سخنی با برخی از “بقیه ایرانیها”
با آنکه ورود در مسائل شخصی را سزاوار نمیدانم در نامهای زیر عنوان “پاییز و زمستان حکومت خمینی” که با امضاء محفوظ در ایران و جهان شماره ١۴٨ چاپ شده است، نویسنده ادعائی کردهاند که هر کس مرا میشناسد یا زمانی با نیروی سوم همکاری میکرده است میتواند بر نادرستی آن شهادت دهد. مینویسند “در زمان دولت ملی آقای دکتر مصدق … زمانی که او (داریوش همایون) سردبیر هفته نامه نیروی سوم ارگان سازمان جوانان و دانشجو بود …” من نه در آن زمان نه هیچگاه دیگر با نیروی سوم همکاری نداشتهام و سردبیر هفتهنامه نیروی سوم هم نبودهام.
من در آن زمان، چنانکه از نخستین سالهای دبیرستان، عضو سازمانهای افراطی ناسیونالیستی بودم و هرگز از “خط سوسیالیسم” به خط دیگری پرش نکردم، زیرا تا ١٣٣٣ ناسیونال سویالیست بودم نه سوسیالیست و از آن هنگام روش سیاسی مرا یک ناسیونالیسم میانهرو جهت داده است. نویسنده محترم حتما مرا با کس دیگری اشتباه گرفتهاند.
در نامه ایشان جز یکی دو اشتباه از این دست، برداشتهایی قابل بحث در چند جا هست که چون در نوشتههای دیگری نیز بارها تکرار شده به مناسبت بهرهجویی از فرصت گفت و شنود به آنها اشاراتی میشود.
١ـ میگویند “من افتخار میکنم که … مشتاقانه و با هزار امید در کنار بقیه ایرانیها در انقلاب و براندازی این رژیم [محمد رضا شاه] شرکت کردم.” تا اینجا چنین بر میآید که ایشان و بقیه ایرانیها، یعنی همه مردم، انقلابی کرده و رژیم را برانداختهاند. اما چند فراز پایینتر معلوم میشود که کار، کار آمریکا بوده است: “آمریکاییها … روزی که حس کردند [شاه] سرطان دارد و مردنی است و پسرش بیتجربه و جوان … فکر بکری کردند و به او گفتند … برو … محمد رضا شاه نتوانست آنطور که آمریکاییها میخواستند با گروههای چپ و مارکسیست اسلامی مبارزه کند. اما رژیم خمینی …کلیه دشمنان سیاست آمریکا را که در ایران ریشه کرده بودند و محمد رضا شاه، حریف آنها نمیشد از بین برده و میبرد.”
در اینجا بحث بر سر این نیست که در رژیم محمد رضا شاه گروههای چپ و مارکسیست اسلامی چنان سرکوب شده بودند که وقتی نویسنده محترم و “بقیه ایرانیها” انقلاب کردند سه هزار تنی از آن گروهها از زندان آزاد شدند و بقیه از پناهگاههای خارج به ایران آمدند و اینها جز چند صد تنی از سران و افرادشان بودند که یا اعدام یا در زدوخوردها کشته شده بودند. این انقلاب آقایان و خانمهای محترم، یا به روایت دوم نویسنده محترم، آمریکا بود که به گروههای چپ و مارکسیست اسلامی و دشمنان سیاست آمریکا جان داد. وگر نه پس از یک دهه پیکار بی امان، در یکی دو ساله آخر آن رژیم فعالیت آن گروهها عملا پایان یافته بود.
بحث بر سر این است که نمیتوان یک انقلاب را هم کار نویسنده محترم و “بقیه ایرانیها” دانست و هم کار آمریکا. مگر آنکه نویسنده محترم و “بقیه ایرانیها” یکایک مجری منویات آمریکا بودند. یعنی اول به گروههای چپ و مارکسیست اسلامی سرکوب شده پر و بال دادند و آنها را به چنان درجه نیرومندی رساندند که در همه جا رخنه کنند و دهها هزار جوان را بفریبند و سپس با دست خمینی و با رنج زیاد دو باره آنها را از بین ببرند و در این فاصله آبروی آمریکا را در دنیا بر خاک بریزند و رئیس جمهوری را که هر روزش را با آرزوی انتخاب دو باره آغاز میکرد به بدترین شکست سیاسی بکشانند و سالی هفت هشت میلیارد دلار صادرات نظامی و غیر نظامی را به چند صد میلیون دلار پایین بیاورند و موازنه قوا را به سود رقیب آمریکا، شوروی، تغییر دهند و به گفته سران خود آمریکا بزرگترین شکست استراتژیک را بر آن وارد آورند. و پایگاههای مراقبت الکترونیک آمریکا را در ایران تعطیل کنند.
