زندانیان افسانه و افسون
و بیشتر عامه آنند که باطل ممتنع را دوستتر دارند
بیهقی
بیحرکتی و رکود مردابآسای محیط بیشتر ایرانیان خارج چنان است که مگر رویدادی همچون مرگ خونین یک سرباز میهن به دست آدمکشان رژیم اسلامی آن را دمی برآشوبد. در چنان رویدادی است که ایرانیان گریخته از خانمان درمییابند که حکومت تهران به تلاشهای مخالفان در بیرون کشور بیشتر اهمیت میدهد تا خودشان. دستاویزی که برای هیچ کاری نکردن، هیچ مایهای نگذاشتن، از شرکت در هر فعالیتی اگر چه غیرسیاسی سر باز زدن ساختهاند، اندکی سست میشود. کوچک و کم جلوه دادن نیروهای مخالف، همه را به چوب “دکان” راندن ــ هرچند دکان در این زمانه کم نیست ــ با شادی از بیاثری آنان سخن گفتن، اینهمه چندی با صدای گلوله آدمکشان قطع میشود.
این ایرانیان گریخته از میهن نیروی بالقوه شگرفی هستند. شمار آنان را از یک تا دو میلیون گفتهاند. در میانشان سرامدان فرهنگی و سیاسی و اقتصادی جامعه ایرانی به فراوانی یافت میشوند. درصد بسیار بالایی از آنان درس خوانده و دارای تواناییهای گوناگوناند ــ از آنچه برای پیش بردن هر اجتماعی بایسته است. آنها هر چه هم از خود ناامید باشند و طوق امیدهای خود را به گردن دیگران ــ قدرتهای خارجی، ایرانیان در داخل ــ بیندارند نمیتوانند از این موقعیت بگریزند که صرف حضورشان مایه هراس رژیم اسلامی و مایه دلگرمی مردم ایران است.
آن رژیم در ترکیبی از یک جهانبینی قرون وسطائی و ناتوان از نوزایی، و یک گروه حاکم تهی از ملاحظات اخلاقی و صلاحیتهای سیاسی و رهبری، به پشتیبانی نادانترین لایههای جمعیت و به زور تبهکارترین عناصری که از ژرفای یک جامعه واپسمانده میتوانند بیرون بریزند، هر روز در پارگینی که به نام جمهوری اسلامی ساخته است فروتر میرود؛ و آن مردم در دوزخی که حکومت جمهوری اسلامی برایشان به ارمغان آورده جز سرنگونی نظام اسلامی و آخوندی آرزویی در سر ندارند. آنچه هم در پنج سال گذشته از ایرانیان خارج برآمده و آنچه امکان دارد در آینده برآید نمیتواند ترسهای آخوندها و امیدهای مردم را افزایش ندهد.
امکانات گروه بزرگ تکنوکراتها و صاحبان مشاغل ایران را که در خارج بسر میبرند نباید دست کم گرفت. هزاران تنی از این گروه از آموزشگران و صاحبان مشاغل (مهندسان، پزشکان، حقوقدانان) و بازرگانان و صاحبان صنایع و مدیران و سیاستگران و ارتشیان و روشنفکران و هنرمندان ــ همه کسانی که دانش فنی و توانایی اداره و رهبری دارند ــ سرمایههای بزرگ ایران هستند. بی آنان نمیتوان کشور را اداره کرد. و بعد هزاران جوان که در آموزشگاههای خارج پرورش مییابند و نسل بعدی گردانندگان را تشکیل خواهند داد. اگر این سرمایه به حال کنونی خود رها بماند، بیشتر از دست خواهد رفت. نسل جوانتر در فضای برتر فرهنگی و اقتصادی غرب مستهلک خواهد شد؛ نسل سالخوردهتر در تنبلی ذهنی و فلج سیاسی و شکست روحی و اخلاقی بسیاری از اعضای خود زوال خواهد یافت. نه کاری برای خود به عنوان یک اجتماع ایرانی در کشورهای بیگانه کردن و نه خدمتی از بیرون برای کشور خود در یکی از بدترین دورههای تاریخ آن انجام دادن، بیهوده گذاشتن و از کف دادن سرمایهای است که ایران دیگر نمیتواند تا دههها باز بدست آورد.
***
یکی از آمادهترین دلایلی که برای بیهوده بودن مبارزه در خارج ایران میآورند ظاهری فریبنده هم دارد. میگویند چهل میلیون ایرانی در داخل ایران هستند که باید برای رهایی کشور تلاش کنند. هر چه هست در آنجاست، از هزاران کیلومتر نمیتوان کاری را از پیش برد که اساسا باید در درون مرزهای ایران صورت گیرد. این دلیل کمتر اشکال میداشت اگر در ایران مردم نمیگفتند در شرایط اختناق و فشار و در برابر خطر همیشه حاضر مرگ، مبارزه امکان ندارد و این بر ایرانیان خارج است که آزادانه و بی ترس از خطر مرگ ــ دست کم ترسی بسیار کمتر و خطری بسیار دورتر ــ با رژیم اسلامی پیکار کنند. در این میان به سود رژیم اسلامی است که این هر دو استدلال را تایید کند.
اگر منظور از مبارزه مرحله واپسین آن، یعنی سرنگون کردن نهادهای رژیم اسلامی باشد، تردید نیست که این مرحله تنها در ایران باید تحقق یابد. اما مبارزه طبعا معنی گستردهتری دارد و باید مراحل گوناگونی را بگذراند که بسیاری از آنها در خارج از ایران نیز امکان دارد و پارهای از آنها تنها بیرون از ایران امکان خواهد داشت. فعالیتهای تبلیغاتی، چه متوجه ایرانیان در داخل یا خارج باشد و چه متوجه افکار عمومی جهانی در خارج هم آسانتر و هم در مواردی کارسازتر است. بسیج نیروهای ایرانیان خارج برای کمک رساندن به مبارزات داخلی یک زمینه دیگر فعالیت است که باید در بیرون از ایران انجام گیرد. برقراری ارتباط با مبارزان داخل و فراهم آوردن پایگاههایی در بیرون برای آنان باز زمینه دیگری است.
