بخش 4
به سوی جنبش سبز
نگاه فراگيرندهتری به همگرائی نيروها
روزگار ايران چنان است که هر کنگره حزب در شرايط دشوار و دشوارتری برای ميهن ما برگزار میشود. بويژه اکنون که وخامت اوضاع و دورنمای هراسآور آيندهای نه چندان دور، خوشبينترين ناظران را به نگرانی میاندازد و اميد است کسان بيشتری را به چارهجوئی بيندازد.
رديف کردن مسائلی که ما با آن روبروئيم زحمتی ندارد. بهر سو چشم بيندازيم ازهم گسيختگی و فروتر رفتن در بحرانهائی است که دهان باز کردهاند و نه تنها رژيم اسلامی بلکه موجوديت ملی ما را تهديد میکنند: حکومتی که زورگوئی و تاراج را بجای کشورداری گذاشته است؛ اقتصادی غيرتوليدی، که هر نوسان بهای نفت ارکانش را به لرزه میاندازد؛ جامعهای که در جنايت و اعتياد و، تن فروشی در همه کاربردهايش، غوتهور است؛ توده جمعيت جوانی که آيندهاش را از او گرفتهاند؛ فرهنگی که میکوشند سراسر به لجنزار فولکلوری که به نام دين به خورد مردم میدهند بيفتد و از هر نشانه روشنرائی و آفرينندگی بیبهره شود. سرزمينی که از هر سو برای تجزيهاش دندان تيز کردهاند؛ سياست خارجی ماجراجويانهای که يادآور تجربههای هيتلر دور و صدام حسين نزديکتر است.
من از نگرانی سخن گفتم و نه نوميدی، زيرا در همين جامعه و در زير همين حکومت به چهرههای بيشمار از زنان و مردانی که هر ملتی به آنها زنده است و به لايههای ستبر اجتماعی، که ايران را در شرايطی بدتر از اين هم نگه خواهند داشت پشتگرم هستيم ــ زنان و مردانی که از جاها و پيشزمينهها و دورههای گوناگون آمدهاند، هر کدام در جايگاه خود، و با اينهمه همداستان در طرح کلی انداختن ايران بر راه برگشت ناپذير مدرنيته، تجدد همه سويه، آزادی و پيشرفت و حقوق بشر. رژيم اسلامی هرچه بتواند میکند که انقلاب خمينی، انقلاب ارزشهای اجتماعی، را به پيروزی برساند و تا اينجا سياست و اقتصاد را سرتاسر از ارزشهايش پر، و از خرد و انسانيت تهی گردانيده است. ولی تمدن ايرانی با ريشههائی سه هزار ساله و جامعهای که لايههای پيشرفتهاش خود را به کاروان تمدن بشری رساندهاند جان سختتر از اينهاست. ملتی با چنين تاريخ و فرهنگ هرگز مغلوب ناسزاوارترين عناصر خود نخواهد شد.
اما نشستن به اميد تاب آوردن فرهنگ ايرانی بس نيست. ما همه سهمی در پيکاری که بر سر اکنون و آينده ايران پيوسته است داريم. اين سهم چيست؟ در نخستين نگاه چنين پرسشی بيهوده مینمايد. روشن است که ما میبايد جمهوری اسلامی را رسوا و از مبارزات مردم ايران پشتيبانی کنيم. ولی آيا کار ما به همين پايان میيابد؟ تازگی يکی از آزاديخواهان در ايران به طعنه گفته بود که مبارزه به معنی پشتيبانی از مبارزان در درون است و مخالفان بيرون، به ويژه، بيشتر کار فرهنگی میکنند. من اتفاقا میخواهم روی همين کار فرهنگی تاکيد بگذارم. کسانی که قلمهاشان شکسته میشود يا به گناه دفاع از آزادی به زندان میافتند مگر چه میکنند؟ آنها در برابر يک نظام حکومتی و يک فرهنگ سياسی که اجازه سرکوبگری میدهد بر میخيزند و ما همه میبايد از آنها به هر وسيله پشتيبانی کنيم. در اينجا به روشنی میتوان ديد که مسئله از دفاع از افراد و گروهها در میگذرد و به کل نظام سياسی و فرهنگی که هزار هزار مردان و زنان آماده پذيرش بدترين تباهیها و تجاوزات و خرافات میپروراند بر میگردد. پشتيبانی از مبارزان در بستر يک کارزار سياسی و فرهنگی قرار دارد که در رسوا کردن رژيم و توسل به مراجع بينالمللی خلاصه نمیشود.
بسيار شنيده و خواندهايم که رژيم اسلامی برپا مانده است چون جايگزين ندارد، و از جايگزين فورا به رهبر وشورای رهبری میرسند و افسوس میخورند. ولی جايگزين نيز تنها رهبر و شورای رهبری معنی نمیدهد ــ گذشته از اينکه فضای مبارزه ما دست کم تا مدتها با چنان ترتيباتی سازگاری ندارد. نقش ديگر نيروهای مخالف، علاوه بر رسوا کردن رژيم و پشتيبانی مبارزان، سازوار articulate کردن به معنی تدوين و بيان روشن و متقاعد کننده يک نظام و فرهنگ سياسی جايگزين جمهوری اسلامی است. شعار دمکراسی و حقوق بشر و عرفيگرائی دادن بس نيست. هم میبايد تا ژرفای اين اصطلاحات رفت و هم آنها را در نظر و عمل زيست. سيسرو، بزرگترين وکيل دعاوی تاريخ و يک فيلسوف و سياستگر دمکرات (در آستانه فرو پاشيدن دمکراسی رم و آغاز عصر امپراتوران) که کارش متقاعد کردن مردمان بود میگفت برای متقاعد کردن اعتقاد لازم است.
وظيفه ديرپای ما، اگر از آن برآئيم، نشان دادن اين است که ايرانيان دست کم در شرايط آزادی و نه به اين سبب که زورشان به يکديگر نمیرسد میتوانند سياست ديگری بورزند و نمونه زندهای از يک فرهنگ سياسی سراپا متفاوت از جمهوری اسلامی که جز زشتترين جلوه فرهنگ عمومی و سنتی ما نيست نشان دهند. در آن صورت است که از جايگزين میتوان سخن گفت و آن جايگزين تاثيرش را در رسوا کردن رژيم و پشتيبانی از مبارزان و پيوستن به جريان اصلی مبارزه در درون نشان خواهد داد. ما هر چه از اهميت و ارزش فرصتی که در جهان آزاد به ما داده شده است بگوئيم کم گفتهايم. ايران میبايد بر راه دمکراسیهای ليبرال غربی برود و ما خواه ناخواه از پيشگامان اين حرکت هستيم.
در اينجا میخواهم مانند پارهای کنگرهها و کنفرانسهای ديگرمان يکبار ديگر به ضرورت بازانديشی هدف مبارزه اشاره کنم. ما نيامدهايم که صرفا جمهوری اسلامی را براندازيم. بگذاريد موضوع را به گونه ديگری باز کنم. برانداختن جمهوری اسلامی که البته در مبارزه ما جای بسيار بالائی دارد صورتهای گوناگون، از بهترينش مسالمت آميز و تدريجی تا بدترينش به کمک نيروهای خارجی، به خود خواهد گرفت. اينکه ايران چگونه از اين رژيم رها شود به اندازه خود رهائی اهميت دارد و جز گروههائی که سر در جاهای ديگر دارند هيج کس نمیخواهد ايران نيز همراه جمهوری اسلامی برافتد. پس میبينيم که برانداختن جمهوری اسلامی هدف اصلی کمتر کسی است؛ هدف اصلی، بهروزی ملت ماست که البته بی برافتادن رژيم به آن نخواهيم رسيد. اما بهروزی ما تنها در يکپارچه ماندن ايران به عنوان يک کشور و يک ملت نمیتواند باشد. اينهمه کشورهای شوربخت يکپارچه در جهان هستند.