داوری در این باره با خود نویسنده محترم و “بقیه ایرانی ها”ست.
٢ـ میگویند “مردم خسته شدهاند و طالب آرامش و امنیت میباشند و هر کس که این شرایط را ایجاد کند مردم را به خود جلب خواهد کرد. اما این یک آرزوست و واقعیت چهره دیگری خواهد داشت. این چهره دیگر را در اواخر نامه خود چنین ترسیم کردهاند “آرام آرام ولی قطعی محیط ایران به نفع سیاست آمریکا گرایش مییابد و آمریکا … کم کم کارها را قبضه خواهد کرد.” این همان آمریکایی است که نویسنده میگویند همه کارها را در دوران شاه و در دوران انقلاب قبضه کرده بود و گویا دلش خواسته بود که با رسوایی از ایران بیرونش کنند و چند سال هیچ نفوذی بر اوضاع ایران نداشته باشد و هر روز نگران سقوط و تجزیه ایران و بهم ریختن خلیج فارس باشد و بعد کم کم باز قبضه کند.)
و سرانجام “در بطن رژیم خمینی نطفه حکومت میلیتاریستی آینده بسته شده است … و به دنبال زمستان حکومت خمینی بهار حکومت میلیتاریست آغاز خواهد شد.” خوب، اگر مردم به هر کس آرامش و امنیت بدهد جلب خواهند شد و یک حکومت میلیتاریست در راه است، که به این ترتیب واقعیت “چهره دیگری” نخواهد داشت. نخستین و مهمترین ویژگی هر حکومت میلیتاریست برقراری آرامش و امنیت است، بویژه آنکه به گفته ایشان آمریکا هم کارها را قبضه کند. با پیشبینیهایی که نویسنده محترم کردهاند و اطمینانهایی که دادهاند، چهره آرزوی ایشان و واقعیتی که میشناسند دوتا نیست. گله ایشان از چیست؟ از آرزوی خودشان است یا از اینکه آرزویشان برآورده خواهد شد؟
٣ـ اطمینان میدهند که “این رژیم (جمهوری اسلامی) سقوط نخواهد کرد … اسم جمهوری اسلامی خواهد ماند و … چیزی که در ایران تغییر خواهد کرد ماهیت رژیم است نه ظاهر آن.” دلایلی که میآورند: “موقعیت حساس فعلی ایران … خطر تجزیه ایران … سیاست آمریکا بر اساس تجزیه ایران نیست … چرا نفت ایران را بازار غرب میخرد؟ چرا تجهیزات نظامی مورد نیاز ارتش ایران مهیا میشود؟ چرا راه ترانزیت ترکیه باز است؟ برای آنکه غرب میخواهد.”
انتظار خواننده معمولی از نویسنده محترم آنست که پس از تجربه پنج شش سال اخیر خود اینهمه در هر موضوع یقین نداشته باشند و اینهمه به “ظواهر امر” تکیه نکنند. پنج شش سال پیش هم شک نکردن و به “ظواهر امر” اطمینان داشتن موجب پارهای اشتباهات شد.
