«

»

Print this نوشته

سهامداران فراموش شده انقلاب

۲ ـ رویارویی با مسئولیت

 

 

سهامداران فراموش شده انقلاب

 ‌

مخالفان تو موران بدند مار شدند

برآور از سـر موران مار گشته دمار

مده زمان‌شان زین بیش و روزگار مبر

که اژدها شود ار روزگار یابد مار

سعید رازی

 ‌

یکی از تازه‌ترین اشاره‌ها به نظریه “توطئه بزرگ” انقلاب اسلامی در مقدمه کتابی باارزش آورده شده است و نویسنده ارجمند آن انقلاب ایران را نتیجه سرمایه‌گزاری‌های شرکت‌های هفتگانه نفتی، و انگلیس و آمریکا، و شوروی و اسرائیل دانسته‌اند.

در اینجا قصد آن نیست که به چند و چون این نظریه پرداخته شود و تنها یادآوری سهم یک “پای” دیگر در این “قمار چند ملیتی” یعنی رژیم وقت ایران است. تاریخ قضاوت خواهد کرد که در این میان سهم چه کسی بزرگ‌تر بوده است.

در پانزدهم آبان ١٣۵۷، در هنگامه نا‌آرامی‌های ایران، رئیس کشور یک پیام شگفت‌آور از رادیو تلویزیون ایران ایراد کرد. بررسی آن پیام در پرتو رویدادهای دو ماه پیش و سه ماه پس از آن بسیار عبرت‌آموز و با توجه به نزدیک شدن سالگرد انقلاب اسلامی بسیار بهنگام است. پیام چنین آغاز می‌یابد: “ملت عزیز ایران، در فضای باز سیاسی که از دو سال پیش به تدریج ایجاد می‌شد شما ملت ایران علیه ظلم و فساد به پا خاستید. انقلاب ملت ایران نمی‌تواند مورد تایید من به عنوان پادشاه ایران و به عنوان یک فرد ایرانی نباشد” و پس از اشاره به دسیسه‌ها و سوء‌استفاده‌های دیگران از احساسات و خشم مردم و برشمردن زیان‌هایی که اغتشاش و شورش و کشتار به کشور زده بود، اعلام حکومت ارتشی به این صورت پوزش‌آمیز انجام می‌گیرد: “در پی استعفای دولت و برای جلوگیری از اضمحلال مملکت و از بین رفتن وحدت ملی، برای جلوگیری از سقوط در هرج و مرج و آشوب و کشتار و به منظور برقراری حکومت قانون و ایجاد نظم و آرامش، تمام کوشش خود را در تشکیل یک دولت ائتلافی مبذول داشتم و فقط هنگامی که معلوم شد که امکان انجام این ائتلاف نیست به ناچار یک دولت موقت را تعیین کردیم”.

این همان حکومت ارتشی بود که از چند هفته پیش از آن سخن‌ها بر سر زبان‌ها بود و احتمالش دوستان را دلگرم و دشمنان را نگران کرده بود. اما برای آنکه مبادا دشمنان ملت و گروه بی‌شمار فریب‌خوردگان از روی کار آمدن حکومت ارتشی به هراس افتند بلافاصله توضیحات زیر می‌آید: “من آگاهم که به نام جلوگیری از آشوب و هرج و مرج این امکان وجود دارد که اشتباهات گذشته و فشار و اختناق تکرار شود من آگاهم که ممکن است بعضی احساس کنند که به نام مصالح ملی و پیشرفت مملکت و با ایجاد فشار این خطر وجود دارد که سازش نا‌مقدس فساد مالی و سیاسی تکرار شود. اما من به نام پادشاه شما … بار دیگر در برابر ملت ایران سوگند خود را تکرار می‌کنم و متعهد می‌شوم که خطاهای گذشته و بی‌قانونی و ظلم و فساد دیگر تکرار نشده بلکه خطاها از هر جهت نیز جبران گردد … من نیز پیام انقلاب شما ملت ایران را شنیدم … و آنچه را که شما برای به دست آوردنش قربانی داده‌اید تضمین می‌کنم. تضمین می‌کنم که حکومت ایران در آینده بر اساس قانون اساسی، عدالت اجتماعی، و اراده ملی به دور از استبداد و ظلم و فساد خواهد بود”.

از هر سطر این پیام آشکار است که هدف آن جلب رضایت و اعتماد گروه‌های بی‌شماری است که به دلایل گوناگون یا دست از کار کشیده‌اند یا به خیابان‌ها ریخته‌اند. بدین منظور تهیه‌کنندگان پیام هرچه توانسته‌اند با گشاده‌دستی امتیاز داده‌اند، از پوزش‌خواهی و توبه و بدتر از آن؛ از تاکیدها که هیچ فشاری وارد نخواهد شد و جای نگرانی و واپس‌نشینی نیست؛ از تعارف و خوش‌زبانی به هر که سرگرم کندن زیر دیوار کشور بود، از درخواست‌ها و خواهش‌ها. همه چیز هست جز اراده دفاع و توانایی اعمال قدرت. با آنکه “عموم آیات عظام و علمای اعلام” به جریان ضد رژیم پیوسته بودند از آنها “تقاضا” می‌شود که با “راهنمایی‌های خود و دعوت مردم به حفظ آرامش و نظم برای حفظ تنها کشور شیعه جهان بکوشند.” با آنکه بیشتر “رهبران فکری جوانان” در دانشگاه‌ها و آموزشگاه‌ها و رسانه‌ها و گروه‌های سیاسی و سازمان‌های حرفه‌ای دنباله‌رو آخوند‌ها شده بودند و دمی از مبارزه برای زمین زدن نظام سیاسی موجود دست بر‌نمی‌داشتند از آنها خواسته می‌شود “تا با دعوت آنان (جوانان) به آرامش و نظم، راه مبارزه اصولی برقراری یک دمکراسی واقعی را هموار کنند”.

