بخش ۴
به سوی جنبش سبز
دمکراسی و نقش رهبری*
در میان سوء تفاهمهای مردمانی تازه آشنا با مردمسالاری، مسئله رهبری از پیچیدهترین است. آنها میتوانند اعتبار رای اکثریت و حق مردم را بر حکومت کردن برخود، با نفی هر پایگانی (سلسله مراتب) اشتباه کنند و منکر نقش رهبری شوند و هنگامی که بینظمی و توقف کارها روی نمود از آن سر بیفتند و رمهوار به جستجوی چوپان برآیند. دمکراسی حق برابر مردمان بر اداره کارهای عمومی درهر سطح است؛ و از آنجا که همگان نمیتوانند یک رای (متفقالرای) شوند رای اکثریت به عنوان نظر عموم اعتبار مییابد. اما برابری همگان در حق تصمیمگیری به معنی آن نیست که همه به بهترین صورتی که میباید و حتا در توانائی خودشان است رفتار میکنند؛ و در اینجاست که پای رهبری پیش میآید و پیچیدگیهائی که در هر موقعیت بشری، کمتر و بیشتر هست.
رهبری در چهارچوب دمکراسی، حق نیست ــ چنانکه در فرهنگ غیردمکراتیک هست. هیچکس به دلیل آنکه نسبتی با دیگری دارد یا در طبقه اجتماعی معینی است یا لباس ویژهای میپوشد حق رهبری به دست نمیآورد. رهبری دمکراتیک با مزیت شخصی به دست میآید؛ پاداشی است که دیگران تاوقتی میل داشته باشند به افرادی که چنان مزیتهائی دارند و بهر حال از پذیرش دیگران برخوردارند میدهند. در گذشتههای غیردمکراتیک و جامعههای واپسمانده امتیازات خانوادگی یا طبقاتی چنان “حق”ی را به افراد و گروههای معینی میداد و میدهد. این البته بدان معنی نیست که نسبت خانوادگی یا امتیازات مالی، مانع پذیرفته شدن از سوی دیگران شود و برضد افراد بکار رود. هر چه باشد کسان میباید موقعیت رهبری را از مردم، از افرادی که با آنها سر و کار دارند، بگیرند.
با آنکه در برتری آشکار دمکراسی بر هر شیوه دیگر اجتماعات جای تردید نیست زیرا با طبیعت امور سازگار است (چگونه میتوان به مردم گفت حق مداخله در زندگی سیاسی خود را ندارند و دیگران بهر نام میباید برای آنها تصمیم بگیرند؟) از کم و کاستیهای ترتیبات دمکراتیک، بویژه در مراحل کارآموزی آن، نمیتوان گذشت و اینجاست که نقش رهبری دموکراتیک، رهبری در چهارچوب دمکراسی، آشکار میشود.
جامعه پیش از دموکراسی، که ما هنوز هستیم، یک ویژگی عمده دارد که مستقیما به زیان دموکراسی است. ضعف روحیه و سازمانهای مدنی سبب میشود که مردم در چنین جامعههائی یاد نگرفته باشند با هم کار کنند؛ تا آنجا که همکار بودن برایشان بهترین فرصت بروز اختلاف و حتا دشمن تراشی میشود. بدون یک رهبری شایسته تقریبا هر کار جمعی در این جامعهها به شکست میانجامد و فرایند دمکراتیک را عقبتر میبرد. عامل رهبری در جامعههای پیشرفتهتر نیز، نه به همان اندازه، اهمیت دارد. تفاوت در این است که در آن جامعهها رهبر بیشتر به هماهنگ کردن فعالیت جمعی میپردازد؛ در فرهنگهای غیردمکراتیک بیشتر انرژیش را میباید در برطرف کردن اختلافات بگذارد.
نقش رهبر در بهترین تعبیرش همان بیرون کشیدن بهترینهای گروهی است که او را در چنان پایگاهی گذاشته است. اما رهبر بسا میشود که بدترینها را در فرد یا گروه تقویت میکند. تفاوت در نگرش به نقش رهبری است. تکیه بیش از اندازه به رهبر مانع رشد فضیلتهای مدنی یا دمکراتیک ــ قضاوت مستقل، احساس مسئولیت، و بزرگتر کردن “خود” در گروه ــ میشود. بهترین رهبری کمترین رهبری است. اینهمه رهبر رهبر کردن ایرانیان، هم نشانه و هم عامل بی اثری سیاسی انان است؛ اعترافی است به اینکه رشد کافی نکردهاند و نیاز به دستی دارند که آنان را پا به پا ببرد، و از آن بدتر، معجزه وار، راهها را برایشان هموار کند و درها را بگشاید. بهانهای هم هست که دست به کارهائی که از خودشان بر میآید نزنند.