به “ظواهر امر” ایشان بپردازیم. چرا نفت ایران را میخرند؟ زیرا هر کس نفت را ارزان عرضه کند میتواند آن را در بازار کنونی ــ که دیگر زیر تسلط شرکتهای چند ملیتی نیست ــ بفروشد. شوروی هم گاز و نفت به غرب میفروشد و قرار است با همه مخالفت آمریکا به کمک اروپاییان لوله گاز به غرب بکشد. آیا حکومتهای غربی پشتیبان شوروی هستند؟ انتظار دارند غرب بشکهای چهار پنج دلار تخفیف را ندیده بگیرد و به خاطر سرورانی که حاضر نیستند کمترین ترک اولائی را بر یکدیگر ببخشایند و پیوسته بر سرو کله هم میزنند نفت نخرد و جمهوری اسلامی را سرنگون کند؟
چرا تجهیزات جنگی ارتش ایران فراهم میشود؟ کجا چنین تجهیزاتی فراهم شده است؟ آیا ارتش ایران یک هواپیمای جنگی عمده، یک تانک، یک ناو جنگی دریافت کرده است؟ آیا جز چند ناوچه فرانسوی حتی هیچ یک از سفارشهای سیستمهای تسلیحاتی گذشته که پولشان هم داده شده بود به ایران تحویل گردیده است؟ آیا وضع ارتش ایران از نظر تسلیحاتی با ارتش عراق مقایسهپذیر است؟ فروش مقادیری وسایل یدکی از دست دوم و سوم با آنهمه گرفتاریها و سقوط هواپیمای آرژانتینی در قفقاز و توقیف هواپیمای حامل اسلحه در اسپانیا در برابر میلیاردها دلار اسلحهای که منابع غربی (علاوه بر پل هوایی شوروی) به عراق صادر کردهاند باید موجب چنین نتیجهگیریهای پردامنه سیاسی شود؟
اگر از فروش مقدار ناچیزی لوازم یدکی آمریکایی برای نیروی هوایی ایران (که به موجب قرارداد الجزیره راه جلوگیری آن نیست) بتوان چنین برداشت کرد که “غرب میخواهد” پس چه ضرورت داشت ارتشی چنان نیرومند را که با پشتگرمی استراتژیک آمریکا به احتمال زیاد میتوانست مانع هجوم شوروی به افغانستان شود نابود کنند و اکنون پس از چند سال دوباره آن را بسازند؟ البته تردید نیست که غرب هیچ علاقهای به شکست ایران ــ و شکست عراق نیز ــ ندارد و نمیخواهد بازمانده ارتش ایران نابود شود. فروشهای حداقلی را که به ارتش ایران شده است علاوه بر ملاحظات بازرگانی در پرتو این ملاحظات باید نگریست.
چرا راه ترانزیتی ترکیه باز است؟ زیرا در رژیم پیشین نیز باز بود. زیرا ترکیه به درآمدهای این راه، به فروش کالاهای هرچه بیشتر، چه دست اول و چه دست دوم، به ایران نیاز حیاتی دارد. زیرا هیچ نیرویی در جهان نیست که بتواند اکثریت ترکها را وادارد که بر خلاف منافع ملی خود عمل کنند. آنها که مانند “بقیۀ ایرانیها” نیستند که هر وقت آمریکا صلاح دید دست به انقلاب بزنند یا با ندای بی. بی. سی به خیابانها بریزند.
رژیم کنونی نه تنها نام بلکه ماهیتش را نیز تا هنگامی نگه خواهد داشت که “بقیه ایرانیها” همه چیز را از دریچه آمریکا و غرب ــ آنهم بدون درک سیاستها و ویژگیهای نظام حکومتی غرب ــ ببینند و برای خود یک جهان تصوری بسازند که در آن غرب همهدان و همهتوان است و بر سر هر چهار راه چراغ سبز و سرخی برپا کرده است و انگشتانش بر روی دگمهها در گردشاند و به هر فشار آنها در جایی انقلاب میکنند و در جایی رژیمی را بر سر کار میآورند؛ در جایی کارها ناگهان از قبضه خارج و در جاهایی کم کم قبضه میشود؛ در جایی رژیمی ماهیتش را دگرگون و در جایی نامش را حفظ میکند؛ تا هنگامی نگه خواهد داشت که “بقیه ایرانیها” با این قاطعیت حکم به بیاثری مطلق ایرانیان در برابر بیگانگان بدهند و عملا هیچ سهمی برای مبارزه نشناسند. هر کس را هم مبارزهای کرد متهم به مقامپرستی کنند.
سروران گرامی بهتر است در فضای گشاده کشورهای غربی با اینهمه دسترسی به رسانههای همگانی ساعتی را در روز به بررسی رویدادها بگذرانند و از جمله قدرت جهانگیر انگلستان را در همسایگیاش، در ایرلند شمالی، و دست گشوده آمریکا را در “حیاط خلوت”ش در السالوادر و نیکاراگوا ملاحظه کنند و هر روز به ویژه در آمریکا تشت کوچکترین اسرار سیاسی و اداری را ببینند که از بام رسانهها میافتد و آنگاه داوری کنند که چگونه است که تنها در ایران همه چیز به انگشت خارجی و برای خارجی است و حتی اگر رژیم ملاها برای حفظ موجودیت خود با “حزب کودتا”ی توده در میافتد برای گل روی آمریکاست؟ و تنها در مورد ایران است که اسرار توطئههای چند ساله و چند ده ساله پنهان میماند؟
۴ـ خانمها و آقایانی که با افتخار میگویند انقلاب کردند و اکنون مخالف شدهاند یا از آغاز میدانستند که چه میکنند و کشور را به کجا میبرند که امروز جای افتخارشان نیست. یا ندانسته و نفهمیده آلت دست آخوندها شدند که باز هم افتخاری ندارد. کسانی هم بودند که به گفته نویسنده محترم “از اول مخالف بودند” و از خیلی پیش از آنکه روشنفکران در کنار عوام الناس چهره خمینی را در ماه ببینند، میکوشیدند چهره او و نیروهای انقلابی سیاه و سرخ را به مردم بشناسانند. کدام بیشتر حق داشتهاند؟ در اینجا هم داوری با خود نویسنده محترم و “بقیه ایرانیها”ست.