از مبارزه مستقیم با رژیم آخوندی گذشته، بسیار کارها در بیرون میتوان کرد که هم به نگهداری اجتماع ایرانی خارج و جلوگیری از تحلیل رفتن آنان در محیطهای بیگانه یاری خواهد داد ، هم به پیدایش یک نیروی جایگزین جمهوری اسلامی. اگر در بیرون ایران سازمانهایی باشند با شبکههایی که در هر جا ایرانیان را گرد آوردند؛ نیروی آنها را برای خدمت به خودشان و کمک به تهیدستترانشان؛ برای غنی کردن فرهنگ ایرانی، برای برقراری ارتباط با مبارزان داخلی؛ برای بیآبروتر کردن جمهوری اسلامی بسیج کنند؛ اگر در میان آنها کسانی بطور جدی برای اکنون و آینده ایران به چاره جویی پردازند و انرژیها و استعدادها را برای آینده کشور نگهدارند؛ آیا دیگران در برابرشان بیتفاوت خواهند ماند؟ آیا ایرانیان امیدوارتر و دشمنان دلسردتر نخواهند شد؟ برای آن جایگزینی که تا نباشد مساله ایران ناگشودنی خواهد ماند جز این چه مقدماتی میتوان فراهم کرد؟
آنچه که گروه نسبتا اندکی از ایرانیان آواره در چند سال گذشته کردهاند ــ از روشن نگهداشتن مشعل مبارزه، گشودن درهای گفتگوی صریح و بی محدودیت، افزودن بر سرمایه فرهنگی ایران، تشکیل سازمانهای گوناگون سیاسی و غیر سیاسی، پارهای همیاریها (تعاون) و کارهای بشردوستانه در اینجا و آنجا ــ با آنکه بسیار کمتر از آن است که میشد کرد ــ در داخل و خارج ایران موثر بوده است. نپیوستن اکثریت بزرگ ایرانیان خارج، این تلاشها را از نیروی زندگی کمبهره کرده است. سرگشتگی در میان تجربهها و اندیشههای گوناگون ــ که برای ایرانیان تازهکار در عرصه بحث سیاسی بیش از دیگران اجتنابناپذیر است و نیاز به گفت و شنودهای بیشتر دارد ــ به بحثها کیفیتی اختلافبرانگیز و دشمنانه میدهد. با اینهمه آن گروه کوچک ایرانیان که کار را جدی گرفتهاند پایههای مهمی را برای آینده گذاشتهاند که در هر زمان نیاز به این تهیهها میداشت.
منظره یک اکثریت بزرگ بیخاصیت و منفیباف و یک اقلیت پراکنده بر سرو کول هم زننده، منظرهای که ما ایرانیان خارج چند سال است به دنیا نشان میدهیم، جز نومید کردن ایرانیان در داخل و بیزار کردن افکار عمومی جهانی از ایران و ایرانی اثری ندارد. در آسودگی نسبی بیرون از ایران، ما از کارهائی که باید و میتوانیم بر نمیآییم و از ایرانیان در داخل کشور میخواهیم مبارزهای را انجام دهند که بیشتر ما یا همتش را نداریم یا جرئتش را یا آگاهی سیاسی لازمش را. از آن بدتر، انتظار داریم دیگران، خارجیان، از خود مایه بگذارند و مبارزه ایرانیان را انجام دهند.
***
یک دلیل “نیرومند” ایرانیان برای دست به کاری نزدن، اهمیت عامل خارجی است. پس از آنکه اختیار همه جهان را به انگلستان میدهند و رهبران جهانی را نوکران انگلیس قلمداد میکنند، سرنوشت ایران را نیز یکسره به طرحهای آن کشور وامیگذارند. آنها “ثابت” میکنند که آخوندها را انگلیسیها نگهداشتهاند و با قدرتی که برای انگلستان قائل هستند (آمریکا را نیز به عنوان زائدهای بر سیاست انگلستان موثر میدانند) منطقا جایی برای مداخله موجودات ناچیزی همچون ایرانیان در سرنوشت ملی خود نمیبینند.(١) این اعتقاد به قدرت خارجی برای ایرانیان به پای اعتقاد به مشیت خداوندی در امور بندگان ناتوان بیاختیار رسیده است. مصاحبهگری در بحث درباره اوضاع ایران از یک شخصیت سیاسی میپرسد: “معتقد نیستید که چه … میشد نخستوزیر، چه یک ارتشی … چون قراری بود که اتفاقی به این شکل بیفتد میافتاد؟”
از طرفههای روزگار است که انقلاب ١٣۵۷ که با شرکت فعال میلیونها ایرانی ــ به صورت راهپیماییها و تظاهرات و اعتصابات و رای دادنها و به سردمداری دهها هزار تن از “لیبرال”ها و ناسیونالیستها و مارکسیستها و روشنفکران و بازاریان و اعضای سازمانهای چریکی شهری روی داد و از نظر مشارکت تودههای بیشمار و نیز از نظر اسناد و مدارک و شواهد زنده از هر رویدادی در تاریخ ایران در میگذرد، اعتقاد به بیاختیاری و بیاثری مردم ایران و تسلط بی چون و چرای قدرتهای بیگانه را، به ویژه انگلستان، بر امور ایران در ذهن ایرانیان نیرومندتر از همیشه کرده است. این نکته ارزش پرسیدن دارد که اگر سیر انقلاب جز این میبود، به این معنی که کسان را از سمتهایشان برنمیداشتند یا دارایی و خانههایشان را نمیگرفتند، باز هم ایرانیان به این شدت روی نقش خارجی در انقلاب پافشاری میکردند و دست خود را از آن میشستند، و امروز نیز مانند ماههای پیش از انقلاب و چند ماهه نخستین انقلاب، خود را قهرمانان یک انقلاب شکوهمند نمیشمردند و بر سر افتخار رهبری انقلاب با یکدیگر دست به گریبان نمیشدند؟