به آن عناصر و گروه‌ها و طبقات اجتماعی در آن گرماگرم که بوی پیروزی و خون شکار به دما‌غ‌ها رسیده است و لگام‌ها گسیخته است چه انگیزه‌ای عرضه می‌شود که این درخواست‌های منطقی را بپذیرند؟ شعارهای همیشگی حفظ نظم و آرامش و برقراری وحدت ملی و به حرکت انداختن چرخ‌های اقتصادی کشور، یعنی همان سخنانی که در دوران رونق و شکوه شاهنشاهی هر روز تکرار می‌شد و از بس تکرار شده بود دیگر در گوش‌ها طنینی نداشت. به دشمنانی که در دو ماهه پیش از پیام دندان رژیم را در فرصت‌های بسیار شمرده بودند و در آن پیام بهتر از همیشه می‌توانستند بشمرند و اگر کم‌ترین ‌تردیدی هم برای‌شان مانده بود با سخنرانی‌ها و اقدامات ارتشبدی که به زودی لقب آیت‌الله گرفت آن هم بر‌طرف گردید، چه هشداری داده می‌شد؟ اگر به پیام لابه‌آمیز گوش فرا نمی‌دادند چه در انتظار آنها می‌بود؟ هیچ، مگر آنچه در آرزویش بودند ــ بر هم خوردن امنیت و آرامش و وحدت ملی و از حرکت ایستادن چرخ‌های اقتصادی کشور.

بیشتر دست درکاران حکومت ایران در آن پنج ماه، و نیز همه آنها که پیام را اندیشیدند و تصمیم گرفتند و تهیه کردند، از شخص رئیس کشور و حلقه تنگ نزدیکانش تا آنکه متن نهائی را نوشت، مردمانی میهن‌پرست و آرزومند نگهداری موقعیت ممتاز  خود در کشور بودند. می‌خواستند ایران بر جای ماند و خودشان نیز همچنان از امتیازاتشان برخوردار مانند. قابل تصور نیست که آنها می‌خواستند به خواست و اشاره دیگران همه چیز را بر باد دهند و “شکسته سلیح و گسسته کمر” آواره دیارهای بیگانه شوند.

گرفتاری‌شان آن بود که از تاریخ بیگانه بودند و پویایی توده‌های انسانی را نمی‌شناختند. می‌پنداشتند یک جنبش رزمجوی مذهبی و چپگرا را در گرما گرم نیرو گرفتن آن می‌توان با خواهش و چرب‌زبانی، به گفته فردوسی با لابه و گفتگوی، آرام کرد. به ذهن هیچ‌یک‌شان راه نیافت که میانه‌روانی، که امید داشتند نیوشندگان و گیرندگان پیام باشند، به این‌گونه سخنان در آن لحظات نه می‌توانستند و نه می‌خواستند اعتماد کنند. آن میانه‌روان سال‌ها کوشیده بودند و یک‌دهم آنچه را که در پیام پانزده آبان آمده بود نشنیده بودند. تندروان چپگرا و مذهبی آیا حق نداشتند که بگویند هر چه بیشتر خواسته شود رژیم بیشتر امتیاز خواهد داد و هر چه امتیازات بیشتر شود سرنگونی رژیم اجتناب‌نا‌پذیر‌تر خواهد گردید؟

بر قدرت انقلابیان هرچه افزوده شد شمار بیشتری از مردم سر به دنبال آنها نهادند و شمار بیشتری از سران حکومتی با عناصر انقلابی همدست شدند و خیانت به رژیم ابعاد بزرگ‌تری گرفت. پس از آنکه رژیم به جای سرکوبی دشمنان به شکار و بی‌آبرو کردن خدمتگزارانش پرداخت، دیگر نمی‌شد انتظار داشت سران ارتشی و سیاسی جانب وفاداری را نگهدارند و در اندیشه بدر بردن جان و نگهداری مقام و دارایی خود نباشند. این یکی از بدترین جنبه‌های ضعف نشان دادن است: دوستان را مردد می‌کند، مردد‌ها را به صف دشمنان می‌راند و دشمنان را پابرجاتر می‌سازد.

همه چیز از آنجا خراب شد که در برابر سیل بالا‌گیرنده آشوب، استراتژی سازش و آشتی‌جویی را برگزیدند. در شرایطی که پای مرگ و زندگی در میان بود و دشمنان چپ و راست رژیم جای آشتی نگذاشته بودند “خیر‌خواهان” و “سیاستمداران” و “عناصر مترقی و لیبرال” رژیم پیوسته اندرز سازش‌کردن و ناز‌کشیدن می‌دادند. رهبری سیاسی به دلایل گوناگون به این استراتژی گروید، هر چند هیچ تجربه تاریخی آن را تایید نمی‌کرد. ترس و سستی و نداشتن جگر مبارزه یک دلیل آن بود، ملاحظه از آمریکای کارتر دلیل دیگر آن.

