چنانكه از توضيحهاي دربارة تركيب دو واژة نه چندان مهمي مانند «چه بسا»، كه در بخش پيشين اشارههايي به آن آوردم، ميتوان دريافت، اشكالات مترجم ايراني در فهم مطلب تنها به نظام مفاهيم و مباحث اصلي متنهاي اساسي انديشه مربوط نميشود، بلكه بسياري از مترجمان اهميت واژگان و جايگاه آنها در عبارتهاي فارسي را نيز نميدانند و در موارد بسياري ادبنمايي آنان حجاب بياعتنايي به مباني نظري ترجمه است.
چنانكه از توضيحهاي دربارة تركيب دو واژة نه چندان مهمي مانند «چه بسا»، كه در بخش پيشين اشارههايي به آن آوردم، ميتوان دريافت، اشكالات مترجم ايراني در فهم مطلب تنها به نظام مفاهيم و مباحث اصلي متنهاي اساسي انديشه مربوط نميشود، بلكه بسياري از مترجمان اهميت واژگان و جايگاه آنها در عبارتهاي فارسي را نيز نميدانند و در موارد بسياري ادبنمايي آنان حجاب بياعتنايي به مباني نظري ترجمه است. امروزه، اين لغتپراكنيِ در كسوت لغتبازي به مانعي براي فهم انديشة جديد تبديل شده است و بيم آن ميرود كه اگر اين لغتبازيِ بياعتناء به انديشه بيش از اين رواجي پيدا كند، و بيآنكه با مباني و مباحث دانشي آشنايي پيدا كنيم، به لغتسازي دربارة آن دانش بپردازيم، در آيندهاي نه چندان دور، لغتسازي به يگانه فصل تاريخ انتقال انديشة جديد در ايران تبديل شود. من بررسي مورد ترجمة آشوري از رسالة شهريار ماكياوللي را از ميان ترجمههاي بد از اين حيث انتخاب كردم كه، چنانكه از مقدمههايي كه بر ويراستهاي ترجمة خود نوشته ميتوان دريافت، او كوششي بسيار، اما يكسره ناموفق، براي ترجمة شهريار كرده، ولي انديشة سياسي را چنان در فرماليسم ادبي حل كرده و دوغ و دوشاب را چنان در هم آميخته است كه در ميان ترجمههاي فارسي از متنهاي مهم انديشة جديد كمتر موردي ميتوان يافت كه اين همه نيرو براي هيچ صرف شده باشد. پيشتر گفتم كه در ترجمة آشوري در مواردي واژههاي بيجاي بسياري بر متن افزوده شده تا متن فارسي «كهنشيوهتر» شود و مورد پسند خوانندة فارسيزبان، كه به طور اساسي اهل ادب است، قرار گيرد. اين پرداختن به ادب فارسي فرماليست در صورت لغتسازيهاي بيرويه، كه از دهههاي پيش با فرهنگستان آغاز شده و امروزه نيز «هر بچهاي، بيصليب و بيجلجتا»، بر كوسِ اناالحقِّ تصرف در همة دانشها و زبانها ميزند و به خود اجازه ميدهد هر تصرفي را كه ميل داشته باشد در زبان فارسي بكند، افزون بر اينكه براي ارعاب خوانندگان سخت سودمند مينمايد، اين حُسنِ بزرگ را نيز دارد كه مترجمي را كه دربارة كتابي كه ترجمه ميكند، هيچ، يا كمابيش هيچ، نميداند، در عالم اثيري توهّم دانشي ناخوانده ميبرد. چنين مترجمي، از آنجا كه در كشور گل و بلبلي توليد علم ميكند كه بسياري از استادان دانشگاههاي آن حتي زبان فارسي را نيز به درستي نميدانند، هيچ كس پاسخگوي ياوهاي كه ميبافد نيست، و نقد افشاگر را «اقتضاي طبيعت» و «فضل فروشي مغرضاني» ميدانند «که جز ظنّت بيمارگونه و کينهجويي هنر ديگری ندارند»، خيالانديشانه، پردة ادعا را بالاتر ميگيرد و گمانها ميبرد و مينويسد : «باري، هنگامي كه واژة ”هنر“ را به جايِ virtù در متنِ اصلي و برابرهايِ گوناگونِ آن در ترجمههايِ انگليسي و آلماني نهادم، جز در دوـ سه موردِ كماهمّيت، واژهاي سخت درخورِ اين معنا يافتم و ديدم كه با چنين كاري چشماندازِ ترجمه چهگونه دگرگون ميشود و گمان ميبرم كه جان و زبانِ ترجمهيِ اين كتاب در زبان فارسي اكنون به اصلِ آن نزديكتر از ترجمههايِ آن به انگليسي و آلماني باشد و چه بسا به زبانهاي ديگر.»1 از لفاظيهاي رايج اهل ادب كه بگذريم، از اين جمله رايحهاي از شطّاحيهاي عارفان نيز به مشام ميرسد كه گاهي «بر طارم اعلي» مينشينند و گاهي نيز «بر پشت پاي خود» نميبينند! عوامي كه ما باشيم، كه بهرهاي از علم لَدُنّي نداريم، و دست ما نيز از طارم اعلي كوتاه است، ترديدي نميتوانيم داشته باشيم كه مترجمي ايراني بتواند متني را از ايتاليايي سدة شانزدهم بر مبناي دو سه ترجمة بس متوسط ترجمه كند و «جان و زبانِ ترجمة» او از آن ترجمهها به متن نزديكتر باشد، اما، بهرغم ايماني كه به مرتبة بالاي توليد علم در كشور داريم، بويژه با اعتقاد راسخ ما نسبت به علم مترجمان فارسي، درنمييابيم كه چگونه مترجمي ميتواند، با ويژگيهايي كه برشمردم، «چه بسا از زبانهايِ ديگر»، يعني زبانهايي كه نميداند، «جان و زبانِ ترجمة» فارسي خود را به متن اصلي كه نميشناسد نزديكتر كند. اگر تميثل عارفان را دنبال كنيم، كه بر طارم اعلي مينشينند، اين ادعا به معناي آن خواهد بود كه مترجم فارسي در مكاني بالاتر از طارم اعلي نشسته كه حتي عارفان بزرگ را نيز راهي به آن نبوده است.
البته، مترجم، در «ديباچهيِ نشرِ دوم»، به پاسخهاي مراجع مهم زمان به استفتاي خود اشاره كرده و توضيح داده است كه همة آنان درستي ترجمة virtù به «هنر» را تأئيد كردهاند. آشوري، پس از برشمردن معادلهايي كه در دو ترجمة آلماني براي واژة virtù يافته، نوشته است : «پژوهش چند ماهه و نظرخواهي از صاحبنظران، مرا به اين نتيجه رساند كه چه بسا زبانِ فارسي اين هنر (كذا!) را دارد كه با واژة ”هنر“ مشكلي بگشايد كه در زبانهايِ انگليسي و آلماني، و چه بسا در زبانهايِ ديگر، گشودني نيست (ترجمة فرانسهيِ آن را در اختيار نداشتهام كه ببينم چه كردهاند).2 در مشورت با مترجمِ ارجمند آقايِ عزتالله فولادوند ايشان كاربردِ واژهيِ ”هنر“ را برايِ اين معنا درخور دانستند و هنگامي كه از آقاي پيه مونتزه، رايزنِ فرهنگي سفارتِ ايتاليا ــ كه دانشوريست استاد در ادبيات و زبانِ فارسي ــ در ديداري به همين منظور، كه ”برابر virtù را در فارسي چه ميدانيد؟“ ايشان نيز در جا گفتند : ”هنر“. از خانم ستارهيِ هومن نيز شنيدم كه عمويِ ايشان زندهياد دكتر محمودِ هومن، از صاحبنظران و پژوهندگانِ با ارجِ فلسفه و اصطلاحشناسيِ آن، نيز بر آن بوده است كه برابرِ virtù در زبانِ فارسي ”هنر“ است، و ياد بايد آورد كه آن مرد با ادبِ فارسي، بويژه شاهنامه، بخوبي آشنا بود و به گمانام اين برابر را نيز با توجه به معناهايِ هنر در شاهنامه برگزيده است.» در اين عبارت، كه بهرغم طولاني بودن همة آن را نقل كردم، آشوري بهتر از هر كسي توانسته است دريافت نادرست خود از ترجمة متن مهمي مانند شهريار را برجسته كند. جاي شگفتي است كه او