به خوبی قابل فهم است که بسیاری از ایرانیان نیاز دارند که یک گذشته شرمآور و سهم خود را در آن فراموش کنند و مسئولیت را به گردن دیگران بیندازند و نادانی و ناتوانی و کوردلی شگفتآور خود را نتیجه توطئهها و طرحهای اهریمنی قدرتهای سهمگین بشمارند که جهان را بر سر انگشتان خود میچرخانند. برای بسیاری از سران رژیم پیشین طبیعی است که گناه از دست رفتن کشور را به گردن هر قدرت سیاسی و مالی که بتوان یافت بگذارند و خود را به عنوان قربانیان یک توطئه مقاومتناپذیر جهانی تبرئه کنند. از میان ما کمتر کسانی میتوان یافت که شهامت پذیرفتن این واقعیت را داشته باشند که ایران به دست ایرانیان ویران شد و هر یک از ما در جریان انقلاب به سبب آنچه کردیم یا نکردیم مسئولیت داریم، کمتر یا بیشتر. افسانهسازیها ایرانیان را تسلی میدهد و تا اینجا اهمیت ندارد. اما کار به اینجا پایان نمییابد. برداشت اکثریت ایرانیان از رویدادهای انقلاب و علتها و عوامل آن در چند ساله گذشته نقشی تعیین کننده در شکل دادن به رویکرد و رفتار سیاسی آنان داشته است و بیم آن میرود که در آینده نیز سیاستهای ایرانیان را به همین فلج و کجروی که با آن روبروییم بکشاند. درست نفهمیدن گذشته ــ یا خود را به نفهمی زدن ــ میتواند آینده را ویران کند.
یک نسل آلمانی پس از جنگ جهانی اول با این پندار زیست که ارتش آلمان در جبههها شکست نخورد و دست خیانتکار از پشت به ارتش پیروزمند خنجر زد. هیتلر، از جمله، با بهرهبرداری از این افسانه بود که “رایش” دوزخی خود را بنیاد نهاد و آلمان را تباه کرد. آلمانیها نخواستند با واقعیات جنگ جهانی اول ــ شکست کامل دیپلماسی آلمان؛(٢) اشتباهات بزرگ استراتژیک سرفرماندهی ارتش؛ بیاعتنائی به اصول انسانی، که آلمان را در برابر دنیا قرار داد ــ روبرو شوند و سهم حکومت و مردم آلمان را در بدبختی ملی خود بشناسند و درسهای درست را از گذشته برای آینده بگیرند. آلمان به این محکوم شد که در جنگ جهانی دوم کم و کاستیها و اشتباهات جنگ اول را در ابعادی بزرگتر و هراسآورتر تکرار کند. شرط مصیبتبار “تسلیم بی قید و شرط” که متفقین به بهای میلیونها کشته اضافی و بیهوده بر آلمانها تحمیل کردند، بیشتر برای آن بود که مردم آلمان بار دیگر دچار توهمات خیانت به ارتش پیروزمند نشوند و عوامفریب دیگری در آینده “دلیل” نیاورد که چون در هنگام آتشبس ارتش آلمان در خاک بیگانه بوده شکست نخورده است و دست خیانتکار از پشت به آن ضربه زده است.
حتی اگر نسل سالخوردهتر ایرانیان بیش از آن در زیر کولبار پیشداوریها و تعصبات و کمدانشیهای بسیاری از افراد خود خم شده باشد که بتواند واقعیتها را ببیند، باید امیدوار بود و کوشید که جوانترها این کولبار را از پدران و مادران خود تحویل نگیرند و با دیدی تازه به رویدادهای گذشته و مسائل اکنون و آینده ایران بنگرند. جوانان به سبب برکنار بودن از کشاکشها این مزیت را دارند که میتوانند برخلاف نسل پیش برخوردی کمتر عاطفی با مسائل داشته باشند. آنها بهتر میتوانند دنیای دیروز را با امروز در هم نیامیزند، زیرا از افسانهها و افسونهای دنیای دیروز آزادترند. محدودیت قدرتهای جهانی را بیش از آن دیدهاند که از یک قدرت درجه دوم اروپایی اندیشناک باشند. پایداری پیروزمندانه ملتهای کوچک را در برابر امپراتوریها شاهد بودهاند و سرنوشت هر ملت را بیش از همه دردست خود آن ملت میدانند.
***
درباره زیانهایی که این رویکرد به خارجیان به ایران زده بیش از اینها میتوان گفت. اهمیت مبالغهآمیزی که ایرانیان به خارجی و عامل خارجی میدهند چپ و راست را به یکسان دچار کجرویهایی کرده است که فراآمد آن به صورت انقلاب و جمهوری اسلامی در برابر ماست. شاید بتوان گفت یکی از علتهای اصلی اینکه انقلاب و حکومت در ایران رنگ و ویژگی اسلامی گرفته همین است. در این باره از چپ ــ از مارکسیستهای اسلامی و کمونیستها گرفته تا “لیبرال”های چپگرا ــ آغاز باید کرد که کوششهایشان در نخستین مراحل کار را بر آخوندها آسان گردانید و به آنان امکان داد از همان آغاز، تسلط خود را از طریق نیروهای چپ بر انقلاب برقرار سازند.