دست کم از پایان تابستان ١٣۵۷ یک عامل اصلی، استراتژی رژیم را در برابر هجوم انقلابی تعیین کرد: هراس از عنصر مذهبی در جنبش انقلابی و اعتقاد به شکست‌ناپذیری این عنصر. در محافل حاکم ایران کسانی که خود را در برابر نیروی سیاسی مذهبی باخته بودند اکثریت یافتند. توسل به خویی در عراق؛ دست به دامن داستان خوابنما شدن قمی در مشهد؛ تغییر کابینه‌ای که با همه کوتاهی‌هایش در برابر آشوبگران سخت و استوار ایستاده بود، به اشاره مبهم فلان رهبر مذهبی؛ در‌آوردن سخنرانی‌های سیاسی مقامات حکومت به موعظه‌های مذهبی، از شاهکارهای این روحیه بودند. تا سال‌ها پس از رسوائی روز‌افزون جمهوری اسلامی و رهبری مذهبی نیز آنهایی که درمان را از خود مذهب سیاسی می‌جستند و کژدم را راحت کژدم زده می‌شمردند اکثریت داشتند. هنوز هم کسان بی‌شمار را می‌توان یافت که بر این پندار پای می‌فشارند.

اما در واقع عنصر مذهبی از سیاست بیشتر مایه می‌گرفت تا سیاست از مذهب. مانند ١٣۴٢ خمینی به نیروی شعارهای سیاسی خود جماعات را به خیابان‌ها کشانید. او جامه مذهبی بر تن داشت ولی حیثیت انقلابی‌اش را از موقعیت خود به عنوان آشتی‌ناپذیر‌ترین دشمن رژیم بدست آورده بود. رهبران مذهبی بالاتر از او بودند که با رژیم از در دشمنی در‌آمده بودند. شریعتمداری از خمینی وزنه مذهبی سنگین‌تر داشت و تا پای خونریزی در مخالفت با شاه زده بود. ولی خمینی در آن شرایط رهبر سیاسی با نفوذ‌تری بود زیرا بیشتر و پیش‌تر از شریعتمداری و مانند‌های او با شاه جنگیده بود. اگر مخالفان و سپس فرصت‌طلبان همه برگرد او آمدند از اینجا بود، نه از مقام مذهبی او.

در سال ١٣۵۷ رژیم نیروی متحد مخالفان سیاسی و مذهبی را خرد‌کننده‌تر از آن یافت که در واقع بود و پیش از آغاز نبرد، در همان نخستین زد و خوردها، تن زد. خمینی پیروزی کامل و تسلیم بی‌قید‌و شرط می‌خواست و آن را به آسانی و عملا بی جنگ بدست آورد. در آن پیام پانزده آبان چشمان او از پاریس رنگ سفید پرچم‌ها را در تهران به نحوی اشتباه‌آمیز دید و دیگر به هیچ سازشی تن درنداد. پیام آشتی با اعلان جنگ همه‌سویه پاسخ داده شد ــ چنانکه می‌شد در آن اوضاع و احوال انتظار داشت ــ و اعلان جنگ پاسخی در خور نیافت.

امروز آن پیام باور‌نکردنی به نظر می‌آید. در آن روز نیز که با صدایی لرزان در برابر میکرفن‌ها و دوربین‌ها خوانده شد برای دوست و دشمن باور نکردنی بود. دشمنان با شگفتی از خود می‌پرسیدند نکند کاسه‌ای زیر نیم‌کاسه باشد؟ دو سه روزی نگذشت که سیر رویدادها ناگزیرشان ساخت باورنکردنی را باور کنند. رژیم تصمیم داشت در مسابقه انقلاب از انقلابیان پس نیفتد. پیام روشن بود. انقلابیان می‌توانستند اطمینان داشته باشند که کسی نه کمتر از فرمانده کل قوا و رئیس کشور در کنار آنهاست و برای رسیدن به هدف‌های‌شان تلاش خواهد کرد. کار از تایید و ستایش انقلاب گذشته بود. پادشاه از انقلابیان استدعا می‌کرد که به او امکان آن را بدهند که در صف انقلاب درآید و آنچه انقلابیان می‌خواهند به آنها بدهد: “بدانید که در راه انقلاب ملت ایران علیه استعمار، ظلم و فساد، من در کنار شما هستم”.