نميگويد كه براي فهم مضمون واژة virtù به نوشتههاي مفسران مراجعه كرده است؛ برعكس، او به استفتايي بسنده ميكند كه صورت سئوال در آن درست مطرح نشده است. اين نكته را اندكي بشكافم! اينكه محمود هومن گفته باشد كه هنر در شاهنامه معادل واژة virtù در زبان ايتاليايي ماكياوللي است، محل ترديد جدّي است، حتي اگر برادر زادة او نقل كرده باشد! اگر آن بانو چنين مطلبي را از عموي خود نقل كرده باشد، دليل آن جز اين نيست كه استفتاء كننده سئوالي نادقيق مطرح كرده است، كه البته در مورد ديگر پاسخ دهندگاني كه نامشان در عبارت بالا آمده نيز صادق است. سخن آن بانو در پاسخ به پرسش مترجم فارسي اجتهاد برادر زاده در برابر نصِّ عموست و از درجة اعتبار ساقط! هر دانشجوي فلسفه بايد كتاب تاريخ فلسفة هومن را ديده باشد و آنچه آن استاد در اين مباحث ميدانست، در نوشتة او آمده است. هومن، در بحث از تفكيك دو معناي فضيلت در گفتگوهاي سقراطي افلاطون، در يادداشتي بر همان مطلب، مينويسد كه «توضيح بيشتر اين كلمه از اين پس آورده خواهد شد». هومن، بار ديگر، در بحث از رسالة منون افلاطون به اين بحث بازميگردد و مينويسد : «لازم است، چنانكه وعده داده شد، توضيحي دربارة اين كلمه داده شود». او آنگاه توضيح زير را ميآورد : «كلمهاي كه تا اينجا به فضيلت ترجمه شد، كلمة يوناني arétê است. اين كلمه در زبان يوناني به معناي شايستگي، سزاواري و امتياز جسمي و يا معنوي، نيرو، هنر، كار نيك و نجيب و شايسته و شرافت است و گاهي به معناي جرأت و شجاعت نيز به كار رفته است. از ميان اين كلمات كلمة هنر به معناي arétê يوناني نزديكتر است، زيرا نخست آنكه، در ادبيات فارسي، كلمة هنر به معناي مقابل عيب به كار رفته است : عيب مي جمله بگفتي، هنرش نيز بگوي! يعني نقص شراب را گفتي، فضيلت آن را نيز بگو. ديگر اينكه كلمة هنر به معناي فضيلتهاي اخلاقي، به خصوص جرأت نيز به كار رفته است : هنر نزد ايرانيان است و بس! سوم اينكه در زبان يوناني كلمة o anêr كه بعدها به صورت anêr ادغام شده است و مرادف با arétê به كار رفته است،3 از همان ريشة nar سانسكريت است و در زبان فارسي نيز وقتي ميگويند آدم نري است، يعني انساني شايسته و نيرومند و سزاوار و ممتاز است : نكتة ديگر اينكه كلمة anêr كه به معناي مرد است، درست مانند كلمة مرد در فارسي به معناي دارندة فضيلت اخلاقي نيز به كار ميرود، چنانكه گفته ميشود : اگر مردي چنين كن! يعني اگر جرأت داري، اگر شايستگي داري چنين كن! نكتة ديگر اينكه كلمة arétê يوناني را به لاتيني virtus ترجمه كردهاند كه از ريشة vir يعني مرد است. بنابر اينها از اين به بعد در ترجمة كلمة arétê يوناني كلمة هنر فارسي به كار خواهد رفت، زيرا فضيلت بيشتر به معناي فزوني است و كلمة arétê به خصوص در فلسفة سقراطـ افلاطون چنين معنايي ندارد، بلكه مفهوم كلّي خصلتهاي پسنديده است كه همة انسانها ميتوانند دارا باشند و چنانكه پس از اين، در تعريف چهار هنر اصلي، ديده خواهد شد، بعضي از آنها، به خصوص عدل، كه جامع هنرهاي ديگر است، به هيچ روي فضيلت، يعني زيادتي، نيست و همة مردم از آن برخوردارند.»