از ١٣٣٢ به بعد استدلال عمده همه نیروهای چپ این بود که شاه دستنشانده آمریکاست و امپریالیسم آمریکا بزرگترین دشمن مردم ایران است. بجای آنکه به تحلیل مسائل داخلی جامعه ایرانی و ویژگیهای آن، و نیز موقعیت جغراسیاسی ایران پردازند، و شخصیتها و رویدادها را به اعتبار واقعیت خودشان بررسی کنند، سخنگویان و نظریهپردازان چپ دمی از تاکید بر نقش آمریکا در ایران باز نایستادند. همه چیز را در پرتو آمریکا دیدن به آنجا انجامید که خمینی به صورت بزرگترین قهرمان نیروهای چپ از ١٣۴٢ به بعد نمودار شد.
خمینی در ١٣۴٢ پرچم مبارزه بر ضد حقوق برونمرزی (کاپیتولاسیون) کارکنان آمریکایی ارتش ایران را برافراشت و شاه را از بابت امتیاز سنگینی که به آمریکاییان داده بود چالش کرد. این موضع خمینی بس بود که برای چپگرایان همه مخافت او با آزادی و حقوق زنان و همدست شدنش با خانهای بویر احمدی بر ضد اصلاحات ارضی فراموش شود. آنها در خمینی یک مخالف جدی آمریکا را دیدند و به سویش کشیده شدند. استدلالشان این بود که در مساله اصلی و کلیدی ایران، خمینی در جهت آنهاست. مخالفان چپگرای رژیم پهلوی، تا پایان کار هر کدامشان به دست خمینی، همین موضع را داشتند: خمینی دو جنبه دارد: جنبه ضد امپریالیستی او در خارج و جنبه واپسگرایانه او در داخل. اما مساله بنیادی که ایران با آن روبروست در خارج و در وابستگی آن به غرب است و خمینی در این مساله موضع درستی دارد و باید از او پشتیبانی کرد. حزب توده و چریکهای فدائی خلق (اکثریت) تا همین چند ماه پیش چنین استدلال میکردند.
علاوه بر این، از آنجا که دشمنی با غرب و بیگانهستیزی سنگ بنای بحث و اندیشه سیاسی چپگرایان شده بود، اسلام به آسانی راه رهایی آنها گردید. آنها غرب و ایدئولوژی غربی را دربست نفی کردند و رو به سوی یک جهانبینی آوردند که غربی نبود. ارزشهای خوب میراث فرهنگی غرب، مانند دمکراسی سیاسی و آزادیها و حقوق مدنی که بی آنها در هیچ زمینه نمیتوان به پیشرفت پایدار و خودزا رسید و رستگاری انسان جز در آنها نیست، برای چپگرایان، از “لیبرال”های چپ تا مارکسیستها، به عنوان فراوردههای غرب به شمار میرفتند و به دور افکنده شدند. اسلام، ادبیات سیاسی چپگرایان را در آن سالهای آخر برداشت زیرا با اسلام بود که میشد به جنگ با غرب و غربگرایی (بد فهمیده شده) رفت.(٣) آنچه به جنبه واپسگرائی خمینی و حکومت اسلامی او در داخل ارتباط مییافت از نظر چپگرایان موضوعی فرعی بود که میشد بعدها به مردم توضیح داد. آنان میگفتند در شرایط کنونی اولویت در اتحاد با خمینی بر ضد امپریالیسم امریکاست؛ آنگاه، هنگامی که زمان مناسب فرا رسید، مردم را آگاه خواهند کرد که خمینی به راه خطا میرود و باید با او مخالف باشند. تودهها در چشم این چپگرایان “مردمی” و “خلقی” همان اندازه از آگاهی و دانایی فرهنگی و سیاسی بیبهره بودند که در چشم تکنوکراتها و روشنفکران رژیم. تفاوت در این بود که روشنفکران چپگرا مدعی بودند که به نام مردم سخن میگویند و روشنفکران تکنوکرات مدعی بودند که برای مردم سخن میگویند.
گردانندگان رژیم پیشین نیز همین توجه سودایی را به عامل خارجی نشان دادند. تا وقتی در پشتیبانی آمریکا جای تردید نبود و نیکسون و کیسینجر از مسکو به تهران میآمدند (در ١۹۷٢) و به شاه چک سفید برای خرید هر سیستم تسلیحاتی غیر اتمی آمریکا میدادند و نیکسون در پایان گفتگوهایش با شاه به او میگفت: “به من کمک کنید” (نقل از گری سیک، معاون شورای امنیت ملی در دوره کارتر، در یک سمینار مسائل ایران؛) میشد همه کار کرد و هیچ کس را به چیزی نشمرد. اما همین که چهار سال بعد کارتر میآمد و از حقوق بشر میگفت و از کشورهایی چون ایران انتقاد میکرد و پاسخ تلگرام تبریک شاه را چند هفته دیرتر میفرستاد، ناگاه زلزله بر پیکر سیاست و حکومت ایران میافتاد و فضا باز و درها گشوده میشد.
آنگاه حتی برای سرکوب کردن آخوندها و آشوبگران از سفیر آمریکا مدرک نوشته میخواستند و از هر مقام خارجی که که گذرش به کاخ پادشاهی میافتاد در مقابله با بحران داخلی چارهجوئِی میکردند و هر روز از سفیران آمریکا و انگلیس میپرسیدند که چه باید کرد و کی باید رفت. هر مقاله روزنامههای آمریکایی یا خبر بی .بی .سی مانند حکم اعدام رژیم پادشاهی دریافت میشد و اراده ایستادگی را فلج میکرد. روشنفکران “لیبرال” و دست راستی پاشنه در سفارت آمریکا را از جا میکندند و کاندیداهای نخستوزیری و طرحهای خود را برای برطرف کردن بحران ــ همه در جهت کنار آمدن با آخوندها ــ عرضه میداشتند و مشکل اصلی را بیرون بودن خودشان از بازی قدرت معرفی میکردند. ژنرال هایزر به ایران میآمد تا برای ارتش چاره جوئی کند، و سفیر آمریکا رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران را به دیدار آخوندهای شورشی میبرد و مقامات بالای ارتشی در نبودن یک تضمین روشن از سوی آمریکا به راه حل کنار آمدن با رهبران مذهبی روی میآوردند.