***

حتی اگر دعوی آنهایی را بپذیریم که می‌کوشند وانمود کنند پیام از سوی “خائنان و دست نشاندگان بیگانه” در شرایطی همانند خواب هیپنوتیک به گوینده تلقین شده بود (هر چند به دشواری می‌توان با یک “ابر مرد تاریخ” چنین کرد) پیوستگی نزدیک نکته‌های اصلی پیام را با سیاست‌هایی که از روی کار آمدن حکومت شریف امامی تا پایان کار ــ ۵ شهریور تا ٢٢ بهمن ١٣۵۷ ــ دنبال شد نمی‌توان نادیده گرفت. رژیم پادشاهی ایران در پنج ماه و نیم پایانی خود با همه توان کوشید آنچه رهبران انقلابی برای درهم شکستن دستگاه حکومت و رسیدن به قدرت می‌خواستند به آنها بدهد. این مهم‌ترین ویژگی انقلاب ایران و بزرگ‌ترین عامل پیروزی انقلابیان ــ در میان همه عوامل بیرونی و درونی و توطئه و خیانت و هرچه بتوان برشمرد ــ بود. به این فهرست گیج کننده بنگریم:

  • آنها می‌خواستند ماشین تصمیم‌گیری و سیاست‌گزاری از کار بازایستد. پادشاه در کمتر از شش ماه به اندرز و صلاحدید این و آن ـ کسانی که برشمردن نام‌شان در شمار رایزنان پادشاه، شخص را به شگفتی می‌اندازد ـ سه نخست‌وزیر به روی کار آورد، یکی از یکی در برابر تند‌باد آشوب لرزان‌تر و بی‌دفاع‌تر. در همه آن ماه‌ها نه خود تصمیم روشن و استواری گرفت نه تا بهمن دست دو نخست‌وزیرش را در امور انتظامی باز گذاشت.
  • آنها می‌خواستند زندانیان سیاسی ــ آخوندهای آشوبگر، تروریست‌ها و عوامل بیگانه ــ آزاد شوند تا رده‌های میانی رهبری انقلابی را نیرو بخشند. این کار در امواج پیاپی انجام گرفت و زندانیان با سلام و صلوات آزاد، و قهرمانان رسانه‌های همگانی شدند که داستان‌های پر آب و تاب، و گاه ساختگی، شکنجه‌ها و پیکارهای آنها را همچون روغن بر آتش انقلابی افشاندند. می‌خواستند کسی مزاحم سران و فعالان انقلابی نشود. اگر هم در موارد معدود، مزاحمتی برای کسی پیش آمد با احترام و پوزش‌خواهی آزادش کردند و احیانا پیشنهاد تشکیل کابینه به او دادند. این سهل است، دستورهای سران انقلاب نیز در باره آزاد کردن آشوبگران یا پس دادن انبارهای شعارها و علم‌هایشان توسط نخست وزیران کشوری و لشکری، همه به توصیه و با پشتیبانی رئیس ساواک، اجرا شد.
  • آنها می‌خواستند سران رژیم بی‌اعتبار و دستگیر و اعدام شوند. رژیم در سه نوبت به دستور سه نخست‌وزیر، بیست و چند تن از سران خود و گروهی از رده‌های پایین‌تر را دستگیر کرد. صدها تن دیگر را ممنوع خروج اعلام کرد و اگر ایستادگی شاه نمی‌بود گروهی از زندانیان را نیز اعدام می‌کرد.(١)
  • آنها می‌خواستند مجلس و رسانه‌های همگانی، ارگان‌ها و سخنگویان انقلاب باشند و رژیم را بی‌آبرو کنند و سران انقلاب را بستایند. سه چهار روز پس از روی کارآمدن شریف امامی تصویر تمام صفحه خمینی روی صفحه اول روزنامه‌های بزرگ عصر تهران بود. آن نمایندگان مجلس که به رئیس وقت ساواک نزدیک‌تر بودند پیشگام حمله به رژیم و نزدیکی جستن به خمینی شدند. نخست وزیر و دو تن از وزیران در نیمه شهریور امضای خود را پای موافقتنامه‌ای با سندیکای نویسندگان و خبرنگاران مطبوعات گذاشتند که روزنامه‌های نیمه رسمی پیشین را، که هم آنگاه ارگان‌های تمام‌عیار جنبش انقلابی شده بودند، به نام آزادی مطبوعات، رسما به صورت بدترین مخالفان رژیم درآورد، تا جایی که به گفته صریح خود مسئولانشان دیگر جز مطالب انقلابی چاپ نمی‌کردند ــ و همچنان از آگهی‌ها و کمک‌های دولتی، هر چه بود، برخوردار می‌بودند. رادیو تلویزیون رسمی حتی بیش از بی.بی.سی نقش ارگان گروه‌های انقلابی را برعهده گرفتند، چنانکه در آن اواخر در مخالفت با تظاهرات قانون اساسی، اعلامیه طالقانی را، نه یک بار، پخش کردند و البته اعلامیه هواداران قانون اساسی را پخش نمی‌کردند. پاره‌ای وزیران کابینه در اجرای این سیاست به بازماندگان قربانیان تظاهرات ضد دولتی تسلیت می‌گفتند و در مخالفت با کابینه خود اعلامیه می‌دادند.
