پیشگفتار
حرف در صورت نوشتاریش هم، چون دوباره حرف دهان دیگران میشود، از جنس هوا ست، ولی هوای خودش را دارد. یا باید هوای خودش را داشته باشد تا در دهانها بماند. آنچه هوای حرف را نگاه میدارد وزنِ خودِ حرف است. وزینی گوینده تنها میتواند گوش را پذیرای شنیدنش کند نه حرف را وامدار خودش که برخلاف، وزینی گوینده را وزنِ حرف نگه میدارد. حرفهایی که تنها به اعتبار گویندگانشان معتبر میشوند، دیر یا زود هم از دهان میافتند. چون بودشان را از خودشان نمیگیرند، در نبود گویندهشان، بیمعبر، گم در هیاهوی حرفهای دیگر، دیگر به گوش هم نمیرسند. وزنِ حرف اما به حرفِ بربادشدنی پیکر میدهد تا بپاید. پیکری که حرف را سخن میکند: پیکره تراشیده از هوا در هوا تا حرف همچنان شنیدنی بماند از پس گویندهش. بی»دید» حرف اما پیکر نمیبندد چون بر دیدگاهی استوار نشده است. «دید» که همیشه در هنگامی ویژه شکل میگیرد، عیار سخنی است که میکوشد آنچه در آن هنگام پنهان است را فرادید آورد و پیوند این هنگام با هنگامهای دیگر را دریابد. عیارِ سخن به عیارِ زمان که میآید همچون زرِ پالوده از مسِ حرفِ وابسته به آن هنگام، آنگاه که هنگامش هم گذشت، میماند تا دیدگاهی بسازد برای فرودیدن گاه نو و هنگامه نو.
سخن داریوش همایون هم چون از این دست سخن بود، آشنایان به آن را هیچ نگرانِ نماندنش پس از درگذشت نابهنگامش نکرد. ولی زر هرچه هم پالوده، از خودش دست به دست نمیشود. پذیرفتار و پذرفتگار میخواهد (خود همایون واژه کهن «پایندان» را برای ضامن به کار میگیرد ولی اینجا تنها حرف از ضمانت نیست، پایبندی میبایست و پایداری) که بنیانگذاران و گردانندگان «بنیاد داریوش همایون»، خانم فرخنده مدرس و آقای علی کشگر، با پشتکارشان تا کنون به شایستگی از آن برآمدهاند و هیچ نمینماید که از این پس برنیایند. چون پشتوانه این پشتکار وفاداری است، وفاداری به اندیشه همایون که ریشه در شناخت ژرفشان از آن دارد. چگونگی تنظیم و بخشبندی کتاب حاضر و نامهای مناسبی که برای هر بخش برگزیده شدهاند نمود روشنی از همین شناخت است.
عنوان کتاب، «بیرون از سه جهان ـ گفتمان نسل چهارم»، به خوبی نمایانگر آن آمیزه لازم از آرمانگرایی و واقعگرایی است که هم روشِ همایونِ سیاستورز بود و هم منشِ همایونِ اندیشهمند (اگر بتوان این دو را نزد او از هم سوا کرد). آرمانِ سربلندی ایران برای همایون در بیرون رفتن از سه جهانِ اسلامی، سوم و خاورمیانهای تعریف میشود. آرمانی که آرزوپروری بیپایهای میتوانست قلمداد شود اگر واقعیت جامعه ایرانی خبر از پیدایش و گسترش گفتمان دموکراسی لیبرال نمیداد. رخدادِ «جنبش سبز» بزنگاه تاریخی بود که امکان گرهخوردگی آرمان و واقعیت را نوید داد. پس جایگاهی که جنبش سبز در این کتاب دارد نباید چندان خواننده را شگفتزده کند. شگفتی در خود آن رخداد است، چون همانگونه که همایون مینویسد «من خود همواره امیدوار به دیدن چنین منظرهای بودم ولی کمتر از دیگران از آنچه روی داده است در شگفت نشدهام.»(ص۳۳۴) خصوصاً که اینبار و برای نخستین بار در تاریخ همروزگار «بهترین ویژگیها و بالاترین آرمانهای جامعه» را نه این و آن شخصیت یا رهبر سیاسی بلکه نسلی با گفتمان و در آرمانش تجسم بخشیده است، نسلی که همایون «نسل چهارم صد ساله دوران تاریخ مدرن ایران»(ص۲۸۳) مینامد.