در دو سال اول ریاست جمهوری کارتر، نا آگاهی او و روشن نبودن هدفهای سیاست آمریکا و مبهم بودن فراگرد تصمیم گیری در حکومت آن کشور و نشانههای پر از تضادی که به رهبری ایران فرستاده میشد ضربت مرگباری بر یک رژیم لرزان زد که همه چیز را در چهار چوب روابط خارجی ارزیابی میکرد و حاضر نبود بی پشتیبانی صریح و نوشته شده آمریکاییان از موجودیت کشور که هیچ، از زندگی خودش هم، دفاع کند. با آنکه کیسینجر در همان آغاز بحران به سفیر ایران در آمریکا گفته بود حکومت ایران نباید گوش به سخنان آمریکاییان بدهد و باید با قاطعیت رفتار کند، تا پایان همه گوشها به خارج، به ویژه واشینگتن بود و از آنجا هم هر روز نغمهای ساز میشد.
چنین شد که خمینی ناگاه خود را فرمانروای کشوری یافت که در سربازخانههایش یک ارتش چهارصد و پنجاه هزار نفری، و یکی از بزرگترین زرادخانههای جهان سوم را داشت؛ و در خزانهاش بیش از دوازده میلیارد دلار بود؛ و اقتصادش سالی بیش از هفتاد میلیارد دلار تولید میکرد؛ و میلیونها درسخوانده دانشگاهها و آموزشگاههای ایران و خارج آن را میگرداندند.
چپگرایان او را گشاینده بزرگترین مسئله ایران، که به نظرشان غرب و غربگرائی بود، شمردند و دست راستیها او را مورد پشتیبانی آمریکا پنداشتند. گروه اول با گرو گذاشتن آبرو و آینده خود به خدمتش در آمدند؛ و گروه دوم با از دست دادن جان و هستی خود به او تسلیم شدند. و او که نه گشاینده بزرگترین مساله ایران بود و نه تا آن اواخر مورد پشتیبانی دست کم کاخ سفید و شورای امنیت ملی و وزارت دفاع آمریکا، نخست هرچه توانست بر مسائل ایران افزود و سپس آمریکا را از مواضع استراتژیک و بازرگانی آن در ایران محروم و به صورتی تحقیر کرد که در تاریخ آمریکا مانندی ندارد.
اشغال سفارت آمریکا و گروگانگیری پنجاه و پنج دیپلمات آمریکایی در پاییز ١٣۵۸ جلوه دیگری از این توجه سودایی به نقش آمریکا در ایران بود. همچنانکه طرحهای حزب جمهوری اسلامی برای تسلط بی چون چرا بر ایران و برقراری یک حکومت توتالیتر اسلامی در بهار و تابستان ١٣۵۸ از پرده بیرون میافتاد، مخالفت با رژیم خمینی در میان گروهها و لایههای گوناگون جمعیت گسترش مییافت. ائتلافی که خمینی را بر روی کار آورده بود از هم میگسیخت و از هر سو تظاهراتی بر ضد رژیم دیده میشد. انتظار میرفت با گشایش آموزشگاهها و دانشگاهها تظاهرات سراسری به راه افتد؛ و در آن آغاز کار پاسداران و کمیتهها و ساواما، خمینی دستگاه سرکوبگری نداشت که از پس یک پیکار پردامنه برآید. خود او به روشنی متوجه خطر شده بود و پیش از گشایش دانشگاهها و آموزشگاهها پیاپی هشدار میداد.
گروگانگیری پاسخی بود که استراتژهای حزب جمهوری اسلامی برای کشیدن چاشنی بحران یافتند. آنها اشغال سفارت آمریکا را مانند بازیچهای به دست چپگرایان دادند و آن خودفریبان همیشگی، یکبار دیگر گول خوردند. نیرویی که برای سرنگون کردن خمینی در پائیز و زمستان آن سال گرد آورده بودند در تظاهرات مستانه در پی دیوارهای سفارت آمریکا به هدر رفت. هفتهها و ماهها به شعار دادن و پایکوبی گذشت. یکبار دیگر چپ استدلال کرد که خمینی درمسئله کلیدی ایران موضع درست دارد. از هر سو ستایش باریدن گرفت. “لیبرال”ها و دستچپیها بر هم پیشی جستند. آنها که چندی بعد گروگانگیری را اشتباه و خیانت و توطئه بیگانگان شمردند در دفاع از آن مقالات نوشتند و سخنرانیها کردند؛ و ، اگر راهشان ندادند، از دیوارهای سفارت بالا رفتند تا به دانشجویان خط امام تبریک حضوری بگویند.
در حالی که حزب جمهوری اسلامی به تندی جا پاهای خود را استوار میکرد و شبکه حزبالله را میگسترد، کمتر کسی از خود پرسید که در آن هنگامه، موضوع آمریکا چگونه میتوانست در قلب مساله ایران جای داشته باشد. حکومت کارتر که با انگشتان سوخته و بینی خونآلوده از ماجرای انقلاب ایران بدر آمده بود رابطه عادی با ایران را دریوزگی میکرد و سه سال پیشینه آن نشان داده بود که جرئت هیچ اقدام قاطعی ندارد. وزارت خارجه آمریکا به رژیم اسلامی سلاح میرساند تا با کردان بجنگد؛ و به هر شرطی تن میداد که حکومت انقلابی را خوشنود سازد. چه خطری از سوی آمریکا در آن اوضاع و احوال میشد برای ایران تصور کرد؟ حتی برای چپگرایان خمینی خطر بیفاصلهتر و فوریتری بود.