  • آنها می‌خواستند موج اعتصاب‌ها سراسر کشور را فرا گیرد. در حکومت شریف امامی نه تنها در پذیرفتن درخواست‌های اعتصابیان دو گامی نیز فراتر می‌رفتند، کارمندان و کارگرانی را که به اعتصابات نپیوسته بود بر‌می‌انگیختند. ساواک پیغام می‌داد: مگر شما اضافه حقوق نمی‌خواهید؟” در حکومت ارتشی به جای کیفر دادن سران اعتصاب، سپهبد جعفری را که اعتصاب مهندسان برق را در خوزستان بی خونریزی در هم شکسته بود، توبیخ می‌کردند که چرا به “خشونت” دست می‌یازد؟
  • آنها می‌خواستند خیابان‌ها را در اختیار داشته باشند. از فردای ١۷ شهریور سربازان حکومت نظامی اساسا در نقش دریافت کننده ضربه و تماشاگر راه‌پیمایی‌ها و تظاهرات گمارده شدند و در راه‌پیمایی تاسوعا (آذر ١٣۵۷) حکومت ارتشی در توافقی با سران انقلابی دیواری از تانک‌ها بر گرد شمال شهر کشید و بقیه را به تظاهر کنندگان واگذاشت که وقتی چنین نظر پاک خطا‌پوشی را از سوی رژیم دیدند احساس غبن کردند و روز عاشورا با جمعیت انبوه‌تر و شعارهای زننده‌تر به میدان آمدند و در آن روز بود که کار رژیم را ساختند.
  • آنها می‌خواستند ساواک منحل شود تا هیچ کس از چند و چون خرابکاری‌ها‌شان آگاه نشود. ساواک را منحل کردند و کارکنانش را عریان و بیدفاع به چنگال چریک‌های شهری و اوباش سپردند.(٢)
  • آنها می‌خواستند مجلس منحل شود و نمایندگان مجلس استعفا کنند. نخست اعضای یک فراکسیون و بعد بقیه تک تک و دسته جمعی استعفا کردند و با اتوبوس به زیارت “امام” رفتند. می‌خواستند ارتش خود را کنار بکشد و کشید. با همکاری سولیوان (سفیر آمریکا) که به شهادت کتابش از اکتبر (١۹۷۸) سیاست خارجی خودش را دنبال می‌کرد، و کارش با کارتر و برژینسکی به بد‌زبانی کشیده بود، و هر روز بیشتر به ضرورت رفتن شاه از ایران معتقد می‌شد. چند تن از سران ارتش تماس‌هایی با آخوندها برقرار کردند و اگر چریک‌های شهری به دلایل خودشان در دوسه روز پایان کار به ارتش نمی‌تاختند و پادگان‌ها را نمی‌گرفتند، دست کم در تهران پادگان‌ها خود در کار تبدیل شدن به “پادگان اسلامی” بودند. (در پادگان جمشید آباد، دژبان تهران، روز ٢٢ بهمن، پیش از آغاز حمله، پارچه سفیدی با آن عبارت بر در آویخته بودند) و ارتش جمهوری اسلامی ایران از همان هنگام داشت پایه‌گذاری می‌شد. پیش از آنکه حکومت اسلامی بر روی کار آید ارگان‌های حکومتی همه به دست خود رژیم ناچیز شده بودند. سران انقلابی به جای آنکه “کف دست شکرانه مالان به روی” (از شعر دلکش بوستان) باشند چشمان خود را از ناباوری می‌مالیدند.
  • آنها می‌خواستند شاه برود. اما شاه خود از نخستین کسانی بود که به اندیشه رفتن از ایران افتاد (از پیش از تابستان ١٣۵۷) و پس از روی کار آمدن شریف امامی، چنان دچار تزلزل روحی شده بود که کارتر، رئیس جمهوری آمریکا، از سفیر ایران درخواست کرد که به ایران برود و روحیه شاه را تقویت کند. هنگامی که سفیر وظایف خود را در آمریکا یادآور شده بود، کارتر گفته بود “من خود سفیر ایران در آمریکا خواهم بود”.