پس باز جای شگفتی نیست که روی سخن همایون بیش از هرکس با همین نسل باشد که امیدِ دگرگونی را نمایندگی میکند. در کارزار دموکراسی، برای بهتر تاب آوردن و از زود به بار ننشستنِ آرزوها نومید نشدن ـ یا به تعبیر همایون بر ضد امید امیدوار ماندن (به بسامد بالای واژه «امید» در این کتاب بایستی توجه کرد) ـ نیاز به بررسی راهها و ابزارهایی است که به کار پیکار سیاسی مردمی بیایند. اما گفتوگوی همایون با این نسل تنها به چنین بررسیهایی محدود نمیشود. شناخت همایون از تاریخ ایران و درنگش بر جنبش مشروطه از پویش و پیشرفت سرمشقهایی را پیش چشم میآورد تا نشان دهد آرمانِ بیرون رفتن از سه جهان، آرمانی که آینده ایران را رقم خواهد زد، گذشتهای داشته و سرآغازی. و در این نگاه به پشت برای بهتر گام برداشتن به پیش، همایون از رویارویی با هرچه در گذشته دور و نزدیک عوامل و عناصر واپسماندگی را میسازند، تن نمیزند و چشم بر آنها نمیبندد. چون بخت شکلگیری نظام سیاسی دموکرات لیبرال را در ریشهکن کردن آنها میداند.
هرچند که نسل چهارم طرف اصلی سخن اوست، جای جای کتاب نشان از کوشش همایون در بهکرد فرهنگ سیاسی دارد. آمادگی همایون برای گفتوشنود با طیفها و دیگر گرایشهای سیاسی، چه نزدیک به او چه دور از او، از درونمایههای همیشگی مبارزه اوست. مبارزهای که فراتر از مبارزه با رژیم جمهوری اسلامی، رویکرد حاکم و مسلط در فرهنگ سیاسی ما را نشانه میگیرد. همان رویکردی که همایون از فاشیستی خواندنش پروایی ندارد و تنها به حاکمان ایران نمیتوان منسوبش کرد: «فاشیسم به معنی خودی و غیر خودی شمردن آدمیان و حذف کردن غیر خودی است.»(ص۱۹۲) گفتوشنودهای او اما نه برآمده از ملاحظات تاکتیکی است و نه آلوده به سازشکاریهای سیاستبازانه، چون اصولی دارد که زیر پا نمیگذارد. آنچه همایون میجوید فراهم آوردن زمینهای است برای دستیابی به همرایی بر اصول تا همکاری هم بتواند بر مبنای همان اصول انجام گیرد. چنین رهیافتی که از آرمانِ پویش والایی سرچشمه میگیرد، از چارچوب فرهنگ سیاسی مسلط که همکاری را تنها با دوستان میخواهد درمیگذرد. اینهمه پیش همایون ادا نیست، گوهر اخلاقی اندیشه و کنش اوست. ایستادگی بر اصول او را برآن میدارد که نه از چالش کردن دوستان واهمهای داشته باشد و نه از سخن گفتن «به صراحت تیغه کارد» ابایی. صراحتی که میخواهد جلو «کارد کشیدن برای یکدیگر» را در آیندهای، چه بسا نزدیک، بگیرد.