تنها فرصت واقعی برای برانداختن خمینی، در آن ماههای بیخبری از دست رفت. نیروهای راست نیز که گوش به زنگ چنان پیکاری بودند نومید شدند و بی هیچ آمادگی عمومی، بخشی از نیروی هوایی را رویاروی رژیم فرستادند که درو شد. انزوای دیپلماتیک ایران و درگیری با آمریکا ، از یک سو، و شکست کودتای بیامید و ناشیانه از سوی دیگر، راه را بر هجوم عراق گشود و جانی تازه به رژیم بخشید تا با بسیج مردم برای دفاع از سرزمین چند گاهی خود را بالاتر از امواج بگیرد و نابکاریها و ناتوانیهایش را در پرده جنگ و ضرورتهای آن بپوشاند.
اهمیت اصلی اشغال سفارت آمریکا و بحران گروگانگیری در این بود و نه در برکنار کردن دار و دسته بازرگان که اینهمه مورد توجه تحلیلگران قرار گرفته است. کنار انداختن آن گروه درمانده در کار حکومت و کار خود نیاز به چنان صحنهسازیها نداشت. همان دیدار با برژینسکی در الجزایر برایش بسنده بود. آنها پایگاه ملی نداشتند که خمینی ناگزیر شود رژیمش را به چنان مخاطرهای بیندازد . دورنمای شکست و سرنگونی بود ــ شاید سرنگونی حتمی در آن اوضاع و احوال ــ که بر احتمالات ناپسند و پیشبینیناپذیر گروگانگیری پیشی گرفت. خمینی با جسارتی که بهرحال باید در او اذعان کرد به جنگ رئیس جمهوری رفت که تردیدها و دست به دست کردنهایش را در یک ساله پیش از آن آزموده بود؛ و چنانکه پیشبینی میکرد از بحران نیرومندتر بدر آمد. پیش از گروگانگیری نیروهای چپ بودند که، با بهرهگیری از بقیه مخالفان رژیم اسلامی، دست بالاتر را داشتند. چند ماه بعد حزب جمهوری اسلامی همه کارتها را در دست داشت.
اما در پایدار و استوار ماندن رژیم اسلامی در آن ماههای نخستین، تاکنون، هیچ رویدادی به اهمیت گروگانگیری دیپلماتهای آمریکایی نبوده است ــ پیامدهای سنگین آن برای ایران به کنار ــ و کوردلی و سودای کودکانه چپ بود که سهم اصلی را در کامیابی این بازی داشت. نیروهای چپ حکم اعدام خود را، که مرحله به مرحله اجرا شد، در آن روزهایی امضاء کردند که اجازه دادند آخوندها به چنان سادگی آنها را در پای دیوارهای “لانه جاسوسی” به ریشخند بگیرند.
***
گیریم که سادهدلانهترین فرضیات ایرانیان نیز درست باشد و براندازی رژیم اسلامی بی اشاره و همراهی قدرتهای خارجی ــ که شمار آنها بدبختانه رو به افزایش است و کم کم اسرائیل و عربستان را نیز در بر میگیرد ــ ممکن نشود، باز نمیتوان انکار کرد که قدرتهای بیگانه تا هنگامی که نیرویی در برابر جمهوری اسلامی نباشد از کاری بر نخواهند آمد؛ چنانکه ــ بنا به فرض ــ در انقلاب اسلامی نیز طرحهای خود را توسط میلیونها ایرانی، از بالا تا پایین پایگان اجتماعی، اجرا کردند.
میگویند باید چراغ سبز روشن شود. اما چراغ سبز را در جایی روشن میکنند که رفت و آمدی باشد، گذرندهای باشد و چراغ و اجازه گذشتن بخواهد. در بیابان و جایی که گذرندهای نیست یا گذرندگان بیشتر مزاحم یکدیگرند تا در اندیشه گذشتن، کسی چراغ سبز نمیگذارد. اول باید کسانی قصد و توانایی گذشتن داشته باشند، ولی در آن صورت اجازه لازم نخواهد بود؛ آب از بالا و پست خواهد جوشید. از “گوادلوپ” بسیار گفتهاند. مخالفان جمهوری اسلامی اوضاع کشور را به حالی در بیاورند که ایران در ژانویه ١۹۷۹ میبود (تاریخ کنفرانس گوادلوپ) و از حکومت جز نامی ــ در واقع بدنامی ــ نمانده بود؛ آنگاه گوادلوپها خواهند دید.