اکنون به وظيفهای که اشاره کردم میرسيم: جا انداختن نظام و فرهنگ سياسی پيشرفتهتری در گفتار و کردار. “پيشرفتهتر” نه تنها از نظام و فرهنگ سياسی ايران جمهوری اسلامی بلکه از گذشته و شايد اکنون خود ما. بر اين جمله میبايد درنگ کرد که اصل موضوع است. هزاران ايرانی تبعيدی با خودآگاهی و انگيزه سياسی بالا از همين جا به اشتباهی افتادند که بيشتر سالهای اقامت اجباری ما را در اين آموزشگاه شگرفی که تمدن باختری است بيهوده گذاشته است. ادامه و بازتوليد گذشته، “بستن پرانتز” جمهوری اسلامی، نه عملی بود نه ارزش داشت. عملی نبود چون همان اختلاف برسر پيش و پس از پرانتز، گلهای سر سبد جامعه را از ميهن رانده بود. آن گلهای سر سبد بيش از خطر جهان بينی آخوندی نگران سود و زيان تصوری خودشان بودند؛ کسی نمیتوانست با ديگری کار کند و نيروی بزرگتری برای مبارزه پديد آيد. ارزش نداشت چون اگر پيش از پرانتز هر کس به آن خوبی بود که میپنداشت ايران چگونه ممکن بود در چنگال چنين رژيم باورنکردنی بيفتد؟
تبعيديان از اين معما پاک بیخبر نبودند و بيشتر وقت خود را به انداختن گناه به گردن يکديگر و به قدرتهای خارجی و توجيه و تبرئه خويش گذراندند و بيشماری هنوز میگذرانند. بخش عمده ادبيات نوشتاری و الکترونيک طيف چپ در اين سالها در خدمت اسطوره سازی تاريخ همروزگار ما بوده است. راست هوادار پادشاهی چند سالی است خاموشتر شده است زيرا از مايه اميد خود پشتيبانی نمیبيند ولی نزديک به دو دهه پس از انقلاب، کار اصلیاش اسطوره سازی از گونه ديگر بود. در ايران، مذهبی را که سياست و حکومت هر دوست تا حد دوران صفوی فولکلوريک کردهاند، ما در بيرون تاريخ را ميتولوژی میکنيم، و نمیبايد در شگفت باشيم اگر سياست ما نيز آميختهای از فولکلور و ميتولوژی شده باشد.
اکنون اگر از گذشتهها درسی گرفته باشيم زمان آن است که به خود نگاهی ازنو بيندازيم. دلمشغولیهای گذشته ما کسی را به قدرت نزديک نکرد و در حالی که توده جمعيت ايران هر سال فاصله بيشتری از اين عوالم میيابد هرگز به قدرت نخواهد رساند. دلخوشی پذيرفته بودن در حلقههای همفکران همدرد، بيش از همان دلخوشی نيست و سوگنامههائی که برای هم مینويسيم در واقع برای دوران خودمان است. سی سال در اين تلاشها رفته است و بس است. ما نمیبايد با يک جهان پايان يافته به آخر خطهايمان برسيم. از ما کارهای بزرگتری برمیآيد به شرط آنکه اندکی به خود آئيم و از خود بدرآئيم.
* * *
رفتار سياسی ما، آنها که در ميدان مبارزه با جمهوری اسلامی ماندهاند، در دو زمينه نيازمند بازنگری است. نخست، در همان نگاه به نقش خودمان در اين جهانی که سراپا دگرگون شده است و به ويژه در ايرانی که ديگر نه ارتباط به يادماندههای ما دارد نه اندک اندک به خود ما. میبايد بپذيريم که پويش قدرت در اين فاصلههای جغرافيائی و زمانی اگر هم برای کسانی اهميت داشته باشد فوريتی ندارد و بهتر است نيروی خود را در ساختن سياست بهتری بکار اندازيم که اتفاقا بيشتر احتمال دارد به پويش قدرت کمک کند. مردم در ايران اگر هم صرفا به تغيير چهرهها در فرمانروايان بينديشند از آن چهرهها فراوان در دسترس دارند. جامعه ايرانی نيازمند يک روحيه و فرهنگ و سياست تازه است.
دومين زمينه، و از آن مهمتر، رويکرد به دگرانديشان است ــ همان دشمنان پيشين که برای شکست دادنشان از حقوق بشر تا خود انسانيت، و از مصلحت ملی تا سود شخصی را میشد فدا کرد. رويکرد تازهای که زمانش رسيده پذيرفتن و گزاردن حق ديگران به اندازه حق خويش است ــ اختلاف عقيده را به عنوان واقعيت زندگی پذيرفتن، ارج گفتار درست و کردار بجا را از هر سو باشد دانستن، و ادب سياسی را رعايت کردن ــ در يک کلام از فضای قبيلهای به سپهر شهروندی درآمدن.
