدئولوژی با هرچه خوبی در دنياست، بيرون بکشند.
هواداران آئينی پادشاهی، استراتژی ـ آرزوی ديگری دارند: فشار امريکا رژيم را رو به سرنگونی خواهد برد. بخت پادشاهی برای جانشينی جمهوری اسلامی از همه بيشتر است. در بيرون بايد هر که را میشود گرد آورد و در درون میبايد درپی متحدينی برآمد. قویترين عناصر، روحانيان هستند که از رژيم رو گرداندهاند و اگر نظرشان برآورده شود به پشتيبانی سنتی از پادشاهی برخواهند گشت. در نتيجه میبايد موضوع عرفيگرائی را به ابهام برگزار کرد. امروز زمان اين سخنان نيست؛ اينها را زمانهائی میشد گفت که خرمای قدرت بر نخيل میبود. اکنون زمان واقعگرائی است. موشکافی بيش از حد در وابسته کردن مشروعيت پادشاهی به رای مردم هم لزومی ندارد زيرا سلطنتطلبان افراطی را مشکوک میکند. شعارها بايد به حداکثر کلی باشد که کسی را نرنجاند. پادشاهی اکثريت دارد و از اين بحثهای اصولی میتوان چشم پوشيد. مردم دنبال رهانندهاند و بس. کسانی از اين نيز پيشتر میروند: دمکراسی و مشروطه وقت گذرانی است؛ شاه را پيش بيندازيد و ديگر کار تمام است. اصلا چيزی جز سلطنت اهميت ندارد.
در هردو طيف آنچه مشترک است فراموش کردن مردم ايران است. آيا آن مردم حاضرند باز منتظر دوم خرداد و ملی مذهبیهای جمهوريخواه بمانند؟ و آيا چنان درماندهاند که ديگر برايشان فرق نمیکند که چگونه رهائی خواهند يافت. آيا همه آنچه درباره نيرو گرفتن روحيه و گفتمان دموکراتيک در مردم میشنويم بی پايه است و مردم همينها هستند که هر گروه از طرف آنها نتايج خودش را میگيرد؟ آيا مشکل ما گردآوردن بازماندههای يک دوره شکست خورده و رو به زوال تاريخ ايران يا راضی کردن ملی مذهبيان و روحانيان است؟ روزگار بر ما چنان تنگ آورده است که میبايد رهائی خود را در دستهای واپسماندهترين عناصر در جامعه سياسی بجوئيم؟ کارکرد وجدان جامعه سياسی برای چنين موقعيتهائی است که آدميان در برابر فرصت واقعی يا تصوری، خود را میبازند و از بندبازی تا افتادن در هر ورطهای که پيش آيد میتوانند بروند.
دگرگونی در جمهوری اسلامی، دگرگونی تا فروپاشی رژيم، تنها مسئله زمان است و در اين ترديد نمیتوان کرد. يک فرصت تاريخی پيدا شده است که جامعه ايرانی را بر راه تازهای بيندازيم. اين راه تازه را نه با بقايای انقلاب شکوهمند زير چتر جمهوريخواهی میتوان ساخت، نه با بقايای طرز تفکری که در اوج قدرتش هم به پايان رسيده بود و امروز با هيچ جادوئی در موميائیاش جان تازه نمیتوان دميد. آرزومندان میتوانند با جهان تصوریشان دلخوش باشند و ديگران را به ميل خودشان تقسيم بندی کنند. ولی ما با يک توده عظيم ناشناخته به نام مردم ايران روبروئيم که در گوناگونی و سرگشتگیاش، و در بدگمانیاش که به بی اعتقادی رسيده است، اجازه نمیدهد هيچ گروهی به نام او سخن بگويد و برای او تصميم بگيرد. ما همه ارتباطهائی با درون داريم ولی اين ارتباطها امتداد ماست در بخشی از آن جامعه بزرگتر. نفس دور افتادگی ما از آن دريای موج زن و ناپايدار میبايد ما را به احتياط بخواند.
مطمئنترين وسيله برای راه يافتن به ذهن مردم ايران، عرضه کردن بهترين برنامهها و گرفتن بهترين مواضع و نشان دادن صميميت است. چشم پوشيدن بر سازشکاریهای فرصتطلبانه بر پايه حسابهای سطحی در شرايط سيال و نا روشن از نظر مصلحت صرف نيز بهتر است. ما اين را در خود تجربه کردهايم. هرچه دورتر را ديديم و پابرجاتر مانديم وضعمان بهتر شد. فرصت سازشکاری برای ساکت کردن عيب جويان، برای گرفتن دوستان تازه، برای ما نيز پيش آمد ولی چنانکه در عمل ديديم چنان “مزايائی” به خدشهدار شدن عامل حياتی اطمينان نمیارزيد.
***
همايشهای حزبی از کنگره و کنفرانس، مجالی است برای بازنگری در خودمان و در موقعيت کلی مبارزه که در اين دو روز بدان خواهيم پرداخت. تا آنجا که به خودمان ارتباط میيابد میبايد بيش از پيش در نگهداری ويژگیهای اين ماهيت مشخصی که در سياست ايران پديدار شده است، اين پيام و شيوه عمل که میکوشد از کم و کاستیهای رايج فعالِيت سياسی دور باشد تاکيد کنيم. میتوان در سياست همان گونه رفتار کرد که در زندگی خصوصی. تفاوت اساسی ميان اين دو نيست. ما هيچ اشکالی در اين نمیبينيم که آنچه را در زندگی شخصی پسنديده است در پهنه سياست نيز عمل کنيم. سياست لازم نيست پدر و مادر نداشته باشد. میشود اصول را در بده بستانها و برخوردهای سياسی نيز نگهداشت. اين شيوه و نگرش تازهای است ولی آسيبی به ما نزده است.
تا آنجا هم که به موقعيت کلی مبارزه ارتباط میيابد ما با هيچ چالش جدی جز قدرت جمهوری اسلامی روبرو نيستيم که خود رو به سراشيب دارد. مردم از آن برگشتهاند، از هر سو با تهديدها و مخاطرات روبروست؛ و میبايد سختتر از هميشه در نابودياش کوشيد. دشمنان ديگر ما جز تهمت و دروغ و تحريف سلاحی بر ضد ما ندارند. ديگران نيز بيهوده میکوشند ما را نبينند و نشنوند. در آنجاها که درشمار میآيد چشم و گوشهای زيادی هستند که میبينند و میشنوند و تفاوتها را در میيابند. اردوی ما بزرگ است و بزرگتر میشود. در درون و بيرون ايران در کنار هر کسی هستيم که برای حکومت غير دينی؛ جامعه باز؛ دمکراسی ليبرال ــ دمکراسی بر پايه حقوق بشر و نه تنها رای اکثريت ــ برای سرنگونی اين رژيم مبارزه میکند. نه از نافرمانی مدنی ترسی داريم نه از همهپرسی آزادانه برای تعيين نظام حکومتی ايران. به هيچ نامی از ادامه جمهوری اسلامی، از جمهوريتش، از اصلاح طلبياش و از ملی مذهبیاش دفاع نمیکنيم. زمان گسست نهائی از هر استبداد، از هر مداخله دين در امور عمومی رسيده است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کنفرانس اروپائی حزب مشروطه ایران، پاریس، سپتامبر ۲٠٠٣




