در اين شرح محمود هومن، نكتههايي وجود دارد، اما نقطههاي مبهم آن نيز اندك نيست، كه در اينجا من دربارة آنها بحث نخواهم كرد. چنانكه از اين عبارت ميتوان دريافت، موضوع بحث هومن نادرست بودن ترجمة مفهوم يوناني arétê در فلسفة افلاطون به «فضيلت» است. استدلال هومن مبني بر اينكه فضيلت از مادة فضل عربي و مبين فزوني و بيشتري است، در حاليكه arétê يا «هنر» براي همه قابل دسترسي است، درست نيست، زيرا مترجمان عربي متنهاي يوناني فضيلت را به عنوان مفهومي آوردهاند و، به خلاف نظر هومن، ميتوان گفت از اين حيث «فضيلت» گفتهاند كه ميتوان آن را به دست آورد، اما بسياري فاقد آن هستند و بايد به دست آورند، يعني به فضيلتها آراسته شوند، كه امري بيشتر از بشريت طبيعي آنان است. وانگهي، وقتي واژهاي به مفهومي تبديل شد، نميتوان با ارجاع به ريشهشناسي لغوي صوري بر اعتبار مفهومي آن مناقشه كرد.4 اين حكم در مورد بيشتر اصطلاحات فلسفه در همة زبانها مصداق دارد. فضيلت، به گونهاي كه مترجمان و فيلسوفان دورة اسلامي استعمال كردهاند، يك مفهوم است و در بحث فلسفي نيز اشتقاق آن از فضل اهميتي ندارد. البته، اشكالي ندارد كه براي فارسينويسي معادلي فارسي براي آن پيدا و پيشنهاد كنيم، اما در اين صورت بايد بتوان استعمال دقيق آن توضيح داد. اگر فرض را بر اين بگيريم كه استدلال هومن درست است، و ميتوان «هنر» متنهاي فارسي كهن را به عنوان معادل arétê يوناني پيشنهاد كرد، در اين صورت بايد گفت كه مترجم ماكياوللي نميتواند آن واژه را به عنوان معادلي براي virtù ايتاليايي به كار برد. ماكياوللي مفهوم يوناني arétê را ميشناخت، اما تصريح كرده كه افلاطون و ارسطو را نخوانده است، زيرا علاقهاي به آن شيوة انديشيدن فلسفي يوناني نداشت و همة كوشش او اين بوده است كه با بازگشت به نويسندگان رُمي نظامي در گسست از فلسفة سياسي يوناني تدوين كند. استناد به نوشتة هومن، كه به صورت شفاهي و نادقيقي بيان شده، در اين مورد، وجهي ندارد. نظر رايزن فرهنگي سابق سفارت ايتاليا نيز كه نسخهشناس بود، كلّيتر از آن است كه بتوان دربارة آن سخني گفت، بويژه اينكه در كلّيت آن نادرست نيست. ميماند نظر عزتالله فولادند؛ البته، از اين حيث كه كتاب اسكينر را ترجمه كرده است. فولادند رسالهاي از اسكينر دربارة ماكياوللي را به فارسي ترجمه كرده است كه پيشتر من اشارههايي به آن آوردهام. او در مقدمهاي بر ترجمة فارسي ماكياولي اسكينر، با بررسي معادلهايي كه در ترجمههاي فارسي شهريار آمده، نوشته است كه «پس، ميبينيم كه حق با پرفسور اسكينر بوده است كه همه جا اصل واژه را به لاتين يا ايتاليايي به كار برده و گذاشته است تا خواننده خود معنا را با مطالعة متن دريابد.» اين اشارة فولادوند مبتني بر نظر اسكينر در «ديباچة» رساله است كه نوشته بود : «اعتقاد راسخ من به اين است كه مفهوم كليدي و بنيادي ويرتو (به لاتين : ويرتوس) در ماكياولي به هيچ كلمهاي به تنهايي، يا شرحالاسمي، به انگليسي امروزي قابل ترجمه نيست. بنابراين، همه جا اين دو اصطلاح را به صورت اصلي آوردهام.» او آنگاه اين نكتة مهم را نيز ميافزايد : «البته، غرض اين نيست كه دربارة معناي آنها بحث نكردهام؛ به عكس، بخش بزرگي از متن كتاب ممكن است شرح و توضيح معنايي تلقّي شود كه به عقيدة من ماكياولي از اين واژهها اراده ميكرده است.»5 اگر اين واژه را نميتوان به انگليسي برگرداند، كه صورت انگليسي شدة virtù از واژگان آن هست و شمار بسياري از مردم انگلستان نيز چيزي از زبان لاتيني ميدانند، به طريق اوليû، مترجم فارسي نميتواند بنويسد كه «باري، هنگامي كه واژة ”هنر“ را به جايِ در virtù متنِ اصلي و برابرهايِ گوناگونِ آن در ترجمههايِ انگليسي و آلماني نهادم، جز در دوـ سه موردِ كماهمّيت، واژهاي سخت درخورِ اين معنا يافتم و ديدم كه با چنين كاري چشماندازِ ترجمه چهگونه دگرگون ميشود و گمان ميبرم كه جان و زبانِ ترجمهيِ اين كتاب در زبان فارسي اكنون به اصلِ آن نزديكتر از ترجمههايِ آن به انگليسي و آلماني باشد و چه بسا به زبانهاي ديگر.» 6 اگر سخن كارشناسانة اسكينر را مبنا قرار دهيم، استدلال مترجم فارسي را بايد يكسره نادرست بدانيم.