آنچه گروههای بزرگی از ايرانيان فرهيخته و با انگيزه در بيرون ايران میکنند نموداری از نظامی است که به جای جمهوری اسلامی میخواهند. ما فردا در ايران خيال داريم در چه نظام سياسی (که با شکل حکومت فرق دارد) بسر بريم؟ آيا کسان را به سبب گذشته سياسیشان به زندان میاندازيم؟ آيا سازمانهای سياسی مخالف خود را غيرقانونی میکنيم و راه فعاليت سياسی را بر آنها میبنديم يا به مخالفان خود به اندازه خودمان آزادی سخن میدهيم؟ آيا به “هرکس يک رای يک بار” اعتقاد داريم يا میپذيريم که مردم میتوانند نظر خود را تغيير دهند و آنکه امروز اکثريت دارد میتواند فردا در اقليت بيفتد و اقليت میبايد امکان آن را بيابد که اکثريت شود؟ آيا فردا میخواهيم 28 مرداد يا 22 بهمن را همچون سند محکوميت بکار بريم و بهانه بیبهره ساختن کسان از حقوق مدنی سازيم؟ (فراموش نمیبايد کرد که 22 بهمن هم هست، اگرچه به اندازه رويداد ديگر به رخ کشيده نمیشود.)
نياز به تذکر ندارد که در آزادمنشترين کشورها نيز گروههای فاشيستی و تروريستی که درکنار دشمن با ميهن خود جنگيدهاند و از اين ارباب بيگانه به خدمت آن ارباب بيگانه در میآيند، همچنانکه گروههای مسلح، اجازه فعاليت سياسی ندارند و از مقوله ما بيروناند.
اينکه پارهای از ما از شکل حکومتی (پادشاهی در صورت تازه پارلمانی آن) دفاع میکنند که تا انقلاب برسر کار بود؛ و ديگران دست درکاران يا وارثان سازمانها و سنتهای سياسی هستند که به پيروزی انقلاب اسلامی کمک کرد اموری است که اگر خواستند میتوانند فردا در پيکارهای سياسی و انتخاباتی برضد يکديگر بکار برند. اگر در آن زمان 28 مرداد و 22 بهمن برای مردم همان اندازه مهم باشد که امروز برای پارهای دست درکاران هست البته در فرا آمد انتخابات اثر خواهد بخشيد ولی امروز با چنان شعارهائی جز زهراگين کردن يک فضای سياسی به خود مشغول چه میخواهيم بکنيم؟
مردمسالاری و حقوق بشر را از هم اکنون میبايد در گفتار و رفتار بجای آورد. اگر میخواهيم در ايران آينده با هم در يک جامعه شهروندی و مدنی در عين مخالفت با يکديگر کار کنيم و فرايند دمکراتيک و موجوديت کشور را از دشمنانش نگه داريم، از هم اکنون بايد رويکرد به مخالفان را در قالبهای دمکراتيک بريزيم و راههائی برای همکاری در زمينههای مشترک بيابيم؛ به يکديگر نه به چشم دشمن، بلکه رقيب و هماورد (حريف) و مخالف بنگريم؛ و از آنجا که امروز مخالفت ورزيدن ما با هم بيهوده است، به همان رقيب و هماورد بودن بسنده کنيم و مخالفت را به فردای ايران واگذاريم که همه اينها معنی داشته باشد. بر سر اموری مانند شکل حکومت و اداره کشور و سازمان دادن اقتصاد و مسئوليت فرد و جامعه، در انتزاع از قدرت و توانائی سياستگزاری میتوان بحث کرد ولی لازم نيست کار را به گسست و رنجش رساند.
مشکل واقعی ما با هم در استراتژی و تاکتيکهای پيکار (و نه سازش به عناوين ديگر) با جمهوری اسلامی، و مواضع ما در مسئله قومی، (که با “ملت”ها و “مليت”های ايران تفاوت دارد) و در کارزار جهانی ضدتروريسم اسلامی است. بر خلاف پايبندی به قواعد بازی، يا فرايند دمکراسی ليبرال که همداستان شدن بر آن ضرورت دارد، در اين مسائل میتوان اختلاف نظر را چه برای پيش افتادن از رقيبان و چه وفاداری به اصول عقايد نگهداشت؛ و گاهی هم توافق کرد که به توافق نرسيد.