شاه به مردم حق‌ناشناسی که سالهای حکومت اسلامی را لازم داشتند تا ارجش را بدانند (٣)  پشت کرده بود و پس از پرچم تسلیمی که در پیام ١۵‌ آبان خویش بر‌افراشت بیرون رفتنش از ایران تنها یک مساله زمانی بود. همه “راه‌حل سیاسی” ماه‌های پایانی رژیم پوششی برای یافتن کسی بود که رفتن شاه را از ایران بخواهد، ولی پایان پادشاهی را نخواهد (گویی در آن شرایط تفاوتی میان این دو می‌بود؟) و تا چنین کسی را یافتند بی هیچ زمینه‌سازی دیگر، بی آنکه هیچ اسباب قدرت و حکومتی جز رای تمایل و اعتماد مجلس فراهم باشد، بی هیچ پیش‌بینی معنی‌دار برای رویارویی با آینده تیره و تار (شاه سفارش کرده بود “مبادا ارتش دیوانگی کند” یعنی به سرکوب آشوبگران پردازد) فرمانده و خدایگان رفت و چنان رفت که به پشت سر خود نیز ننگریست. از سران کشور و ارتش دیگر کسی نتوانست از او دستوری بگیرد یا با او رایی بزند.

انقلاب‌های متعدد در جهان روی داده است. پژوهندگان تاریخ یک انقلاب را می‌شناسند که در آن رژیمی با دشمنانش این همه همراهی و مدارا کرده باشد؛ این همه گونه دیگر خود را به سیلی انقلابیان نموده باشد؛ اینهمه تا پایان تملق انقلابیان را گفته باشد؛ اینهمه به خود بالیده باشد که سراسر برنامه گروه‌های انقلابی را اجرا کرده است؟ و اگر همه اینها به دستور بیگانه بوده است و رژیم در اجرای خواست‌های بیگانگان و توطئه‌های آنها چنین سیاست‌هایی را در پیش گرفته بوده است، اصلا چگونه می‌توان به چنان رژیمی سربلند بود که از بالا تا پایین آن در خدمت بیگانگان بودند و بی هیچ سر پیچی تا نابودی خود و کشور‌شان نقشه‌های بیگانگان را از همه رنگ و اردوگاه اجرا کردند؟ با این ترتیب دیگر “ایران داشت ژاپن دوم می‌شد و جهان را از رهبری نبوغ‌آمیز خود به هراس انداخته بود” چه معنی خواهد داشت؟

چرا حقیقت را نپذیریم و با این در و آن در زدن‌های خود رژیمی را که سی و هفت سال برای نگهداری و آبادانی ایران و بهروزی ایرانیان تلاش کرد و در پایان قربانی ضعف‌ها و اشتباهات خود، و نادانی و کوتاه‌بینی مخالفانش شد به ننگ و بد‌نامی بیالاییم؟ چرا نپذیریم که آن کس که همه قدرت‌ها و اختیارات را داشت مصداق گفته بیهقی، دبیر سلطان مسعود، شده بود که “دروی (پادشاه نافرجام غزنوی) استبداد قوی بود و خطا‌ها رفتی در تدبیرها”.

***

نا خشنودی و سرخوردگی گروه‌ها، حتی توده‌های بزرگ جمعیت، از اوضاع کشور و بهره‌گیری از خشونت و تظاهرات برای دست یافتن به دگرگونی ــ حتی این نیز از سوی کسانی در مورد ایران ١٣۵۷ انکار می‌شود ــ انحصار به ایران ندارد. تاریخ کشورها پر از شورش‌ها و تظاهرات و آشوب‌های بزرگ است. اما در کمتر کشوری انقلاب روی داده است. کشورهای بی‌شمار هم اکنون به دلیل ناخشنودی عمومی و نیز تحریکات خارجی، که همیشه و هر جا هست، در موقعیت‌های انقلابی هستند و حکومت‌ها‌شان به اندک سستی و اشتباه ممکن است سرنگون شوند. از ١۹۷۹ (سال انقلاب ایران) در کره جنوبی و مصر و سوریه و شیلی و پاکستان و فیلیپین آشوب‌های پر‌دامنه‌ای روی داده است با ابعاد قابل مقایسه با ایران (جز پاکستان) و در شرایطی بسیار سخت‌تر از ایران، زیرا در همه این کشورها حکومت‌ها از نظر مالی و اقتصادی بسیار تنگدست‌تر از رژیم وقت ایران بوده‌اند. اما هر جا مردم به خیابان‌ها ریخته‌اند و دست به تاراج و آتش‌سوزی زده‌اند و سرنگونی فرمانروایان خود را خواسته‌اند و هر جا گروهی در تظاهرات کشته شده‌اند انقلاب روی نداده است ــ با همه پوشش بی‌دریغی که رسانه‌های همگانی آمریکایی و اروپایی به این رویدادها داده‌اند و با همه پشتیبانی سازمان‌های عفو بین‌المللی و حقوق بشر و مانندهای آنها.

در کره جنوبی همان کارتر که در آغاز ١۹۷۸ در میهمانی شام تهران آن سخنرانی مشهور را در ثنای شاه کرد (و اکنون پاره‌ای “مفسران” می‌گویند نقشه بوده است) چندی بعد به انتقاد سخت از حکومت ژنرال‌ها در زمینه حقوق بشر پرداخت (لابد آنهم نقشه بوده است.) در مصر جنبش اسلامی افراطی، که از ایران بسیار نیرومند‌تر و ریشه‌دار‌تر است ــ زیرا مصریان بیش از ایرانیان تعصب مذهبی دارند و روشنفکران‌شان از روی ریا نیست که به جنبش مذهبی پیوسته‌اند ــ و بیش از یک دهه بی امان با حکومت‌های سادات و مبارک می‌جنگد، حتی سادات را از میان برداشت. در سوریه کار تا گلوله باران و ویران کردن شهر حما، مرکز اخوان المسلمین، و کشتار بیست سی هزار تن کشید.

با این همه هیچ یک از این رژیم‌ها سرنگون نشده است. زیرا حکومت‌ها از قدرت‌ها و رسانه‌های بیگانه نترسیده‌اند ـ با آنکه بیشتر‌شان برای گذران روزانه خود به کمک و پشتیبانی خارجی وابسته‌اند ــ  و پا به پای آشوبگران برای اجرای مقاصدشان راه نیامده‌اند و از این خوش‌خدمتی بر خود نبالیده‌اند. آنها یک پیکار تلخ را ماه‌ها و سال‌های دراز دوام آورده‌اند و مخالفان خود را عموما از نفس انداخته‌اند. آنها، هر چه هم بد یا خوب، از خودشان و مصالح کشورشان، آنگونه که می‌شناسند، دفاع کرده‌اند. در اینجا البته بحث ارزشداوری نیست و بر سر موضوع دیگری است.

