کاظمین
جمعه ۵ جدی
عصر وارد کاظمین شدیم. بعد از زیارت و یکربع توقف در منزل یکی از ایرانیان مقیم کاظمین، که مصارفی کرده و تکلّفی نموده بود، و ملاقات با محترمینی که در آنجا جمع بودند، با اتومبیل به بغداد حرکت نمودم. اهالی کاظمین نیز در ابراز شادمانی و تزیینات خیلی اهتمام کرده بودند.
غروب، وارد ژنرال قونسولگری ایران در بغداد شدیم. چون مایل بودم هر چه زودتر به خاک ایران برسم، امر دادم قطاری را که مخصوص حرکت ماست حاضر کنند، که بعد از صرف شام بدون معطلی حرکت نماییم. از غروب تا سه از شب که غذایی صرف شد و حرکت کردیم، وقت بهپذیرایی بعضی از محترمین و تماشای جسر و شطّ گذشت. بیشتر مذاکرات، تبریک ورود و تهنیت فتح بود. همه میگفتند ایرانیان بغداد در مدت قیام خزعل سرشکسته بودند، و بهواسطه اقدامات سابقه دولت و سلطنت ایران روی تکذیب شایعات خزعل را در عراق نداشتند. حمد خدای را که بر عالمیان ثابت گشت که هیچیک از رعایای ایران نمیتواند قسمتی از آن خاک مقدس را مال خود دانسته، و بر جان و مال مردم فرمانروایی کند، و با دول بیگانه مستقلاً عهد و پیمان ببندد.
سپس شرح مفصل از تبلیغات خزعل در عراق و نزد علمای اعلام و موفق نشدن او بیان میکردند.
اطراف ژنرال قونسولگری ایران را آیین بسته بودند. این خیابان که محل قونسولخانه است، ظاهراً بهترین معابر بغداد میباشد. همراهان از سایر خیابانها شکایت و مذمت میکردند.
ایرانیان مقیم بغداد به دیدن آمدند، پذیرفتم. آقا سید عبدالحسین (حجت) با یکی از پسران والی پشتکوه در بغداد منتظر ما بود. در این شب نزد من آمده و شفاعت کرده، تأمین برای والی خواست. توسط او مراسلهای به والی فرستادم و اطاعت او را پذیرفتم.
سردار رشید کردستانی که در نجف اشرف عفو شده بود، اجازه خواست که به ایران بازگردد. او را رخصت دادم، ولی به آن شرط که از غارتگری و شرارت دست برداشته مطیع و منقاد باشد، و مجدداً به او خاطر نشان کردم که اگر تجدید شرارت کند کمترین مجازاتش اعدام خواهدبود.
چون کاملاً غیررسمی حرکت میکردم، هیچ یک از سیاستمداران بینالنهرین را ملاقات ننمودم. یکی از آقایان وزرای عراق را هم که تقاضا کرده بود از من دیدن کند، نپذیرفتم. خود امیرفیصل نیز در این موقع بهموصل رفته بود که راجع به الحاق آن ولایت به بینالنهرین تبلیغاتی نموده و اهالی را با خود همداستان نماید.
شب را تمام به حرکت گذراندیم. از مناظر میان بغداد و سرحد، جز شهرهای یعقوبه (یعقوبیه) و شهربان و قزل رباط و خانقین، که ترن در کنار آنها مختصر توقفی میکند، سایر نقاطش صحرایی است مسطح و بی تغییر، چیزی نوشته نمیشود.
شنبه ۶ جدی
صبح به خانقین رسیده بودیم. فوراً امر دادم اتومبیلها را از ترن باز کرده راه بیندازند، اما شدت سرما به حدی بود که اتومبیلها مشتعل نمیگشتند شوفرها مدتی مشغول این کار بیحاصلشدند. من چون عجله داشتم که زودتر قدم به خاک ایران گذارم، گفتم بروند اتومبیل کرایهای تهیه کنند. اما هیچ ماشینی قادر به حرکت نبود. ناچار درشکة کرایهای یافته و با یک نفر پیشخدمت راه را پیش گرفته همراهان را به جای گذاردم.
در سرحد به قشله رسیدیم. این برجهایی است که عثمانیها در فاصلههای مختلف بهطول سرحد ساخته بودند. از حدود پشتکوه تا ثغور کردستان هشت برج برپای است. اهالی این نقاط آنها را قله رومی نیز میگویند.
در این وقت مأمورین گمرک عراق در قشله بودند. چون درشکه ما نزدیک شد، پیش آمده و تذکره خواستند. اما تدکره همراه نداشتیم. آنها هم چون نمیشناختند به سختی و ابرام افزوده ما را از رفتن مانع گشتند. من هم شناسایی ندادم و بهموجب تقاضای آنها به گمرکخانه رفته، نشستم و پیشخدمت را با درشکه بازگردانیدم که به خانقین رفته تذکره را از رئیس کابینه گرفته بیاورد.
مدتی طول کشید تا درشکه بازگشت و تذکره به دست مأمورین رسید. بعد از خواندن، چون مرا شناختند، فوقالعاده اظهار معذرت کردند و گفتند تکلیف و وظیفة ما این بود و گناهی نداریم. من هم ابراز رضایت کرده و تصدیق نمودم که مطابق وظیفة خودشان رفتار نمودهاند و برآنها بحثی نیست، بلکه مستوجب تحسین هستند.
همراهان در این وقت رسیدند و از قشله حرکت کردیم. بعد از یکربع ساعت طیّ طریق، بهمقدمة قشون سرحدی رسیدیم که برای استقبال به آخر خاک ایران آمده بودند، و از شنیدن خبرتوقف من در گمرکخانه بههیجان آمده و در صدد تجاوز از سرحد افتاده بودند. خوشبختانه، زودتر مانع رفع گردید و الا از تجاوز آنها ممکن بود اسباب زحمت فراهم شود.