همين اسكينر كه، چنانكه گذشت، سه دهه پيش، «با اعتقاد راسخ»، پيشنهاد كرده بود كه واژة virtù را ترجمه نكنند، در ترجمهاي كه اندكي پس از آن با همكاري راسل پرايس از شهريار انتشار داد، به طور كلّي، از قاعدهاي كه خود وضع كرده بود، عدول كرد. ماكياوللي واژة virtù را در رسالة شهريار، اگر از صورتهاي صرفي آن صرف نظر كنيم، شصت و دو بار به كار برده، در حاليكه در نماية مفاهيم ترجمة انگليسي پرايس و اسكينر تنها در پنج مورد واژة ايتاليايي احصاء شده است. به عنوان مثال، در فصل ششم با عنوان ــ ترجمة آشوري ــ «در باب آن شهرياريها كه به نيرو و هنرِ خود گيرند»، كه من پيشتر نيز دربارة آن بحث كردهام، همان پرايس و اسكينر virtù را به ability ترجمه كرده است. در همان فصل، ماكياوللي چهارده بار واژة virtù و حالت صفتي آن را به كار برده است، اما مترجمان انگليسي حتي يك بار هم واژة ايتاليايي را در متن خود نياوردهاند،7 در حاليكه مترجم در هر چهارده مورد آن را «هنر» ترجمه كرده است. در ميان اين چهارده مورد، يك نوآوري داهيانه نيز وجود دارد كه من پيشتر نيز به آن اشاره كردهام و آن مورد «هنرِ كمان» است كه در ميان دوازده ترجمهاي كه به زبانهاي اروپايي از شهريار در اختيار دارم و به آنها مراجعه كردهام، هيچ موردي را پيدا نكردم كه مترجم چنين خطايي مرتكب شده باشد.
يك مورد ديگر ترجمة virtù نيز وجود دارد كه به سبب همراه بودن آن با ترجمة اشتباه واژة ديگري يادآوري ميكنم. در واپسين سطرهاي شهريار، ماكياوللي چهارپارهاي را از پتراركا، شاعر ايتاليايي، نقل و پيشبيني ميكند كه سرداري سلاح برخواهد گرفت و در جنگي كوتاه ايتاليا را از چنگال دشمنان رها خواهد كرد، زيرا مردانگي كهن در دلهاي مردم ايتاليا هنوز نمرده است :
Prenderà l’armi, e fia el combatter corto,
Che l’antico valore
Nelli italici cor non è encor morto.
اسكينر، كه پيشنهاد كرده بود صورت ايتاليايي virtù را در ترجمة انگليسي بياورند، در اين مورد، با همكار خود آن را به valour و furore را نيز به wild attacks ترجمه كرده است.8 نخستين مصراع اين چهارپاره، در دو ترجمة فارسي محمود محمود و زركش، به ترتيب، به «هرگاه در مقابل قهر و غضبِ وحشيان شجاعت و دلاوري به مبارزه برخيزد» و «فضيلت عليه خشم سلاح برميگيرد» و، در ويراست نخست ترجمة آشوري نيز به «مردانگي در برابرِ خشم سلاح برخواهد گرفت» برگردانده شده بود. در همة اين موارد، اشكالي در ترجمه وجود ندارد و هر يك از مترجمان به شيوة خود به متن وفادار ماندهاند. همة مترجمان انگليسي و فرانسوي نيز كمابيش virtù را به دليري و furore را به خشم برگرداندهاند. آشوري، در ويراست دوم، شايد به ضرورتهاي «كهنشيوگي»، با تقليد از اسكينر، كه البته در اين فاصله از پيشنهاد پيشين خود عدول كرده بود، با وارد كردن مكانيكي «هنر»، در جايي كه معناي آن به درستي فهميده نميشود، ترجمة درست خود از virtù را نادرست كرده و با جانشين كردن «خشم» با «شورـ وـ شر» بدفهمي ديگري را بر آن افزوده است. در اين مورد نيز ترجمة furore ايتاليايي، و معادليهاي آن در ديگر زبانهاي اروپايي را كه واژهاي از همان ريشة لاتيني furia را استعمال ميكنند، بايد از نوآوريهاي مترجم فارسي به شمار آورد، با قيد اين نكته كه با كمال تأسف اين نوآوري، مانند نوآوريهاي بسيار ديگر مترجم، اشتباهي را جانشين فهم درست مطلب كرده است!
