خاک ایران
جبال برفآلود ایران مدتی بود که نمایش داشت، و افق بیتغییر عراق را چون دیواری جلیل و مزین به آسمان مربوط میساخت، اما درشکه در رسانیدن ما به خاک وطن، مثل این بود که تعلّلی دارد یا شدت شوق، حرکت او را در چشم من کند و تعلّلآمیز جلوهگر میساخت. مدتی هم که در گمرکخانه تلف شد بیشتر آتش اشتیاق مرا شعلهور گردانید. عاقبت به خاک ایران رسیدیم. چنان شور و سروری در من ایجاد گردید که بیاختیار از درشکه فرود آمده بر خاک افتادم و بر زمین بوسه دادم. در هیچ واقعه این قدر رقّت نکرده بودم. خاک این سرزمین مقدس، گویی توتیایی بود که چشم انتظار کشیدة ما را، روشنی بخشید. تمام همراهان در این اظهار شادمانی با من شریک بودند. به آنها گفتم که شخص هرقدر در خاک خارج میماند وطنش را بیشتر دوست دارد، و پس از مدتی توقف در ملک بیگانه، چنان حالی در خود میبیند که ساعتی سکوت در زیر آسمان وطن خود را بر سلطنت دنیا ترجیح میدهد. از حبّ وطن راسختر، هیچ ریشة محبتی در قلب انسان فرو نرفته است. فرزند و اقوام و تمام چیزهای عزیز را در راه وطن فداکردن، از سادهترین و طبیعیترین کارهای بشری است. اشخاصی که اقامت در خارجه را بر وطن خود ترجیح میدهند، و به لطایفالحیل و وسایل مختلفه خود را به دامن اراضی بیگانه میاندازند، نمیدانم به چه وسیله ریشة این محبت را از دل خود میکنند؟ در نظر من ترجیح اقامت در خارجه بر سکونت در وطن، یک نوع خیانت و وطنفروشی است، که چون در عرف خلایق، سیاست و تنبیهی ندارد معاف مانده است، و الا در خور هر سیاست و ملامتی است. در شهرهای خارجه شاید نعمت و راحتی، بیش از ایران است، اما به مرد وطنخواه، اگر بهشت خارجی را وعده بدهند نباید دل از مهرخاک خود بردارد.
بهبه از این نسیم سرد و برنده که از کوهسار ایران به دشت عراق میگذرد! بهبه از این اتلال و تپه و ماهورهای پراکنده که مرتع عشایر ایران را در سینه و دامان خود نشو و نما میدهند! بهبه از این رود حلوان «الوند»، که درههای «قصرشیرین» و «قلعه سبزی» را میبوسد! فیالحقیقه هر چیز کوچک و بیاهمیتی که در موقع عادی ابداً نظر را جلب نمیکند، این هنگام چنان در برابرم چهرهنمایی مینمود که مثل عزیزترین یادگارها همواره در نظرم مجسم خواهد ماند. در عراق نهایت پذیرایی از جانب ایرانیان و دولت بینالنهرین بهعمل آمد، و زیارت اماکن متبرّکه مرا خورسند و کامیاب ساخت. اما در تمام مدت توقف، مثل این بود که در قفس محبوسم. گمرکخانة سرحد، درست نمونة محبس بزرگ صحرای بینالنهرین بود. اکنون خاک فرحبخش پرافتخار ایران به روی من میخندد. خانة خودم و همراهانم بر رویم گشاده است. با خودگفتم:
خدا عمر بدهد که این وطن جذاب و عزیز را بهقدری آباد کنم، که حتی خائنان راحتطلب سست عنصر عیّاش هم آن را ترک نگویند و خارجه را بر آن ترجیح ندهند.
امیرلشکر غرب و حاکم کرمانشاهان بهاستقبال آمده بودند. احوالپرسی کردم و بهطرف قصرشیرین راندم. راه در چین و شکنج دامنة کوه «آقداغ»، که تپههای بلندی است در میان ایران و بینالنهرین، به «قصرشیرین» میرود. از «قلعهسبزی» که ده کوچکی است، تا قصبة «قصرشیرین» دو فرسخونیم راه است. هوا به درجهای سرد بود که مزیدی بر آن متصوّر نیست. برف در خیلی نقاط زمین دیده میشد و مجدداً شروع به باریدن کرد. در صورتیکه این نواحی گرمسیر است، چنین برودتی را از عجایب باید شمرد.
سیاهچادرهای بسیار از ایل سنجابی که این نواحی جزء مراتع آنهاست، دیده شد. زندگانی ساده و اشتغالشان به تربیت گوسفند و سایرحیوانات، مدتی نظر ما را جلب کرد.
شب را در «قصرشیرین» بیتوته کردیم و صبح قبل از طلوع، امر دادم اتومبیلها را گرم کرده بهراه بیندازند. از «سرپل زهاب» و «سرخه دژ» و «سه پل» گذشتیم و به «کرند» رسیدیم. از صنایع مهمة «کرند» آهنگری است، که به آن ظرافت و اتقان در سایر نقاط ایران کمتر یافت میشود. علاوه بر آلات و ادوات کوچک که مایحتاج منازل است، اسلحه نیز ساخته میشود. نمونه تفنگهای طرز قدیم و سیستم جدید را سابقاً دیدهام. به امیرلشکر امر دادم از استادان کرندی تشویق نماید که در تکمیل کار خود بکوشند.
شب را در کرند ماندیم.