برای همایون کانونیترین مسائل اصولی که در آن هیچ امتیازی نمیتوان داد، «نگهداری این سرزمینی است که از رنجها و فداکاریهای یکصد نسل ایرانیان به ما رسیده است» (ص۱۸)، پس جا دارد که در اینجا بیشتر از دیگر بنمایههای کتاب به آن بپردازیم. پروژه آرمانی «بیرون از سه جهان» بر پایه گفتمان دموکراسی لیبرال پیوند جداییناپذیری دارد با «تعهد به نیاخاک کهن» که هرچند به درستی زیر نامش مقالههای بخش نخست گردآمدهاند اما روح اصلی تمامی مقالههای کتاب را میسازد، و فراتر از آن، معنای زندگی همایون را. اما تعهد به نیاخاک هیچگاه نزد همایون از تعهد به مردمی که در آن میزیند جدا نیست. چون «مردم آن زمینی هستند که همه چیز بر آن میروید.»(ص۸۲) نبضِ پایبندی و دلبستگی به ایران و ایرانیان در این پرسش میزند: «مصلحت این ملت و این کشور چند هزار ساله در چیست؟»(ص۴۷). پاسخ کوتاهی که در همانجا میآید (اول در این است که بماند و نه دیگران بر آن بتازند، نه مردمانش به جان هم بیفتند) چکیده رهیافتی است که مقالههای این بخش را به هم میپیوندد. نگرانی از پیامدهای جنگی احتمالی که پرهیب شومش را هر روز بیشتر از پیش ـ زمان نگارش مقالههای این کتاب ـ به رخ میکشد، همایون را تا آنجا میکشاند که اعلام کند: «جنگ را برای ایران خطرناکتر از جمهوری اسلامی میدانم.»(ص۵۷) میدانیم که این سخن و سخنان همانند دیگری، اعتراضهایی را نسبت به همایون برانگیخت. اما آیا به راستی میتوان خطر جنگ را از خطر جمهوری اسلامی جدا کرد و سپس رای به خطرناکتر بودن یکی از آن دو داد؟ آیا خطر جنگ زاده و ادامه خطر جمهوری اسلامی نیست؟ همایون به خوبی میداند آنچه «امنیت شهروندان و موجودیت ملی را تهدید میکند» وجود خود رژیم آخوندی است، پس چرا باز دست به مقایسه میان دو خطر میزند؟
در حقیقت برای درک بهتر موضع همایون باید همان تعهد به نیاخاک را در خاطر و این پرسش را پیش چشم داشت: «مبارزه با جمهوری اسلامی با هر پیامدی برای ایران؟»(۵۶) روی سخن همایون و انتقادش به همه کسانی است که سرنگونی رژیم را از آمریکا و دیگران خواستارند. حتی اگر جنبش سبز رخ نداده بود، همایون بیگمان زیر بار راه حلی اینگونه برای ایران نمیرفت. این میان جنبش سبز نویدبخش آغازِ پایان جمهوری اسلامی شد که یکی از رموز پابرجاییش در آغازِ بیپایانش بوده است. جمهوری اسلامی که انگار همیشه در مرحله آغاز ـ در مرحله استقرار و جا افتادن باشد، آغازی دارد که از بیپایانی نمیگذارد پایانش آغاز شود. جنبش سبز میتواند نوید بخش آغازِ پایان جمهوری اسلامی بنماید، و اینگونه نقطه پایانی باشد بر آغازی که از به پایان نیانجامیدن نمیگذاشت که انجام هم بیاغازد. جنبش سبز نوید بخش چنین آغازی هم اگر باشد ـ که هست ـ هنوز اما نمیبایست، با برداشتی از گرامشی، پیوند خوشبینیِ خواست (اراده) را از بدبینیِ هوش گسست. از سرآغازِ بیسرانجامِ آن بیمی میزاید که بیمناک زیستن در زیر سایة سیهستارگی و ستارهسوختگی است. سوختنِ ستاره ما، که جمهوری اسلامی نماد آن است، همچون سوختن هر ستارهای حتی وقتی دیگر در رسیده است هنوز دارد فرا میرسد. فرجامِ جمهوری اسلامی، سرانجامِ این سیهستارگی نیست، چون شومیاش از سیاه شدن و سوختنِ ستارهای اکنون ناپیدا برمیخیزد که با اینکه دیریست خاموش گشته اما کماکان از دیرباز هنوز دارد میسوزد و سیاه میشود. پس میبایست هوشیار بود، از همین امروز، که وقتی فرجامش رسید هنوز ایرانی هم مانده باشد.
این هوشیاری را همایون داشت که اولویت را به دفاع از یگانگی ملی و یکپارچگی سرزمین میداد. مبارزه او با گرایشهایی که زیر لوای فدرالیسم زبانی میکوشند «ملت ایران را به ملتهای ایران پاره پاره کنند و در انتظار جنگاند [تا] سرزمین ایران را نیز پاره پاره کنند»(ص۳۰) به منظور ترسیم خطوط اصلی جامعهای است که میخواهیم بر این ویرانهای بسازیم که سیاستهای تبعیضآمیز و ستمگرانه رژیم آخوندی چنان شخمش زده که آماده پذیرش هرگونه تخم تجزیهطلبی مینماید. میبایست از همین امروز، در زیر تابشِ سیاه این سیهستارگی به این کار همت گمارد. همرایی بر سر اصول جهانروای منشور ملل متحد و اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاقهای پیوست آن، سوی و سمت کار را مشخص میکند، اما یافتن پاسخی درخور به «بغرنج» حقوق قومها و دیگر اقلیتهای ایران میبایستی در دستورکار همه کسانی باشد که ایران را برای همه ایرانیان میخواهند.
آرش جودکی ـ بروکسل، اوت ۲۰۱۲