يك مورد جالب توجه در كاربرد «هنر»، به تعبيري كه گذشت، و با توجه فتواي عقلاي قوم، وجود دارد كه از باب حسن ختام اين بخش به آن اشاره مي كنم. در نخستين سطرهاي فصل چهاردهم، كه پيشتر نيز به مناسبت ديگري دربارة آن بحث كردهام، ماكياوللي دربارة اهميت آموختن فنِّ جنگ براي شهريار مينويسد : ــ ترجمة آشوري ــ «پس، بر شهريار است كه هيچ هدفي در پيش و هيچ انديشهاي در سر نداشته باشد و دل بر هيچ كار نگمارد، مگر جنگ و سامان و نظمِ آن. فرمانروايان را كدام هنر بالاتر از اين؟ و در نيكوييِ آن همين بس كه نه تنها شاهزادگان را بر تختِ پادشاهي نگاه ميدارد كه چه بسيار از ميانِ عامّه نيز كساني بدين جايگاه برميكشد.» خوانندهاي كه ديباچة آشوري در توجيه ترجمة virtù به «هنر» را به دقت خوانده باشد، با ديدن «كدام هنر بالاتر از اين؟» دربارة ضرورت آموختن فن جنگ براي شهريار بگمان خواهد كرد كه اين «هنر» نيز ترجمة همان واژة ايتاليايي است، اما او درست متوجه نخواهد شد كه چرا ماكياوللي در اين مورد تعبير هنر در معناي virtù را به كار برده است، زيرا مترجم گفته بود كه همه جا، به استثناي چند مورد بياهميت، «هنر» را در معناي اصطلاحي آن در نزد ماكياوللي به كار برده است. محمود محمود، كه متن انگليسي را با دقت بيشتري دنبال كرده است، مينويسد : «براي يك شهريار هيچ فكر و توجهي بالاتر از آن نيست كه در باب وسائل و اسباب جنگ فكر كند … اين فنّ به اندازهاي داراي اهميت است كه …» محمود محمود «فنّ» را معادل arte و «اهميت» را معادل vertù ايتاليايي آورده است كه در ترجمة آشوري به ترتيب «هنر» و «نيكويي» آمده بود. ترجمة arte به «هنر»، آنجا كه به «جنگ» اطلاق ميشود، از نوآوريهاي مترجم فارسي است، بويژه اينكه به معناي «فنّ» در عنوان كتاب مهم ديگري از ماكياوللي يعني Arte della guerra به كار رفته است. اگر مترجم در مورد نخست به جاي «هنر» فنّ كرده ترجمه بود، اين امكان وجود ميداشت كه در مورد اخير به جاي «نيكويي» همان «هنر» را در معناي اصطلاحي و در ابهام آن در زبان بياورد. خواننده نيز از ابهام «هنر» متوجه اهميت فنِّ جنگ ميشد، اما به نظر ميرسد كه، از آنجا مترجم يك بار واژة هنر را نه در جاي مناسب آورده بود، ضرورت فارسينويسي صوري و بياعتناء به معناي واژگان و عبارتها، كه او به خود تحميل كرده، مانع از آن شده است هنر دومي را در جمله تكرار كند. افزون بر ديگر اشكالهايي كه در ترجمة اين نخستين عبارت فصل چهاردهم وجود دارد، اين نكته نيز شايان تأمل است كه جزءِ «و دل بر هيچ كار نگمارد» در متن وجود ندارد و از مواردي است كه مترجم فارسي آن را به قياس «هيچ انديشهاي در سر» آورده و متوجه نشده است كه آن تعبير شاعرانة «دل بر كاري گماردن»، كه به قرينة «انديشهاي در سر داشتن» آمده، تا چه اندازهاي از شيوة نوشتن ماكياوللي بيگانه است، اما گويا ضرورت نزديك كردن «جان و زبانِ ترجمهيِ اين كتاب در زبان فارسي اكنون به اصلِ آن … از ترجمههايِ آن به انگليسي و آلماني و چه بسا به زبانهاي ديگر» افزودن چنين فقراتي را ايجاب ميكرده است. چنين افزودههايي اين حسن بزرگ را دارد كه با افزودن اندكي «دل» به ماكياوللي بياخلاق اصلاحي در اخلاق او در پي داشته باشد.