اما برای رسيدن به چنان پختگی سياسی میبايد گره گذشته را گشود. نيروهای سياسی کنونی ايران ــ آنها که به کار باز ساختن کشور میآيند و نه فاشيستهای چپ و راست و مذهبی ــ وارثان مستقيم کشمکش مسلکی دو نسل گذشته هستند که با روحيه جنگ صليبی جنگيده شد. دو نسل زير برچسبهای شاهی و مصدقی و کمونيست در جنگی که تعصب شبه مذهبی و کينهکشی شبه ایلياتی، دست زدن به هر وسيله را پسنديده میشمرد در حذف يکديگر کوشيدند. دو طرف طيف سياسی با شکنجه و ترور، با گشودن پای قدرتهای بزرگ و کوچک بيگانه، با دروغ و تاريخ سازی، با هم درآويختند و سرانجام همه در انقلاب اسلامی به دشمن مشترکشان باختند. اين جنگ نسل و سن نمیشناسد و اکنون به موضوعات ديگری نيز مانند جای مذهب در جامعه که تا پيش از انقلاب نمودی نداشت کشيده شده است.
هر تفاهم ملی بر ضد حکومت مذهبی میبايد ميان نيروهای سياسی اصلی ايران بويژه بخش سازمانيافته آن صورت گيرد. نه میتوان آن نيروها را به يک اشاره دست بیربط شمرد، نه میتوان منتظر مرگ هر کسی ماند که دوران انقلاب و جمهوری اسلامی را زيسته است. بايد اين گذشته را با نگاه انتقادی از نو بنگريم و به يک تعبير از دستگاه گوارش ملی خود بگذرانيم؛ بايد “از کابوسی که تاريخ ماست بيدار” شويم. نگرش انتقادی فارغ از يقين مذهبی و وابستگی ايلياتی به گذشته نه پوزشخواهی است، نه فراموش کردن و نه دادوستد.
پوزشخواهی نيست زيرا از دست درکاران دونسل دوران انقلاب و حکومت اسلامی کسی به کسی بدهکاری ندارد و در ميان ما کيست که نامهاش از خطا يا بی عملی پاک باشد؟ پوزش را کسانی میخواهند که به کيفر نرسيده باشند. در اين سه دهه چه کسی مانده است که کيفر نديده باشد؟ اين انقلاب حتی بسياری از پيروزمندانش را پايمال کرده است. اينکه جريانهای اصلی چپ و راست و مذهبی عرفيگرا (سکولار و ليبرال) اکنون با هم گفت و شنود مستقيم و غيرمستقيم دارند، و دور نيست روزی که بر پايه اصول و ارزشهای مشترک همکاریهائی نيز بکنند، بزرگترين پوزشی است که از گذشته پر از دشمنی میخواهند. عبرت گرفتن از هر پوزشی بالاتر است.
فراموش کردن نيست زيرا تاريخ را اگر فراموش کنيم افسانه را جايگزين آن خواهيم کرد. تاريخ بايگانی و بخشی از وجدان ملی ماست؛ زشت و زيباها و پسند و ناپسندهای آن میبايد در خودآگاهی ملی زنده بمانند و راهنمای نسلهای آينده باشند. از تاريخ غفلت کردن و تاريخ را بازيچه کردن بازی خطرناکی با سرنوشت ملت است. تاريخی که در راه برانگيختن شور و تعصبات تودهها از آن سوء استفاده شود کشنده است. ما خود اين را تجربه کردهايم. دو نسل ايرانيان تاريخ را، چنانکه مذهب، به چنان منظورهائی بکار بردند. به قول يک نويسنده امريکائی توافق کردند که تاريخ خود را به نادرستی تعبير کنند. اکنون نوبت موج تازه تاريخسازی را برای سوءاستفاده سياسی در گرايشهای تجزيه طلبانه میبينيم.
سرانجام، دادوستد نيست. زيرا در ميان بازندگان، در يک ملت بازنده، پس از اينهمه سالهای پائين و پائينتر رفتن، چه تفاوت میکند که چه کسی زودتر يا بيشتر باخته است؟ مردم ايران نياز به روي هم ريختن انرژی و منابع خود برای جبران ويرانیهای سه دهه گذشته دارند. ما بهتر است بجای تصفيه حساب با يکديگر با تاريخ همروزگار خود تصفيه حساب کنيم.