این درست است که آماده کردن و برانگیختن افکار عمومی جهانی موقعیت رژیم اسلامی را سستتر خواهد کرد و نیز درست است که هر نیرویی بخواهد از بیرون عمل کند احتمالا در مراحل نهائی سرپلهایی در پیرامون ایران لازم خواهد داشت، ولی تا نیروی باورپذیری نباشد نه هیچ فضای مناسب بینالمللی به کار خواهد آمد نه هیچ سرپلی خواهد بود. پیوسته داستان نابکاریها و بدکرداریهای جمهوری اسلامی را به صورتهای نامشخص و کلی سرکردن بسنده نیست. افزون بر این مبارزه منفی باید با عرضه داشتن یک جایگزین باورپذیر، افکار عمومی را ناگزیر از گزینش کرد. تا چنان جایگزینی نباشد دیگران هر کدام به دلایل خود ناچار خواهند بود با قدرت موجود بر سر کار، معامله و سرو کار داشته باشند. (۴) به ویژه که اسباب برانگیختن افکار عمومی دنیای غرب نیز مانند شش سال پیش فراهم نیست. پیش از انقلاب، ایران هر روز بر امواج تلویزیونها و رادیوها و صفحات روزنامهها بود زیرا در هر زمان دهها خبرنگار خارجی آزادانه به هر گوشه کشور میرفتند و آنچه که میدیدند و میشنیدند گزارش میکردند. امروز خبرنگاران خارجی را جز گهگاه و تک تک به ایران راه نمیدهند و هزار محدودیت بر آنها تحمیل میکنند، چنانکه اگر بخواهند باز به ایران بروند و به هرحال حداقل دسترسی را به آن کشور نگهدارند ناگزیرند در نوشتههای خود جانب رژیم اسلامی را تا جایی که میتوانند نگهدارند. نمیتوان از رسانههای همگانی خارجی انتظار داشت خبرهایی را که خودشان نمیتوانند تحقیق کنند از قول ایرانیان خارج و به اتکای شنیدههای آنان انتشار دهند ــ آنهم با شهرتی که هممیهنان ما به اغراقگویی و تفاوت نگذاشتن میان خبر و شایعه دارند. آیا تا کنون ایرانیان خارج تلاش سازمانیافتهای کردهاند که خبرهای قابل اعتماد به رسانههای خارجی برسانند؟
با اینهمه نه به کوشش ایرانیان، بلکه به یاری کردههای خود جمهوری اسلامی و سرشت آن، تصویر ذهنی حکومت آخوندی در جهان پیوسته بدتر شده است و کشورهای بیشمار سود خود را در سرنگونی آن میبینند ــ به شرط آنکه آشوب، یا حکومتی بدتر بجای آن نیاید. هیچ یک از آنها جز عراق حاضر نیست بدین منظور به ایران لشکر بکشد. بر سر بازنگهداشتن تنگه هرمز و آزادی کشتیرانی در خلیج فارس زدوخوردی با نیروهای جمهوری اسلامی امکان دارد، ولی هیچ دولتی نمیخواهد به خاطر ایرانیان دنیا را به بحران یا جنگ بکشد.
تحریم اقتصادی ایران عملی نیست. حتی اگر انگیزه آن باشد. سالها پیش هنگامی که به رای سازمان ملل متحد، رودزیا را تحریم اقتصادی کردند رژیم نژادپرست آن هفده سال در برابر تحریم جهانی دوام آورد ــ که کارساز بودن این گونه تحریمها را نشان میدهد. برای یافتن یک شرکت نفتی یا یک واسطه که از خرید نفت ارزان ایران (گاه تا چهار دلار زیر بهای رسمی اوپک در هر بشکه) در بازار بینشان رتردام به ملاحظات اخلاقی یا سیاسی خودداری کند باید گرد جهان را گشت. اکثریت بزرگی از ایرانیان مخالف برای آنکه دستی در چنین معاملاتی بیابند سر از پا نخواهند شناخت. از میان آنان هر که توانسته است از بازار داد و ستد با ایران سهمی برای خود به عنوان واسطه و نماینده رده اول و دوم و سوم دست و پا کرده است. حتی اگر کشورهایی معامله با ایران را تحریم کنند هزاران واسطه دست دوم و سوم تحریم را خواهند شکست ــ چنانکه در مورد لوازم یدکی و سیستمهای تسلیحاتی جمهوری اسلامی شده است. کشورهای دیگری نیز فرصت را برای بردن سود بیشتر غنیمت خواهند شمرد. پس از آنکه حکومت کارتر صدور گندم آمریکا را به شوروی ممنوع داشت، متحدان آمریکا در اروپای باختری و نیز حکومت راستگرای ژنرالها در آرژانتین، گندم خود را به آن کشور سرازیر کردند و ریگان بعدا به ناچار صادرات غلات را به شوروی از سرگرفت.
سرانجام، هیچ قدرت خارجی را نمیتوان یافت که چند صد میلیون دلار در میان گذارد و آنگاه از ایرانیان درخواست کند که قبول زحمت فرمایند و به پیکار آخوندها برخیزند.
تناقض آشکاری که ایرانیان در برداشت خود از قدرتهای خارجی دارند از نظرها دور مانده است. از سویی بیشتر ایرانیان چشم یاری به آمریکا و انگلستان ــ و هر قدرت دیگری بسته به دید سیاسیشان ــ دوختهاند و امیدوارند به زور آنها میهن خود را پس بگیرند. از سویی دیگر سیل دشنامها و تهدیدهای نه چندان پوشیده را به سوی این کشورها روانه میکنند. واقعیت قضایا و سهم هر کس به کنار، کدام منطق سیاسی اجازه چنین تناقضی را به ما میدهد؟ اگر چنین کینهای به خارجیان نشان میدهند چگونه به انتظار چراغ سبزشان نشستهاند؟ لابد برایشان بسیار طبیعی است که خارجیان به کسانی که دشمنشان میدارند یاری بدهند که بعد بیایند و تلافی گذشته را بکنند. تصوری که ایرانی معمولی از سیاست دارد تماشایی است.
***
ایرانیان باید به این نتیجه برسند که سهم خودشان در سرنوشت کشورشان بیش از دیگران بوده است و در آینده نیز چنین خواهد بود. تا هنگامی که دست از فرضیهسازیها و بهانهجوییها برندارند که بیشتر به درد خطر نکردن و بی حرکت ماندن میخورد نخواهند توانست حتی از فضای مساعد بینالمللی که اینهمه در آرزویش هستند بهرهای بگیرند. سودای اینکه دنیا همداستان شد و روز ما را تیره کرد، روز ما را تیرهتر و همت ما را پستتر کرده است. ما ناظران غیر فعال و ناتوان صحنه بینالمللی شدهایم، منتظر آنکه کی دنیا همداستان خواهد شد و رژیم اسلامی را واژگون خواهد کرد؟ بجای آنکه در کار خود اندیشه کنیم لابلای روزنامهها را میگردیم که نشانهای از بیمهری کشورهای دیگر به رژیم اسلامی بیابیم. از خبر فروش کالاهای انگلیسی به ایران یا خرید نفت ایران از سوی یک شرکت آمریکایی به چنان نومیدی میافتیم که اظهارات تند مقامات رسمی آمریکایی و اروپایی درباره حکومت ایران نیز نمیتواند آن را برطرف سازد. اظهار نظر یک روزنامهنگار خارجی در اینکه ملاها پایههای قدرت خود را استوار میکنند بس است که ما مویهکنان بگوییم آن خبرنگار با یک مقاله خود همه کوششهای روزنامههای فارسی زبان را در خارج بیهوده کرده است (از نامه خوانندهای به یکی از روزنامهها).