در همه این کشورها جماعات بیشمار، از درون و بیرون رژیم، منتظرند که به هویدا شدن کمترین نشانه‌های سستی و شکستگی رژیم، به امر آشوبگران بپیوندند و سهمی در جنبش انقلابی برای خود دست و پا کنند. ولی مشاهده پایداری و عزم استوار رهبران و حکومت‌ها آنها را باز‌می‌دارد و ترجیح می‌دهند خاموش و منتظر بمانند و خطر نکنند. در مورد هر یک از این کشورها هزار دلیل و مدرک از مقاله و کتاب و سخن‌پراکنی و اظهار‌نظر این و آن هست که به عنوان عناصر یک توطئه بزرگ چند ملیتی در شمار گرفته شوند. در پاکستان، حکومت ضیاء الحق ــ که به نظر هواداران افسانه کمربند سبز، اجرا کننده نقشه توطئه بزرگ چند ملیتی برای بهره‌گیری از اسلام در برابر کمونیسم است ــ یک پیکار بزرگ بر ضد رسانه‌های همگانی بیگانه به راه انداخت به ویژه بی بی سی که از مهم‌ترین خرده‌گیران حکومت و گزارش دهنده اصلی تحولات مربوط به آشوب‌ها بوده است. در همه این کشورها مسلما پای عناصر خارجی در آشوب‌ها در میان است ــ هر چند لزوما ارتباطی میان لحن رسانه‌ها و سیاست‌ها و مقاصد حکومت‌های غربی نیست. اما عامل تعیین کننده، وضع خود کشور و بویژه رهبری سیاسی و سیاست‌های آن است، و درجه آگاهی و میهن‌پرستی لایه‌های فعال و کار‌ساز (موثر) جامعه.(۴)

***

ما در جستجوی خود برای یافتن سهامداران چند ملیتی از یک گروه سهامداران دیگر پاک غافل مانده‌ایم. پس از همه این‌ها، انقلاب اسلامی در ایران و به دست ایرانی روی داد و آن را انقلابیان به راه انداختند. بیم آن می‌رود که در دلمشغولی‌مان به این و آن، حق ده‌ها هزار تنی را که در یک دو ساله پیش از بهمن ١٣۵۷ کار خود را گذاشته بودند و شب و روز برای آوردن “درخت پرشکوفه به باغ بزرگ” (گفته یکی از شاعران زمان) دوندگی می‌کردند پامال کنیم. در این میانه سهم آن همه به اصطلاح روحانی، روشنفکر، بازاری، پیشه‌ور، صاحب صنعت، مقامات حکومتی، کارمند، کارگر، هما‌فر، خانم متجدد و خانم سنتی، جوان، میانسال، سالخورده؛ سهم آن میلیون‌هایی که تظاهرات و اعتصاب کردند، چه می‌شود؟ هر چه هم امروز حاشا کنند عکس‌ها و فیلم‌های بیشمار را از میان نمی‌توان برد و نوشته‌ها و اعلامیه‌ها و تلگراف‌ها و سخنرانی‌ها و مصاحبه‌ها و رای دادن به قانون اساسی جمهوری اسلامی  حتی در شهرهای اروپا و آمریکا، و جامه‌دان‌های پر پول “سهم امام” و راهپیمایی‌ها، و جشن روزی که  “شاه رفت” و جشن روزی که “امام آمد” (هر دو از تیترهای تمام صفحه روزنامه‌های بزرگ تهران).

سهم ملکه انگلیس و رئیس جمهوری آمریکا و فرانسه و اسرائیل و سوریه و لیبی و فلسطینی‌ها و هفت خواهران نفتی و “سیا” و  “کا گ ب” و فراماسونری همه برجای خود، ایرانیان در این بازی کودکانه بازندگی و سرنوشت ملی خود کجا می‌بودند و چه می‌کردند؟ تا هنگامی که شتر بر در خانه یکایک‌شان نخوابید چه می‌اندیشیدند و چه می‌گفتند ــ در همین کشورهای خارج کدام طرف بودند؟ نبوغ ملی ایرانی در این است که آنچه را که عملا شاهدی ندارد باور می‌دارد و آنچه را که چند میلیون شاهد دست در کار (ذیمدخل) دارد نمی‌بیند؛ و اعتقادش به نبوغ ملی خود چندان است که یک سخن یا مقاله یا کتاب خارجی برایش سرنوشت‌ساز‌تر است تا احساس و اندیشه و عمل میلیون‌ها ایرانی.

خبرنگاری از وال استریت جورنال از تهران گزارشی درباره سایه سنگین انقلاب و جمهوری اسلامی که بر زندگی اعضای طبقه متوسط ایران افتاده فرستاده است. (۵)  وی پس از اشاره به ترس و فشاری که بر گذران روزانه آنان حکمرو است، از گفتگو‌هایش با اعضای این طبقه در ویلاهای‌شان در شمیران سخن می‌گوید و تصویری که بدست می‌دهد برای ایرانیان آواره سخت آشناست. آنان امروز از اینکه پنج سال پیش برای خمینی تظاهرات و فعالیت کردند پشیمان‌اند و با رژیمی که همه چیزشان را گرفته است یا تهدید می‌کند ــ به گفته خودشان ــ با این شیوه مبارزه می‌کنند که آقایان کراوات می‌بندند و “شراب خانگی بیم محتسب خورده” می‌نوشند و خانم‌ها در زیر چادر‌های‌شان جامه‌های هرچه بازتر و چشم‌نوازتر می‌پوشند. تکیه کلام‌شان این است که آمریکا خمینی را آورد و آمریکا پشتیبان اوست و آمریکاست که هر چه بخواهد می‌کند و هر وقت بخواهد او را بر‌می‌دارد. خبرنگار می‌نویسد از بس تکرار کرده که آمریکا در ایران از کاری بر نمی‌آید خسته شده است  او البته به روی میزبانان و دوستان دیرینه خود نیاورده است که پس تظاهرات و فعالیت‌های پنج سال پیش خودشان برای خمینی چه بود و آیا آن هم به دستور آمریکا بود و “مبارزه” امروزی‌شان هم آیا به دستور آمریکاست یا نه؟