هر چه بيشتر به گذشتههای خود به ديده انصاف بنگريم و آنچه که ايران را به اين روز افکنده در گفتار و کردار از خود دور کنيم به پديد آوردن فضای اطمينان و ساختن پايههای آن فرهنگ سياسی نوين بيشتر کمک خواهيم کرد. بازنگری و نقادی گذشته هيچ با احساس گناه و گرفتن موضع دفاعی نبايد اشتباه شود. حتا جامعههائی که هنگامههای تاريخ صد ساله گذشته ما را نگذراندهاند خود را نيازمند چنين بازنگری و نقادی میبينند.
***
مشروطه خواهان که مسئول شش دهه تاريخ ايران شمرده میشوند ــ بهترين دهههائی که دستکم در چهارصد سال پيش از آن داشتهايم ــ سهم بالاتری در اين بازنگری دارند. گذشته تاریخی آنها بسيار پربارتر و سنگينتر از ديگران است و مسئوليتی که در ساختن آينده احساس میکنند از همه بيشتر. ما لازم نيست با جابجائی نسلها خود را امروزی کنيم. همين نسل دوران انقلاب با همين پيشينه و درست به دليل همين پيشينه است که بيشترين توانائی را در دگرگون ساختن ايران دارند. يک ملت و کشور را با بیخبری يا چشم بستن بر گذشته نمیتوان باز سازی کرد. جامعه نه لوح سپيد است نه میشود نوشتههای روی آن را پاک کرد.
حزب ما در چهارده سالی که برای پايهگذاری و ساختن آن رفته راه درازی را از يک گروه اساسا سلطنت طلب که با هردو چشم به گذشته مینگريست به يک جنبش مشروطهخواه ــ هوادار نوسازندگی فرهنگ و سياست و اقتصاد جامعه ايرانی از جمله نهاد پادشاهی ــ آمده است ولی هنوز تا سراسر در خدمت مدرنيته (تجدد همه سويه) درآيد بسيار کار داريم. نگاهها هنوز چندان که میبايد نو نشده است. اما تفاوت اصلی مشروطهخواهان با بسياری ديگر در سرتاسر طيف سياسی، آينده نگری و آزاد شدن از گذشته است ــ آزاد شدن نه فراموش کردن. قدرت ما در نوستالژی و نازيدن به اين و آن نبوده است، به پيشگامی است که آن آيندهنگری به ما میدهد.
در بحثهای عمدهای که حزب در دو ساله گذشته درگيرش بوده است پيشگامی ما بهتر از هميشه ارزش خود را نشان داد. در پشتيبانی از جنبش رفراندم، که بسيار بيش از توافق بر همه پرسی برای تعيين نظام سياسی آينده است؛ در تاکيد بر استقلال حزب و تسليم نشدن به گرايشهای فرصتطلبانه؛ در مبارزه با مداخله بيگانگان در امور ايران و دفاع از يگانگی ملی و يکپارچگی ارضی که ما پيشتازش بودهايم، همه جا حزب مشروطه ايران دژ استوار دفاع از اصول، و بالاترين مصالح ملی بوده است؛ از هيچ کس و از هيچ مد روز پيروی نکرده است، و همچنان نخواهد کرد. امروز ما با نگاهی گستردهتر و خوشبينانهتر از هميشه به مبارزه و آينده ايران مینگريم. از سوئی دريافتهايم که بايد هواداران حقوق بشر و دمکراسی را در هر جامه و با هر پيشينه به عنوان همراهان خود بپذيريم و از سوی ديگر نيروهای دمکراسی ليبرال (بيشترشان سلطنتطلبان و کمونيستها و اسلامگرايان پيشين) را میبينيم که سرانجام دارند به ضرورت همگرائی پی میبرند.
ما هيچ راه ديگری برای جلوگيری از سقوط ايران درهاويهای بدتر از انقلاب اسلامی نمیشناسيم.
ــــــــــــــــــ
کنگره ششم حزب مشروطه ايران، نوامبر 2006




