برخورد سالمتر با موضوع آنست که از سرچشمههای اخلاقی خود سیراب شویم. .میهندوستی و شوق آزاد کردن خانمان، انگیزه بزرگتری برای پیکار است تا نظر مساعد فلان قدرت خارجی. از آن گذشته، و نه کماهمیتتر، نام و ننگ است. ما به عنوان افراد و به عنوان ملت در انقلاب اسلامی بیآبرو شدهایم. ناممان به عنوان ایرانی به ننگ آلوده است. پنج سال پیش اختیارسرزمینمان را به آخوندها دادیم و پنج سال است بدنامی جمهوری اسلامی را تحمل میکنیم. شستن این ننگ باید انگیزه ما باشد و ما را دمی از اندیشه مبارزه آسوده نگذارد.
خطر، هست و جزء مبارزه است. برای کسانی ممکن است از دست دادن اندکی از داراییشان باشد؛ برای کسانی بهرهای از وقتشان (هر دو اکنون هم صرف میشوند) و برای کسانی جانشان. کشوری چنان بزرگ و گرامی از دست رفته است. برای رهاییاش باید خطر کرد. اگر همه بخواهند “آسوده بر کنار چو پرگار ” بگذرند و دل به مشیت انگلیس و آمریکا ببندند از ایران، چنانکه میشناسیم، بر روی زمین نشانی نخواهد ماند. با گسترش مشارکت، خطر هم کاهش خواهد یافت. اگر پای افراد و گروههای بسیار در میان باشد، کمتر قابل حمله خواهند بود. نه امکان دارد آنها را بکشند، نه کشتن افراد اثر خواهد کرد.
نخست باید ببینیم چه میخواهیم؟ میخواهیم در خارج بمانیم و احیانا سری به ایران بزنیم و بازماندههای علاقهها را بیرون بیاوریم؟ یا میخواهیم زندگیمان را بگذرانیم و صبر کنیم تا دیگران چراغ سبز مبارزه را روشن کنند و فرش سرخ پیشباز را برایمان بگسترانند؟ یا میخواهیم از هر ریال یا دقیقهای که مایه میگذاریم سرنگونی بلافاصله رژیم را نتیجه بگیریم؟ یا میخواهیم افراد معینی در ایران فردا به سمتهایی برسند و افراد دیگری به هیچ جا نرسند؟
مبارزهمان با کیست؟ با خودمان است؛ با هر کسی است که با او موافق نیستیم یا از او خوشمان نمیآید؛ برای تصفیه حسابهای گذشته و اکنون است یا با جمهوری اسلامی؟ اولویتهای خود را تعیین کنیم.
یادداشتها:
١- در بخشی از نامهای از تهران که در نشریهای چاپ پاریس انتشار یافته چنین آمده است:
”هم اکنون خبر… انفجار سفارت آمریکا در بیروت … منتشر شد. راجع به این خبر بسیار احتیاط کنید. خمینی کسی نیست که دست به چنین کاری بزند. نسبت دادن این انفجار به عوامل خمینی یکی نعل وارو زدن است برای اینکه خمینی ضد آمریکایی و ضد انگلیسی معرفی شود … روابط خمینی با آمریکا و انگلیس بسیار بهتر از این است که دست به چنین کاری بزند و یا انگلیس و امریکا اگر هم حقیقت را درباره این ماجرا نمیدانند سوء ظنی به دست نشانده خود ببرند.
در پارهای محافل ایرانیان خارج بینش سیاسی را تا آنجا رساندند که در برابر تاکید مقامات آمریکایی به اینکه ایران در حملات تروریستی به سفارت و مقر تفنگداران آمریکایی در بیروت دست داشته است و پس از آنکه آمریکا ایران را در کنار کره شمالی و سوریه و لیبی و کوبا در شمار کشورهای کمک کنند ه به تروریسم بینالمللی قرار داد با ناباوری از خود پرسیدند که نکند همه اینها جزء نقشه باشد.
٢- در آستانه جنگ، رئیس ستاد ارتش آلمان به همقطارش از انزوای دیپلماتیک آلمان شکایت کرده بود . همقطارش به طعنه گفته بود: شنیدهام در سیام با ما دوست هستند!
٣- این نکته را از پاتریک کلاسون گرفتهام.
۴- آمار بازرگانی خارجی ایران تا پایان ١۹۸٢ که به تازگی انتشار یافته نشان میدهد که هیچ کشور بزرگ غربی، و نیز ژاپن، تا آن سال نتوانسته است صادرات خود را به پای پیش از انقلاب برساند. در مورد آمریکا کاهش صادرات از بیش از شش میلیارد دلار به چند صد میلیون دلار از همه چشمگیرتر است و در مورد انگلستان پس از سقوط شدید دوساله اول پس از انقلاب، در پایان سال گزارش به نصف رسیده است. اما حتی با در نظر گرفتن معاملاتی که از طریق ترکیه یا کشورهای ثالث دیگر با غرب انجام میگیرد نمیتوان نتیجه گرفت که فروشندگان یا خریداران آرزوی پایندگی رژیم را دارند. ایران پیش از جمهوری اسلامی نیز نفت خود را به هر که و هر بها که میتوانست میفروخت و از غرب هر چه داشتند میخرید. امروز هم چنین میکند و با اقتصادی که ما داریم پس از این رژیم نیز خواهد کرد. برای فروختن جنس به ایران نیازی به تغییر دادن رژیم نیست.
فرورین ١٣۶٢