1
آشوري3، «ديباچهيِ نشر دوم»، ص. 3ـ12. يكي از مواردي كه مترجم از اين قاعده تخلّف كرده، و ناچار شده يكي از تركيبهاي بيمعنايي را بياورد كه در مواردي از بدِ حادثه به آنها متوسل ميشود، همان است كه پيشتر در توضيح «سازـ وـ برگ» به آن اشاره كردهام. مترجم فارسي تركيب بسيار پيچيدة ايتاليايي è ordinata virtù را به سازـ وـ برگ برگردانده و همة رشتههاي خود در همان ديباچه براي توجيه ضرورت ترجمة virtù به «هنر» را پنبه كرده است. آشوري3، ص. 143؛ مقايسه شود با
De principatibus, XX, § 7.
2
البته، معلوم نيست كه با چه توجيهي، به گفتة مترجم فارسي، «چه بسا زبانِ فارسي اين هنر (كذا!) را دارد كه با واژة ”هنر“ مشكلي بگشايد»، در حاليكه گره اين مشكل «در زبانهايِ انگليسي و آلماني، و چه بسا در زبانهايِ ديگر، گشودني نيست»! نيازي به گفتن نيست كه تنها خاطرهاي كه عامة فارسيزبان از «هنر» ــ در كاربرد دوم در اين عبارت ــ دارد، اين مصراع است : «هنر نزد ايرانيان است و بس!» و براي اينكه خوانندة ايراني كاربردهاي ديگر آن را بفهمد مترجم بايد به مرجعيت استاد نسخهشناس ايتاليايي ــ كه همان پيهمونتسه و نه پيهمونتزه باشد ــ و … استناد كند، در حاليكه بيشتر زبانهاي اروپايي، به استثناي آلماني، كه در آنها واژة virtus لاتيني با اندكي تصرفي در صورت صرفي آن به كار ميرود، «اين هنر» را ندارند.
***
یادداشت ها
1
عين عبارت متن چاپي چنين است. چنين مينمايد كه اينجا بايد كلماتي افتاده باشد و گرنه معلوم نيست كه چگونه «در زبان يوناني كلمة o anêr … بعدها به صورت anêr ادغام شده است و مرادف با arétê به كار رفته است». اگر هومن همين عبارت را نوشته بوده است، يعني اگر اشتباهي چاپي نباشد، در اين صورت، منظور او را نميتوان فهميد. افزون بر اين، يك ايراد اساسي ديگر نيز وجود دارد و آن نسبت ميان صورت ادغام شدة anêr با arétê است. فرهنگهاي معتبر يوناني به چنين پيوند و ترادف معنايي اشارهاي نكردهاند. يك نكتة ديگر نيز در عبارت هومن وجود دارد و آن اينكه o anêr در يوناني معنايي ندارد و بايد ho anêr مينوشت؛ در اين صورت ميشد ادعا كرد كه اسم و حرف تعريف در هم ادغام شده و به عنوان واژهاي مترداف با arétê به كار رفته است. به هر حال، اين نكتهها، حتيû در صورت درست بودن، گرهي از مشكل مفاهيم باز نميكنند.
2
استدلال استاد هومن در مناقشه بر نادرستي مفهوم «فضيلت» سخت شگفتانگيز مينمايد. در واقع، از اهل فلسفهاي مانند او بعيد است كه بر مبناي ظاهر معناي يك واژه بر مضمون مفهومي كه بيش از يك هزاره سابقة استعمال دارد، مناقشه كند. اين تفريط در برگرداندن مضمون مفهومي به معناي لغوي آن قرينة افراط اديب سلطاني است كه كوشش كرده است چند واژة ناشناخته را به مفهوم تبديل كند. البته، براي هومن، به عنوان شارح فلسفة دورة يوناني، اين حق محفوظ بود كه با اجتهاد خود واژگان متفاوتي را در بيان خود وارد كند، اما اين واژگان خدشهاي در نظام مفاهيم سنت فلسفي وارد نميكند.