رهبری دلخواه این ایرانیان از نوع دمکراتیک نیست، یعنی کسی که کوششهای جمعی را به بهترین صورت بسیج کند و به مقصود برساند. آرزوی آنان رهبری فرهمند charismatic به قول “ماکس وبر” است، کسی که جاذبه نامش تودهها را به خیابان بریزد. آنها یک رضا شاه سده بیست و یکمی یا خمینی غیرآخوند لازم دارند تا حرکت کنند؛ رهبری که نه تنها بجای آنان تصمیم بگیرد بلکه عمل کند. علاوه بر این چنان رهبری باید پس از پیروزی به گوشهای بنشیند و در امری مداخله نکند و مثلا در قم مجاور شود. ایرانی به اصطلاح زرنگ است و همه چیز را با هم میخواهد. اصل کار آن است که بهترین نتیجه با هزینه نزدیک به صفر به دست آید و از پیش هم مسلم باشد. این آرزو البته برآوردنی نیست و همه رویکرد ما به مسئله رهبری نیاز به دگرگونی کلی دارد.
***
چنانکه گفته شد نخست میباید ببینیم که رهبری را در یک بافتار context دمکراتیک بررسی میکنیم یا پیش از دمکراسی. در بافتار دمکراتیک رهبری فرهمند هم پیش میآید اما نه چنان نیاز حیاتی به آن احساس میشود و نه سهم آن در بسیج عمومی به اندازه نظامها و فرهنگهای غیردمکراتیک است. در یک چهارچوب دمکراتیک تکیه بر رهبران است، بر رهبری در سطح محلی. جامعه دمکراتیک، جامعه مدنی است، ترکیبی از گروه بندیهای مستقل از حکومت، که اگر هم به عنوان حزب یا ائتلافی از احزاب به حکومت برسند زندگیشان بستگی به حکومت ندارد و به عنوان مخالف نیز آزادی عمل دارند. جامعه مدنی به معنی مشارکت مردم در امور عمومی است که البته همه افراد را در همه موارد در بر نمیگیرد ولی امکان آن را فراهم میآورد که هر تعداد افراد بخواهند در امور عمومی مداخله کنند. در این سازمانهای مدنی یا گروهبندیهای داوطلبانه (به زبان دیگر گروهبندیهای برخاسته از روحیه مدنی) در هر سطح است که رهبری دمکراتیک با توانائیاش در جلب اعتماد، نقش خود را بازی میکند.
اینها بدست آمده از تجربه دههها کار سیاسی و اجتماعی در میان ایرانیان است و تنها دو مورد استثنائی بر آن میتوان شمرد: در مواردی که پای سود آنی یا مسلم، یا دشمنی سخت شخصی با کسانی در میان باشد که چندگاهی انگیزهای به همان نیرومندی روحیه مدنی است و میتواند جایش را بگیرد. در اینجاهاست که “شور مدنی” به جوش میآید و البته با برطرف شدن اصل موضوع فروکش میکند. ما در صد سالی که از انقلاب مشروطه میگذرد نتوانستهایم روحیه مدنی را به اندازه کافی وارد فرهنگ سیاسی خود کنیم و احساس نیاز به رهبری فرهمند از همین روست. ولی اگر چنان رهبریی در میان نیست مسئله ملی ما ــ واپسماندگی، و حکومت اسلامی ــ هست و هر روز تند و تیزتر میشود. ایرانیان آگاهتر نمیتوانند دست روی دست انتظار بگذارند. جامعه ایرانی در خود ایران نیز پراکنده است و بسیج نیروهای سیاسی و اجتماعی تنها با رهبران محلی، رهبرانی در هرسطح، ممکن خواهد بود.
ما امروز برای بزرگداشت آقای نریمان صابر، یکی از این رهبران، گرد آمدهایم و برگن در نروژ، شهری از صدها شهر جهان با یک اجتماع ایرانی قابل ملاحظه، نمونه خوبی است. برگن را بیشتر ایرانیان نمیشناسند و ایرانیان برگن میتوانستند تا ابد انتظار ظهور رهبری را بکشند که از وجود آنان آگاه شود و آنان را با دمیدن در شیپور خود مانند ایرانیان دیگر در هر جا به حرکت در آورد و متحد سازد. گروه کوچکی از آنان ترجیح دادند خودشان دست به کار شوند. از برگن نمیشد جمهوری اسلامی را سرنگون کرد؛ از لوس آنجلس هم نمیشود. اما در هر جا میتوان کارهائی برای زنده نگهداشتن ایران و زنده نگهداشتن مبارزه انجام داد. میتوان به روشن شدن افکار عمومی کمک کرد و ضربههائی به جمهوری اسلامی زد. آقای صابر توانست این گروه را نگهدارد و تاثیر فعالیتهای گروه را با هماهنگ کردن آن چندین برابر سازد. رسوا کردن رشوهگیری پسر رفسنجانی از شرکت نفتی دولتی نروژ یکی از نمایانترین این اقدامات بود.
برگن میتواند در صدها شهر دیگر تکرار شود و آنگاه خلائی که ایرانیان از آن مینالند و بیگانگان به رخ میکشند، دیگر حس نخواهد شد.
ــــــــــــــــــــــ
* سخنرانی در بزرگداشت نریمان صابر، برگن، ۲۶ مه ۲۰۰۶