همان داستان همیشگی، همان دو روی سکه گریز از برابر مسئولیت، همان پنهان شدن در پشت داستان‌پردازی‌هایی که هم کوتاهی دیروز را می‌پوشاند، هم بی‌حرکتی امروز را؛ هم نیاز به پژوهش و تفکر را از میان می‌برد زیرا کار جهان را بازی و جهانیان را بازیچه می‌شمارد و سیاست را که جدی‌ترین و پیچیده‌ترین کار دنیاست به حد داستان‌های پلیسی درجه سوم پایین می‌آورد.

روشن کردن اینکه آمریکا در انقلاب اسلامی چه نقشی داشت یا انگلستان چه کرد بیش از همه مربوط به خود آمریکایی‌ها و انگلیسی‌هاست، و در چهار سال گذشته از سوی دست در کاران، پاره‌ای از آنان طراز اول، آن اندازه کتاب در این باره نوشته شده است که بتواند پرتوی به واقعیات بتاباند. از نظر یک ایرانی موضوع اصلی اینست که اگر در چشم ایرانیان یک یا چند قدرت خارجی چنین نقش تعیین کننده‌ای در هر مرحله زندگی ملی‌شان داشته باشند، و اگر بدین‌سان باید پیوسته گوش به فرمان و چشم به دهان بیگانه داشت، بر احوال ایران باید گریست. با این نگرش و باور، ایران هرگز آزاد و مستقل نخواهد شد.

شیره گزارش وال استریت جرنال از محافل طبقه متوسط تهران یک سخن است: همه چیز را به گردن کارتر انداختن (که درنظر آمریکاییان نیز به سبب ناتوانی و نداشتن سیاست روشن، و تزلزل و بی‌نظمی در کارها از بی‌اعتبارترین روسای جمهور آمریکاست) و همه چیز را از ریگان چشم داشتن. او می‌تواند در محافل ایرانیان آواره بگردد و آگهی‌های‌شان را در روزنامه‌های بیگانه بخواند و کم و بیش به همین نتیجه در مورد ایشان هم برسد. اما در سه سال گذشته کمتر خبرنگاری آماده بوده است وقت خود را برای بررسی احوال این گروه تلف کند.

یادداشت‌ها:

١- به گفته ارتشبد ازهاری، نخست وزیر وقت، شاه زیر فشار رایزنان خیراندیش ــ که هر کدام فهرستی از کسانی که برای خشنود کردن انقلابیان بایست اعدام می‌شدند داشتند ــ به اندیشه اعدام هویدا و چند تن دیگر از سران رژیم افتاده بود و تنها پافشاری نجفی، وزیر دادگستری، او را بازداشته بود. نجفی استدلال کرده بود که برای دادرسی و اعدام وزیران به موجب قانون باید موارد اتهام مشخص باشد که در میان نبود. در مجلس کسانی مواد قانون دادرسی کیفری را پس و پیش می‌کردند که راهی برای بردار کردن زندانیان بیابند.

٢- در اوایل حکومت شریف امامی، گروهی از سران ساواک بازنشسته و برکنار شدند و نام‌شان به دستور سپهبد ناصر مقدم رئیس ساواک، بر خلاف رویه سازمان‌های امنیتی و اطلاعاتی، در مطبوعات انتشار یافت ــ در همان هنگام که چریک‌های شهری آزادانه می‌گشتند و از زندان‌ها بیرون می‌آمدند و از لیبی و سوریه و فلسطینی‌ها پول و اسلحه می‌گرفتند. اشاره‌ای روشن‌تر از این به چریک‌ها نمی‌شد کرد که می‌توانند به آسانی هماوردان و دشمنان پیشین خود را، که دیگر از حمایتی برخوردار نبودند، شکار کنند. مردانی که جان خود را برای دفاع از رژیم بر کف گرفته بودند بدین‌سان پاداش می‌گرفتند.

٣- کسی از ایران برای دوستی در خارج شعری فرستاده است که بیتی از آن این است: “خمینی آنچه به ما می‌کند سزاواریم /  چرا که منزلت شاه را ندانستیم”.

۴- راننده تاکسی در تهران به خانم مسافر خوش سرو وضع خود پرخاش کرده بود که  “بدبختی ما گناه‌ش به گردن شماست. شما‌ها پیش افتادید و ما که نمی‌فهمیدیم خیال کردیم شما می‌دانید و به این روز دچار شدیم”.

۵- یوسف ابراهیم ، وال استریت جرنال ١۷ ژانویه ١۹۸۴

بهمن ١٣۶٢