۵ـ علاوه بر “پرش از خط سوسیالیسم به خط شاهنشاهی” گناه دیگری نویسندۀ محترم بر من گرفتهاند که روزی در بهار ١٣۵٧ اعلام شده بود مردم به نشانه اعتراض در خانه بمانند و من شب آن روز در مصاحبهای گفته بودم که اعتصاب شکست خورده است (در واقع مغازهها و حجرههایی در بازار بسته شدند، که اینهمه نبود.) در آن زمان بسیاری دلشان میخواست همه چیز را باور کنند. امروز کسی هست که روزی را درآن بهار به یاد آورد که رفت و آمد اتومبیلها در تهران قطع و حتی کمتر شده بود و مغازهها به نشانه اعتراض بسته بودند؟ اگر حافظهها یاری نمیکند میتوانند به همان روزنامههای خارجی مراجعه کنند که ستونهایشان بیدریغ در اختیار آزادیخواهان و انقلابیان “افتخار آمیز” بود و همانها هم اذعان کردند که اعتصاب به جایی نرسید.
در پایان دو پرسش دیگر از نویسنده محترم بجاست:
ــ آیا ایشان که در سال آخر رژیم برای خدمت به صنعت نساجی کشور حاضر شده بودند نامهشان به پادشاه با امضای چاکر فرستاده شود به کسانی دیگر حق نمیدهند که برای خدمت به شئون دیگر کشور مسئولیتهایی را میپذیرفتند. نویسنده محترم و همکارانشان دربدر میزدند که کارخانه نساجی همدانیان را اداره کنند و متاسفانه زمینهای برای پذیرفتن پیشنهادشان فراهم نشد. آیا کسانی که برای اداره سازمانهایی دعوت شدند گناهکارند؟ اگر از ایشان دعوتی برای قبول وزارت صنایع و معادن میشد چه پاسخی میدادند؟
ــ آیا ایشان تا هنگامی که خمینی پرچم انقلاب را برافراشت، زیرا تا پیش از آن که انقلابی در کار نبود و به هر نامهنویسی و دعوت به اعتصاب نافرجام، انقلاب نمیتوان گفت) خود جزئی از نظامی نبودند که همه ما، تقریبا همه “بقیه ایرانیها” بودیم ــ هر کس در جای خود؟ ایشان به جای خود اعتراض داشتند یا به نظام؟ آیا همه کسانی که در آن نظام مسئولیتی داشتند “مملکت را غارت کردند … و حالا در خارج از ایران روی پولهای خود نشستهاند و به امید روزی هستند که مجددا به غارت مردم ایران به گونهای دیگر ادامه دهند؟”
از آنجا که نویسنده محترم باز با یقین ویژه خود نوشتهاند “ایشان (این نویسنده) حتما خواب وزارت را در شاهنشاهی رضا شاه دوم میبینند” به آگاهیشان میرساند که تقریبا هیچ کدام از آنها که در گذشته وزارت کردهاند خواب وزارت آینده را نمیبینند. قبول مسئولیت وزارت برای کسی که اوضاع را میشناسد چنان فداکاری بزرگی است که اکثریت بسیار بزرگ وزیران پیشین هیچ علاقهای بدان ندارند.
در مورد شخص من وزارت دیگر اهمیتی ندارد و اگر خوابی میبینم جز این نیست که دیگر در زندگی ناگزیر از فرو پوشیدن سخنانم نباشم و آنچه را که اعتقاد دارم بی هیچ بیمی از دیگران و هیچ پروایی از اینکه کسانی مرا بخواهند یا نخواهند بر زبان و خامه آورم. خوابی که میبینم جز این نیست که هم خودم شهامت اظهار عقیدهام را بدست آورم، هم برای آن نظام حکومتی وسیاسی پیکار کنم که مردم را با کوردلی و آزمندیش به تباهی نکشد و با کوردلی و تنگنظری مردم به تباهی کشیده نشود.
تیر ١٣۶٢