5
اسكينر، همان، ص. 5. يادآوري ميكنم كه اسكينر در كتاب خود دربارة انديشة سياسي سدة شانزدهم در فصل مربوط به نوزايش ايتاليا بيآنكه متعرض اين بحث شود، واژة virtù را به ايتاليايي يا لاتيني آورده است. Skinner, The foundations of modern political thought, I, p. 120-1 در فاصلة انتشار رسالة اسكينر، كه فولادوند آن را به فارسي ترجمه كرده بود، و بازنويسي آن توسط نويسنده، ترجمهاي از شهريار با همكاري راسل پرايس و خود اسكينر در مجموعة «متنهاي انديشة سياسي» دانشگاه كيمبريج انتشار پيدا كرده بود و اسكينر فقرات نقل شده از شهريار را از همين متن برگرفته كه توضيح آن در متن آمده است. Skinner, Machiavelli, a very short introduction, « preface » با توجه به تصحيحهايي كه اسكينر در نوشتة پيشين خود وارد كرده است، ميتوان گفت كه اگر آن رساله بار ديگر بر پاية همين نسخة اخير به فارسي ترجمه ميشد، با اثري يكسره متفاوت سرـ وـ كار ميداشتيم. دربارة توضيح فولادوند نيز يادآوري اين نكته ضرورت دارد كه ديدگاه او تا اندازهاي قابل دفاع است، زيرا او به عنوان مترجم ناچار ميبايست از نظر تفسيري نويسندة رساله تبعيت ميكرد. او به تبع اسكينر همه جا virtù را با حروف فارسي آورده است كه البته گرهي از كار خوانندة فارسي باز نميكند، زيرا جايگاه virtù در زبانهاي اروپايي را نميتوان از اعتبار ويرتو در زبان فارسي قياس گرفت. خوانندة فارسيزبان نه آن واژة ايتاليايي را ميشناسد و نه تصوري از سابقة استعمال آن در زبان لاتيني و ديگر زبانهاي اروپايي دارد. ايراد كار آشوري اين است كه واژة «هنر» را جانشين آن كرده و متوجه نشده است كه «هنر» فارسي طيفي از معناها را وارد متن ماكياوللي ميكند كه هيچ ربطي به virtù او ندارند. اشارههايي به اين مطلب در متن آمده است.
6
آشوري3، «ديباچهيِ نشر دوم»، ص. 3ـ12. يكي از مواردي كه مترجم از اين قاعده تخلف كرده، و ناچار شده يكي از تركيبهاي بيمعنايي را بياورد كه در مواردي از بد حادثه به آنها متوسل ميشود، همان است كه پيشتر در توضيح «سازـ وـ برگ» به آن اشاره كردهام. مترجم فارسي تركيب بسيار پيچيدة ايتاليايي è ordinata virtù را به سازـ وـ برگ برگردانده و همة رشتههاي خود در همان ديباچه براي توجيه ضرورت ترجمة virtù به «هنر» را پنبه كرده است. آشوري3، ص. 143؛ مقايسه شود با
De principatibus, XX, § 7.
7
The prince, Price & Skinner, p. 19-22.بديهي است كه به مشام مترجمان انگليسي نيز بويي از اشتقاق لغت، كه در ايران گمان ميكنند مرهم هر دردي، بويژه درد مزمن نفهميدن انديشه، است، رسيده بود. پرايس، به عنوان همكار اسكينر، در يادداشتي بسيار دقيق دربارة اصطلاح virtù به نكتههايي در ريشهشناسي آن اشاره كرده، اما، به خلاف پيشنهاد پيشين اسكينر، گفته است كه آن اصطلاح طيفي از معناهاي گوناگون را شامل ميشود و افزوده است : «من، به اقتضاي مقام سخن، آن را به صورتهاي گوناگون ترجمه كردهام …»
Price, « Notes on the vocabulary of the prince », The prince, Price & Skinner, p. 103-4.
8
The prince, Price & Skinner, p. 91.البته، به استثناي هاروي منسفيلد، كه او در بيشتر موارد virtù را به virtue انگليسي ترجمه كرده است تا خود خواننده با توجه مقام سخن معنايي به آن بدهد. چنانكه گفته شد، اين همان پيشنهادي است كه پيشتر اسكينر كرده بود و البته در زبانهاي اروپايي، به سبب آشنايي سخنگويان آن زبانها با ريشههاي لاتيني زبان خود، وجهي دارد.عين ترجمة او از مصراع نخست، كه در آن virtù را به معناي فضيلت گرفته چنين است Virtue will take up arms against fury واژة furore را او درستتر از پرايس و اسكينر ترجمه كرده است. The prince, Mansfield, p. 105




















