اندکی دليری بايد
ما در زمانهای زندگی میکنيم که همهچيز ممکن است، به شرط آنکه در راستای بدتری باشد. ديگر میتوان هر سخنی را هر اندازه جنايتکارانه باشد (و به قول تاليران “بدتر از جنايت، اشتباه“) گفت و هر سياستی را هر اندازه اشتباه باشد (در اين مورد بدتر از اشتباه، جنايت) در پيش گرفت. میتوان در تعريف ناشايستگی باز هم پائينتر رفت و بالاترين سمتهای اجرائی را به ناآگاهترين اوباش سپرد. میتوان کار کشور را به استخاره و سرکتاب وانهاد و پول مردم را در فرهنگ امامزاده ريخت. میتوان مداحان را مهمترين شخصيتهای فرهنگی کرد. حتی میتوان تا آنجا رفت که وظيفه هيئت وزيران را فراهم کردن شرايط ظهور قرار داد و خود را حکومت منتظر ناميد؛ میتوان ايران را با سه هزار سالی افتخارات تاريخی، کشور امام زمان شمرد.
اين برهم ريختگی که به حدchaos (خلاء و آشفتگی پيش از آفرينش در ميتولوژی يونانی) میرسد از نشانههای پايان يک دوران است و از آن نمیبايد هراسان شد. جامعههای بشری معمولا پايان نمیيابند، به ويژه ملت جانسختی مانند ايران؛ و میتوانند گاهگاهی باززائی را تجربه کنند، باز به ويژه ملت پرمايهای مانند ايران. ما در پائينترهای اين مارپيچ سقوط میتوانيم اميدوار باشيم. دورههای باززائی در بحران و کائوس نطفه میبندند. هنگامی که همه چيز بهم ريخته، و در نتيجه رواست، روانهای دلاور بهتر میتوانند به ريشههای تباهی بروند؛ و جامعه در عين گردن نهادن به بدترين و پستترينها چنان از “وضعيت“ خود بهم بر میآيد که پيشروترين لايههای اجتماعی آمادگی بيرون رفتن از خرد متعارف conventional wisdom را میيابند. (در هرچه به پيشرفت و بهروزی جامعه مربوط میشود تکيه را میبايد بر آن لايههای اجتماعی گذاشت. آنها که پيوسته دم از واپسماندگی تودهها میزنند، يا تن به هرچه هست میدهند و پردهای بر بیعملی خود میکشند، و يا به بهرهبرداری سياسی از نيروهای واپسماندگی دلخوشاند. هردو آنها نه غم تودهها که غم خود را میخورند. مسئله در بالا بردن تودههاست. با خرسند بودن به پائينترين مخرج مشترک، میبايد درهای پيشرفت را نيز مانند درهای آزادانديشی بست، چنانکه جامعههای اسلامی، چه شيعه و چه سنی، از هشتصد سالی پيش بستند.)
اکنون ما در پيشروترين لايههای اجتماعی ايران نشانههای ترديد ناپذير اين بهم برآمدن را میبينيم. آن توده امام زمانی همچنان گشايش در زندگی روزانه را بجای ميدان انديشه و سياست، در پيرامون ضرايح بزرگ و کوچک، و در ژرفای چاههای تازه و کهنه میجويد؛ ولی آنان که در همه جامعهها گشاينده راههايند زير فشار واقعيات سرانجام دارند به خود میآيند. آشنائی با انديشههای تازه، اساسا غربی، از يک سو و سرخوردگی سياسی ــ عاملی حتی مهمتر ــ از سوی ديگر، به آنان بیپروائی لازم را میدهد که در فضائی که از سنگينی مذهب به خرافات افتاده است بتشکنی کنند. زنان و مردانی که دو دهه و بيشتر، يا از بيم مذهب رايج و يا به اميد بهرهبرداری از آن دنبال سراب اصلاح سياسی و دينی افتادند امروز جرئت آن را يافتهاند که پيش از هر چيز به ورشکستگی خود اذعان کنند که بزرگترين سرمايه خواهد بود.
در لابلای بحثهای آنان يک پيام به روشنی تکرار میشود: ساختن با انديشه دينی در صورت فراگير خود، و راه آمدن با روند مسلط روز به آنها نه آبرو و باورپذيری credibility داده است، نه قدرت، و نه حتا امنيت. آن انديشهمند اسلامی که همه در تکاپوی آشتی دادن جزم دگرگون نشدنی مذهبی با پويائی ناگزير اجتماعی میبود و در قبض و بسط شريعت راهی به ميانه میجست، تا در قم به لت و کوب (اصطلاح دری بجای ضرب و شتم) کسانی که مکانيسم قبض و بسط را بهتر از همه میشناسند دچار نيامد، به مکاشفه خود نرسيد. قبض و بسط بستگی به پرزوری و کمزوری دارد و راه انديشهمندی اسلامی به طلبههای آنچنانی قم میرسد. چاره در انديشهمند مسلمان بودن است ــ برای هر که بخواهد در دين نياگانی پابرجا باشد. در بازی با دين هميشه دست قویتر با آخوندهاست. انديشهمندان اسلامی در يک دوره پانزده ساله، “هرمنيوتيک“ (تاويل شناسی) را برای سازگار کردن جزم مذهبی هزار و چهارصد ساله با جهان امروز تا جائی که میشد پيچاندند و پيوسته به بنبست کتاب و سنتی برخوردند که تاويل بردار نيست و با زباناوری و “مبالغه مستعار“ نمیتوان از آن گذشت. آنها يکايک به نتيجه منطقی پژوهشهای خود میرسند: دين را میبايد از قدرت جدا کرد و از عرصه عمومی به وجدانيات فردی برد وبه زبان ديگر همان رفتار گزينشی را، در راستای ديگر، با دين داشت که آخوندهای دنيادار دارند. در اين هيچ مبالغه نيست که زنجير دين از انديشه سياسی ايران باز شده است و جوانههای دورانی تازه از زمين بارور نيهيليسم و کائوس آخرزمانی سربر زده است (گاه گريزی از دست زدن به لاتين و يونانی نيست.)
از اين پس بر نويسندگان و سردبيران است ــ در هرجا سانسور حکومتی نيست ــ که بيش از اندازه پروای حساسيت پارهای خوانندگان خود را نکنند و بگذارند گلهای معنی در بوستان سخن آزاد بشکفد. کوشندگان و روشنفکران تا نتوانند آزاد بينديشند و آزاد سخن بگويند جامعه از گنداب اخلاقی و سياسی خود بدر نخواهد آمد. ما در دهههای گذشته بسر نمیبريم که از حکومت تا مخالفان، دلمشغولی مهمتر از بهرهبرداری و رعايت آن حساسيتها نمیداشتند و دستشان با زبانشان يکی نمیبود. آنهمه رياکاری و سودجوئی در گنداب اخلاقی و سياسی کنونی افتاد و باورپذيری و امنيت بيشمارانی را از آنها گرفت. آن دهههای زندگی در دروغ که به چنين حقيقت زشتی رسيده است دستکم به ما بويژه در آزادی بيرون میبايد اندک دليری بدهد.
22 نوامبر 2005




















